انسان از منظر امام خمينى س

صعوبت انسان شناسى‏
چون مكتب وحى، قدر انسان را بسى والا دانسته و او را در صدر خلافة اللهى نشانده است لذا دشوارى انسان‏شناسى كمتر از سختى خداشناسى نيست. بر اين اساس، امام خمينى «س» بر اين باورند كه انسان موجود پيچيده‏اى است كه معناى حقيقى آن را جز خداوند و آنان كه ملهم به الهام الهى‏اند كسى نمى‏داند.(1) و ماهيت انسان تنها براى خداى سبحان و كسانى كه معلّم به علوم الهى‏اند قابل دستيابى است لذا استنباط تعليق به امر محال از حديث شريف «من عرف نفسه فقد عرف ربّه»(2) مستبعد نمى‏باشد.(3) فصل اول: مناط انسانيّت‏
1- از نظر امام امّت «س» انسان يك موجود جامع است(4) كه همه مراتب وجود اعم از عينى، مثالى و حسى را دارا مى‏باشد و عوالم غيب و شهادت در نهاد او منطوى است.(5)
قشر انسانيت، جسم مادّى انسان و لُب آن، روح مجرد و نفس ناطقه اوست كه از تجرّد عقلانى(6) و وحيانى برخوردار است. روح و جسم با هم وحدت دارند، روح، باطن جسم و جسم، ظاهر روح و ظلّ آن است(7) بنابراين بدن طبيعى، نازل‏ترين مرتبه از مراتب انسان و مبدأ سير و حركت اين موجود متحرك به سوى كمال در اثر تربيت انسان كامل مى‏باشد و سفر انسان از منزل طبيعت آغاز مى‏شود تا به جايى برسد كه در وهم هيچ كس نايد.(8)
به نظر ايشان، انسان از يك سو مولود عالم طبيعت و فرزند اين آب و خاك است و حبّ دنيا از بدء نشو و نما در قلبش مغروس است(9) و از سوى ديگر «وليده علم الأسماء»(10) است كه اگر از عين صافى عقل و رحيق مختوم وحى (11) سيراب گردد، شجره طوبى خواهد شد كه: «أصلها ثابت و فرعها فى السماء تؤتى أكلها كلّ حينٍ باذن ربّها.»(12)
غرض آن كه قلب انسانى لطيفه‏اى متوسط بين نشأه ملك و ملكوت و عالم دنيا و آخرت است كه يك وجهه آن به عالم دنيا و ملك است و بدان وجهه به تعمير اين عالم مى‏پردازد و ديگر وجهه آن به عالم آخرت و ملكوت است كه بدان وجهه به‏تعمير آن عالم اقدام مى‏كند. به تعبير ديگر، قلب به منزله آينه دورويى است كه يك روى آن به جهان غيب است و صُوَرِ ملكوتى در آن منعكس مى‏شود و روى ديگر آن به جهان شهادت است كه صُوَرِ ملكى در آن انعكاس مى‏يابد.(13) لذا همان طورى كه غفلت از مرتبه عاليه (جنبه معنوى و باطنى) انسان)،(14) ناصواب و زيان بار است، عدم توجه به مرتبه نازله (جنبه مادى و ظاهرى) آدمى(15) نيز ناروا و ضرر آفرين خواهد بود(16) زيرا تربيت انسان، فرع معرفت اوست.
و چون مكاتب مادّى از درك ماوراء اين عالم و از جمله بعد ماوراء طبيعى انسان، محجوب‏اند و آدمى را تنها به جنبه طبيعى او مى‏شناسند، انسان را حيوان پنداشته و رشد او را منحصر در ادراكات مادّى دانسته‏اند(17) كه همان خوردن و خوابيدن و آشاميدن و نوشيدن و پوشيدن و آميختن است و نام آن‏ها را «امور عينى» نهاده‏اند زيرا پندار باطل آنها اين است كه امر عينى چيزى جز عالم طبيعت نيست در حالى كه پست‏ترين عوالم وجود، عالم طبيعت است و غير از جهان مادّه عوالم بسيارى هست كه نسبت به طبيعت، حظّ بيشترى از عينيّت دارند.(18)
