كيمياى عشق‏

 

مقاله وارده‏
كيمياى عشق‏

ژاله تاج الدينى‏

خلاصه

بنا به اعتقاد شيعه پس از ختم رسالت، خداوند از ميان بندگان خود افرادى را به عنوان حجت و نشانه برگزيد تا راهنماى خلق به سوى او باشند. افرادى كه خود، انسان كاملند و طريق كمال را به ساير بندگان در قول و فعل نشان مى‏دهند. رابطه شيعه و پيشوايانش رابطه‏اى خشك و رسمى نيست كه تنها در حد مقبوليت عقلى باشد بلكه فراتر از آن، تشيع مكتب دلدادگى است. ويژگى‏هاى عالى اخلاقى ائمه شيعه پيوسته شيعيان را شيفته آنان ساخته و متقابلاً اين شيفتگى با مودّت و مهر امام، پاسخ داده شده است. بنابراين رابطه‏اى دو سويه و عميق ميان امام و مأموم برقرار شده است. رابطه‏اى كه ثمره آن معرفت كاملتر خالق و عبوديت خالصانه او و نهايتاً قرب او خواهد بود.
در اين مقاله به عوامل مؤثر در ايجاد محبت به امام معصوم و نيز آثار و نتايج اين محبت پرداخته شده است.
داعى تمام تلاشها و فعاليت‏هاى انسان روحيه كمال جوى وى مى‏باشد و كمال مطلق در عمق ضمير آدمى خداى تبارك و تعالى است اما همه به اين حقيقت بزرگ توجه آگاهانه ندارند. انسان مى‏داند گمشده‏اى دارد و در طلب آن گمشده به هر درى مى‏زند و چون در عمق ضمير، طالب كمال مطلق است، دستيابى به كمال‏هاى محدود روح ناآرام او را راضى نكرده و باز جستجو را از سر مى‏گيرد. در اين مسير افرادى كه جلوه‏اى از جمال الهى را دارند طالبان حق را به سوى خويش جذب كرده و محبوب آنها واقع مى‏شوند. پس سبب و ميزان محبوبيت برخى از افراد در ديده برخى ديگر ميزان جلوه گرى است كه از جمال حق دارند. هر كس اين جمال را بيشتر نشان دهد محبوبتر و سرّ محبوبيّت اولياء الهى و ائمه معصوم همين نكته است.
«على عليه السلام از آن نظر محبوب است كه پيوند الهى دارد. دلهاى ما به طور ناخودآگاه در اعماق خويش با حق، سر و سرّ و پيوستگى دارد و چون على را آيت بزرگ حق و مظهر صفات حق مى‏يابند به او عشق مى‏ورزند، در حقيقت پشتوانه عشق على، پيوند جانها با حضرت حق است كه براى هميشه در فطرتها نهاده شده و چون فطرتها جاودانى است مهر على نيز جاودان است»(1).
اگر انسان فطرتاً طالب خدا و به تبع آن طالب دوستان خداست و اگر همه انسانها از فطرتى يكسان برخوردارند چرا در واقعيت زندگى همه شيفته خدا و مطيع او نيستند و چرا اولياء الهى در ديده همگان برترين افراد نيستند؟ بايد گفت: فطرت انسان تحت تأثير شرائط، دستخوش تغيير مى‏شود و مهمترين عامل دلبستگى به اولياء الهى داشتن فطرتى دست نخورده و سالم است، گاه در كوران شرائط و زير و بم روزگار، اين ملاك مهم جهت تشخيص صلاحيت انسانها براى دوستى يا دشمنى، سلامت و شفافيت خود را از دست مى‏دهد. اين سخن، سخن درستى است كه بايد محبت را بر شناخت استوار كرد و قبل از ايجاد محبت حتى نسبت به انسانهاى برگزيده‏اى چون اهل بيت رسول اكرم (ص) تقويت بنيانهاى معرفتى نسبت به آنان لازم است اما اگر فطرت سالم نباشد، حتى معرفت نمى‏تواند اخلاص و ارادت فرد را نسبت به آنان برانگيزد. اين سخن استاد فرزانه، شهيد مرتضى مطهرى است كه: «على مقياس و ميزانى است براى سنجش فطرتها و سرشتها. آنكه فطرتى سالم و سرشتى پاك دارد از وى نمى‏رنجد ولو آنكه شمشيرش بر او فرود آيد و آنكه فطرتى آلوده دارد به او علاقمند نمى‏گردد ولو اينكه احسانش كند چون على جز تجسم حقيقت چيزى نيست»(2).
امام خود در اين باره فرموده: «اگر با اين شمشيرم بينى مؤمن را بزنم كه با من دشمن شود هرگز دشمنى نخواهد كرد و اگر همه دنيا را بر سر منافق بريزم كه مرا دوست بدارد هرگز دوست نخواهد داشت زيرا كه اين گذشته و بر زبان پيغمبرامى جارى گشته كه گفت: ياعلى مؤمن تو را دشمن ندارد و منافق تو را دوست نمى‏دارد»(3).
اينكه گفته شد در صورت آلودگى فطرت حتى شناخت نمى‏تواند اخلاص فرد را نسبت به اولياء الهى برانگيزد حقيقى است. درباره مأمون خليفه عباسى نوشته‏اند: وى از نظر فكرى شيعه و معتقد به برترى على (ع) بر سه خليفه پيشين بود. حتى وى براى اثبات حقانيّت و اولويّت على (ع) به بحث و مناظره با علماى اهل سنّت مى‏پرداخت و با استدلال قوى بر آنها غلبه مى‏كرد. مأمون پدرش هارون را الهام بخش گرايشات شيعى خود معرفى كرده و گفته بود: پدرش تشيّع را به وى آموخت. طى يك ملاقات ويژه وقتى مأمون تواضع بيش از حد پدرش را در مقابل امام كاظم (ع) مى‏بيند از هويّت ايشان سؤال مى‏كند و هارون مى‏گويد: «مسندى كه ما بر آن نشسته‏ايم حق اينهاست»(4). اين ماجرا عظمت و مقام امام را بر مأمون مى‏نماياند و به گفته وى موجب تشيّع او مى‏شود. مأمون و هارون هر دو به مرتبه خاص امامان عصر خود علم داشتند اما عليرغم اين دانش هرگز در زمره مؤمنان به آنها قرار نگرفتند.
انديشه تصرّف خلافت چنان فطرت آنان را دگرگون كرده بود كه اجازه نمى‏داد در مقابل حق تسليم شده و خالصانه از حجّت خدا تبعيّت كنند.

