آزادى انديشه بهترين راه مرابطه‏

##نگارش و تدوين: حجةالاسلام و المسلمين محمد رضا مصطفى پور##
يكى از دلايل روشن قرآنى بر آزادى انديشه، همانا دستور به مرابطه است كه در آيه كريمه پايانى سوره مباركه آل‏عمران مطرح شده است، زيرا بهترين راه براى برقرارى مرابطه، آزادى فكر است، چون موجود متفكر مختارى به نام انسان، اگر بخواهد با هم نوع خود مرابطه برقرار كند اصيل‏ترين راه ترابط، ترابط فكرى است.
اگر امر «رابطوا» خطاب به انسانهاست، تا جوامع انسانى با يكديگر مرابطه برقرار كنند، بايد تفاهم كنند، حرف‏هاى يكديگر را درك كنند و درك حرفهاى ديگران به تدبّر در مكتب و عقيده آنان است. اگر كسى زبان ديگرى را نداند هرگز راه براى ترابط با او ندارد و اگر زبان او را بداند، امّا محتواى زبان او را نداند بازهم راه مرابطه بر روى او بسته است، مثلاً كسى كه زبان عربى نمى‏داند، نمى‏تواند با عرب زبان رابطه برقرار كند و اگر با زبان عربى آشنا باشد ولى از فكر و مكتب يك عرب زبان آگاهى نداشته باشد، نمى‏تواند با او رابطه برقرار كند. پس بهترين راه براى ترابط افكار، آزادى فكر است و از اين رهگذر كه دعوت اسلام جهانى است و صاحبان مكاتب و مذاهب مختلف را به فراگيرى اسلام دعوت مى‏كند، يقيناً دعوت كنندگان به اسلام بايد هم شبهه‏هاى صاحبان آن مكاتب را خوب بتوانند پاسخ بدهند و هم براهين خود را بتوانند درست منتقل نمايند و در اين انتقال فرهنگى به يقين هم قلم بايد آزاد باشد هم بيان و گرنه كسى كه شبهه‏اى دارد، اگر نتواند شبهه‏اش را درست بيان كند، هرگز مرابطه بر قرار نخواهد شد، زيرا او همواره در شبهه مى‏ماند و كسى هم كه حق در دست اوست قدرت تبليغ ندارد.
قرآن كريم نيز گشودن بند و زنجيرها از دست و پاى مردم و آزاد كردن آنان را از بهترين ره‏آورد رسالت وجود مبارك پيغمبر اسلام – صلى اللّه عليه و آله و سلّم – مى‏داند:
«و يضع عنهم اصرهم والاغلال الّتى كانت عليهم»(1) بدترين زنجيرها، زنجير جهل يا زنجير بردگى و بندگى است زيرا با اين زنجير انسان نمى‏تواند عالم شود، و اگر عالم شود بعد از عالم شدن نمى‏تواند نظر خود را بيان كند. بنابراين به لحاظ اين كه قرآن همگان را به مرابطه دعوت مى‏كند بايد از بهترين عامل ارتباط كه آزادى در تفكر و بيان نظرات است بهره‏بردارى نمايد. قرآن و آزادى انديشه‏
آزادى انديشه نه تنها به صورت امر به تفكّر، تعقّل، تدبّر، گوش فرادادن و مانند آن، در بيش از سيصد آيه مطرح شده است، بلكه سراسر قرآن دعوت به تفكّر و تدبّر است، زيرا قرآن، از آغاز تا انجام، سرشار از معارف بلند الهى است، از اصول تا فروع و از طرف ديگر دستور تدبّر در قرآن داده شده، اگر ما به تدبّر در قرآن دعوت شده‏ايم و قرآن نيز يك كتاب عميق علمى است پس ما را به تفكّر آزاد دعوت كرده است و تفكر هميشه با اشكال و پرسش همراه است. هر متفكرى چند مسأله براى او طرح مى‏شود كه بعضى حق و بعضى از آنها باطل است او بايد قدرت طرح اين مسائل را در يك فضاى باز داشته باشد. پس سراسر قرآن آزادى فكر را ارائه داده است. قرآن كريم نه تنها دستور به تدبّر مى‏دهد بلكه از تدبّر نكردن نيز نهى كرده است و علاوه بر اين دو مطلب، انسان را به مانع درونى تدبّر و تفكّر نيز آشنا كرده، مى‏فرمايد: گناه قفل دل انسان است. دل اگر باز شد چون ظرف خالى است، غذا طلب مى‏كند، امّا وقتى اين ظرف خالى نبوده بيگانه آن را پر كرده باشد غذايى طلب نمى‏كند.
