ساختار جامعه الهى و الحادى‏

##نگارش و تدوين: حجةالاسلام و المسلمين محمد رضا مصطفى پور##
تشكيل جامعه به يك سلسله اهداف، اصول و خطّمشى نياز دارد. اكنون بايد بررسى كنيم كه چه علل و عواملى جامعه را مى‏سازد. عوامل سازنده جامعه ارتباط مستقيم با نحوه جهان بينى دارد و چون دو جهان بينى مقابل در جهان وجود دارد قهراً سازندگان و مؤسسان جامعه نيز دو گروهند در نتيجه جوامعى كه تشكيل مى‏شود نيز دو گونه جامعه خواهد بود. ساختار يك جامعه غير الهى
عده‏اى معتقدند كه كلّ اين جهان در نشئه طبيعت خلاصه مى‏شود و انسان نيز كه جزئى از اين مجموعه است، سرگذشتى جز ميلاد و سرنوشتى جز مرگ ندارد و بين ميلاد و مرگ خلاصه مى‏شود، او نه قبل از ميلاد سرگذشتى داشته و نه بعد از مرگ سرنوشتى دارد؛ همه موجودات جهان يك روز موجود و روز ديگر نابود مى‏شوند و قبل از آن تطوّر و تحولى نبود مگر تطوّرات ماده و بعد از مرگ آنها نيز عالمى نيست جز تطوّرات ماده. همانگونه كه يك درخت حالات گوناگون مادّى را پشت سر نهاد تا درخت شد و بعد از چند سال نيز كه پژمرده شد و پوسيد باز حالات مادى را در پى دارد و پى‏آمدى ندارد، يك انسان نيز قبلاً تطوّرات مادّى خاك و آب را پشت سرگذاشت، بعد از مرگ نيز اطوار مادّى را تعقيب مى‏كند يعنى بدنش مى‏پوسد، خاك مى‏شود و هركارى كه طبيعت با خاك مى‏كند با بدن او نيز مى‏كند، پس خوبى و بدى او هيچ نقشى براى بعد از مرگ ندارد. بر اساس اين بينش، انسان خود را به هيچ‏وجه نيازمند به قانون نمى‏بيند، بلكه در همه كارها خود را رها مى‏داند مگر آن مقدار كه طبيعت او را محدود كند و در بخش‏هاى عقايد، اخلاق و اعمال رها است پس فراگرايى و ماديگرى، فضيلت و رذيلت، عبادت و ناسپاسى براى او يكسان است. او آزاد است تا در حيطه مسايل شخصى با بدن خود به دلخواه، هر كارى انجام بدهد، همچنين در بخش اراده‏اى كه نسبت به جهان طبيعت اعمال مى‏كند و نيز بهره‏بردارى كردن از هر بخش طبيعت به هر نحوى كه بخواهد آزاد است، چنين انسانى پنج بخش (عقيده، اخلاق، عمل فردى، برخورد ارادى با جهان طبيعت و نحوه بهره‏ورى از منابع و مواهب طبيعى) هيچ نيازى به قانون ندارد تا او را محدود كند و تنها هستى اوست كه برايش قانون طبيعى تعبين مى‏نمايد، مثلاً اينكه چقدر بخورد، چه بخورد، چه زمانى از غذا استفاده كند، او نمى‏تواند بيش از گنجايش معده خود غذا بخورد و بيش از نياز خود هوا استنشاق كند بعد از تلاش وكار بخوابد و بالأخره غير از محدوديتى كه نظام طبيعت بر وى تحميل نموده در همه مراحل ديگر خود را رها مى‏پندارد و چون تنها او نيست كه زندگى مى‏كند، ديگران هم در كنار او بسر مى‏برند و آنان نيز در اين پنج مقطع خود را رها مى‏دانند، اگر مجموعه اين افراد رها و گسيخته بخواهند با هم زندگى كنند، هدفشان تأمين نمى‏شود. چون هدف كسى كه مى‏گويد: «ان هى الّا حياتنا الدّنيا نموت و نحيى»(1)جز بهره بردارى