نسبت حق و تكليف در آموزه‏هاى اسلامى‏

##تهيه و تدوين: حجةالاسلام و المسلمين محمد رضا مصطفى پور##
از جمله مباحثى كه در جهان كنون آن را مطرح مى‏كنند. مسئله حق و تكليف و نسبت بين آن دو است، بدين معنا كه آيا انسان حق دارد و محق است يا مكلّف است و داراى تكليف؟ و يا اين كه آدمى هم حق دارد و هم مكلّف است؟ براى بيان مسئله لازم است ابتداء حق و كاربردهاى گوناگون آن را بيان كنيم و سپس مفهوم حق و تكليف را روشن سازيم و آن گاه به بيان رابطه آن دو در پيوند با انسان بپردازيم. حق چيست؟
حق كاربردهاى مختلفى دارد و آن‏ها عبارتند از: 1- حق گاه در برابر باطل قرار مى‏گيرد
در اين صورت حق به معناى واقعيت يا مطابقت با واقع است و باطل به معناى غير واقعى، پندارى يا عدم مطابقت با واقع است. در قرآن كريم اغلب، حق در برابر باطل استعمال مى‏شود و مصاديقى چون خدا، توحيد، قرآن، اسلام، عدل، صدق و امثال آن را براى آن ذكر مى‏كند، در سوره مباركه رعد با مثال زيبايى چهره حق و باطل را براى آدميان ترسيم كرده است: «انزل من السماء ماء فسالت اودية بقدرها فاحتمل السيل زبداً رابياً و ممّايوقدون عليه فى النار ابتغاء حلية اومتاعٍ زبدٌ مثله كذلك يضرب اللّه الحق و الباطل، فاما الزبد فيذهب جفاءً و اماما ينفع الناس فيمكث فى‏الارض كذلك يضرب اللّه الامثال.»(1)
خداى سبحان از آسمان آبى فرستاد و از هر دره و رودخانه‏اى به اندازه آن‏ها سيلابى جارى گرديد، سپس سيل بر روى خود كفى حمل كرد – و آن چه كه براى بدست آوردن زينت آلات يا وسائل زندگى، آتش روى آن روشن مى‏كنند نيز كف هايى مانند آن به وجود مى‏آيد – اما كف‏ها به بيرون پرتاب مى‏شوند ولى آن چه به مردم سود مى‏رساند (آباب يا فلز خالص) در زمين مى‏ماند، خداى متعال اين چنين مثال مى‏زند.
در اين آيه، حق را به آب و باطل را به كف روى آب تشبيه و براى هر يك نشانه‏هايى ذكر مى‏كند و مى‏گويد:
الف: حق هميشه مفيد و سودمند است، هم چون آب زلال كه مايه حيات و زندگى است. اما باطل بى‏فايده و بيهوده است. همانند كف‏هاى روى آب كه نه تشنه‏اى را سيراب مى‏كند و نه باعث رويش گياهان مى‏گردد.
ب: حق، پيوسته كم سرو صدا، متواضع، اهل عمل، پرمحتوا و سنگين وزن است. اما باطل همواره مستكبر، بالانشين و پر سر و صدا و توخالى و بى‏محتواست.
ج: حق مدام متكى به نفس است، اما باطل از آبروى حق مدد مى‏گيرد و سعى مى‏كند خود را به لباس او درآورده و از اعتبار وى استفاده كند.
بر اين اساس است كه پيروان باطل براى اين كه ديگران را اغوا كنند از پوشش و لباس حق استفاده مى‏كنند و چهره باطل را در زير پوشش حق كتمان مى‏نمايند.