ذات اقدس اله مى‏فرمايد: اصلاً ما قرآن را براى تدبّر نازل كرديم:
«كتاب انزلناه اليك مبارك ليدّبروا آياته و ليتذكّر اولواالالباب؛(2) اين كتابى مبارك است كه آن را به سوى تو نازل كرديم تا درباره آيات آن بينديشند و خردمندان پند گيرند.» و به وجود مبارك پيغمبر – صلّى اللّه عليه و آله و سلّم – نيز دستور مى‏دهد تا مفسّر آن باشد: «و انزلنا اليك الذكر لتبيّن للناس ما نزّل اليهم و لعلّهم يتفكرون…؛(3) و اين قرآن را به سوى تو فرستاديم تا براى مردم آن چه را به سوى ايشان نازل شده است توضيح دهى و اميد كه آنان بينديشند.»
آنگاه مى‏فرمايد: «افلا يتدبّرون القرآن ام على قلوبٍ اقفالها؟؛(4) آيا به آيات قرآن نمى‏انديشند يا مگر بر دل‏هايشان قفل‏هايى نهاده شده است.» يعنى سرّ عدم تدبّر در آيات اين است كه قلبشان قفل دارد و قفل بودن قلب به اين معنى نيست كه قلبشان مانند يك اتاق خالى است و در قلب قفل شده، بلكه سراسر قلب قفل است چنين نيست كه درون قلب خالى و پاكيزه باشد و تنها بيرون قلب كه دم در آن است، با گناه قفل باشد، چون گناه مانند قفل درب نيست كه فقط بيرون را ببندد، گناه زنگارى است كه تمام قلب را تيره مى‏كند: «كلّا بل ران على قلوبهم ماكانوا يكسبون؛(5) نه چنين است بلكه آن چه مرتكب مى شدند زنگار بر دل‏هايشان بسته است.»
گناه جلو ديد قلب را مى‏گيرد و چشم آن را كور مى‏كند، پس گناه به درون حريم دل قفل زده و سراسر آن بسته مى‏شود گاهى از اين حقيقت در برخى آيات قرآنى به «طبع» ياد شده است. چنان كه فرمود: «و طبع على قلوبهم فهم لايفقهون؛(6) و بر دل‏هايشان مهر زده شده است در نتيجه قدرت درك ندارند.»
پس اگر كسى نخواست در معارف الهى فكر كند و در فضاى روشن، جهان را ببيند بايد خود را به ضعف باصره متهم كند. هيچ كس نمى‏تواند بگويد من علاقه يا حوصله ندارم تا درباره قرآن فكر كنم. اين به دلخواه ما نيست، زيرا تدبّر در قرآن حيات ما را تأمين مى‏كند. نقل مطالب شبهه برانگيز در قرآن
برخى از آيات قرآن كه نشانه آزادى تفكر است، اين است كه بعد از تشويق به تدبّر در آيات، خودش مطالب شبهه برانگيز ملحدان را نقل مى‏كند، مانند: «و ما هى الّا حياتنا الدّنيا نموت و نحيى و ما يهلكنا الا الدهر؛(7) غير از زندگى دنياى ما چيز ديگرى نيست، مى‏ميريم و زنده مى‏شويم و ما را جز طبيعت هلاك نمى‏كند.» و مانند شبهه منكران معاد كه مى‏گفتند: آيا شنيده‏ايد كه يك خبر مهم جديد در مكّه پيدا شده كه مدّعى نبوّتى مى‏گويد بعد از اينكه مرديد و قطعه قطعه شديد دوباره زنده مى‏شويد:
«ينبئكم اذا مزّقتم كلّ ممزّق انّكم لفى خلق جديدٍ»(8) كه نظير شبهه «آكل و مأكول» است. اين خبر به عنوان يك خبر رسمى و عجيب روز در حجاز منتشر مى‏شد كه آيه شريفه «عمّ يتسائلون» (9) نيز بيانگر همين مطلب است. قرآن نيز بزرگ بودن اين خبر را تأييد مى‏كند: «عن النبأالعظيم»(10).