و لذّت بردن از دنيا نيست، شعار او نيز همان نان، مسكن رهايى است و چون همه داراى همين هدف شعار هستند، اگر كسى بخواهد به مقدار ميل خود آزادانه از منابع و مواهب طبيعى بهره‏بگيرد مقدور او نيست بنابراين به ناچار بايد قانونى داشته باشند تا فقط مقطع چهارم و پنجم از اين مقاطع پنج گانه را تنظيم كند، زيرا آنان براى عقيده، اخلاق و اعمال فردى مانند غذا خوردن و كيفيت و كميت آن به قانون طبيعى بسنده مى‏كنند. قانون تنها براى كيفيّت برخورد ارادى از طبيعت و بهره‏بردارى از آن لازم است، تا مرزى براى آنان وجود داشته باشد و اراده‏ها را تعديل كند، توزيع امكانات و منابع طبيعى نيز عادلانه باشد و به همه برسد. قانون تنها براى اين لازم است كه اگر تجاوزى به حريم منافع ديگران شود، مورد توبيخ و كيفر قرار گيرد، از اين رو قوانين جزايى را نيز تدوين مى‏كنند و مسئوليت اجراى آن را بعهده اشخاص معيّنى مى‏سپارند، اين ساختار يك جامعه غير الهى است، چنين جامعه‏اى چون پاى بند به اعتقاد و اخلاق نيست، بگونه‏اى قانون تدوين مى‏كند كه به سود كشورش باشد و يا اگر نژادپرست بودند سود نژادشان باشد، چون كسى كه در عقيده، اخلاق، عمل، اراده و انتفاع از طبيعت رها بود، قانونى تدوين مى‏كند كه با خوى و سرشت او هماهنگ باشد، بنابراين اصل قانون به سود گروه خاص نوشته مى‏شود و بر فرض آن‏ها در تدوين قانون عدل و داد را در نظر بگيرند و از جهل و اشتباه نيز مصون باشند، ولى چون عمده ضمانت اجراى اين قانون است، اجراى اين قانون به دست كسانى سپرده مى‏شود كه در جهان جز لذّت چيزى را نمى‏شناسند در چنين جامعه‏اى قدرت در دست كسى است كه مى‏گويد: «ان هى الّا حياتنا الدّنيا»(2) حال چه عاملى او را وادار مى‏كند تا حقوق مردم را به آنان بدهد؟ كسى كه در همه امور رها است، چرا لذّت نقد را از دست بدهد؟ چرا تجاوز نكند؟ و اگر مسئله علاقه به وطن يا خوشنامى بعد از مرگ براى آن‏ها مطرح باشد در نزد آن‏ها در حد يك امر عاطفى و احساسى است، او مى‏گويد من فعلاً بايد لذّت ببرم و بعد از مرگ و معدوم شدن من وطنم آزاد باشد يا در بند، براى من يكسان است و ديگران مرا مدح كنند يا قدح، براى من بى تفاوت است. الآن شخصى كه در مجلس ما نيست نه از مدح ما طرفى مى‏بندد و نه از قدح ما مى‏رنجد، چه ما لسان صدق درباره او داشته باشيم يا لسان سوء براى آن معدوم يكسان است. اگر كسى هوش متوسطى داشته باشد و بداند كه مرگ نابود شدن است و پس از آن نه لذّتى از ثنا مى‏برد و نه رنجى از هجو، آنگاه چه عاملى مى‏تواند باعث شود كه او با داشتن قدرت از لذّت بگذرد؟ البته ممكن است جوان يا نوجوانى را خام كنند و به او بگويند بعد از مرگ تو با پوستر، عكس، گراميداشت تو و مانند آن، خاطره تو را زنده نگه مى‏داريم، ولى وقتى او بالغ باشد و به گمان باطل خود فهميد كه مرگ نابودى است و براى او فرقى ندارد كه همه عالم به سوگ او بنشينند يا شادمان باشند، او هرگز مجرى قانون نخواهد بود، گرچه آن قانون بر اساس قسط و عدل تدوين شده باشد. نشانه اين مطلب نظام دموكراسى غرب است كه اوّلين ثمره تلخ آن همين كمونيزم است. كمونيسم از آزادى مطلق نظام دموكراسى غرب سرچشمه گرفت، وقتى عده‏اى در سرمايه دارى رها و در نتيجه متورّم شدند، محرومان و پابرهنگان نتوانستند تحمّل كنند اقدام به تدوين و ايجاد نظام سوسياليستى و كمونيستى ديكتاتورى نمودند. سرتاسر نظام كاپيال غرب سود است آن‏ها جز پول چيزى را نمى‏شناسند و ازعقيده، عاطفه، عبادت و اخلاق بهره‏اى ندارند فقط: «دينهم دنانيرهم» و لا غير. ساختار يك جامعه توحيدى
در مقابل جهان‏بينى الحادى و ساختار اجتماعى نشئت گرفته از آن، جهانبينى ديگرى وجود دارد كه مى‏گويد: جهان و انسان را خدا آفريده و اين جهان سرگذشت فراوانى را پشت سرگذاشته و سرنوشت زيادى را نيز در پيش دارد، انسان نيز عوالمى را پشت سر گذاشته و عوالمى را در پيش دارد او هرگز با مرگ نابود نمى‏شود و مبدأ اين مجموعه جهان و انسان خداوند است همانگونه كه بازگشت همه نيز به سوى او است: «انّا للّه و انّا اليه راجعون»(3) چنين شخصى چون با خود و خدا و محيط طبيعى خود ارتباط دارد اگر تنها هم زندگى كند نياز به قانون دارد در نظام الهى و اسلامى قانون مقدّم بر جامعه است. در نظامهاى غير الهى جامعه نياز به قانون دارد ولى در نظام الهى و اسلامى انسان محتاج قانون است، فرد باشد يا جامعه. منتها چون ظهور زندگى قانونى در جمع است نياز به نبوّت و قانون و مانند آن در جامعه انسانى مطرح مى‏شود و گرنه يك انسان در همه آن بخش‏هاى پنج‏گانه نيازمند به قانون و قانونگذار الهى است و همانطورى كه جامعه به قانون نياز دارد، فرد هم نياز دارد مگر بعضى از كارها كه در غير زندگى اجتماعى فاقد موضوع است. بر همين اساس خداوند اولين انسان يعنى حضرت آدم عليه السلام را با قانون آفريد. بشر هرگز بدون قانون رهانمى شود و فقط اجتماع عامل نياز به قانون نيست.
كسى كه جهانبينى الهى دارد و در جهان خود را مسافر و زندگى دنياى خود را مقدمه حيات جاويد آخرت مى‏داند، مى‏گويد ما براى يك لحظه هم معدوم نمى‏شويم، حتى چنين نيست كه تصور شود انسان با مرگ معدوم مى‏شود و سپس در معاد و جهان آخرت زنده شود، اين قافله هرگز نابود نمى‏شود و مرگ به معناى فاصله شدن مرگ ميان اين متحرّك و آن هدف نيست. انسان زندگى را با «كدح» آغاز مى‏كند تا به ملاقات پروردگار نائل مى‏شود: «يا ايّها الانسان انّك كادحٌ الى ربّك كدحاً فملاقيه»(4) پيوسته قوّه‏اى را به فعليتى تبديل مى‏كند و از سرايى به سراى ديگر منتقل مى‏شود، در عالم طبيعت كه هست بايد ره توشه آن سفر ابدى را فراهم نمايد، قهراً در تمام مراحل پنجگانه (عقايد، اخلاق، اعمال فردى، نحوه اراده با جهان طبيعت و نحوه انتفاع از منابع و مواهب طبيعى) بنده خداست. و قانون الهى را مى‏پذيرد و بر آن گردن مى‏نهد.