حضرت امير(ع) فرمود:«فلو انّ الباطل خلص من مزاج الحق لم يخف على المرتادين و لو ان الحق خلص من لبس الباطل انقطعت عنه السن المعاندين.»(2) اگر باطل از آميزش با حق خالص شود بر حق جويان مخفى نخواهد ماند و اگر حق، از آميزش باطل رهايى يابد، زبان بدگويان از آن قطع خواهد شد. 2- حق در برابر ضلالت‏
گاهى حق در برابر ضلالت به كار مى‏رود. چنان چه فرمود: «فذلكم اللّه ربكم الحق فماذا بعد الحق الا الضلال»(3) اين است پروردگار بر حق شما پس بعد از حقيقت، گمراهى نيست، اين آيه در حقيقت يك راه منطقى روشن را براى شناخت باطل و ترك آن پيشنهاد مى‏كند و آن اين كه، آدمى نخست بايد از طريق وجدان و عقل براى شناخت حق گام بردارد و هنگامى كه حق شناخته شد هرچه غير آن و مخالف آن است گمراهى و باطل است كه آدمى از طريق پيمودن آن به مقصد نمى‏رسد بلكه زمينه هلاكت و نابودى خود را فراهم مى‏سازد. 3- حق در برابر هوا و هوس‏
قرآن گاهى حق را در برابر هوا به كار برده است و فرمود:«ولو اتبع الحق اهوائهم لفسدت السموات و الارض و من فيهن»(4) و اگر حق از هوس‏هاى آنها پيروى كند آسمان و زمين و تمام كسانى كه در آن‏ها هستند تباه مى‏شوند.
از اين آيه استفاده مى‏شود كه نبايد حق تابع تمايلات مردم باشد. زيرا هوا و هوس‏هاى مردم معيار و ضابطه‏اى ندارد بلكه علاوه بر اين در بسيارى از موارد به سوى زشتى‏ها مى‏گرايد. اگر قوانين هستى تابع اين تمايلات انحرافى باشد، هرج و مرج و فساد سراسر جهان را فرا مى‏گيرد. 4- حق در برابر تخلف‏
گاهى حق در برابر تخلف از مقررات حقوقى و اخلاقى به كار مى‏رود. به اين معنا اگر آدمى كارى را مطابق با مقررات حقوقى و قانونى و اخلاقى انجام داد حق است و اگر كارى را برخلاف قانون اجتماعى يا اخلاقى انجام داد خلاف است، البته اين معنا و كاربرد به حق به معناى اول بازگشت مى‏كند. زيرا قوانين و مقررات جامعه و حقايق اخلاقى به ويژه اگر برخاسته از وحى الهى باشد حق است و اگر مطابق با آن نباشد باطل است.
قرآن مى‏فرمايد: «و اشرقت الارض بنور ربّها و وضع الكتاب وجى‏ء بالنبيين و الشهداء و قضى بينهم بالحق و هم لايظلمون»(5) و زمين به نور پروردگار روشن مى‏شود و نامه‏هاى اعمال را پيش مى‏نهند و پيامبران و گواهان را حاضر مى‏سازند و در ميان آنها به حق داورى مى‏شود و به كسى ستم نخواهد شد.