آرى اين خبر مهم است، مهمترين خبر اين است كه شما بعد از مرگ زنده مى‏شويد و هرگز از بين نمى‏رويد. شما ابدى هستيد. هر يك از اين شبهات سؤالهاى فراوانى را به همراه دارد، همانگونه كه در كنار هر مسئله جزئى دهها سؤال مطرح مى‏شود كه آيا اطلاق، عموم، مخصّص، قرينه و معارض دارد يا نه؟ حقيقت است يا مجاز؟ و در هنگام عمل ملاكش مزاحم دارد يا نه؟ حال اگر يك محيط باز آزاد براى تفكر دين نباشد، چگونه طرح اين شبهات ممكن است؟ آيا با طرح مسئله معاد چه شبهه‏هاى بزرگى پيش خواهد آمد؟
دينى كه اين همه اصرار بر تدبّر در قرآن دارد و مسئله معاد را نيز به طور مكرر نقل كرده است و اگر روزى اين بخش‏هاى اعتقادى قرآن به صورت آزاد در مراكز علمى مطرح شود، معلوم مى‏شود چه شبهات جديدى در ذهن‏ها ظهور مى‏كند. حال اگر شبهه به ذهن بيايد و قدرت تبيين آن نباشد. اين «مخاصمه و تفرقه» است نه «مرابطه» و «اعتصام جميع».
پس خود قرآن كه شبهه‏هاى ملحدان و منكران و حتى منافقان را نقل مى‏كند، در يك فضاى باز و آزاد است و چنين نيست كه در يك فضاى بسته بگويد فكر نكرده حرف‏ها را بپذيريد.
آنچه در قرن پانزدهم و شانزدهم ميلادى در بين ارباب كليسا به عنوان «تفتيش عقايد» وجود داشت يك فاجعه بود. آنان سخن گفتن بر خلاف ظاهر انجيل را جرم مى‏دانستند در حالى كه فهم انجيل را نيز مخصوص خود كرده بودند، بر خلاف قرآن كه فهم قرآن را در انحصار كس نمى‏داند، بلكه فهم قرآن ميسور همه كسانى است كه ساليان متمادى درس روشمند بخوانند. قرآن راه را براى همه باز كرده است ورود به حوزه‏هاى علمى نيز مخصوص يك گروه خاص نيست و هر صنفى مى‏توانند از دروس آن استفاده كرده با كتاب و عترت مرتبط شوند، تا عالم ربّانى شوند. البته همانگونه كه ناآشنايان به دانش پزشكى حق اظهار نظر در مسائل آن را ندارند و ناآگاهان نسبت به مهندسى حق ابراز رأى در مسائل مربوط به آن را ندارند، درس نخوانده‏هاى در علوم دين نيز حق اظهار نظر ندارند و اين خلاف آزادى نيست، بلكه تثبيت آزادى است، ولى ارباب كليسا جلو درس را گرفته فهم انجيل و تورات را مخصوص خود كردند و با تشكيل دادن محكمه‏هاى تفتيش عقايد، بسيارى از دانشمندان را به جرم «داشتن يك عقيده» و نه تبيلغ آن اعدام كردند كه امضاء و به رسميّت شناختن اين كارها از ساحت اسلام بدور است، گرچه معناى آزادى تفكر اين نيست كه يك انديشمند آزاد باشد و هرچه به ذهنش رسيد بگويد، بنويسد و منتشر نمايد. او در بحث‏ها و مناظراتى كه در محافل و مراكز علمى با صاحب نظران دارد، كاملاً آزاد است بگويد اين مطلب به ذهن من رسيده است، اما تبليغ اين مطلب در بين توده مردم ممنوع است. توده مردم نيز گرچه در نوع مسائل ممكن است اهل تفكر نباشند ولى در كارهاى خودشان خيلى عاقلند مى‏گويند اينها يك سلسله بحث‏هاى علمى با يكديگر دارند و ما نمى‏دانيم حق با كيست پس دخالت نمى‏كنيم.
طرح آزادنه نظرات و شبهه‏ها در مراكز علمى نه تنها مشكلى ندارد، بلكه زمينه ترابط فكرى است كه در آيه پايانى سوره مباركه آل عمران دستور آن داده شده است، اما نشر آن در مجلّات، روزنامه‏ها و رسانه‏هاى گروهى براى توده مردم و تهييج آنان ممنوع است. مطالبى كه مردم اهل تشخيص آن نيستند نبايد با آنان در ميان گذاشت. متأسفانه روش ناپسند ارباب كليسا در بخشى از قشرهاى مسلمانان نيز راه پيدا كرده است.
