نقش معلم در تربيت و زندگى انسان

نقش معلم در تربيت و زندگى انسان‏ محمد سليمانى‏ در سيستم هاى آموزشى، افراد زيادى مشغول به كارند و فعاليت هاى آنها بطور مستقيم يا غير مستقيم در تربيت دانش آموزان و يا دانشجويان مؤثر است اما در اين ميان، نقش معلمان و اساتيد و دانشگاهها از ديگر افراد بسيار برجسته‏تر مى نمايد چنان‏كه بيشتر اوقات را دانش آموزان در مدرسه و دانشجويان در دانشگاه زير نظر آنها سپرى مى كنند و عوامل ديگر هم فراهم آورنده زمينه براى فعاليت معلّم‏ها و اساتيد مى‏باشد از اين رو بسيارى از دانش آموختگان نظام آموزشى سنتى و جديد شكل گيرى شخصيت خود را مرهون معلمان خود مى دانند يكى از نويسندگان كه عمرى را به معلمى گذرانده مى‏نويسد: يكى از تحصيل كرده‏هايى كه تحصيلات عالى و دكتراى خود را در كشور آلمان به پايان رسانيده بود چندين بار اقرار واعتراف كرد كه همه عقايد دينى او مديون ارتباط با معلّم خود بوده است.(1) زيرا آنچه در فرايند تعليم و تربيت به متعلم انتقال مى‏يابد تنها معلومات و مهارت‏هاى معلّم نيست بلكه تمام صفات، خلقيات، حالات نفسانى و رفتار ظاهرى او نيز به شاگردان منتقل مى شود.(2) رابطه دانش آموز با معلّم يك رابطه باطنى و معنوى است دانش آموز و يا دانشجو معلّم را شخصيتى محترم و ممتاز مى‏داند كه او را در بزرگ شدن و به استقلال و آزادى رسيدن، و به عضويت رسمى جامعه در آمدن كمك و مساعدت مى نمايد معلّم با روح و جان دانش آموز و يا دانشجو سروكار دارد و به همين جهت بعنوان يك الگوى محبوب و مطاع پذيرفته مى شود . دانش آموز اگر چه قبلا در محيط خانواده علوم و اطلاعات فراوانى را كسب كرده رفتارهايى را آموخته و به امورى عادت كرده و تا حدودى شخصيت او شكل گرفته است ولى هنوز شكل ثابت به خود نگرفته و تا حد زيادى قابل انعطاف و تغيير مى‏باشد. كودك و نوجوان در اين سنين از محيط خانواده خارج مى شود و بطور رسمى در اجتماعى جديد يعنى مدرسه و يا دانشگاه پذيرفته مى شود . دانش آموز در اين اجتماع جديد فرصت مى يابد تا افكار و اندوخته‏هاى دينى و رفتار و عادتهاى گذشته‏اش را مورد بازنگرى قرار دهد و شخصيّت خويش را بسازد و تكميل و تثبيت نمايد. با نفوذترين و محبوب ترين فردى كه مى تواند در اين مرحله حساس او را يارى كند معلّم است به همين جهت دانش آموزان و يا دانشجويان معلّم و استاد خود را بعنوان يك الگو و اسوه مى پذيرند و از رفتار و گفتار و اخلاق خوب يا بد او سرمشق مى گيرند . و خود را با وى همسان و همانند مى سازند. همچنين دانش آموزان همه اعمال و رفتار معلمان و مدير و حتّى سرايدار مدرسه را زير نظر دارند، و از آنها درس مى گيرند دانش آموزان از طرز برخورد و تعامل معلمان با مدير، معلمان با يكديگر، معلمان با خدمتكاران مدرسه و معلمان با دانش آموزان درس مى‏گيرند. از اخلاق و رفتار معلم، از طرز اداره كلاس، از رعايت عدل و انصاف در نمره دادن، از وقت شناسى و رعايت نظم، از دلسوزى و