2- آنچه انسانيت انسان بدان قائم است روح انسان است نه جسم او.(19) امام راحل«س» از اين اصل قويم، فروعى چند استفاده كرده‏اند:
الف – اگر روح انسان، سالم، آزاد و قوى باشد باكى نيست از آن كه اعضا و جوارح وى معلول، بدن وى مغلول و جسم او رنجور باشد.(20) لذا سازندگى روحى مقدم بر همه سازندگى‏هاست.(21)
ب – چون بقاء از آن روح مجرد و فناء دامنگير جسم مادّى است،(22) آنچه از بين رفتنى است و سهمى از بقاء ندارد نظير ثروت، قدرت، شهرت و ديگر عناوين وهمى و اعتبارى، معيار سعادت نخواهد بود زيرا هنگام مرگ، انسان را رها و ترك مى‏كند و انسان با دست تهى از اين امور به عالم ديگر سفر مى‏كند. قهراً امتياز افراد از يكديگر نيز به امور ياد شده وابسته نيست بلكه به ميزان نزاهت، سلامت و طهارت باطن آنهاست.(23)
ج – حسن و قبح، صلاح و فساد، و فضيلت و رذيلت اعمالى كه از انسان صادر مى‏شود ناشى از جهات روحى اوست: «از كوزه همان برون تراود كه در اوست».(24)
اعمال انسان به حسب صورت، چندان تفاوتى با يكديگر ندارد، بلكه آنچه فارق بين اعمال است، نيّات، مقاصد، اغراض، انگيزه‏ها و غايات آنهاست كه همانا روح عمل مى‏باشد(25) و انسان را به اراده و تصميم و پس از آن، انجام عمل وادار مى‏كند و مرحله اخير كه در آن سخن از جوارح به ميان مى‏آيد همانا پيكر عمل مى‏باشد.
بر همين اساس، علماى اخلاق گفته‏اند: اگر انسان نيّت عمل خير يا شرّى را در سر بپروراند، در طهارت يا قذارت باطن او اثر خاص خود را خواهد گذاشت هر چند نيّت او به عمل ننشيند و فعلى از وى صادر نشود زيرا حسن اثر يا سوء تأثير افعال در روح انسان، دائر مدار «نيت» است نه تحقق عمل در خارج.
د – اكتفاء به تأمين نيازهاى جسمى و رفع حوائج مادى، نه تنها عطش اصيل انسانى را كه همانا عطش روحى باشد فرو نمى‏نشاند و نهاد ناآرام انسان را آرامش نمى‏بخشد بلكه هر نوع افزون‏طلبى و زياده‏خواهى مادى، نتيجه‏اى جز ازدياد حرص و طمع و در نهايت مسخ انسان و قلب ماهيت وى را به دنبال نخواهد داشت.(26)
3 – تحقق موجودى به نام «انسان»، محصول پيوند روح آدمى با بدن وى است كه اولى به عالم پاك و دومى به جهان خاك اسناد دارد و به همين علت، ارتباط اين دو موجود نامسانخ(27) با هم در مدت عمر طبيعى، زمينه تزاحم گرايشهاى عالى و دانى انسان را فراهم مى‏كند چنان كه تن‏پرورى مايه رنجش روح است و تزكيه روح پايه رنجورى بدن.