اهل سنت نقل كرده‏اند و در كتاب‏هاى اماميّه نيز هست كه از مالك معناى آيه «الرحمن على العرش استوى»(11) را پرسيدند، او جواب داد: «الاستواء معلوم و الكيفيّة مجهولة و الايمان به واجب و السؤال بدعة؛(12) معناى استوا روشن و كيفت آن مجهول و ايمان به آن واجب و سؤال از آن بدعت است.» و آنگاه دستور اخراج سائل را داد. با اين كارها زمينه رشد تفكر وهّابيّت پيدا مى‏شود.
در بين ما نيز كسانى كه تفكر «اخبارى» داشتند اجتهاد را نه تنها در اصول دين كه در فروع دين نيز ممنوع كرده بودند به منع آزادى تفكر مبتلا شدند. عده‏اى هم كه نه تنها از اهل سنت نبودند، بلكه از مخلصان اهل ولايت و تشيع بودند ميدان عقل را باز نگذاشتند.
افراط و تفريط در بازگذاردن ميدان عقل هر دو ناپسند است پس بايد جايگاه عقل را در درك معارف دينى شناخت. نقش عقل در فهم شريعت‏
گروهى عقل را «ميزان شريعت» دانسته، مى‏گويند: ره آورد وحى را با ميزان عقل بايد بسنجيم اگر مطابق عقل بود بپذيريم و اگر مطابق نبود رد نماييم(العياذ باللّه). اين سخن درباره كلّ شريعت به هيچ وجه جا ندارد، زيرا عقل گرچه خطوط كلّى شريعت مانند اصل عبادت و اخلاق را مى‏فهمد، اما به مسائل ريز شريعت راه ندارد، از باب مثال اصل ضرورت عبادت در پيشگاه خدا را عقل مى‏فهمد، اما اينكه نماز در چه مواردى دو ركعت و در كجا چهار ركعت است، نقش سفر و حضر در قصر و اتمام نماز چيست، جهر و اخفات نماز چگونه بايد تعيين شود، عقل به اين امور راه ندارد.
همچنين اصل معاد جسمانى و روحانى، حساب، بهشت و جهنّم و خطوط كلى ديگر معاد را عقل به خوبى مى‏تواند اثبات نمايد، امّا فهميدن جزئيات جهنم و درجات آن، يا بهشت و درجات آن، كار عقل نيست. درباره اسماى حسناى ذات اقدس اله نيز خطوط كلّى را عقل درك مى‏كند، بر خلاف مسائل جزئى آن و صدها مسئله ديگر كه از اين قبيل است.
پس قول به اينكه عقل «ميزان شريعت» است، افراط است.
سخن ديگر اين كه ممكن است گفته شود عقل «مفتاح شريعت» است. اين نظر نيز تفريط درباره عقل است، چون كار مفتاح تنها گشودن در است و از آن به بعد همراه شخص وارد مخزن نمى‏شود. كليد در درون مخزن هيچ نقشى ندارد. دم در مى‏ماند. اصطلاح «مفتاح شريعت» گرچه در تعبيرها نيست ولى خلاصه بيان گروهى اين است. مى‏گويند عقل ما وجود امام معصوم را ضرورى مى‏داند. تا اينجا را عقل مى‏فهمد، امّا از آن به بعد عقل را بايد به كنارى نهاده هرچه امام معصوم گفته است بپذيريم. اين سخن كسى است كه اكنون در محضر معصومين – عليهم السلام نيست، بلكه در خدمت روايات آنهاست. او روايات را به جاى امام معصوم نشانده مى‏گويد ما در اين روايات تأمّلات عقلى نداريم، ظاهر روايات براى ما حجّت است، غافل از اين كه عقل مى‏گويد: چون ما بسيارى از مسائل را نمى‏فهميم و بدون درك آنها نيز طى مسير ميسّر نيست، پس يك راهنماى معصوم لازم داريم، آنگاه به خدمت امام معصوم كه رسيديم، خود امام مى‏فرمايد:در مسائل عقلى جاى احتجاج هست.