چگونگى پيدايش ارادت به اولياء الهى‏

همان طور كه ايمان و عشق به خدا داراى مراتبى است، ايمان و ارادت به ائمه معصوم نيز داراى درجاتى است. در برخى اين ارادت ضعيفتر و در برخى بسيار قوى است. عوامل متعددى در ضعف و قوت اين نوع از محبّت سهيمند. بى‏شك ميزان ايمان انسان به خدا و نيز باور به معاد و همچنين برداشت انسان از علت آفرينش عالم در ميزان علاقه فرد به اولياء الله نقش دارد. علاوه بر اينها وارستگى از قيود دنيوى عامل مهم ديگرى در پيدايش اين محبت است. روحى كه شيفته مظاهر دنيوى است نمى‏تواند زيبائيهاى روحى على (ع) و فرزندانش را درك كند و مجموع اين عوامل سبب مى‏شود كه گاه نسبت به معصومين محبتى از نوع محبت مردم كوفه به امام حسين (ع) ايجاد شود. محبتى كمرنگ و ضعيف كه كارآيى و تأثير ندارد. محبتى آنچنان كه فرزدق گفت: «قلوبهم معك و سيوفهم عليك».و البته همين عوامل سبب مى‏شوند كه گاه محبتى بسيار نيرومند بين محب و محبوب ايجاد شود، محبتى نظير عشق برخى صحابه رسول اكرم به وى. هنگامى كه قريش پس از واقعه رجيع به يكى از صحابه پيامبر اكرم دست يافتند، از او پرسيدند: آيا دوست ندارى كه الآن محمد (ص) به جاى تو بود و ماگردن او را مى‏زديم و تو راحت به نزد زن و فرزندانت مى‏رفتى؟ او پاسخ داد: «سوگند به خدا كه من دوست ندارم كه در پاى محمّد خارى برود و من در خانه‏ام نزد زن و فرزندم راحت نشسته باشم و ابوسفيان پس از شنيدن اين سخن گفت: به خدا قسم من هرگز نديدم ياران كسى او را آنقدر دوست بدارند كه ياران محمّد، محمّد را دوست دارند»(5).