امام خمينى «س» به عنوان يكى از برترين شاگردان وحى انبياء (عليهم السلام)، بر مبناى اصالت روح و گرايشهاى آن و فرعيت بدن و كششهاى آن، مكان بدن طبيعى انسان را كه همانا عالم شهادت باشد به عنوان جهنام(28)، نعال وجود،(29) عبورگاه تنگ و تاريك، قريه ظلمانى، داربوار،(30) دار وحشت و ظلمت، خدر،(31) دار موحشه مستوحشه، دار غُرور،(32) دار غَرور،(33) ديار موحشه، قفس تنگ، قبر، النشأة الكدورة الضيقة، أسفل سافلين، طبيعت سافله، اسفل العوالم و اضيقها، زندان تاريك و محبس ظلمانى كه به ارجاس و احداث و قذارات(34) و كثافات آلوده است نكوهش كرده‏اند كه سرّ اين نكوهش پس از ظهور سلطان آخرت و انكشاف حقيقت در اثر رفع حجابها از ديده دل و بيدارى ديدگان از خواب غفلت و برخاستن جانها از آرامگاه جهالت بر همگان آشكار خواهد شد.(35)
و در مقابل، مكانت روح ماوراء طبيعى انسان را كه همانا عالم غيب باشد به عنوان وادى مقدس، مقام شامخ اقدس، وطن اصلى انسان، عالم طهارت و روحانيت، دار نور و كرامت و سرور و خلود و محفل انس مورد ستايش قرار داده‏اند.
زيرا به نظر شريف معظم له، كمال نهايى انسان كه هدف از آفرينش انسان نيز جز دستيابى بدان نيست، عبارت از عروج طائر قدسى روح به عالم ملكوت و لقاء خداوند سبحان است. و مادامى كه سالك، از دوستى شهوات دنيوى و زندان وحشتناك طبيعت هيولانى خارج نگشته و قلب خود را با آب زندگى از علوم روحانى تطهير نكرده و هنوز ذره‏اى از انانيت در وجود او باقى مانده، شهود جمال محبوب بدون حجاب و تا مرز اطلاق براى او امكان نخواهد داشت.(36)
و رسيدن به عالم قرب جز با بدر آوردن نعلين «شهوت و غضب» و ترك هواى نفس و گسستن از غير براى پيوستن به حضور مولا ميسور نخواهد بود.(37)
و راز اين كه ما از دانش، جز مفهوم آن و از علوم رمزى انبياء و اولياء (عليهم السلام) و روايات آنها جز نقوش سياه(بر صفحه سفيد كاغذ) و پوسته آن، چيزى نمى‏دانيم نيز وابستگى ما به تاريكى جهان طبيعت و قصور نگرش ما به آن و تمسك ما به تار عنكبوتهاى تنيده شده از ماديات و اهتمام ما به اين تارهاست و حال آن كه سست‏ترين خانه‏ها خانه عنكبوت است.(38)
بارى، براى آنان كه در اين پست‏ترين منزل و درك اسفل و زمين دون، رحل اقامت افكنده و در اين ستم‏خانه و سرزمينى كه ساكنان آن مردگان‏اند سكنى گزيده‏اند، حق تجلّى نخواهد كرد مگر از پشت هزار حجاب ظلمانى و نورى كه بعضى بر بعض ديگر انباشته‏اند… و آن‏ها كه از اين زندان و زنجيرهاى آن و از طبيعت و مرزهاى آن نجات و رهايى يافته‏اند و از آلودگى هيولاى جسمانيت و هيأتهاى آن و تيرگى و تاريكى عالم مادّه و طبقات آن بدورند و به عالم ملكوت بار يافته‏اند هزار هزار بار بيش از گروه قبل، وجه و جمال و بهاء حق (سبحانه و تعالى) را مشاهده مى‏كنند گرچه اينان نيز همچنان در حجابهاى نورانى و ظلمانى‏اند.(39)
و چون خداى سبحان خود با خلقت انسان، از يك سو سيمرغ جان را در دام تن گرفتار نمود و از سوى ديگر شوق پرواز در فضاى باز ملكوت و ديدار با جانان را در نهان او تعبيه كرد، معافى نيز جز خداى مبتلى نخواهد بود: «و اعلم…ان المبتلى هو المعافى.»(40)
آنكه به يك تير ناز، كرد مرا صيد عشق‏

