معنى غيرت و اقسام آن
يكى از ارزشهاى مهم اخلاقى كه موجب آثار درخشان و سازنده در زندگى انسان مىشود و باعث كسب عزّت و آبرو و شخصيت ممتاز مىگردد، خصلت غيرت است. واژه غيرت در اصل از تغيير و تغيّر گرفته شده و به معنى دفاع شديد از عرض و ناموس، يا مال و كشور و دين است، و معمولاً چهره انسان غيور هنگام دفاع، متغيّر و دگرگون مىگردد و نشانههاى دفاع جدّى و شديد در چهرهاش ديده مىشود. و ضد آن دياثت و بى غيرتى و بى تفاوتى و سستى و سهل انگارى است كه چنين خصلتى موجب پيامدهاى ويرانگر و انحرافات بسيار زشت خواهد شد. غيرت از صفات برجسته و كليدى است كه موجب جلوگيرى شديد از تجاوز بيگانه به حريم استقلال و عزّت و ناموس شده، و باعث پيدايش ارزشهاى ديگرى مىشود كه هر كدام در جاى خود تكميل كننده هويّت و شخصيت انسان مىگردند، و ره گشايى براى كسب آزادى، عفّت، استقلال و عزّت جامعه و فرد خواهند شد، و در بسيارى از موارد عامل تحصيل افتخارات عظيم شده كه با نبودن آن، دستيابى به چنان افتخاراتى امكانپذير نيست.
در حقيقت خصلت غيرت همچون يك پليس مخفى هشيار و بيدار در روح و روان انسان، مراقب مرزها و حدود و خط قرمزها است، و انسان را به نظارت قاطع در اين راستا وامىدارد، تا به پاسدارى و نگهبانى از حريمها بپردازد.
واژه غيرت معمولاً درجايى به كار مىرود كه چيزى حق اختصاصى شخصى يا گروهى است و ديگران مىخواهند مرز و حريم آن را بشكنند و انسان غيور با دفاع شديد خود از تجاوز حريم شكنان جلوگيرى مىكند. بنابراين غيرت داراى يك معنى عام و گسترده است مانند غيرت در حفظ اموال، در حفظ ناموس، درحفظ حيثيّت و آبرو، در حفظ استقلال همه جانبه كشور و در حفظ دين و آيين و… ولى غالباً در حفظ حريم عفت و ناموس به كار مىرود. و بايد نيز چنين باشد چرا كه موجب حمايت قوى از ارزشهاى اخلاقى شده و به جامعه آرامش و امنيت و پاكى مىبخشد، در حالى كه بىغيرتى باعث از هم پاشيدگى شيرازه خانوادهها و ده و صدها بلاهاى خانمان سوز
و جبرانناپذير خواهد شد. بنابراين غيرت داراى اقسام گوناگونى است كه از همه آنها مهمتر غيرت ورزى براى حفظ حريم ناموس مىباشد و ضد آن بىبند وبارى و افسار گسيختگى ناموسى و انحرافات و آلودگىهاى جنسى است. ولى بايد توجه داشت كه آن غيرتى، محبوب بوده و به عنوان ارزش به شمار مىآيد كه مانند ساير صفات ارزشى، در حد اعتدال باشد و گرنه نكوهيده و ضد ارزش خواهد شد.