مهربانى، از خوشرويى و فروتنى، از ديندارى و التزام به ضوابط شرعى، از اخلاق خوش و ادب او، از خير خواهى و نوع دوستى معلّم درس ها مى آموزند همچنين از اخلاق و رفتار و كردار او متأثر مى‏شوند و خود را با او همسان مى سازند بنابراين، معلّم فقط يك آموزگار نيست بلكه مهم تر از آن، يك مربى و يك الگوى با نفوذ است. يك معلّم خوب كه با رفتار و گفتار پسنديده‏اش دانش آموزان را خوب پرورش مى دهد، بزرگترين خدمت را نسبت به اجتماع خود انجام مى دهد و به عكس يك معلّم بد اخلاق و بدرفتار و منحرف كه با رفتار بدخود، دانش آموزان را به انحراف و تباهى مى‏كشد بزرگترين خيانت‏ها را نسبت به اجتماع مرتكب مى شود بنابراين شغل و حرفه معلمى و استادى از حساس ترين و مسئوليت دارترين شغل‏هاى اجتماع مى باشد. معلم و استاد نمى تواند نسبت به اخلاق و رفتار خود آزاد و بى‏تفاوت باشد، زيرا محدوده اخلاقياتش فراتر از خود اوست. او تنها مسئول خودش نمى باشد بلكه مسئوليت تعدادى از انسانهاى معصوم را نيز بعهده گرفته است. استاد و معلّم بايد به اين مسئوليت سنگين و ارزشمند و ميزان و مقدار نفوذش در دانش آموزان خوب بينديشند و با اصلاح و اخلاق و رفتار خويش بهترين الگوها را در اختيار دانش آموزان و يا دانشجويان قرار دهند.(3) دكتر هايم گينانت، وقتى معلّم جوانى بوده به اين مطالب اشاره مى‏كند: من به نتيجه خوف انگيزى رسيده‏ام، من عامل تصميم گيرنده در كلاس هستم و اين برخورد شخصى من است كه جوّ خاصى پديد مى آورد. من بعنوان يك معلّم داراى قدرت شگرفى هستم و مى توانم زندگى يك كودك را تيره و تار يا پر از سرور سازم. در تمام موقعيت‏ها اين پاسخ من است كه اوج يافتن يا فرونشستن يك بحران و انسان شدن و يا وحشى شدن يك كودك را معلّم تعيين مى‏كند.(4) بررسى‏هاى علمى نيز نشان مى دهد كه 35درصد كودكان در هفت سال دوم زندگى دوست دارند همانند معلّم خود باشند.(5) از اين رو اگر معلمان، دانش آموزان را به رفتارها، صفات و نگرش هايى خاص دعوت كنند ولى خود در عمل به آنها پايبند نباشند آموزش‏هاى شفاهى آنان نيز تأثير نخواهد گذاشت. يادسپارى‏ در اينجا توجه معلمان و اساتيد محترم را به چند نكته مهم جلب مى كنيم: 1- دانش آموزان و دانشجويان، معلمان و اساتيدى را الگوى خود قرار مى دهند كه مقبول و مورد اعتماد آنان باشند. مقبوليت و اعتماد حاصل دو ويژگى است، نخست توانايى علمى قابل قبول به گونه‏اى كه بتواند به خوبى از عهده تدريس، درس خود برآيد و به پرسش هاى نوآموزان پاسخ قانع كننده‏اى بدهد و دوم اينكه، رفتار و گفتارش با يكديگر هماهنگ و منطبق باشد، به عبارت ديگر نمونه‏اى قابل قبول از يك فرد مؤمن را معرفى كند، بنابراين لازم است معلمان و اساتيد، براى ايفاى نقش الگوى خود اين دو ويژگى را حداقل كسب كنند. 2- محبوبيت اساتيد، معلمان و مربيان، نقشى قاطع و سرنوشت ساز، در تأثير گذارى آنان بر رفتارهاى دانش آموزان يا دانشجويان دارد. 3- رفتار الگو در صورتى براى دانش آموزان قابل استفاده است كه روشن و قابل فهم باشد. بنابراين، در مواردى كه رفتارى از الگويى بيان مى شود يا معلّم خود رفتارى انجام مى‏دهد كه براى دانش آموزان و دانشجويان روشن نيست، و يا ممكن است فهم نادرستى از آن داشته باشد، لازم است معلمان و اساتيد محترم رفتار مذكور را براى دانش آموختگان توضيح دهند تا دانش آموزان و يا دانش جويان دچار شك و ترديد، سردرگمى نشوند.