مرحوم محدّث قمى نقل كرده كه برخى از عابران صداى مباحثه زراره با امام صادق – عليه السلام – را در كوچه مى‏شنيدند. اين مباحثات مربوط به فروع دين نبود، چون در مسائل فروع دين، در پى فهميدن اسرار حكم خدا نبودند. وقتى امام – عليه السلام – مى‏فرمود در وضو دست را از بالا به پائين بشوييد و درباره قربانى مى‏فرمود روز دهم در سرزمين منى قربانى كنيد، بدون بحث مى‏پذيرفتند اما وقتى درباره مسائل اعتقادى بحث پيش مى‏آمد، چون مى‏خواهند بفهمند – نه عمل – قهراً سؤال پيش مى‏آيد، آنگاه اگر امام مسئله‏اى را به عنوان بيان نهايى فرموده: شخص مطمئن است كه بر فرض هم نفهميد، سخن ولّى اللّه را مى‏تواند «حدّ وسط» برهان قرار دهد.
مرحوم صدرالمتألهين در كتاب اسفار مى‏فرمايد: «همانطور كه لازم يك شى‏ء و علّت شى‏ء حدّ وسط قرار مى‏گيرد، قول معصوم نيز مى‏تواند حدّ وسط قرار گيرد.» يعنى يك حكيم مى‏تواند در استدلال خود بگويد: اين مطلب قول معصوم است و قول معصوم بدون شك حق است، پس اين سخن حق و لاريب فيه است، اما اين سخن را كسى مى‏تواند بگويد كه در خدمت خود معصوم – عليه السلام – است كه هرچه مى‏شنود از نظر سند و دلالت قطعى است اما در زمان غيبت اگر روايتى از نظر سند متواتر يا خبر واحد محفوف قراين قطعى بود از نظر دلالت نيز نصّ بود، كار زمان حضور را مى‏كند، اما روايتى با چنين ويژگى به ندرت يافت مى‏شود، پس ما هستيم و روايات موجود.
بنابراين نبايد اين روايات را به صورت يك مخزن كتابخانه‏هاى خطى قرار داد و عقل را «مفتاح الشريعة» دانست و با آن درب را باز كرده، آنرا دم درب رها كرد، بعد سراغ اين كتاب‏ها آمده همه ظواهر آن را پذيرفت. همانطور كه وقتى به خدمت روايات رفتيم خواستيم قواعد ادبى را رعايت كنيم، بايد به استناد قواعد ادبى نحوى، صرفى و لغوى ظاهر روايت را بفهميم و اگر خواستيم از همين روايت يك مطلب اصولى را بفهميم، بايد ببينيم آنچه در علم اصول منقّح شده چيست، تا آن مطلب را از اين روايت بفهميم – و اگر مطلبى در علم اصول بطلانش ثابت شد، هرگز نمى‏شود آن مطلب را از آن روايت استفاده كرد – و همينطور اگر خواستيم از اين روايت يك حكم فقهى بفهميم به مسلّمات فقه مراجعه مى‏كنيم و اگر در فقه به طور مسلّم اين مسئله ابطال شده (به كمك ساير ادلّه شرعى) نمى‏توان آنچه كه از ظاهر اين روايت برمى‏آيد، بر خلاف مسلّمات فقه حمل كنيم، در مسائل عقلى، فلسفى و كلامى نيز همينطور است يعنى نمى‏توانيم از اين روايت مطلبى را برداشت كنيم كه در فنّ معقول بطلانش به طور مسلّم ثابت شده باشد. عقل تابع نيست تا بگويد چيزى را كه نمى‏فهمم مى‏پذيرم و جاى عمل هم نيست تا با تعبّد بپذيرد و عمل نمايد، جاى علم و قطع است كه مبادى خاصى دارد كه اگر آن مبادى حاصل شد قطع پديد مى‏آيد و گرنه قطع پيدا نمى‏شود، پس عقل را نمى‏توان به منزله «مفتاح‏الشريعة» دانست.
البته هرگز نبايد مطالب عقلى، اصولى يا فقهى را بر روايت تحميل نمود، ولى مسلّمات فقه قرينه مى‏شود تا از بين چند احتمال كه در يك روايت مطرح است، آن را بر معنايى حمل كرد كه مخالف مسلّمات فقه نباشد و همينطور است نقش مسلّمات اصول، ادبيات و فلسفه.
حاصل آنكه عقل نه «ميزان شريعت» است تا شريعت بشود تابع عقل و نه «مفتاح شريعت» است تا عقل به درون راهى نداشته باشد كه نظر اول افراط در حق عقل است و نظر دوم تفريط و منطق صواب اين است كه عقل به منزله «مصباح شريعت» است. چراغى كه به همراه انديشمند وارد مخزن مى‏شود تا كتابها را ببيند و هر رشته‏اى را در جاى خود تشخيص دهد و هرچه را بايد بپذيرد، قبول نمايد.