آيا هر اظهار محبّتى به اهل بيت صادقانه است؟

گاهى افراد نام على (ع) را مى‏برند ولى مقصودشان از ذكر نام على (ع) دستيابى به پلى براى نيل به حاجاتشان است. گاهى با سوز و آه نام حسين بن على (ع) را ذكر مى‏كنند اما آنچه در وراى اين اشتياق پنهان است حاجات دنيوى است. همانطور كه ذكر شد دلبستگى به خواسته‏هاى كوچك و بزرگ دنيوى عاملى است كه زمينه تيرگى فطرت شفاف آدمى را فراهم كرده، مانع از مشاهده سيماى تابناك پاكان و نيل به مقام ارادت به آنان مى‏شود. شيفتگان دنيا كسانى هستند كه امام را با زبان و نه با دل، طلب مى‏كنند و كسانى هم هستند كه حقايق هستى را با چشم جان مشاهده كرده به اين حقيقت نائل آمده‏اند كه عالم ماده تنها بخش كوچكى از هستى است و ماوراى اين عالم، حقايقى بسيار اصيلتر و دلپذيرتر وجود دارد. دل مشغولى و آرزوهاى افرادى كه از اين قوه تميز برخوردارند باتمنّاهاى دوستداران دنيا، بسيار متفاوت است. انسان‏هاى معتقد و مرتبط باعالم غيب امام را از عمق جان مى‏خوانند و محبتشان به وى از شدت و مرتبت متفاوتى برخوردار است. البته درك مرتبه بلند امام معصوم منافاتى با تقاضاى حاجت از وى ندارد خصوصاً اگر كسى با جايگاه رفيع امام در مجموعه هستى آشنا باشد مى‏داند كه حقيقتاً «بكم فتح اللّه و بكم يختم و بكم ينزل الغيث و بكم يمسك السماء ان تقع على الارض و بكم ينفس الهم و يكشف الضر(6)» امام واسطه فيض الهى و نزول نعمت و رفع بلاست. اين‏چنين خواستنى تفاوت دارد با خواستن كسى كه حب دنيا تمام قلبش را پر كرده و جايى براى محبت راستين امام باقى نگذاشته است. چون يكى از آثار محبت ايجاد مشابهت بين محب و محبوب است، از معيارهاى مهم محب راستين امام، شباهت اخلاق و اعمال وى به خلق و خوى امام است. مگر امام صادق (ع) نفرمود: «شيعه جعفر نيست مگر آن كس كه زبانش را نگه دارد، براى آفريدگارش كار كند، به مولايش اميدوار باشدو چنان كه بايد از او بترسد واى بر آنها، آيا در ميان مدعيان تشيع كسى هست كه از نماز زياد چون كمان خميده باشد… آيا در اين گروه كسى هست كه شب را از طول نماز و روز را از زحمت روزه به رنج گذراند و يا از ترس خدا و شوق ما اهل بيت خود را از لذتها و نعمتهاى دنيا محروم كرده باشد؟(7)»
آن امام معصوم در روايتى ديگر ويژگيهاى اهل بيت را چنين برمى‏شمارد: «ما اساس هر خوبى و خير هستيم و هرچه نيكى است از فروع ماست و در شمار نيكيهاست: توحيد و نماز و روزه و خشم فرو خوردن و خطاكار را بخشيدن، دلجويى از فقيران و رعايت حال همسايگان و اعتراف به فضل صاحبان فضل و دشمنان ما ريشه و اصل هر شر و بدى هستند و هرچه پليدى است از شاخه‏هاى آنهاست و دروغ و بخل و سخن چينى، قطع رحم، رباخورى، تعدى به مال يتيمان، زنا و سرقت و ارتكاب هرگونه خطا و تبهكارى از آنها ناشى مى‏گردد. پس دروغ گفته است كسى كه پنداشته است با ماست در حالى كه به گواهى اعمال زشتش وابسته به غير ماست.(8)»