(6) نقش علم و معلّم در فرازى از آيات قرآن‏ ” يرفع الله الّذين آمنوا منكم و الّذين اوتوا العلم درجات “(7) خداوند آنان را كه ايمان آورده و آنان را كه داراى علم‏اند، چندين درجه بالا مى برد. ” قل هل يستوى الّذين يعلمون والّذين لايعلمون انّما يتذكر اولواالالباب”(8) بگو آيا آنهايى كه مى دانند با آنهايى كه نمى دانند برابرند؟ و … نقش علم و معلّم در فرازى از روايات دينى: “عن النبى صلّى الله عليه و آله فى حديث قال : بالتعليم ارسلت “(9) رسول اكرم صلّى‏الله عليه و آله در ضمن حديثى فرموده اند: من براى تعليم و آموزش فرستاده شده ام. قال امير المؤمنين عليه‏السّلام: ” العلماء باقون ما بقى الدّهر أعيانهم مفقوده و آثارهم فى القلوب موجوده.(10) حضرت امير عليه السّلام فرموده‏اند : دانشمندان تا روزگار باقى است پايدارند، بدنهايشان مفقود و آثار آنان در قلب ها موجود مى باشد. «قال رسول الله(ص) رحم اللّه خلفائى فقيل : و من خلفاءك يا رسول الله (ص) قال: الّذين يحيون سنّتى و يعلّمونها عبادالله».(11) رسول اكرم صلّى‏الله عليه و آله فرموده‏اند: خداى جانشينان مرا رحمت كند. عرض شد يا رسول الله (ص) جانشينان تو چه كسانى‏اند؟فرمود: كسانيكه سنت مرا زنده مى كنند و به بندگان خدا مى آموزند. ” قال رسول اللّه (ص): من تعلّمت منه حرفا صرت له عبدا”(12) رسول اعظم صلّى اللّه عليه و آله فرموده‏اند : از هر كس حرفى فرا گرفتى بنده وى شده‏اى. «قال رسول اللّه (ص): المؤمن اذا مات و ترك ورقة واحدة عليها علم تكون تلك الورقة يوم القيامة ستراً فيما بينه و بين النّار و اعطاه الله تبارك و تعالى بكلّ حرف مكتوب عليها مدينة أوسع من الدنيا سبع مرّات و ما من مؤمن يقعد ساعة عندالعالم الّا ناداه ربّه عزّوجلّ جلست الى حبيبى و عزّتى و جلالى لا سكنتك الجنة معه و لا أبالى».(13) رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله مى‏فرمايند: مؤمن چون بميرد و يك ورقه كه در آن علمى نوشته باشد بجا گذارد همان ورقه در روز قيامت ميان او و آتش پرده خواهد بود و خداى تبارك و تعالى به عوض هر حرفى كه بر آن نوشته شهرى به او مى بخشد كه هفت بار از دنيا و سيع‏تر باشد و هيچ مؤمنى نيست كه ساعتى در حضور عالمى بنشيند جر آنكه پروردگار عزّوجلّ به او ندا مى فرمايد:در نزد محبوب من نشسته‏اى به عزت و جلالم قسم كه البته ترا با او در بهشت جاى دهم و باكى ندارم. ” عن امير المؤمنين عليه‏السّلام: إذا كان الآباءهم السّبب فى الحياة فمعلّموا الحكمة والدّين هم السّبب فى جودتها”(14) حضرت امير عليه السّلام فرموده‏اند: اگر پدران سبب زندگى هستند پس آموزگاران حكمت و دين سبب خوبى و زيبايى زندگى مى باشند. “إنّ مثل العلماء فى الارض كمثل النّجوم فى السّماء يهتدى بها فى الظّلمات البرّ و البحر، فاذا انطمست اوشك إن تضلّ الهداه”.