چنين انسانى وقتى با همفكران خود جامعه تشكيل مى‏دهد، هدفش اين نيست كه بر اساس «ان هى الّا حياتنا الدّنيا»(5) فقط از دنيا و از همديگر بهره ببرد، بلكه زندگى او بر اساس «المال و البنون زينة الحيوة الدّنيا و الباقيات الصّالحات خيرٌ عند ربّك ثواباً(6)؛ مال و فرزندان آرايش زندگى دنيا هستند و باقيات و صالحات در نزد پروردگار خير است» تنظيم شده است كه به هدف تعالى و لقاء الهى نائل شود و اگر هدف اين است، هدف را با هر كارى نمى‏توان تعقيب نمود، هدف مشخص را بايد با كارهاى معيّن تعقيب كرد و هر كارى را نيز به استناد هر اصل و مبنايى نمى‏شود تصويب كرد، بلكه اصول و مبانى خاصّى به آن كارهاى مخصوص راهنمايى مى‏كند، بنابراين در جهانبينى موحّدانه هدف يك انسان موحّد لقاء اللّه خواهد بود، اصول و مبانى‏اش هم همان است كه انبيا آوردند، خطّ مشى عملى او نيز به استناد همين اصول و مبانى تنظيم و تدوين مى‏شود و در نتيجه اشكالاتى كه در جامعه‏هاى غير الهى وجود داشت در اينجا برطرف مى‏شود.
در نظام الهى قانونگذار معصوم و مصون از جهل و خطاست او منفعت طلب و سودجو نيست تا به سود فرد يا گروهى قانون وضع كند. در اين نظام «سواءٌ العاكف فيه و الباد؛(7) مسافر و حاضر در آن برابرند» و «لافضل لعربّىٍ على عجمى» (8) و عرب بر عجم امتيازى ندارد و پيامبر او نيز بطور يكسان «ارسلت الى الابيض و الاسود و الاحمر»(9) به سوى سفيد و سياه و سرخ فرستاده شده است و «النّاس سواء كاسنان المشط»(10) همه مردم در آن بسان دندانه‏هاى شانه برابرند.
پس در حوزه تدوين قانون، قانون گذار از جهالت،ضلالت، سفاهت، ظلم و مانند آن مصون است، در حوزه اجرايى نيز مجريان اوّلى اين قانون انسانهاى وارسته و معصومند، كارگزاران عصر غيبت نيز كسانى هستند كه فقط انگيزه آنان قانون و عمل به قانون است و اساس اين انگيزه همان اعتقاد و اخلاق و عبادات است. البته جهان ايده‏آلى كه هيچ‏گناهى در آن نباشد فقط در بهشت است كه همه كسانى كه در آن استقرار پيدا مى‏كنند معصوم هستند: «لا لغوٌ فيها و لا تأثيمٌ»(11) در بهشت نه تنها كسى عمداً به حق ديگران تجاوز نمى‏كند بلكه سهواً و از روى خطا نيز تعدّى ندارد، همان كارى كه انبيا و اوليا – عليهم السلام – در دنيا داشتند مؤمنين در بهشت دارند. البته با حفظ مراتب همه در آن عالم عادل و معصومند، آنها اهل تباهى نيستند و اصولاً در بهشت بدى راه ندارد(به صورت نفى جنس) و اگر كسى بگويد چرا خداوند چنين عالمى را نيافريد، جواب آن اين است كه خدا چنين عالمى را در آخرت آفريده كه وسعت آن به گستردگى آسمانها و زمين است: «سابقوا الى مغفرةٍ من ربّكم و جنّةٍ عرضها كعرض السّماء و الارض اعدّت للذّين آمنوا باللّه و رسله ذلك فضل اللّه يؤتيه من يشاء و اللّه ذوالفضل العظيم»(12) پيشى گيريد به سوى آمرزش پروردگارتان و بهشتى كه عرض آن مانند عرض آسمان‏ها و زمين است كه آماده شد براى آنان كه به خدا و رسولش ايمان دارند آن فضل خداست به هر كسى بخواهد مى‏دهد و خدا صاحب فضل بزرگ است. اما چنين عالمى رايگان به كف نمى‏آيد، انسانى كه در حيطه تكليف بخواهد زندگى كند و به كمال اختيارى برسد بهترين راه و معقول‏ترين آن همين راه است، يعنى قانون را تنها ذات اقدس اله تدوين كند، مجريان اوّليه آن انسان‏هاى معصوم و خليفة اللّه باشند، مفسّران اين قانون نيز در درجه اول همان معصومان باشند و سپس اسلام شناسان وارسته و عادل با انگيزه اعتقادى، اخلاقى و عبادى اجراى آن را برعهده گيرند و اگر در مقام عمل چنين قانونى را در دست انسان‏هاى مختار سپرده شود ممكن است ضايعاتى نيز داشته باشد، اما اين حداقل ضايعات است كه گريزى از آن نيست.