مانند دفاعهاى غير منطقى از ناموس كه به صورت وسواس و سوءظن درآيد، بر همين اساس پيامبر(ص) فرمود: «مِنَ الغَيرَة ما يُحِبُّ اللّهُ، وَ مِنها ما يَكرَهُ اللّهُ، فَاَمّا ما يُحِبُّ فَالغَيرَةُ فِى الرَّيبَةِ، وَ اَمّا ما يَكرَهُ فَالغَيرَةُ فِى غَيرِ الرَّيبَة؛ غيرت بر دو گونه است، نوعى از آن را خدا دوست دارد و نوعى از آن را دوست ندارد، اما آن غيرتى را كه خدا دوست دارد، غيرتى است كه در موارد مشكوك (و مظان آلودگىها) مىباشد، و اما آنچه از غيرت را كه دوست ندارد غيرتى است كه در غير اين موارد باشد.»(1)
امام صادق(ع) فرمود: «لاغيرة فى الحلال؛ در امور حلال ، غيرت ورزى، نابجاست.»(2)
بر همين اساس اميرمؤمنان على(ع) فرمود: «غيرة الرّجل ايمانٌ، و غيرة المرئة عدوانٌ؛ غيرت ورزى مرد از ايمان نشأت گرفته، ولى غيرت ورزى زن (در رابطه با هوو) از روى دشمنى (و حسادت) است.»(3)
و در نهج البلاغه در فرازى از وصاياى حضرت على(ع) به فرزندش امام حسن(ع) چنين آمده: «ايّاك والتّغاير فى غير موضع الغيرة، فانّ ذلك يدعو الصّحيحة الى السقم و البريّة الى الرّيب؛از غيرت ورزى در غير موردش پرهيز كن، زيرا اين گونه غيرت (افراطى) سبب گرفتارى و انحراف افراد درستكار از آنان شده، و موجب آن مىشود كه افراد بىگناه در معرض تهمت قرار گيرند.»(4)
غيرت از ديدگاه قرآن و روايات
1- يكى از پيامبران بزرگ خدا، حضرت يوسف(ع) هنگامى كه به عنوان غلام و برده به خانه عزيز مصر آورده شد نوجوان بود، در آنجا همسر عزيز مصر شيفته جمال او شد و گروهى از زنان را بر آن داشت كه از يوسف(ع) كامجويى نمايند، يوسف كه در برابر طوفان شهوات قرار داشت در مخاطره شديد قرار گرفت، حتى او را تهديد كردند كه اگر تسليم هوسهاى آنها نشود، زندانى خواهد شد، يوسف(ع) كه بسيار غيور و عفيف بود، باكمال مقاومت، زندان را برگزيد، و از كيد و مكر آنها فرار كرد در حالى كه طبق قرآن، به درگاه الهى چنين مىگفت: «ربّ السّجن احبّ الىّ مما يدعوننى اليه؛پروردگارا زندان نزد من محبوبتر است از آنچه اينها مرا به سوى آن فرا مىخوانند.»(5)
خداوند دعاى يوسف(ع) را به استجابت رسانيد، وگرچه سالها به جرم غيرت و عفت، زندانى شد، ولى غيرت او، او را از انحراف و رويكرد به سوى بىعفتى باز داشت.
2- خداوند براى حفظ غيرت و عفت زنان مىفرمايد: «ولا يضربن بارجلهنّ ليعلم ما يخفين من زينتهنّ؛ زنان بايد هنگام راه رفتن پاهاى خود را بر زمين نزنند تا مبادا زينت پنهانيشان دانسته شود.» (و صداى خلخال كه بر پا دارند به گوش رسد.)(6)
3- در مدينه گروهى از اراذل و اوباش و جوانان هرزه به بانوانى كه براى شركت در نماز مغرب و عشاء به سوى مسجد رفت و آمد مىكردند، پرخاش نموده، و با متلك و گفتار ناروا به آنها آزار مىدادند و مزاحم آنان مىشدند، و گروه ديگرى نيز بودند كه از راه نفاق و شايعه سازى باعث مزاحمت مىشدند، خداوند به پيامبر(ص) دستور قاطع داد تا آنها را از مدينه تبعيد كند، و از اين گونه هوسبازانى كه با بىغيرتى خود به حريم عفّت تجاوز مىكردند با تعبير «فى قلوبهم مرضٌ» (بيمار دلان تيره دل) و ملعون ياد كرد، چنان كه اين مطلب در آيه 60 و 61 سوره احزاب آمده است.