(15) پيامبر اعظم صلّى اللّه عليه و آله فرمودند: مثل عالمان و معلمان در زمين مثل ستارگان در آسمان است كه مردم در تاريكى‏هاى خشكى و دريا به كمك آنها راه خود را پيدا مى‏كنند هر گاه اين ستارگان خاموش شوند بسا راه يافتگان نيز گمراه شوند. ” جاء رجل من الانصار الى النّبى(ص): فقال يا رسول الله إذا حضرت جنازة و مجلس عالم أيّهما أحبّ اليك إن أشهد؟ فقال رسول اللّه (ص): إن كان للجنازة من يتبعها و تدفنها فانّ حضور مجلس عالم أفضل من حضور ألف جنازة و من عيادة ألف مريض و من قيام ألف ليلة و من صيام ألف يوم و من ألف درهم يتصدّق بها على المساكين و من ألف حجّة سوى الفريضة و من ألف غزوة سوى الواجب تغزوها فى سبيل الله بما لك و نفسك و أين تقع هذه المشاهد من مشهد عالم؟ أما علمت انّ الله يطاع بالعلم و يعبد بالعلم؟ و خير الدّنيا و الآخرة مع العلم و شر الدّنيا و الآخرة مع الجهل “(16) مردى از انصار به محضر رسول خدا صلّى اللّه عليه‏وآله آمد و عرض كرد يا رسول‏الله اگر جنازه‏اى حاضر باشد و مجلس عالمى، كدام يك را دوست‏تر دارى كه من حضور يابم؟ رسول اللّه (ص) فرمود: اگر براى تشييع و دفن، كسانى باشند كه عهده دار انجام آن شوند، حضور يافتن در مجلس دانشمند از حاضر شدن در تشييع هزار جنازه و عيادت هزار بيمار و از نماز هزار شب و روزه هزار روز و از هزار صدقه به مستمندان و از هزار حج مستحب و از هزار جنگ مستحب در راه خدا با مال و جان برتر است، كجا اين ها با فضليت حضور در محضر عالم برابرى مى‏كند آيا ندانسته‏اى كه اطاعت و عبادت خدا وابسته به علم و دانش است و خير دنيا و آخرت با علم مى باشد و بدى دنيا و آخرت با نادانى است. حكايت هايى درباره نقش تربيتى معلمان و اساتيد حكايت اول: در تاريخ ملل و نحل نمونه‏هاى فراوان به چشم مى خورد مثلاً(معاويه دوم) را همه مى‏شناسند. پدر او يزيد قاتل حضرت اباعبداللّه عليه السّلام است كه عمرى را در مى گسارى و فساد بسر برده و مادرش از زنان بدنام چادر نشين قبيله بود كه عمرى در خدمت فحشاء و فساد مى زيست و در رأس دودمان بنى اميه، چه جنايت ها كه نكردند، مراحل گذشته تربيتى و عوامل قبل همه فاسد و خراب و آلوده بوده‏اند جدش ابوسفيان معروف است كه همواره با رسول خدا و مسلمانان در جنگ بوده و پدر بزرگش معاويه، كه در شرارت و قساوت و فساد زندگى همانند نداشت، اما استاد و مربى نمونه، معاويه دوم را عوض كرد، خط داد، جهت بخشيد كه پس از مرگ يزيد در مسجد شام مركز توطئه‏گران تاريخ و راهزنان راه خدا به منبر رفت، و آنگاه كه همه آمده بودند تا با او براى خلافت بيعت كنند، پس از حمد و ثناى خدا، به رسول اكرم صلى اللهّ عليه و آله