اسلام براى اينكه اين نظام از هرگزندى محفوظ بماند، مردم را نيز به عنوان ناظر ملّى موظّف كرده است تا بر مجموعه نظام نظارت كند، پس چنين نيست كه مردم مشمول قانون باشند و ديگر هيچ سمتى نداشته باشند، بلكه اسلام مردم را ناظر به حسن جريان قانون نيز قرار داده است و امر به معروف و نهى از منكر را بر همه آنان واجب كرد. عده‏اى از فقيهان ما مانند مرحوم محقق – رضوان اللّه عليه – آن را «واجب عينى» دانسته‏اند منتهى وقتى ديگران قيام كردند، موضوع ساقط مى‏شود، البته معروف بين فقها اين است كه امر به معروف و نهى از منكر واجب كفايى است.
اين تصويرى است از ساختار يك جامعه الهى البته آنچه كه ذكر شد براى متوسطين از مردم است، اما آنها كه جزو «اوحدى» هستند، هدفى بالاتر از اين دارند. متوسطان هدفشان اين است كه طورى زندگى و عبادت كنند كه از عذاب الهى مصون بوده و به بهشت ابدى راه يابند. اما اوحدى از مردم كه از «احرار» و آزادگان هستند، اين امور را هدف متوسط مى‏دانند و عمده هدفى كه آنان دنبال مى‏كنند همان «وجدتك اهلاً للعبادة فعبدتك» است. يعنى چون خدا را شايسته عبادت و اطاعت يافته‏اند او را عبادت و اطاعت مى‏كنند. اصالت توحيد در نظام الهى
با توجه به اين كه يكى از فرق‏ها اساسى و مهم جامعه الهى با جامعه غير الهى و توحيدى آن است كه در نظام توحيدى انسانها در هيچ يك از بخش‏هاى پنج‏گانه (عقايد، اخلاق، اعمال فردى، كيفيّت برخورد با جهان طبيعت و نحوه استفاده از منابع و مواهب طبيعى) خود را رها و آزاد نمى‏دانند براى اين است كه جامعه الهى در همه اين بخش‏ها بر اساس توحيد شكل مى‏گيرد.
استاد علّامه طباطبايى – قدّس سرّه – در تفسير ارزشمند الميزان توحيد را به صورت يك نمودار به درختى تشبيه و ترسيم مى‏كند، مى‏فرمايد: «معناى اصالت توحيد اين نيست كه انسان عقيده‏اى داشته باشد بعد اخلاق و اعمالى را نيز فراهم نمايد، بلكه اخلاق و عمل مرحله ظهور و شكوفايى همان عقيده است، عقيده اگر باز شود به صورت اخلاق و رفتار، ظاهر مى‏شود و رفتار، گفتار و اخلاق، اگر به صورت متن بيان شود به عقيده توحيدى در مى‏آيد كه رابطه عقيده با اخلاق و عمل، رابطه متن و شرح است.
توحيد اگر باز شود به صورت يك نظام اخلاقى و عملى مبتنى بر قسط و عدل در همه شؤون ظهور مى‏كند و اگر اين نظام بسته و جمع شود همان توحيد خواهد بود.»