باز تواند رهاند طائر پر بسته را(41)
هم درد و هم دوايى، هم حزن و هم فرح‏

هم قفل و هم كليدى، هم حبس و هم نجات(42)

بر اين اساس، امام راحل«س» فرموده‏اند: كسى كه بازگشت انسان از اسفل سافلين و رجوع وى از دوزخ تاريك به دار كرامت و امن الهى و بيرون راندن آدمى از تاريكى‏ها به سوى نور و صيانت او از گزند رهزنان سلوك را عهده دار گشته همانا «اللّه» است چنان كه در قرآن كريم فرمود: خداوند سرپرست كسانى است كه ايمان آورده‏اند، آنها را از تاريكى‏ها به سوى نور خارج مى‏سازد.(43)
پس سالك كه در سلوك خود به سوى خداوند با قدم معرفت، طىّ طريق مى‏كند چونان مسافرى است كه در راه وحشتناك تاريكى بار سفر به سوى حبيب خود بسته و شيطان، راه‏بند اين طريق و خداوند سبحان با اسم جامع محيط خويش، نگاهبان سالك است.(44)
از اين رهگذر روشن مى‏شود كه چرا امام خمينى «س»، نزول كتب آسمانى مخصوصاً قرآن كريم را از عالم غيب به رفض طبيعت(45) و سبكبار شدن از عالم ماده(46) و تطهير بواطن از ارجاس و قذارات و كثافات آن(47) و استخلاص مسجونين در زندان تاريك دنيا(48) و تخليص انسان از اين محبس ظلمانى(49) و هجرت از دارالغرور به دارالسرور(50) و مانند آن معلّل دانسته‏اند.
سرّش آن است كه به باور ايشان، هدف اصيل از انزال صحف انبياء(عليهم السلام) عموماً و قرآن كريم خصوصاً، ظهور خاصّ اسم شريف «معيد» براى مؤمنان به غيب(پس از بروز نام مبارك «مبدء» براى آنان) با آزاد ساختن نفوس برگشته زندانى(51) از زندان طبيعت و چاه عميق آن و راهنمايى غريبان اين وحشت خانه‏ها به وطنهاى خويش مى‏باشد.(52)
چه اين كه ارمغان بى‏بديل پيام آوران الهى (عليهم السلام) عموماً و وجود مبارك نبى اكرم(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) خصوصاً، كه از عالم علم الهى به عالم ملك نازل شده‏اند نيز چيزى جز آزادى زندانيانى كه در بند زندان عالم طبيعت گرفتار آمده‏اند نمى‏باشد.(53)
و در حقيقت عبادات مخصوصاً نسخه جامعه نماز كه برجسته‏ترين تعاليم مدرس وحى به شمار مى‏رود نيز به منظور خلاص طائران ملكوتى ارواح و نفوس انسان‏ها از قفس تنگناى طبيعت به كشف تام محمدى (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) ترتيب داده شده است.(54)
بر اين اساس، پيام هاتف غيبى به انسان غريب دور از وطن كه درد هجران، توان را از كف او ربوده است و حديث غربت و فراق خود را چنين حكايت مى‏كند:
اندرين ديركهن ريخته شد بال و پرم‏

بهر منزلگه خود بال و پرى مى‏جويم(55)
مرغ دل پر مى‏زند تا زين قفس بيرون شود

جان به جان آمد توانش تا دمى مجنون شود(56)
مرغ جان در اين قفس بى‏بال و پر افتاد و هرگز

آنكه بايد اين قفس را بشكند از در نيامد(57)

آن است كه: تا زمانى كه در پرده عالم طبيعت و مستى شراب هيولى بسر مى‏برى، مشاهده خود و خويشتن خويش و قرائت كتاب ذات و زبور حقيقت وجودت براى تو ممكن نيست. پس از اين قريه كه ستم سراى تاريك و خانه وحشتناك وحشت‏افزا و نشأة تيره تنگ است بدرآى و بخوان و بالا برو.
تو را از كنگره عرش مى‏زنند صفير

ندانمت كه در اين دامگه چه افتاده است!

و حجاب طبع و طبيعت را خرق كن زيرا تو متعلق به عالم قدس و طهارت و دار نور و كرامتى چنان كه عارف شيرازى (قدس سره) گويد:
چاك خواهم زدن اين دلق ريايى چه كنم‏

روح را صحبت ناجنس، عذابى است اليم(58)

خود را از اين زندان تارك خارج ساز و از اين قبر وحشتناك بيرون نما و بگو: پروردگارا، اى خدايى كه مردگان را از گورها برانگيزى و در روز قيامت پراكنده سازى، جان‏هاى ما را از اين قبرهاى كهنه بدرآور و بار ما را از اين سرزمين ستم بربند تا در نشأة باطن انوار معرفت تو را مشاهده كنيم و سروش غيبى پيامبرت را با گوش دل بشنويم.(59)
اى طالب حق و سالك الى اللّه.. از جاى برخيز و از اين مظلمه طبيعت و عبورگاه تنگ و تاريك دنيا هجرت كن و زنجيرها و سلسله‏هاى زمان را بگسلان و از اين زندان خود را نجات ده و طائر قدس را به محفل انس پرواز ده.(60)
يوسفا از چاه بيرون آى تا شاهى نمايى‏

گرچه از اين چاه بيرون آمدن آسان نبودى(61)
باز كن اين قفس و پاره‏كن اين دام از پاى‏

پر زنان پرده دران رو به ديار دلدار(62)
اى مرغ چمن از اين قفس بيرون شو

فردوس تو را مى‏طلبد مجنون شو
طاووسى و از ديار يار آمده‏اى‏

يادآور روى دوست شو مجنون شو(63)