و اهل بيتش درود فرستاد و سپس على عليه السّلام و خاندانش را به نيكى ياد كرد، آنهم در شام و در ميان مردم آنجا، كه آوردن نام على عليه السّلام جرم بود و سالها ممنوع شده بود و همه مردم على عليه السّلام را به زشتى ياد مى‏كردند . آنگاه گفت :اى مردم جدم معاويه و پدرم يزيد، غاصب حق خلافت بودند و بر من سخت و ناگوار است كه مى دانم آنها الآن به عذاب الهى دچارند، مردم، خلافت حق على عليه السّلام و فرزندان اوست برويد و امام حق را بشناسيد. پس از بررسيهاى فروان فهميدند كه استاد او از شيعيان اهل بيت عليهم‏السّلام بوده، مى بينيد كه نقش استاد تمام آن نقش‏ها و حالات روانى و اخلاقى گذشته و عامل محيط و خانواده و عامل وراثت همه را از بين برده است و نقش ديگر، و رنگى نمونه به خود زد. در اين رابطه پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله مى فرمايند: “السعيد قديشقى و الشقى قد يسعد” يعنى گاهى بر اثر عوامل مؤثر ديگر، سعيد و صالح، شقى و بدبخت مى گردد و شقى و تبهكار سعيد و رستگار مى شود. همين طور ممكن است كودكى تمام مراحل گذشته را به سلامت طى كند اما عامل استاد و مربى او را به فساد و تباهى و ركود بكشاند . از اين رو مسئوليت اجتماعى ديگرى به نام انتخاب استاد خوب و صالح دامنگير پدران و مادران و نظام حاكم بر جامعه مى باشد.(17) حكايت دوم: مرحوم سيد مرتضى علوم بسيارى را تدريس مى كرد و به شاگردان خويش درآمد ماهانه‏اى هم مى داد، تا به سالى، قحط سالى شديد فرا رسيد مردى يهودى براى بدست آوردن قوت روزانه حيله‏اى انديشيد و به مجلس سيّد آمد و اجازه خواست كه نزد وى نجوم بخواند سيد وى را اجازت داد و دستور داد جيره وى را روزانه دهند مرد مدتى چنين بود و سرانجام نزد سيّد اسلام آورد.(18) حكايت سوم: از استاد كل مرحوم وحيد بهبهانى پرسيدند كه چگونه به اين مقام علمى و عزّت و شرف و مقبوليت رسيده‏اى؟ آقا در جواب نوشت: من ابداً خود را چيزى نمى دانم و خود را در رديف علماى موجود به شمار نمى آورم و آنچه ممكن است مرا به اين رتبه رسانده باشد اين است كه هيچ گاه از تعظيم و بزرگداشت علماء و نام آنان به نيكى بردن خوددارى ننمودم و هيچ وقت اشتغال به تحصيل را تا آنجا كه مقدورم بود ترك نكردم و هميشه آنرا به انجام كارهاى ديگر مقدم مى داشتم.(19) حكايت چهارم: مرحوم حضرت امام خمينى زمانى كه در آثارشان به مناسبتى نامى از استاد عرفان خود مرحوم شهيد شاه آبادى مى‏برند مى‏نويسند : شيخ عارف كامل روحى فداه و در بيانيه‏اى كه به مناسبت شهادت فرزند استاد شهيد حجة الاسلام و المسلمين مهدى شاه آبادى صادر فرمودند اظهار مى دارند: اين شهيد عزيز فرزند برومند شيخ بزرگوار ما بود كه حقاً حق حيات روحانى به گردن اينجانب داشت و زبان از عهده شكرش بر نمى آيد.