ايشان اين نمودار درختى را از آيه شريفه: «ضرب اللّه مثلاً كلمةً طيّبةً كشجرةٍ طيبةٍ اصلها ثابتٌ و فرعها فى السمّاء تؤتى اكلها كلّ حينٍ باذن ربّها»(13) استفاده كرده‏اند. توحيد شجره طوبايى است كه از ريشه تا بالاترين شاخه ميوه مى‏دهد نظير درخت‏هاى معمولى نيست كه ريشه و ساقه آن ميوه ندهد چنين درختى جز در بهشت يافت نمى‏شود. اين يك تشبيه معقول به محسوس است، تشبيه توحيد به يك درخت بهشتى كه از ريشه تا شاخه ميوه مى‏دهد، يك تشبيه رسا است اما اگر توحيد به درختى از درختان دنيا تشبيه بشود نارساست، چون درختان دنيا ريشه، ساقه و برگ آن ميوه نمى‏دهد تنها در كنار برگ در قسمتى از شاخه ميوه رشد مى‏كند، ولى شجره توحيد سراسر آن ميوه و بار است چنان چه هر زمانى نيز ميوه مى‏دهد، ممكن است درختى بر اثر تربيت صحيح كشاورزى سالى چند فصل محصول بدهد ولى چنين نيست كه هر روز و هر جاى درخت ميوه بدهد، ولى كلمه طيّبه هر لحظه و هر جاى آن بار مى‏دهد، مانند درختان بهشت كه: «اكلها دائمٌ»(14) يعنى خوراكى درختان بهشت دايمى است، هرگز كم نمى‏آيد. ذيل آيه شريفه «لامقطوعةٍ ولا ممنوعةٍ»(15) روايتى از معصوم رسيده است كه: فرمودند: «درختان بهشت هرگز بى‏ميوه نخواهند بود، همانگونه كه شما اگر در فنون مختلفه علوم الهى آگاهى داشته باشيد و ميوه‏هاى گوناگون علمى بدهيد كه هرگز تمام نمى‏شود!!.»(16) مثلاً كسى اديب، فقيه، اصولى، رجالى، مفسّر، حكيم و عارف باشد و از اين علوم به ديگران بياموزد. توحيد دژ امن الهى‏
كلمه توحيد(لااله الّا اللّه) در روايات بعنوان حصن (و دژ) معرفى شده است كه براى تبيين حصن بودن كلمه توحيد لازم است چند روايت از رواياتى را كه مرحوم صدوق – رضوان اللّه عليه – در كتاب شريف توحيد ذكر فرموده است بررسى كنيم. اين روايات در باب «ثواب الموحّدين و العارفين» كه مشتمل بر سى و پنج حديث نورانى است آمده و نوع اين روايات «سلسلة الذهب» است يعنى معصوم – سلام اللّه عليه – از پدران گراميش نقل مى‏كند تا سلسله سند به حضرت امير – عليه السلام – و در نهايت به وجود مقدس حضرت رسول اكرم(ص) مى‏رسد. روايات اين باب به چند دسته و طائفه تقسيم مى‏شود:
دسته اول: رواياتى است كه مى‏فرمايد هيچ پيامبرى سخنى به عظمت لاالا الّا اللّه نياورده: «عن ابى سعيد الخدرى قال: قال رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلّم: ما قلت و لاقال القائلون قبلى مثل لااله‏الّا اللّه»(17) ابى سعيد خدرى از پيامبر اكرم(ص) نقل كرده است كه آن حضرت فرمود: نه من و نه كسانى كه پيش از من بوده‏اند، سخنى به عظمت «لااله الّا اللّه» نگفته‏اند.
دسته دوم: رواياتى است كه لااله الّا اللّه را به عنوان حصن و قلعه امن معرفى مى‏كند كه هر كس به آن وارد شود از عذاب الهى ايمن است: «لا اله الّا حصنى فمن دخل حصنى امن من عذابى»(18) حصن بودن اين كلمه تنها به تلفظ آن يا شهادت به وحدانيت و يكتائى خداوند نيست، گرچه گفتن «لااله الّا اللّه» موجب نجات از خلود در آتش است، اما اين حديث امن مطلق را تضمين كرده است، يعنى گوينده «لااله الّا اللّه» از هرگونه عذابى در امان است.