در تاريخ و روايات آمده: حكم بن ابىالعاص پدر مروان در عين آن كه مسلمان شده بود، و به مدينه هجرت نموده بود، شخصى هوسباز و منحرف بود، روزى پيامبر(ص) در حجره يكى از همسرانش بود، او از درز در به داخل آن حجره نگاه كرد، پيامبر(ص) از اين چشم چرانى او به قدرى ناراحت شد كه عصاى سركجى كه نوك تيز داشت برداشت، و او را تعقيب كرد، او پابه فرار گذاشت و از دست پيامبر(ص) گريخت. پيامبر(ص) به او نرسيد و فرمود: «اگر او را مىگرفتم، چشمش را بيرون مىآوردم.» سپس دستور داد او و فرزندش مروان را از مدينه به طائف تبعيد نمودند. آنها در عصر پيامبر(ص) همچنان در تبعيد به سر مىبردند، بعد از رحلت پيامبر(ص) در عصر خليفه اول و دوم نيز در تبعيد بودند، تا اين كه آنها در عصر خلافت عثمان به مدينه بازگشتند، و همين يكى از اعتراضهاى شديد مسلمانان به عثمان بود، كه چرا اجازه بازگشت تبعيد شدگان پيامبر(ص) به مدينه را داده است.(7)
آرى پيامبر(ص) اين گونه در برابر خدشه دار شدن جامعه به هوسبازى و بى عفّتى، حساس بود و مىفرمود: «كان ابراهيم ابى غيورٌ،و انا اغيرمنه، و ارغم اللّه انف من لايغار؛ پدرم ابراهيم (ع) بسيار غيرتمند بود، و من از او غيرتمندتر هستم، و خداوند بينى آن كسى را كه بىغيرت است به خاك بمالد و ذليل كند.»(8)
نيز رسول خدا(ص) فرمود: «بوى خوش بهشت تا مسير پيمودن پانصد سال راه، مىرسد، ولى به مشام چند نفر نمىرسد، يكى از آنها بى غيرت است.»(9) يعنى آدم بىغيرت تا اين اندازه (ميليونها فرسخ) از بهشت دور است.
امام صادق(ع) فرمود: «خداوند غيور است، و هر غيورى را دوست دارد، و به خاطر غيرتش تمام كارهاى زشت – اعم از آشكار و پنهان – را حرام فرموده است.»(10)
اميرمؤمنان (ع) فرمود: «من لايغار فانّه منكوس القلب؛ كسى كه غيرت نورزد قلب چنين فردى واژگونه است.»(11) يعنى كور و بسته است و قابليت پذيرش نور الهى و نصايح دين را ندارد. نيز آن حضرت دستور داد كه دو ركعت نماز بخوانيد، و در قنوت آن عرض كنيد: «اللّهمّ ارزقنى زوجةً قنوعاً غيوراً؛ خداوندا! همسر اهل قناعت، و غيرتمند به من عنايت فرما.»(12) يعنى چنين دعايى مطلوب است، همسر قانع و غيرتمند، داراى ارزش ممتاز خواهد بود.
نيز در ضمن گفتارى فرمود: «قدر عفّة الرّجل على قدر غيرته؛ اندازه عفت انسان به اندازه غيرت او است.»(13) بنابراين رعايت اندازه كمال عفت، بستگى به كمال غيرت دارد. و اگر كسى به هر اندازه از غيرت بىبهره باشد، به همان اندازه از عفّت ناموسى بىبهره خواهد بود. چند نمونه از غيرت پيشوايان
1- حضرت ابراهيم(ع) به داشتن خصلت غيرت – به ويژه غيرت ناموسى – معروف بود، در مورد حفظ عفت همسرش بسيار حسّاس بود، امام باقر(ع) فرمود: روزى عزرائيل (يكى از فرشتگان مقرّب حق) به صورت جوانى وارد خانه ابراهيم (ع) شد، ابراهيم وقتى كه او را ديد او را نشناخت، نزد او آمد و باتندى به او گفت: «با چه اجازهاى وارد خانه من شدهاى؟» او گفت: با اجازه خداى خانه. آنگاه خود را معرفى كرد، و گفت من از سوى خداوند مأمور شدهام تا مقام خليل (دوست خالص خدا) را به تو بدهم. ابراهيم خوشحال شد. در روايت ديگرى آمده كه اين فرشته جبرئيل بود.(14)
و نيز روايت شده: ابراهيم در يكى از سفرها، بر اثر آلودگى محيط، همسرش را در ميان صندوقى سرپوشيده نهاده بود، در مرز ايالت مصر، مأمور از او پرسيد در ميان اين صندوق چيست؟ ابراهيم پاسخهايى داد و سرانجام فرمود: در ميان اين صندوق همسر من قرار دارد. مأمور پرسيد: چرا او را در ميان صندوق نهادهاى؟ ابراهيم گفت: «غيرتم نسبت به ناموسم چنين اقتضاء كرد تا چشم ناپاكى به او نيفتد.»(15)