آثار محبت به امام

استاد شهيد مطهرى، براى عشق به طور كلى، آثارى ذكر نموده كه از جمله اين آثار مى‏توان به نكات ذيل اشاره كرد:
«عشق خلق و خوى انسان را متحول مى‏كند، عشق از جبان انسانى شجاع، از بخيل بخشنده و از كم‏طاقت انسانى شكيبا مى‏سازد، روحى كه از غلظت برخوردار بود، با عشق لطيف و رقيق مى‏شود، عشق استعدادهاى نهفته انسان را بر ملا ساخته، قواى خفته را بيدار مى‏كند، انسان عاشق موفق به انجام امورى مى‏شود كه پيش از پانهادن در ورطه دلباختگى تصور آن را هم نمى‏نمود. قدرت عشق آنچنان است كه قهرمان سازى مى‏كند، بسيارى از شاعران، فيلسوفان و هنرمندان حيات هنرى و علمى خود را مديون يك محبت نيرومند مى‏دانند. عشق نفس را تكميل و استعدادهاى حيرت‏انگيز باطنى را ظاهر مى‏سازد. از نظر قواى ادراكى، الهام بخش است و از نظر قواى احساسى، اراده و همت را تقويت مى‏كند و آنگاه كه در جهت علوى متصاعد شود، كرامت و خرق عادت بوجود مى‏آورد. عشق تصفيه‏گراست و روح را از مزيجها و خلطها پاك مى‏كند و صفات رزيله ناشى از خود خواهى را از بين مى‏برد. عشق و محبت قطع نظر از اينكه از چه نوع باشد، انسان را از خودپرستى بيرون مى‏آورد. خودپرستى محدوديت و حصار است. عشق به غير مطلقاً اين حصار را مى‏شكند.(9)»
همه نكاتى را كه استاد به عنوان آثار محبت ذكر نموده در عشق به اهل بيت مى‏توان يافت. رمز آنكه قرآن، پاداش سالهاى درد و رنج تبليغ پيامبر را عشق به خاندان او معرفى مى‏كند همين است: «قل لا اسئلكم عليه اجراً الاالمودّة فى القربى(10)؛ بگو از شما مزدى نمى‏خواهم مگر دوستى خويشاوندانم» و در جاى ديگر مى‏فرمايد:«قل ماسئلتكم من‏اجر فهو لكم ان اجرى الاّ على اللّه(11)؛ بگو آنچه كه به عنوان پاداش از شما خواستم عايد خود شما مى‏شود و اجر من تنها بر عهده خداست». هنگامى كه از پيامبر اكرم پرسيدند مراد از اهل بيت در آيه مورد نظر چه كسانى هستند فرمود: على ، فاطمه و پسران آنان. و حقيقتاً اگر علاقه به اهل بيت به حد عشق برسد – و محبت هنگامى عشق نام مى‏گيرد كه همه وجود انسان را تسخير كرده حاكم مطلق بر وجود شود – متحول كننده و نيرو آفرين است و درون انسان را از هر بدى تصفيه مى‏كند. مفهوم روايت: «حُبُّ على بن ابيطالب حسنة لا تضرّ معها سيئة(12)؛نيز بيان جنبه تصفيه گرى حبّ اهل بيت است. بعضى به اشتباه از اين روايت چنين برداشت كرده‏اند كه با محبت على (ع) مى‏توان گناه كرد ولى گناه زيان‏آور نيست. در حاليكه مفهوم روايت اين است كه به طور خودبخود، محبت على (ع) مانع ارتكاب گناه مى‏شود، محبت به على (ع) اگر به مرز شيفتگى رسيده باشد الهام بخش تقوى است. مگر عاشق على (ع) مى‏تواند مرتكب معصيت شود و از ويژگيهاى اخلاقى آن حضرت بهره‏مند نباشد؟ در زيارت جامعه كبيره مى‏خوانيم: «و ما خصنا به من ولايتكم طيبا لخلقنا و طهارة لانفسنا و تزكية لنا و كفارة لذنوبنا»(13).
– بنيان دين بر محبت اهل بيت استوار است. يكى از اصحاب امام باقر(ع) مى‏گويد: «در محضر امام باقر (ع) بودم. مسافرى از خراسان كه آن راه دور را پياده طى كرده بود، به حضور امام شرفياب شد، پاهايش را كه از كفش در آورد شكافته شده و ترك برداشته بود. گفت به خدا سوگند مرا نياورد از آنجا كه آمدم مگر دوستى شما اهل بيت. امام فرمود: «هل الدّين الاّ الحب؟ آيا دين چيزى غير از دوستى است؟»(14).