كسانى كه اين نداى آسمانى را با اُذُن واعيه دل، شنيده و آن را پاسخ مثبت گفته‏اند، همانا «اهل يقين»اند كه قلوب آنها از تيرگى عالم هيولى و غبار آن خالص گشته و از خواب آن عالم بيدار شده است…آنان كه از آرامگاه عالم طبيعت برخاسته و از زندان تاريك ماده و و زنجيرهاى آن نجات يافته و دنياى فرومايه و آرايش و زيورهاى آن را غايت تلاش و كوشش خويش قرار نداده و خود را در زمين، جاويدان ندانسته و آن را اقامت گاه و وطن خويش قرار نداده‏اند، و ورود آن‏ها در دنيا براى كاشتن بوده نه درو كردن زيرا دنيا كشتزار آخرت است، و براى حركت انعطافى(نه استقامتى) بوده است(64) كه انسان با آن به مقام انسانيت و مرتبه شايسته انسانى نائل مى‏شود و از دنيا به وطن اصلى خويش يعنى جايگاه پدر ما آدم (عليه السلام) باز مى‏گردد؛ چه اين كه در سروده مولوى نيز به اين مطلب اشاره شده است:
بشنو از نى چون حكايت مى‏كند

از جدايى‏ها شكايت مى‏كند

تا آن جا كه مى‏گويد:
هر كسى كو باز ماند از اصل خويش‏

باز جويد روزگار وصل خويش‏

… بارى آنها در دنيا مانند انسان كوچ كننده، آماده رحيل و مهياى سفرند و نگرش آنها به اين دنيا جز به عنوان نمونه‏اى از اسرار، رموز و حقايق عالم غيب نيست…سالكى كه به اين مقام رسيده است هرچيز را نشانه‏اى از حقايق عالم غيب مى‏بيند زيرا هر موجود حتى جماد و نبات، كتاب الهى است كه سالك الى اللّه و مجاهد در راه خدا، اسماء و صفات الهى را به اندازه ظرف وجودى خويش از آن قرائت مى‏كند.(65) فصل دوم: سيّاليّت انسان‏
1 – از ديدگاه امام خمينى «س»، چون انسان اولاً در بدو تولد، همه خصائل اخلاقى ممدوح و مذموم را به نحو استعداد، واجد است و قابليت تحصيل ملكات صالحه و رذيله را دارا مى‏باشد،(66)
و ثانياً مجموعه قواى باطنى او اعم از بينش‏ها و گرايش‏هاى فطرى و طبيعى وى(67) نظير علم جويى، قدرت‏طلبى (كه گاه به صورت مملكت‏گيرى و فتوحات ظهور مى‏كند)(68)، شهوت و غضب (كه گاه به شكل درندگى بروز مى‏يابد)، مطلق، نامحدود،غيرمتناهى و دائماً رو به تزايد است، و به تبع آن، قابليت او براى تربيت نيز وقوف‏ناپذير، بى‏حد و مرز و بى‏پايان مى‏باشد،(69) لذا موجود عجيب و اعجوبه‏اى است كه اگر تحت تربيت صحيح و استقامتى واقع شود و صراط مستقيم را كه غايت تربيت، حركت در مسير آن و منتهى اليه آن، كمال مطلق «اللّه» است طى كند، به بحر عظمت و كبريايى و عالى‏ترين مرحله در درجات كمال و سعادت صعود مى‏يابد و موجودى الهى و ملكوتى و منشأ همه روشنايى‏ها، خوبى‏ها و رهنمايى‏ها و پيشواى فوج ملائك خواهد شد(70) چه اين كه اگر خودرو پرورش يابد و به خود واگذار شود(71) يا تحت تربيت فاسد و اعوجاجى قرار گيرد و از مقصد قافله انسانيت منحرف گردد، به نازل‏ترين مرتبه در دركات نقص و شقاوت سقوط مى‏نمايد و موجودى جهنمى و شيطانى و سرچشمه همه تيرگى‏ها، بديها و رهزنى‏ها مى‏گردد(72) كه هيچ يك از مخلوقات، حتى بهائم، سباع و شياطين در انحطاط، دنائت و انحراف به حضيض او هبوط نخواهد كرد.(73) بنابراين بر خلاف ديگر موجودات، فاصله بين فرد كامل انسان و فرد ناقص او فراوان است(74) و آن قدر كه اين حيوان دو پا محتاج به تربيت است هيچ موجودى نيازمند به پرورش نيست.(75)