از اين آيه استفاده مى‏شود كه چون خداى سبحان حاكم است و زمين به نور عدالتش روشن مى‏باشد و نامه اعمال كه بيان‏گر اعمال انسان است مطرح مى‏شود و گواهان عدل و پيامبران حضور دارند، فقط به حق و در چارچوب قوانين و مقررات قضاوت مى‏شود، از اين رو در چنين دادگاهى ظلم و بيدادگرى و خروج از حدود قانون معنا و مفهومى ندارد. و در جاى ديگر فرمود: «و اللّه يقضى بالحق و الذين لايدعون من دونه لايقضون لشى‏ء»(6) و خدا به حق داورى مى‏كند و خدايانى كه بجاى خدا مى‏خوانند به چيزى داورى نمى‏كنند…
از اين آيه نيز استفاده مى‏شود كه فقط خداست كه در چارچوب حدود تعيين شده داورى مى‏كند. اما كسانى كه با خداى حقيقى كارى ندارند يا غير خدا را محور قرار مى‏دهند به طور طبيعى در چارچوب عدالت نبوده و لذا به حق داورى نخواهند كرد. در اين موارد چهارگانه كه حق در برابر باطل يا ظلالت و گمراهى و يا هواى نفس و يا تخلف از قوانين و مقررات قرار مى‏گيرد (حق بودن) را تبيين مى‏كند. 5 – حق در برابر تكليف‏
گاهى حق در برابر تكليف قرار مى‏گيرد، در اين صورت بحث مى‏شود كه آيا انسان محق است يعنى حق دارد يا مكلّف است و بايد اوامر و نواهى و دستورها را به عنوان تكليف اجرا كند.(7)
برخى حق را به چهار قسم تقسيم كرده‏اند: الف: حق به عنوان امتياز
مقررات حقوقى گاهى به افراد امتياز مى‏دهد و با وضع نكردن تكليفى به فرد امتياز مى‏دهد شبيه امور مباح در دايره شريعت، كه در اين موارد انسان آزاد است كه كار مباحى را انجام دهد يا انجام ندهد يا حق آزادى بيان به معناى مكلف نبودن به عدم اظهار عقيده و امتياز جلوگيرى از وارد كردن اتهام برخود با مكلف نبودن به پاسخ دادن به سؤالات دادستان. ب: حق به عنوان مطالبه‏
از باب مثال طلبكار حق دارد از بدهكار حق خود را مطالبه كند و طبق مقررات حق خود را دريافت نمايد. ج: حق به عنوان اختيار
مثل اين كه مالكى حق دارد مال خود را ببخشد و با اين تمام اختيارات و امتيازات را تغيير دهد يعنى اين مالك اين اختيار را دارد. د: حق به عنوان مصونيت‏
از باب مثال قانون به نمايندگان مجلس اين حق را داده است در اعطاى وظائف نمايندگى دولت يا وزيرى را مورد سؤال قرار دهد و مسائلى را بيان نمايد و از او انتفاد كند. اين نماينده از مصونيت برخوردار است و كسى نمى‏تواند او را مورد بازخواست قرار دهد.
در برابر اين حق تكليف است كه فردى ملزم مى‏شود عمل خاصى را انجام دهد و اگر آن كار را انجام ندهد مأمورى مى‏تواند به نحوى او را مجازات كند.
و به عبارت خلاصه‏تر مى‏توان گفت: حق قدرتى است متكى به قانون كه صاحب آن مى‏تواند با كمك گرفتن از قانون، آن را بستاند و يا از گرفتن ديگران مانع گردد و يا حق قدرتى است كه قانون به شخص عطا كرده يا نفعى است كه مورد حمايت قانونى است.(8)
در اين معناى پنجم حق در مفهوم (حق داشتن) است يعنى انسان‏ها به دليل انسان بودن حق دارند كارى را انجام دهند يا انجام ندهند يا حقى را مطالبه كنند يا از مطالبه آن صرفنظر نمايند.
با توجه به موارد رابطه حق، اكنون به بيان حق و تكليف و رابطه آن دو مى‏پردازيم.
در آموزه‏هاى اسلامى حق و تكليف دو مفهومى هستند كه در برابر هم قرار مى‏گيرند و رابطه آن دو رابطه تلازم است يعنى هرجا براى كسى بر عهده ديگرى حقى ثابت شود، آن ديگرى در قبال آن حق، تكليف دارد كه وظيفه‏اى را نسبت به صاحب حق انجام دهد. از باب مثال اگر زن و فرزند از همسر و پدر حق مطالبه نفقه دارد همسر و پدر نيز موظف است آن نفقه را ادا كند و يا اگر كسى از شخصى به عنوان طلبكار، حقى دارد بدهكار در برابر او تكليف و وظيفه‏اى دارد كه بايد آن طلب را پرداخت كند و طلبكار نيز مى‏تواند آن حق را از بدهكار مطالبه نمايد.