(20) حكايت پنجم: مرحوم علامه محمد حسين حسينى طهرانى در خصوص يكى از ويژگيهاى استادشان مرحوم علامه طباطبايى آورده‏اند: استاد ما (مرحوم علامه طباطبايى) نسبت به استاد سير و سلوك خود (مرحوم قاضى) علاقه و شيفتگى فراوانى داشت. و حقاً در مقابل او خود را كوچك مى‏ديد و در چهره مرحوم قاضى يك دنيا عظمت و ابّهت واسرار توحيد و ملكات و مقامات مى‏جست مرحوم حسينى طهرانى شاگرد مرحوم علامه مى‏فرمايد: من يك روز به ايشان عطر تعارف كردم ايشان عطر را بدست گرفته و تأمل كردند و گفتند دو سال است كه استاد ما مرحوم قاضى رحلت كرده‏اند و من تا به حال عطر نزده‏ام و تا همين زمان اخير نيز هر وقت بنده به ايشان عطر مى‏دادم در آنرا مى‏بستند و در جيب‏شان مى‏گذاردند و من نديدم كه ايشان پس از فوت استادشان عطر استعمال كنند. با اين كه از زمان رحلت استادشان سى و شش سال است كه مى‏گذرد.(21) آنچه مى دانم از آن يار بگويم يا نه و آنچه بنهفته ز اغيار بگويم يا نه دارم اسرار بسى در دل و در جان مخفى‏ اندكى زآنهمه بسيار بگويم يا نه‏ سخنى را كه در آن بار بگفتم با تو هست اجازت كه در اين بار بگويم يا نه‏ معنى حسن گل و صورت عشق بلبل‏ همه در گوش دل خار بگويم يا نه‏ وصف آنكس كه در اين كوچه و اين بازار است‏ در سركوچه و بازار بگويم يا نه(22) حكايت ششم: مرحوم آيت الله حاج شيخ عباسى قوچانى فرموده‏اند: يكى از كسانى كه خدمت مرحوم قاضى رسيد، و از ايشان دستور مى گرفت و جزء شاگردان وى محسوب مى شد آقا ميرزا ابراهيم عرب بود كه پس از ساليان دراز رياضت‏هاى سخت، به مطلوب اصلى نرسيده و براى وصول به كمال خدمت ايشان مى‏رسيد وى ساكن كاظمين بود و شغلش مرده شوئى بود و گويا خودش اين شغل را مخصوصاً به اين جهت انتخاب نموده بود كه از جهت رياضت نفس، اثرى قوى در نفس او داشته باشد چون خدمت مرحوم قاضى رسيد گفت : من از شما تقاضا دارم كه هر دستورى داريد به من بدهيد ولى اجازه دهيد من در ميان شاگردان شما نباشم چون آنها تنبل هستند، مرا هم تنبل مى كنند اين تشرّف و گفتگوى وى با مرحوم قاضى در حالى بود كه مرحوم قاضى از كنار شط فرات از كوفه به سوى مسجد سهله مى رفتند و تقريباً تا نزديكى مسجد سهله سخنانشان طول كشيد مرحوم قاضى از او پرسيدند: آيا زن دارى؟! گفت “نه” وليكن خواهرى و مادرى دارم مرحوم قاضى به او فرمودند : روزى آنها را از كدام راه بدست مى آورى؟ از سر ضرورت و ناچارى گفت من به هر چه ميل مى‏كنم، فوراً برايم حاضر مى شود مثلاً اگر از شط ماهى بخواهم فوراً ماهى خودش را از شط بيرون مى افكند، اين طور و با دست خود اشاره به شط نمود، فورا يك ماهى خودش را از درون آب به روى خاك پرتاب كرد. مرحوم قاضى به او فرمود: اينك يك ماهى ديگر بيرون بينداز، ديگر هر چه اراده كرد نتوانست! مرحوم قاضى به او فرمود: بايد دنبال كسب روزى بروى و از طريق كار روزى خود را تهيه نمائى او تمام دستورات لازم را گرفت و به كاظمين مراجعت كرد و به شغل الكتريكى و سيم كشى پرداخت . و از اين راه امرار معاش مى كرد و حالات توحيدى او بسيار قوى و شايان تمجيد شد بطورى كه در نزد شاگردان مرحوم قاضى به قدرت فهم،عظمت فكر، و صحّت سلوك، و ارادت عرفانيه و نفحات قدسيه ربانيّه معروف و مشهور گرديد.