غرض آن كه به باور ايشان، انسان در ابتداى پيدايش، پس از طىّ منازلى، حيوان ضعيف و ناقصى است كه جز قابليت ارتقاء به مقام انسانيت، امتيازى از ساير حيوانات ندارد.(76) در اين مرحله، انسان حيوانى بالفعل است و فاقد هرگونه صفت (انسانى) مى‏باشد،(77) اما از اين پس، اگر تحت تأثير مربى و معلمى واقع و تربيت و تعليم نشود، بعد از رسيدن به حدّ رشد و بلوغ، حيوان عجيب و غريبى خواهد شد كه در اوصاف حيوانى، گوى سبقت را از ساير حيوانات و شياطين خواهد ربود و در ميان حيوانها و شيطانها، موجودى مانند او يافت نخواهد شد.(78) زيرا در اين حال، او حيوان يا شيطانى «افسار گسيخته» مى‏باشد(79) كه بهيميت، سبعيت و شيطنت او نامحدود است، نه يك حيوان يا شيطان متعارف؛ و ممكن است همه چيز و همه كس حتى تمام بشريت را فوج فوج براى خود بخواهد و فداى خويش كند(80) و به فسادها، فتنه‏ها، جنايات و خياناتى تن در دهد كه از هيچ بهيمه، سبع يا شيطانى ساخته نباشد(81) چه اين كه در دوران سياه و تباه جاهليت قبل از انقلاب اسلامى، همگان شاهد بودند كه چگونه سلاح در اختيار انسانهاى ناصالح و بى خرد قرار گرفت و فرد تزكيه نشده‏اى بر سرنوشت يك ملت سلطه يافت، و نيم قرن به افساد پرداخت و از اهلاك حرث و نسل دريغ ننمود.(82)
بنابراين آنچه در مرحله آغازين پيدايش انسان رخ مى‏دهد همانا ولادت اوليه است كه از آن به عنوان «ولادت حيوانى» ياد مى‏كنند و پس از اين مرحله، چنانچه متابعت از تمايلات نفسانى و اميال حيوانى مانع از تجلى حق با همه مراتب در انسان شود و كدورت و ظلمت هواى نفس، نور عقل و چراغ ايمان را در وى به كلى خاموش نمايد، ولادت ثانويه كه از آن به «ولادت انسانى» تعبير مى‏شود اتفاق نخواهد افتاد.(83) در اين صورت، انسان تا زمان رحلت از اين عالم، در تاريكى حيوانيت كه با آن متولّد شده است باقى مى‏ماند و هرگز خورشيد انسانيت در سرزمين جان وى طلوع نخواهد كرد. خلاصه آن كه مدت اقامت انسان در حضيض حيوانيت، بسيار طولانى است(84) چنان كه ممكن است كسى تا آخر عمر خويش در حيوانيت، متوقف و از حق و حقيقت براى هميشه ممنوع و مصدود گردد و اَمَدِ حيوانى او هيچ‏گاه بسر نرسد.(85)
چنين انسانى هرچند در اين عالم، داراى صورت انسانى است ليكن در عالم آخرت كه سراير مكشوف و ضماير مشهود و صور حقيقى انسانها آشكار مى‏گردد، خود را جز حيوان يا شيطان نخواهد يافت.(86) زيرا همان طورى كه انسان در اين دنيا داراى يك صورت ملكى دنيوى است، در عالم پس از مرگ نيز يك صورت ملكوتى غيبى را دارا خواهد بود كه تابع ملكات نفس و اخلاق مكتسب توسط روح است بدين نحو كه اگر در دنيا، ملكه و سريره شخص، انسانى باشد، صورت ملكوتى او در عالم آخرت نيز انسانى است،(87) و در غير اين صورت، معاذ اللّه بهيمى، سبعى يا شيطانى يا حتى تركيب نامأنوسى از بعضى بهائم، برخى سباع، و پاره‏اى از شياطين خواهد بود كه ميمونها و خوك‏ها در برابر اين صورت، زيبا جلوه مى‏كنند: «يحشر بعض الناس على صورٍ تحسن عندها القردة و الخنازير.»(88)