و يا اگر گفته مى‏شود «مردم بر حكومت حق دارند» يعنى حكومت موظف است آن حق را ادا كند و اگر گفته مى‏شود «حكومت بر مردم حق يا حقوقى دارد» تعبير ديگرش آن است كه مردم نسبت به حكومت وظيفه‏اى دارند كه بايد آن را رعايت كنند.
على ابن ابيطالب (ع) در نهج البلاغه فرمودند: «فالحق اوسع الاشياء قى التواصف و اضيقها فى التناصف، لايجرى لاحد الاجرى عليه و لايجرى عليه الاجرى له»(9) حق فراختر چيزهاست كه وصف آن را گويند و مجال آن تنگ، اگر خواهند از يكديگر انصاف جويند، كسى را حقى نيست جز كه بر او نيز حقى است و بر او حقى نيست جز آن كه او را حقى بر ديگرى است. از باب مثال اگر حق مردم بر حكومت آن است كه حكومت امنيت جامعه را برقرار سازد مردم نيز وظيفه دارند كه حقوق دولت را براى برقرارى امنيت اداء كنند، ماليات‏ها را پرداخت كنند. بدنبال اين سخن حضرت فرمود: «ثم جعل سبحانه من حقوقه حقوقاً افترضها لبعض الناس على بعض، فجعلها تتكافاً فى وجوهها و يوجب بعضها بعضاً، ولايستوجب بعضها الّاببعض و اعظم ما افترض سبحانه من تلك الحقوق، حق الوالى على الرعية و حق الرعية على الوالى، فريضة، فرضها اللّه سبحانه لكلٍ على كلٍّ فجعلها نظاماً لألفتهم و عزّاً لدينهم فليست تصلح الرعية الابصلاح الولاة و لاتصلح الولاة الّا باستقامة الرعية فاذا ادّت الرعية الى الوالى حقه وادى الوالى اليها حقّها عزّ الحق بينهم وقامت مناهج الدّين، و اعتدلت معالم العدل، و جرت على اذلالها السنن فصلح بذلك الزمان، و طمع فى بقاء الدولة و يئست مطامع الاعداء»(10)
پس خداى سبحان برخى از حق‏هاى خود را براى بعضى مردمان واجب داشت و آن حق‏ها را برابر هم نهاد و واجب شدن حقى را مقابل گزاردن حقى گذاشت و حقى بر كسى واجب نبود مگر حقى كه برابر آن است گزارده شود و بزرگترين حقهايى كه خدا واجب كرده است حق والى بر رعيت است و حق رعيت بر والى، كه خداى سبحان آن را واجب نموده و حق هر يك را به عهده ديگرى واگذار نمود و آن را موجب برقرارى پيوند آنان كرد، و ارجمندى دين ايشان، پس حال رعيت نيكو نگردد جز آنگاه كه واليان نيكو رفتار باشند و واليان نيكو رفتار نگردند جز آن كه رعيت درستكار باشند. پس چون رعيت حق والى را بگزارد و والى حق رعيت را به جاى آرد، حق ميان آنان بزرگ مقدار شود و راه‏هاى دين پديدار و نشانه‏هاى عدالت برجا و سنت چنان كه بايد اجرا گردد. پس كار زمانه آراسته گردد و طمع در پايدارى دولت پيوسته و چشم آز دشمنان نيز بسته گردد.
از اين فراز از سخنان حضرت مطالبى استفاده مى‏شود:
1- حق ذاتى از آن خداست كه بر بندگان خود دارد يعنى چون او خدا و مالك و خالق همه چيز و همه كس است و هستى همه عالم از اوست حقوقى را ذاتاً بر بندگان خود دارد.
2- حقوقى ذاتى كه خدا بر بندگان دارد به مقتضاى الوهيت و ربوبيتش آن را براى بعضى از مردمان عليه بعضى ديگر قرار داده است.