2- خداوند حضرت ايوب(ع) را به انواع بلاها مبتلا و امتحان كرد، از همه آنها روسفيد بيرون آمد، سرانجام او را به بيمارى سختى مبتلا نمود، او با صبر و مقاومت، همه رنجها را تحمّل نمود و همواره شكر خدا مىگفت، تا اين كه كار به جايى رسيد كه همسر باوفايش، براى تأمين معاش زندگى، گيسوان خود را به زنى فروخت، وقتى نزد ايوب بازگشت، ايوب پس از اطلاع، بسيار ناراحت شد، به طورى كه هيچ كدام از گرفتارىهاى شديد سابق او را اين گونه غمگين ننموده بود، با دلى شكسته و حالى زار به درگاه الهى عرض كرد: «خدايا مرا به انواع بالاها مبتلا نمودى، صبر كردم، و سپاس گزارى نمودم، ولى كار به جايى رسيده كه همسرم گيسوانش را فروخته، اين مصيبت قابل تحمّل نيست(غيرتم مانع از آن است كه بتوانم تحمّل كنم) خدايا لطفى كن. ناگاه ندايى شنيد كه پاى خود را بر زمين بكوب، كه اين چشمه آبى خنك براى نوشيدن و شستشو است، او چنين كرد، خود را در آن آب شستشو داد، در همان لحظه همه بلاها بر طرف شد، و ايوب غرق در نعمتهاى سرشار الهى گرديد.»(16)
3- دريكى از جنگها چند نفر اسير را به حضور پيامبر(ص) آوردند كه مستحق اعدام بودند، پيامبر(ص) فرمان اعدام آنها را صادر كرد، ولى در ميان آنها يكى از آنها را آزاد نمود، او پرسيد: چرا مرا آزاد كردى؟ پيامبر(ص) فرمود: جبرئيل به من خبر داد كه تو داراى پنج خصلت هستى كه خدا و رسولش آنها را دوست دارد: 1- نسبت به ناموست، غيرت شديد دارى 2- داراى سخاوت 3- حسن خلق 4- راست گويى 5 – و شجاعت مىباشى. آن شخص با شنيدن اين سخن، مجذوب پيامبر اسلام شد و مسلمان گرديد، و در راه اسلام استوار بود تا اين كه در يكى از جنگها در ركاب پيامبر(ص) به شهادت رسيد.(17)
4- عصر پيامبر(ص) بود، در مدينه دو نفر به نامهاى هيت و ماتع از افراد هوسباز بودند و همواره با گفتار زشت و خلاف عفّت، مردم را مىخنداندند، روزى پيامبر(ص) از نزديك آنها عبور مىكرد. شنيد به يكى از مسلمانان مىگفتند: «وقتى كه به شهر طائف حمله كرديد و آنجا را فتح نموديد، در كمين دختر غيلان ثقفى باش، او را اسير كرده و براى خود نگهدار، او زنى چنين و چنان…است.» سخن آنها به غيرت پيامبر (ص) برخورد، به طورى كه به آنها اعتراض شديد نمود و سپس آنها را از مدينه به سرزمين «غرابا» تبعيد كرد، آنها فقط حق داشتند در طول هفته، تنها روزهاى جمعه براى خريد غذا و لوازم زندگى به مدينه بيايند.(18)
5 – پيامبر(ص) روزى در ميان ازدحام مسلمين (گويا در مسجد) بود، ناگاه ديد گروهى در گوشهاى داد و فرياد مىكنند، پرسيد: چه خبر است؟ گفتند: جوانى گستاخ آمده مىگويد: اجازه بدهيد نزد پيامبر(ص) بروم از او اجازه بگيرم زنا كنم. پيامبر(ص) فرمود: به او اجازه بدهيد نزديك بيايد، اجازه دادند او نزديك آمد و در برابر پيامبر(ص) ايستاد و گفت: اجازه بده زنا كنم. پيامبر (ص) از او پرسيد: آيا دوست دارى(غيرتت اجازه مىدهد) كه با مادر يا دختر يا خواهر تو چنين كنند؟ او گفت: نه هرگز غيرتم اجازه نمىدهد. پيامبر(ص) فرمود: مردم نيز در مورد مادر يا دختر و خواهرشان راضى نيستند كه با آنها عمل منافى عفت انجام شود. آن جوان از سؤال خود پشيمان شد و اظهار عذرخواهى و پشيمانى كرد. پيامبر(ص) دست به سينه او نهاد و چنين دعا كرد: «خدايا قلب اين جوان را پاك گردان، و دامان او را از آلودگى بى عفتى حفظ كن، و گناهانش را ببخش.» از آن پس منفورترين كار در نزد آن جوان، گناه بىعفتى بود.(19) پيامبر(ص) در اين حادثه، با شكوفانمودن غيرت آن جوان، او را نهى از منكر كرد، و او در پرتو غيرت از آلودگى نجات يافت.