امام به اين نكته اشاره دارد كه ديندارى و پيروى از قائد دينى امرى خشك و رسمى نيست كه فقط تحت تأثير مقبوليّت عقلى باشد بلكه علاوه بر آن، ديندارى حكايت از دلبستگى به رهبر دينى دارد كه امرى است قلبى و نه عقلائى محض. تاريخ تشيع نيز نشان داده است كه دلدادگى آثارى فراتر از صرف پذيرش مشروعيت ائمه دارد. و البته اين محبت محبتى يكجانبه نيست بلكه محبتى دو سويه كه هر نداى محبت‏آميز محب با پاسخ مشتاقانه محبوب مواجه مى‏شود تا آنجا كه محبوب از شادمانى محب، شاد مى‏شود و باغم او غمگين. بيمارى‏اش محبوب را بيمار مى‏كند و هرگاه دست به دعا بردارد محبوب، آمين مى‏گويد و آن زمان كه سكوت كند محبوب به جايش دعا كند.
بزرگترين اثر عشق به اهل بيت، يافتن طريق قرب الهى است. قرب و وصل الهى كه غايت حركت يك انسان عارف است، آسان به دست نمى‏آيد و ورود در اين مسير نيازمند مشعل دارى است به نام امام معصوم كه خود از ولايت تكوينى برخوردار است و مأموم مى‏تواند با هدايت وى درجاتى از اين نوع ولايت را كسب كند. استاد فرزانه شهيد مرتضى مطهرى درباره ولايت تكوينى معتقد است: «نظريه ولايت تكوينى از يك طرف مربوط است به استعدادهاى نهفته در اين موجودى كه به نام انسان در روى زمين پديد آمده است و كمالاتى كه اين موجود شگفت بالقوه دارد و قابل به فعليت رسيدن است و از طرف ديگر، مربوط است به رابطه اين موجود با خدا. مقصود از ولايت تكوينى اين است كه: انسان در اثر پيمودن صراط عبوديت، به مقام قرب الهى نائل مى‏گردد و اثر وصول به مقام قرب – البته در مراحل عالى آن – اين است كه: معنويت انسانى كه خود حقيقت و واقعيتى است در وى متمركز مى‏شود و با داشتن آن معنويت، قافله سالار معنويات، مسلط بر ضمائر و شاهد بر اعمال و حجت زمان مى‏شود زمين هيچگاه از وليى كه حامل چنين معنويتى باشد و به عبارت ديگر «انسان كامل» خالى نيست(15)».
بر اثر عبوديت و اخلاص كه در نتيجه تبعيت از امام معصوم حاصل مى‏شود، انسان عادى مى‏تواند درجاتى از ولايتى را كه استاد در آخرين فصل از كتاب ولاها و ولايتها به آن اشاره دارد كسب كند. اين درجات به ترتيب عبارتند از:
1- تسلط بر خواهشهاى نفس.
2- تسلط بر انديشه‏هاى پراكنده و غلبه بر نيروى مخيّله.
3- بى نيازى به بدن (خلع بدن) در بسيارى موارد.
4- تحت فرمان در آوردن كامل بدن، به طوريكه در حوزه بدن از خود شخص اعمال خارق العاده سر مى‏زند.
5 – تحت نفوذ در آوردن طبيعت خارجى و انجام كرامات.(16)
در همين زمان، بوده‏اند كسانى كه به واسطه اخلاص و ارادت نسبت به معصومين و برخوردارى از تقوا، مراتب بالاى قرب الهى را تجربه كرده از برخى توانمنديهاى ذكر شده برخوردار شده‏اند.
– نگاهى به حيات سياسى تشيع نكته‏اى ديگر از آثار عشق به اهل بيت را باز مى‏نمايد. در همه ادوار تاريخ مواضع سياسى شيعيان در مقابل خلفاى غاصب و نالايق، موضعى متفاوت با ساير فرق اسلامى بوده است. موضعى كه حكايت از روح حيات در اين گروه از پيروان رسول اكرم داشته و برخاسته از انديشه والاى على(ع) و فرزندانش است. شيعه اگر قدر گنجهاى نهفته وجود ائمه را بشناسد آنگاه بيانى قدرشناس و سپاسگزار چون بيان حضرت امام (ره) خواهد داشت كه فرمود: «ما مفتخريم كه ائمه معصومين از على بن ابيطالب گرفته تا منجى عالم بشريت حضرت مهدى صاحب الزمان عليهم آلاف التحيات و السلام كه به قدرت خداوند قادر زنده و ناظر امور است ائمه ما هستند(17)».