3- حقوقى كه خدا براى بعضى مردمان بر بعضى ديگر قرار داده است، اين حقوق متوازن و هم وزن و همسان است يعنى اگر حقى را براى يك طرف قرار داده است در مقابلش حقى هم براى طرف ديگر قرار مى‏دهند تا با هم همسنگ شوند، وجود بعضى از اين حقوق است كه حقى را بر ديگرى ايجاب مى‏كند.
4- بزرگترين حق، حق حكومت بر مردم و مردم بر حكومت است زيرا اين حقوق براى تنظيم روابط بين مردم قرار داده شده است گرچه حقوق ديگرى نظير حق پدر و مادر بر فرزندان و فرزند بر پدر و مادر و همسر بر همسر نيز وجود دارد، امام مهمترين حقوق آن هاست.
5 – حكمت و سرّ قرار دادن اين حقوق براى حكومت در برابر مردم و مردم در برابر حكومت امورى است.
الف: همبستگى و هم دلى بين مردم و حكومت و در نتيجه استوارى و استقامت حكومت برقرار مى‏شود و امنيت در جامعه برقرار و از هرج و مرج جلوگيرى مى‏شود.
ب: اين حقوق به گونه‏اى وضع شده است كه دينشان عزّت پيدا مى‏كند و در سايه دين عزت يافته به سعادت ابدى نائل مى‏شوند يعنى علاوه بر آسايش زندگى و برقرارى امنيت و جلوگيرى از هرج و مرج، مصلحت‏هاى معنوى و اخروى نيز تأمين مى‏شود.
6- از آن جايى كه حاكم مسئول صلاح جامعه است باصلاح آنان مردمان نيز صلاح مى‏يابند يعنى هرجا صلاحى است از حاكمان است و اگر فسادى هست نيز از آنان سرچشمه مى‏گيرد.
7- دستگاه حكومت وقتى صالح و سامان يافته مى‏ماند كه مردم صالح بمانند و در مسئوليت‏ها و وظائف خودشان استقامت داشته باشند و به ديگر سخن: جامعه اصلاح نمى‏شود مگر اين كه واليان و دستگاه حكومتى صالح باشند و استقامت حاكمان به استقامت مردم بستگى دارد يعنى بايد اصلاح از طريق حكومت تداوم و استمرار داشته باشد، مردم نيز سامان يافته و در راه راست استوار مى‏مانند.
8 – اگر مردم و حكومت حقوق يكديگر را رعايت كنند چند فايده دارد:
الف: حق در جامعه عزيز مى‏شود و متقابلاً باطل ضعيف مى‏گردد. اداى حقوق و تكاليف از سوى مردم و حكومت باعث تقويت اين روحيه در بين افراد مى‏شود و به فرهنگ عمومى جامعه تبديل مى‏گردد.
ب: در چنين جامعه اگر كسى بخواهد در مسير باطل حركت كند، جامعه به او اجازه چنين حركتى را نمى‏دهد، چون بر خلاف فرهنگ پذيرفته شده جامعه است و لذا نشانه‏هاى دين پديدار مى‏گردد.
ج: عدالت گسترى: از آن جايى كه عدل و حق توأم هستند و عدالت در واقع رساندن حق به صاحب حق است، در چنين جامعه كه حقوق مردم و حكومت رعايت مى‏شود. نشانه‏هاى عدالت در سراسر جامعه ظهور پيدا مى‏كند.
و: در پرتو عمل به وظائف، سنت‏هاى الهى در مجارى مختلف جامعه جريان خواهد يافت.
9- با اجراى حقوق متقابل توسط مردم و حكومت، زمانه شايسته خواهد شد و روزگار به نيكى خواهد گراييد و چنين نظامى مى‏تواند پايدار باشد و طمع دشمنان از آن قطع گردد. زيرا مردم همگى متحد و يگانه و به سرنوشت خودشان در پرتو عزت دين علاقمند خواهند بود.