(23) حكايت هفتم: مرحوم علامه طباطبايى كه از برجسته ترين علماى شيعه است و داراى كمالات و كرامات شگفت انگيزى است و در طول حيات خود خدمات شايانى را به شيعه كرده است تمام تأثيرات زندگى خود را مرهون توجهات مربى خود مرحوم ” قاضى طباطبايى” دانسته است ايشان مى گويد : وقتى در اوائل دوران طلبگى وارد حوزه علميه نجف شدم سرگردان بودم به همين خاطر با توسّلى به اميرمؤمنان عليه السّلام و درخواست كمك از آن حضرت، با آيت اللّه قاضى‏طباطبايى روبرو شدم كه اولين برخورد ما اين گونه بود كه: ناگهان ديدم دستى روى شانه‏ام خورد وقتى برگشتم ايشان را ديدم كه با لحنى پدرانه به من فرمود: فرزندم دنيا مى خواهى نماز شب بخوان آخرت مى خواهى نماز شب بخوان.(24) مرحوم علامه، تمام موفقيت خود را در پرتو نوع تربيت استاد خود مرحوم ” قاضى” مى‏داند و چنان احترامى برايش قائل است كه هر جا ياد از ايشان مى كرد مى فرمود ” روحى فداه(يعنى جانم به فداى او)، اين نهايت و شدت علاقه مرحوم علامه به استادش را مى‏رساند. به هر حال مربى و كسى كه عهده دار تربيت انسان مى شود در موفقيت و پيروزى انسان نقش بسزايى دارد.(25) “الحمدلله رب العالمين ” پى‏نوشت‏ها: – 1. نقش معلّم در تربيت دينى، محمد داوودى، ص‏3. 2. تربيت اسلامى، محمدرضا شرفى، ص 90. 3. اسلام و تعليم و تربيت، ابراهيم امينى، ص‏102 – 101. 4. مقالات چهارمين سميوزيم در جايگاه تربيت، ص 61. سال 1372، به نقل از نشريه تربيت سال چهاردهم، شماره 9. 5. آداب و تعليم تربيت در اسلام، محمدباقر حجتى، ص 228. 6. نقش معلّم در تربيت دينى، داوودى، با اندكى تصرف،ص 208. 7. قرآن كريم، سوره مباركه مجادله، آيه شريفه 11. 8. قرآن كريم، سوره مباركه زمر، آيه شريفه 9. 9. آثار الصادقين، صادق احسان بخش،ج 13،ص 408 به نقل از بحارالانوار،ج 1، ص 206. 10. آثار الصادقين، احسان بخش،ج 13، ص 447؛ به نقل از سفينه البحار ج 2، ص 223. 11. آثار الصادقين، احسان بخش،ج 13، ص 485؛به نقل از المحجة البيضاء،ج 1، ص 19. 12. آثار الصادقين،ج 13، ص 488؛ به نقل از بحارالانوار،ج 1، ص 165. 13. آثار الصادقين،ج 13، ص 488؛ به نقل از امالى، صدوق، ص‏37. 14. آثار الصادقين،ج 13، ص 507 ؛ به نقل از شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد،ج 20، ص 261. 15. بحار الانوار، مجلسى،ج 2، ص 24. 16. آثار الصادقين ،ج 13، ص 495؛ به نقل از بحار،ج 1، ص 204. 17. مسئوليت و سازندگى،ص 65 – 66 ؛ به نقل از تاريخ سياسى اسلام ج 1، ص 335؛ و شيعه و زمامداران خودسر ص 113. 18. كشكول، شيخ بهائى، ص 228. 19. سيماى فرزانگان، رضا مختارى، ص 253. 20. صحيفه نور، ج 18، ص 267. 21. مهر تابان، محمد حسين، حسينى طهرانى، ص 50. 22. مهرتابان، ص 49 به نقل از ديوان مغربى، ص 119. 23. مهرتابان، ص‏31. 24. سيماى فرزانگان، ص 214. 25. بركرانه عصمت، على اصغر، ظهيرى، ص 81.