لازمه ولاى اهل بيت بيزارى از دشمنان آنان است‏

دشمن‏شناسى امرى لازم بر هر فرد شيعه است، از امام صادق (ع) نقل شده: «هيهات، دروغ مى‏گويد كسى كه ادعاى محبت ما را بنمايد و از دشمنان ما بيزارى نجويد.(18)» به راستى امروز از نگاه امام عصر (عج) چه كسانى دوست و چه كسانى دشمن محسوب مى‏شوند؟ برخوردارى از اين بينش خود نعمتى است. قطعاً امروز همه گروهها و افرادى كه در صددند با شيوه‏هاى گوناگون روح اسلامى را از جوامع مسلمين زدوده و بينش مادى و گرايش به دنياى صرف(كه گرايش غالب فرهنگ غرب است) را در بين آنها رواج دهند دشمن مسلمين هستند.

ولاى اهل بيت در عصر غيبت‏

زمين هيچگاه از حجت حق كه همان انسان كامل است خالى نمى‏ماند. چه بشارتى بزرگتر از حضور حجت حق در زمين، مادام كه حيات در اين كره ادامه دارد و آيا اسفبار نيست كه حجت خدا، يعنى رشته اتصال بين زمين و آسمان نزد ما باشد و ما از فيض ارتباط با او محروم باشيم؟
«من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتة الجاهلية(19)» فرا رسيدن مرگ انسان در حالت بيگانگى نسبت به امام عصر همانند مرگ در عصر جاهليت (به حالت شرك) است.
براى آنكه چون مشركان عصر جاهليت از دنيا نرويم تنها مسلمانى و تشيع جوابگو نيست. بايد امام زمان خويش را بشناسيم و مايه خرسنديش را فراهم كنيم. اين سخن امام صادق (ع) است: «ما را دولتى است كه هرگاه خداوند بخواهد آن را مى‏آورد. هركس مشتاق است كه از ياران قائم ما باشد بايد منتظر ظهور او باشد و پرهيزكارى پيشه كند و داراى اخلاق نيكو باشد و بدينگونه انتظار او كشد. اگر در اين حالت بميرد و بعد از مرگ او قائم قيام نمايد، ثواب كسى دارد كه آن حضرت را درك كرده است(20)».

پى‏نوشت‏ها: –
1. مطهرى، مرتضى ، جاذبه و دافعه على (ع) ، انتشارات صدرا، چاپ بيست و پنجم، ص 101.
2. مطهرى، مرتضى ، جاذبه و دافعه على (ع) ، انتشارات صدرا، چاپ بيست و پنجم، ص 43.
3. نهج البلاغه ،ترجمه دشتى، مؤسسه فرهنگى تحقيقاتى اميرالمؤمنين، چاپ اول 1379، ص 635.
4. قمى، شيخ عباس، منتهى الآمال، نشر افشين 1380،ص 1005.
5. ابن اثير، الكامل فى التاريخ، دارصار، بيروت 1399،جلد دوم، ص 168.
6. زيارت جامعه كبيره.
7. حرانى، حسين بن شعبه، تحف العقول، انتشارات كتابخانه اسلاميه، 1369، ص‏555.
8. كلينى، ابى جعفر، الروضه من الكافى، دارالكتب الاسلاميه ،چاپ دوم 1389، ج‏8ص‏242.
9. مطهرى، مرتضى – جاذبه و دافعه على (ع) – انتشارات صدرا، چاپ بيست و پنجم، ص‏26 تا 62.
10. سوره شورى، آيه 23.
11. سوره سبا، آيه 47.
12. مجلسى، محمد باقر، بحارالانوار، مؤسسه الوفاء بيروت، 1403ه، ج 39، ص 256.
13. زيارت جامعه كبيره.
14. مطهرى، مرتضى – جاذبه و دافعه على (ع) – انتشارات صدرا، چاپ بيست و پنجم، ص 101.
15. مطهرى، مرتضى – ولاءها و ولايتها – انتشارات صدرا، چاپ دوازدهم، 1377، ص‏57.
16. همان، ص‏74 تا 82.
17. خمينى، روح الله وصيتنامه سياسى، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، چاپ سوم.
18. مجلسى، محمد باقر، بحارالانوار، مؤسسه الوفاء بيروت، 1403، ج 27،ص 58.
19. كلينى، ابن جعفر، اصول كافى، دارالكتب الاسلاميه، چاپ سوم 1388، جلد 1،ص 1377.
20. مجلسى، محمد باقر، بحارالانوار، مؤسسه الوفاء بيروت،1403، ج 52، ص 140.