2 – براى آن كه هركس را ياراى آن باشد كه خود را روزانه بلكه هر لحظه ارزيابى نمايد تا دريابد كه چه ميزان از ولادت اوليه دور و به تولد ثانويه نزديك شده است، امام امت «س» معيارى ارائه كرده‏اند و آن اين كه: هرگاه انسان ملاحظه كرد كه در تمتعات و لذائذ خويش اعم از اكل و شرب، به افق حيوانى نزديك است، يعنى مى‏خورد، مى‏آشامد، مى‏نوشد، مى‏پوشد و مى‏آميزد بدون آن كه بيانديشد كه مأكول، مشروب، ملبوس و منكوح وى از چه راهى (حلال يا حرام) تهيه و فراهم شده، بايد بداند كه حيوانى بيش نيست.(89) و هنوز تا مرز انسانيت فاصله دارد چه اين كه در روايات ما آمده است كه كافر داراى هفت مِعاء(90) و مؤمن واجد معاء واحد است كه عبارت از قانون اسلام باشد.(91) و هرگاه بر صادرات و واردات مملكت جان، نظارت كرد و خاطرات و خطورات قلبى را مراقبت نمود و پاس حرم دل داشت تا آشنا از حريم جان نرود و بيگانه جامه احرام در بر نكرده وارد آستان نشود، بداند كه نهال انسانيت در نهاد وى بارور گشته و به ثمر نشسته است و از اين جهت خداى سبحان را شاكر باشد. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. صحيفه نور، ج 7، ص 224. 2. بحارالانوار، ج 2، ص 32 كتاب العلم، باب 9، ج 22 از رسول خدا(ص). غررالحكم و دررالكلم، ج 5؛ ص 194، ح 7946 از حضرت على (ع). 3. صحيفه نور، ج 14، ص 15. 4. همان، ج 2، ص 154. 5. شرح دعاى سحر، ص 208، انتشارات تربت، چاپ اول:1376. 6. صحيفه نور، ج 1، ص 234 – 233. 7. همان، ج 5، ص 155. 8. همان، ج 2، ص 225. 9. چهل حديث، ص 122. 10. وصيتنامه سياسى الهى امام خمينى(س)، ص 2. 11. رحيق مختوم (سوره مطففين، آيه 25) يعنى شراب صاف و نابى كه از گزند ناخالصى، مصون و از آسيب التقاط، اختلاط و التفات به غير صواب، محفوظ باشد. شرح حكمت متعاليه، بخش يكم از جلد اول، حكيم متألّه آيت اللّه جوادى آملى. 12. سوره ابراهيم، آيه 25 – 24. 13. چهل حديث، ص 400 – 399. 14. صحيفه نور، ج 7، ص 180 – 179. 15. همان. 16. همان، ج 2، ص 155 – 154. 17. همان، ج 8، ص 81. 18. همان، ج 2، ص 155 – 154. 19. همان، ج 5، ص 118. 20. همان، ج 14، ص 30. 21. همان، ج 11، ص 80. 22. همان، ج 10، ص 8. 23. همان، ج 13، ص 263 – 262. 24. بابا افضل كاشانى. 25. صحيفه نور، ج 14، ص 30. 26. همان، ج 8، ص 62. 27. نامسانخ: دو موجودى كه از سنخ يكديگر نيستند. 28. «جهنام» به معناى بئربعيد القعر است.(چاه عميق) 29. پايين مجلس، كفش كن. دنيا در كفش كن جهان هستى است؛ جايى كه در بيرون اتاق، كفشها را از پا در آورده و رديف مى‏كنند.(پست‏ترين مكان) 30. داربوار: عالم هلاكت؛(سوره ابراهيم،آيه 28). 31. خَدر: پرده. صحيفه نور، ج 19، ص 287. 32. غُرور: فريب؛ (سوره آل عمران، آيه 185) و (سوره حديد، آيه 20). 33. غرور: فريبكار، (سوره حديد، آيه 14). 34. قذارات: ناپاكى‏ها. 35. شرح دعاى سحر، ص 219. 36. همان مصدر، ص 285. 37. شرح دعاى سحر، ص 281. 38. همان مصدر، ص 300 – 299. 39. شرح دعاى سحر، ص 286 – 285. 40. نهج البلاغه فيض الاسلام، نامه 31(به امام حسن مجتبى عليه السلام)، ص 917. 41. ديوان حكيم الهى قمشه‏اى (قده)، ص 53، غزل 46. 