حضرت امير در خطبه ديگرى از حق خود بر مردم و مردم بر حكومت سخن مى‏گويد و مى‏فرمايد: «ايّها الناس انّ لى عليكم حقاً و لكم علىّ حق، فاما حقكم علىّ فالنصيحة لكم و توفير فيئكم عليكم و تعليمكم كيلا تجهلوا و تأديبكم كيما تعلموا. و امّا حقّى عليكم فالوفاء بالبيعة و النصيحة فى المشهد و المغيب والاجابة حين ادعوكم و الطاعة حين امركم»(11)
مردم مرا بر شما حقى است و شما را بر من حقّى، بر من است كه خيرخواهى از شما دريغ ندارم و حقى را كه از بيت المال داريد، بگزارم، شما را تعليم دهم تا نادان نمانيد و آداب آموزم تا بدانيد.
اما حق من بر شما اين است كه به بيعت وفا كنيد و در نهان و آشكار حق خيرخواهى ادا نماييد، چون شما را بخوانم بياييد و چون فرمان دهم بپذيريد و از عهده برآييد.
در اين خطبه حضرت به حقوق متقابل حاكم و مردم مى‏پردازد و به نكاتى اشاره مى‏فرمايد: 1- دريغ نورزيدن از خيرخواهى:
منظور از نصيحت و خيرخواهى در اينجا به نظر مى‏رسد نصيحت و خيرخواهى خالصانه، همان برنامه ريزى كامل و همه جانبه براى پيشرفت و تعالى مردم در تمام جنبه‏هاى معنوى و مادى است. زيرا بهترين خيرخواهى برنامه‏ريزى صحيح در جهت تضمين و تأمين منافع مادى و معنوى توده مردم و با كمترين ضايعات، سبب رسيدن به كمال مطلوب باشد. 2- احياى عدالت اجتماعى و به كارگيرى كامل بيت‏المال در جهت حاكم شدن عدالت اجتماعى:
وظيفه حاكم در نظام الهى آن است كه اموال عمومى را به طور كامل در اختيار نيازمندان و تمام صاحبان حق قرار دهد و به امور اقتصادى و معيشت مردم سامان بخشد. 3- آموزش صحيح و سالم در جهت مبارزه با جهل:
يكى از حقوق مردم بر عهده حاكمان آن است كه با آموزش‏هاى سالم و صحيح به مبارزه با جهل برخاسته و سطح افكار مردم را بالا ببرد و فرهنگ جامعه را تقويت كند و عامل بدبختى‏ها را كه جهل و نادانى است ريشه كن سازد. 4- توجه به امر پرورش و تهذيب اخلاق و مبارزه با مفاسد اخلاقى:
تربيت و تأديب از طريق پرورش صفات اخلاقى و مبارزه با رذايل اخلاقى تحقق پيدا مى‏كند كه در نظام اسلامى بايد زمينه‏هاى تحقق آن فراهم آيد. 5 – در بخش ديگر به وظائف مردم در برابر حاكم اشاره مى‏كند و مى‏فرمايد:
الف: وفادارى به بيعت: وقتى امت با امام و حاكم بيعت و عهد برقرار مى‏كند كه حقوق چهارگانه پيشين را تحقق ببخشد پس بر مردم لازم است از او حمايت كنند و مانند بازويى نيرومند براى او عمل كنند و كارى برخلاف عهد و پيمان عمل نكنند.
ب: خيرخواهى در نهان و آشكار: با توجه به اين كه جهان محضر خداست و خداى سبحان همه جا حاضر و ناظر است در حضور و غياب حاكم، خيرخواه او باشند نه اين كه مانند منافقان چند چهره در حضور با تملق و چاپلوسى، از دوستى و محبت و اخلاص سخن به ميان آورند و اعلام خيرخواهى كنند، اما در پشت سر بى‏تفاوت باشند و يا راه خيانت و فساد را در پيش گيرند.
زيرا اگر من در همه جا حاضر نيستم اما خداى سبحان در همه جا حاضر و ناظر است و براى انسان‏هاى با ايمان حضور و غياب حاكم تفاوتى نمى‏كند.