دسته سوم: روايتى كه دسته دوم را مقيد به اخلاص مى‏كند:
«امام رضا(ع): حدثنى ابى العبدالصّالح موسى بن جعفر قال حدثنى ابى الصادق جعفر بن محمّد قال حدثنى ابى ابو جعفر محمد بن علّى باقر علم الانبياء قال حدّثنى ابى علّى بن الحسين سيّد العابدين قال حدّثنى ابى سيدّ شباب اهل الجّنه الحسين قال حدثنى ابى علىّ بن ابى طالب عليه السلام قال سمعت النّبى صلى اللّه عليه و آله و سلّم يقول: قال اللّه جلّ جلاله: انّى انا اللّه لا اله الّا انا فاعبدونى من جاء منكم بشهادة ان لا اله الّا اللّه بالاخلاص دخل فى حصنى و من دخل فى حصنى امن من عذابى»(19) امام رضا(ع) از پدرش و او از پدرش امام صادق(ع) و او از پدرش امام باقر(ع) و او از پدرش امام زين العابدين (ع) و او از پدرش سرور اهل بهشت امام حسين(ع) و او از پدرش على ابن ابيطالب (ع) نقل كرده است كه آن حضرت فرمود از پيامبر اكرم(ص) شنيدم كه مى‏فرمود: كه خدا فرموده است: من خدا هستم جز من معبودى نيست پس فقط مرا پرستش كنيد و هركه با اخلاص به وحدانيت خدا شهادت دهد در حصن و دژ وارد مى‏شود و هركه در دژ من وارد شد از عذاب من ايمن است.
دسته چهارم: روايتى كه به شرح اخلاص در روايت قبلى مى‏پردازد. «عن ابى عبداللّه (ع): قال من قال لااله الّا اللّه مخلصاً دخل الجنّة و اخلاصه ان تحجره لااله الّا اللّه عمّا حرّم اللّه عزّ و جلّ»(20) هر كس «لا اله الّا اللّه» را با اخلاص بگويد وارد بهشت مى‏شود و اخلاص او به آن است كه او را از حرام باز مى‏دارد. يعنى اخلاص گوينده اين كلمه آن است كه لا اله الّا اللّه او را از گناه باز دارد.
دسته پنجم: روايت معروف امام رضا (ع) است كه مسئله امامت و حكومت را تبيين مى‏كند و مى‏فرمايد:
«سمعت جبرئيل يقول: سمعت اللّه جلّ جلاله: لا اله الّا اللّه حصنى فمن دخل حصنى امن من عذابى فلمّا مرّت الراحلة نادانا و اما بشروطها و انا من شروطها»(21)(يعنى امام هشتم (ع) در همان نيشابور بعد از چند قدمى سر را از كجاوه بيرون آورد و فرمود: از جبرئيل شنيدم كه گفت: از خداى سبحان شنيدم كه فرمود: «لا اله الّا اللّه» دژ من است و هر كس وارد دژ من شود از عذاب من ايمن است. اين سخن (انا من شروطها) را قبل از امام رضا(ع)، امام باقر (ع)، و ساير ائمه(عليهم السلام) فرموده‏اند. اين حديث نشان مى‏دهد كه توحيد شروطى دارد كه يكى از آنها پذيرفتن امامت امام هشتم است كه اين تمام شرط نيست، قهراً پذيرفتن امامان قبلى و بعدى نيز از شروط اين كلمه است. با توجه به اين روايت جامعه اسلامى مبتنى بر اصل توحيد است و توحيد قلعه امن است و هيچگاه، كسى به گناه آلوده نمى‏شود مگر اينكه در آن محدوده از توحيد محروم باشد و داعيه ربوبيّت و خدائى داشته باشد. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. سوره مؤمن، آيه 37. 2. همان، . 3. سوره بقره،آيه 156. 4. سوره انشقاق ، آيه 6. 5. سوره مؤمن، آيه 37. 6. سوره كهف، آيه 46. 7. سوره حج، آيه 25. 8. تحف العقول، ص 24 نقل به معنى . 9. بحار، ج 89، ص 14. 10. تحف العقول، ص 274. 11. سوره طور، آيه 23. 12. سوره حديد، آيه 21. 13. سوره ابراهيم، آيه 24. 14. سوره رعد، آيه 35، اكل در اين آيه شريفه به معناى مايؤكل (يعنى خوراكى) است، نه به معناى اكل و خوردن و معنا اين نيست كه اهل بهشت دائم الاكل و پرخورند. 15. سوره واقعه، آيه 33. 16. اين روايت از غرر روايات است كه با يك تشبيه معناى دايمى بودن ميوه، كم نشدن آن و ميوه دادن همه جاى يك درخت را بيان مى‏كند. 17. حديث اوّل. 18. حديث 23. 19. حديث 22. 20. حديث 26. 21. حديث 23.