42. ديوان شمس مغربى (قده)، ص 17. 43. سوره بقره، آيه 257. 44. شرح دعاى سحر، ص 38 – 37، انتشارات اطلاعات. 45. رفض: واگذاشتن، دور افكندن. 46. شرح حديث جنود عقل و جهل، ص 40. 47. آداب الصلوة، ص 186 و شرح حديث جنود عقل و جهل، ص 74 – 73. 48. همان، ص 185 – 184. 49. شرح حديث جنود عقل و جهل، ص 61. 50. آداب الصلوة، ص 195 – 193. 51. اگر چهره جان كسى از فطرت توحيدى او به سمت طبيعت حيوانى وى برگشت هرگز از فيض الهى بهره‏اى نمى‏برد همانند كاسه‏اى كه دهان آن به طرف زمين باشد كه هرچه باران از بالا ببارد چيزى درون آن قرار نمى‏گيرد بلكه از پشت او مى‏گذرد. قلب منكوس به طرف طبيعت نيز، هر فيضى از طرف خداوند متعال تنزل كند چيزى در درون او فرود نمى‏آيد، چون اين قلب متوجه خاك شد و تمام تلاش صاحب اين قلب آن است كه از خاك درآورده و خاك را تزئين كند. چنين انسانى كه مانند ديگر حيوانات «منكوس الرأس» است و تمام اهتمام او به طرف خاك منعطف مى‏باشد، در قيامت نيز چون حيوان محشور مى‏شود و سرش به زير است:«ولوترى اذالمجرمون ناكسوا رئوسهم عند ربهم…» (سوره سجده، آيه 12). تفسير موضوعى قرآن كريم، آيت اللّه جوادى آملى، ج 5، ص 211، و چهل حديث، ص 532. 52. شرح دعاى سحر، ص 249. 53. همان مصدر، ص 264. 54. سرالصلواة، ص 9. 55. ديوان امام خمينى (س)، ص 169. 56. همان مصدر، ص 113. 57. ديوان امام خمينى(س)، ص 97. 58. شرح دعاى سحر، ص 322. 59. مصباح الهداية الى الخلافة و الولاية، ص 37 و 39. 60. آداب الصلوة، ص 52. 61. ديوان امام خمينى (س)، ص 180. 62. همان مصدر، ص 124. 63. همان مصدر، ص 237. 64. مراد امام امت(س) از حركت انعطافى، حركتى است كه منعطف و متوجه به غايت تكوينى انسان است و منظور از حركت استقامتى، حركت معطوف به طلب اقامت و ماندگارى در دنياست كه سير انسان را به مقصود متوقف مى‏كند. 65. شرح دعاى سحر، ص 321، 320. 66. صحيفه نور، ج 6، ص 279. 67. «فرق بين فطرت و طبيعت»: فلسفه حقوق بشر: آيت اللّه جوادى آملى، ص 7. 68. صحيفه نور، ج 8، ص 62. 69. صحيفه نور، ج 2، ص 226 – 225. 70. چو مرغ از بيضه گردون درآ عنقاى قدسى تو كه بر فوج ملائك خويشتن را پيشوا بينى‏ ديوان شمس مغربى(قده) و صحيفه نور، ج 10، ص 115. 71. صحيفه نور، ج 11، ص 124 – 123. 72. صحيفه نور، ج 7، ص 224. 73. همان، ج 11، ص 80. كشف الاسرار، ص 219. 74. همان، ج 13، ص 130. 75. همان، ج 11، ص 80. 76. چهل حديث، ص 169 – 168. صحيفه نور، ج 8، ص 62. 77. صحيفه نور، ج 14، ص 72 – 71. 78. چهل حديث، ص 169 – 168. 79. صحيفه نور، ج 7، ص 180 – 179. 80. صحيفه نور، ج 11، ص 124 – 123. 81. همان، ج 14، ص 103. 82. صحيفه نور، ج 8، ص 161. 83. چهل حديث، ص 169 – 168. 84. صحيفه نور، ج 8، ص 61. 85. همان، ج 8، ص 82 – 81. چهل حديث، ص 169 – 168. 86. صحيفه نور، ج 6، ص‏279. چهل حديث، ص 45. 87. چهل حديث، ص 15. 88. سرالصلوة، ص 50، به نقل از علم اليقين، مرحوم فيض كاشانى، ج 2، ص 901، همچنين: چهل حديث، ص 15 – 14 89. صحيفه نور، ج 1، ص 167. 90. مِعاء: روده. 91. صحيفه نور، ج 1، ص 167.