اين همان بيان است كه در علم اصول گفته‏اند «عقل از حجج الهى است» و دين را به وسيله كتاب، سنت، اجماع و عقل اثبات مى‏كنند و اين بدان معنى نيست كه دين تابع عقل است، بلكه عقل چراغ دين است و اگر عقل را از اين جايگاه تنزّل داديم اين سلب آزادى است كه هرگز با تدبّر و تعقّل در آيات سازگار نيست. خلاصه سخن در آزادى انديشه و فكر
به طور خلاصه نظر اسلام درباره آزادى عقيده و فكر در امور زير تبيين مى‏شود.
1- اسلام هرگز اجازه تفتيش عقايد نمى‏دهد و كسى را از اين نظر تحت فشار قرار نمى‏دهد. اگر كسى در لفظ اظهار قبول اسلام كرده اين اظهار محترم است و بدبينى و سوءظن را در اين زمينه مجاز نمى‏داند: «ولا تقولوا لمن القى اليكم السلام لست مؤمناً؛(13) به كسى كه اظهار صلح و اسلام مى‏كند، نگوييد: مسلمان نيستى.»
2- در نظر اسلام اصولاً عقيده دينى چيزى نيست كه با اكراه و اجبار درست شود، بلكه بايد از ديدگاهى منطقى و دلايلى مستحكم سرچشمه گيرد: «لااكراه فى الدين قد تبيّن الرشد من الغىّ؛(14) در قبولى دين اكراهى نيست زيرا راه درست از راه انحرافى روشن شده است.»
3- اسلام به همگان اجازه تحقيق مذهبى مى‏دهد تا آن جا كه هرگاه فرد مشرك و بت پرستى به رهبر حكومت اسلامى براى تحقيق پناه آورد، بايد از او حمايت كند و در پايان نيز او را تحت حفاظت خويش به وطنش برساند: «و ان احد من المشركين استجارك فاجره حتى يسمع كلام اللّه ثم ابلغه مأمنه ذلك بانّهم قوم لايعلمون؛(15) اگر يكى از مشركان از تو پناهندگى بخواهد، به او پناه ده تا سخن خدا را بشنود و در آن بينديشد سپس او را به محل امنش برسان چرا كه آن‏ها گروهى ناآگاهند.»
يعنى اگر يكى از مشركان درخواست پناهندگى كرده در نهايت آرامش با او رفتار كن و مجال تفكر و انديشه به آن‏ها بده تا آزادانه به بررسى محتواى دعوت الهى بپردازند و اگر نور هدايت بر دل آن‏ها تابيد آن را به پذيرند. زيرا اگر درهاى كسب و آگاهى به روى آن‏ها باز شود اين اميد مى‏رود كه از بت پرستى كه زائيده جهل و نادانى است خارج شوند و به راه توحيد و خدا كه مولود علم و دانش است گام بگذارند.
4- آن چه گفته شد در زمينه اصول اعتقادات اسلامى بود، اما در مورد مسائل مثبت و مفيد علمى و سياسى جاى بحث نيست كه آزادى فكر در اسلام پذيرفته شده است.
5 – يكى از مطالبى كه از مجموعه مباحث گذشته استفاده مى‏شود آن كه عقل نه به طور مطلق مفتاح شريعت است و نه ميزان مطلق براى شريعت است بلكه مصباح شريعت است كه پيوسته آن را براى انسان روشن نگه مى‏دارد. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: 1. سوره اعراف، آيه 157. 2. سوره ص، آيه 29. 3. سوره نحل ، آيه 44. 4. سوره محمّد(ص)، آيه 24. 5. سوره مطففين، آيه 14. 6. سوره توبه، آيه 87. 7. سوره جاثيه، آيه 24. 8. سوره سبأ، آيه 7. 9. سوره نبأ، آيه 1. 10. سوره نبأ، آيه 2. 11. سوره طه، آيه 5. 12. تاريخ علم كلام، شبلى نعمان، ص 11؛ اصول فلسفه، ج 5، مقدمه ص 17. 13. سوره نساء، آيه 94. 14. سوره بقره، آيه 256. 15. سوره توبه، آيه 6.