ج: گوش به فرمان بودن: در نظام اسلامى امت همگى بايد، گوش به فرمان امامان خود باشند نه در برابر دعوت‏ها تعلل و سستى بورزند. چرا كه ممكن است در اثر سستى زيان‏هاى غيرقابل جبرانى به بار آيد.
د: اطاعت و پيروى عملى: ممكن است گروهى فراخوانى و دعوت امام را پذيرا باشند اما در مقابل عمل با مشاهده كارهاى سخت و سنگين كه حافظ منافع امت باشد. از آن فرمان اطاعت نكنند، در حالى آثار واقعى ظاهر و آشكار مى‏شود كه امت علاوه بر گوش به فرمان بودن در مقام عمل نيز اطاعت كنند. بازگشت تكليف به حق‏
با روشن شدن وجود تلازم ميان حق و تكليف و قابل تفكيك نبودن اين دو معلوم مى‏شود هرجا سخن از تكليف به ميان مى‏آيد، بدان معنا نيست كه حقى در آن جا مطرح نباشد يا در جايى كه از حق سخن گفته مى‏شود، تكليفى وجود نداشته باشد.
بنابراين گفتن اين كه زبان دين ، زبان تكليف است نه زبان حق، سخنى منطقى نيست. علاوه اگر از تكاليف سخن به ميان مى‏آيد و گفته مى‏شود در نظام اسلامى، محور تكليف است هر انسانى وظيفه دارد به تكاليف الهى در بعد فردى و اجتماعى عمل كند، بايد توجه داشت كه بازگشت اين تكاليف به حق است. زيرا انسان از آن جهت كه انسان است و داراى هويت انسانى است براى هدفى خلق شده است كه همانا آن هدف نيل به كمال و قرب به خدا و تأمين سعادت ابدى اوست و حفظ هويت انسانى و نيل به هدف خلقت حق انسان است و انسان بايد در پرتو تكاليف الهى و اجراى آن‏ها هويت واقعى و انسانى خود را حفظ و به هدف خلقت نائل گردد در غير اين صورت، آدمى زندگى را به گونه‏اى به پايان مى‏برد كه «اولئك كالانعام بل هم اضلّ»(12) آنان همانند چارپايان بلكه گمراهترند. از اين رو خداى سبحان او را به هدايت تشريعى هدايت كرده تا اين حق انسانى را اداء كند.
به ديگر سخن خداى سبحان از طريق هدايت تشريعى آدميان را به حقوقشان آشنا كرده تا با پذيرش آن‏ها از فروافتادن در گرداب تباهى حفظ شود و با به كارگيرى و رعايت آن حقوق به هدف خود برسد.
از اين رو اگر خدا انسان را به عبادت فرا خوانده و مودّت اهل بيت را مزد رسالت پيامبر قرار داده و به انجام عمل صالح دستور داده است براى آن است كه وى در پرتو آن‏ها حق انسانى خود را به خود ادا كند و لذا فرمود: «ان احسنتم احسنتم لانفسكم و ان اسأتم فلها»(13) يعنى نه سود اطاعت به خداوند مى‏رسد و نه زيان معصيت دامن گير او مى‏شود زيرا بشر آن چه انجام مى‏دهد مال خود اوست و به خود او برمى‏گردد. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. سوره رعد، آيه 17. 2. نهج البلاغه، خطبه 50. 3. سوره يونس، آيه 32. 4. سوره مؤمنون، آيه 71. 5. سوره زمر، آيه 69. 6. سوره مؤمن(غافر)، آيه 20. 7. مجله فقه و حقوق، شماره 3، مقاله فلسفه حق، ص‏150 -151. 8. در هواى حق و عدالت، ص 44. 9. نهج البلاغه، خطبه 216. 10. همان، 216. 11. همان، خطبه 34. 12. سوره اعراف، آيه 179. 13. سوره اسراء، آيه 7.