6- عصر خلافت امير مؤمنان على(ع) بود، به آن حضرت گزارش رسيد كه در مسير راهها بعضى از مردان و زنان رعايت حريم عفت را نمىكنند، بسيار ناراحت شد. مردم كوفه را جمع كرد، در ضمن سخنرانى به آنها فرمود: «نبّئت انّ نسائكم يدافعن الرّجال فى الطّريق، اما تستحيون؟ لعن اللّه من لايغار؛ به من خبر رسيده كه زنان شما در مسير راهها به مردان تنه مىزنند، آيا حياء نمىكنيد، خداوند لعنت كند كسى را كه غيرت نمىورزد.»(20)
نيز روايت شده: به مردم كوفه فرمود: «آيا خجالت نمىكشيد، و زنان شما غيرت نمى ورزند؟ به طورى كه در بازارها رفت و آمد مىكنند، و با مردان بيگانه رخ به رخ شده و به همديگر تنه مىزنند؟»(21)
آخرين سخن اين كه: پيامبر(ص) در عين آن كه شركت بانوان را در امور سياسى جايز بلكه لازم مىدانست، تأكيد فراوان داشت كه آنها حريم عفاف را حفظ كنند، به عنوان مثال پس از فتح مكّه، پيامبر(ص) مسلمانان را براى بيعت مجدد فرا خواند، و بانوان را نيز (مطابق آيه 12 سوره ممتحنه) با شرايطى به بيعت كردن امر كرد، ام حكيم از پيامبر (ص) پرسيد: ما چگونه با تو بيعت كنيم؟ پيامبر (ص) فرمود: «من با زنان مصافحه نمىكنم» (دست نمىدهم) آنگاه فرمود ظرفى (مانند تشت) را حاضر نمودند، آن را پر از آب كردند، پيامبر(ص)، دستش را ميان آن آب برد و بيرون آورد. سپس به زنان فرمود: دست خود را در ميان اين آب داخل كنيد و خارج سازيد و همين بيعت شماست.(22) پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. كنزالعمال، حديث 7067، ج 3، ص 385. 2. وسائل الشيعه، ج 14، ص 176. 3. غررالحكم، ميزان الحكمة، ج 7، ص 395. 4. نهج البلاغه، نامه 31. 5. سوره يوسف، آيه 33. 6. سوره نور، آيه 31. 7. الغدير، ج 8، ص 243؛ اسدالغابه، ج2، ص 33. 8. بحارالانوار، ج 103، ص248. 9. من لايحضره الفقيه، ج3، ص 281. 10. فروع كافى، ج5، ص 535. 11. بحار، ج 79، ص 115؛ وسائل الشيعه، ج14، ص 108. 12. بحار، ج 103، ص 268. 13. نهجالبلاغه، حكمت 47. 14. اقتباس از بحار، ج 12، ص 5 و 13. 15. اقتباس از تفسير الميزان، ج 7، ص 241. 16. اقتباس از لئالى الاخبار، ج 1، ص 265. 17. وسائل الشيعه، ج 14، ص 109. 18. بحار، ج22، ص 88، به نقل از فروع كافى. 19. تفسير المنار، ذيل آيه 104 و 105، آل عمران. 20. وسائل الشيعه، ج 14، ص 174. 21. همان مدرك. 22. همان، ص 153 و 154.