چرا دوبار سجده مىكنيم؟
شخصى از امير مؤمنان عليه السلام سؤال كرد كه معناى دو سجده پياپى در نماز چيست؟
امام در جواب فرمودند: «وقتى در سجده اول سر به سجده مىگذاريم بدان معناست كه ما از همين خاكيم و هنگامى كه سر از سجده دوم بر مىداريم بدان معناست كه بار ديگر از همين خاك برانگيخته مىشويم.» با اندك تأملى در مىيابيم كه سجده، فقط دوبار سر بر مهر نهادن و برداشتن و ذكرى گفتن نيست.
ترسيم و نمايش مراحل مختلفى كه در پيش روى انسان قرار دارد، يكى از رازهاى سجده است. سجده رمزى است عميق و نمادى است عالى كه در مدت بسيار كوتاه و با چند حركت، مراحل زندگى انسان را در دنيا و آخرت ترسيم مىكند. سجده بيانگر اين نكات و حقايق است كه ما انسانها از خاكيم و از همين خاك هم آفريده شدهايم (منها خلقناكم) و اين اشارهاى است بسيار سريع و گذرا بر چگونگى خلقت اوليّه انسان. ما دوباره به اين خاك برمىگرديم (و فيها نعيدكم) كه اشارهاى است سريع بر مرگ و مسايل گوناگون آن و مجدّداً از اين خاك برانگيخته مىشويم(و منها نخرجكم تارةً اخرى) كه اشارهاى است به معاد و ترسيمى است از قيامت و صحراى محشر و مسايل مختلف آن. اينها گوشه هايى از رازها و رمزهاى نماز و سجده است.
به راستى كه سجده چه فضاى معنوى زيبايى را ترسيم مىكند و چه آثار ارزنده تربيتى را مىتواند در پى داشته باشد. اگر رجايى مىشنيد كه…
در روزهاى اول نخست وزيرى، آقاى رجايى مرا خواست به من حكمى داد كه طى آن كليه اموال مازاد دولت را شناسايى و از سطح وزارت خانهها، سازمانها و مراكز دولتى جمع آورى كنم. اتفاق جالبى كه در اين ميان افتاد، اين بود كه وقتى آقاى ميرحسين موسوى وزير خارجه بود، به سراغ اتاقش رفتيم كه فرش آن را جمع كنيم و ببريم ولى در اتاق بسته بود. بعد از دو، سه روز مراجعه مسؤول دفتر ايشان گفت: نمىشود، شما مىخواهيد حتى فرش اتاق آقاى وزير را هم جمع كنيد!
وقتى مطلب را به آقاى رجايى منعكس كردم، شخصاً به آقاى موسوى تلفن زد و گفت: آقاى موسوى، تو تازه آمدهاى وزير شده اى. حالا به اين زودى به فرش علاقه و تعلق پيدا كردهاى!
آقاى موسوى در پاسخ گفت: من در وازرت خانه نبودم. بگوييد بيايند فرش را جمع كنند و ببرند.
ما هم رفتيم و فرش را جمع كرديم و برديم.
حالا وقتى مىشنويم كه سطل آشغال فلان مدير عامل يكى از شركتهاى دولتى نيم ميليون مىارزد و بريز و بپاش راه انداخته است، دود از كلهمان بلند مىشود. براستى اگر شهيد رجايى كه بر سر يك فرش آن گونه با وزير خود به عتاب سخن گفته بود، اگر مىشنيد مديرعاملى يا وزيرى چنين ولخرجى هايى كرده، چه برخوردى با او مىكرد.
(راوى: جمالى فرد، ر.ك: سيره شهيد رجايى، نگارش غلام على رجايى به نقل از كيهان، 25 ارديبهشت 84، ص 12.) عزتمدارى سيد رضى
سيد رضى – از علماى بزرگ قرن پنجم هجرى – شخصيتى مهذب و خودساخته و با روح قناعت خو گرفته بود. مناعت طبع سيد باعث مىشد كه هيچگاه دست نياز به سوى ديگران دراز نكند. ماجراى ذيل نشانگر بلنداى روح سيد است: ابومحمد مهلبى وزير بهاءالدوله گويد: روزى به من خبر رسيد خداوند به سيد رضى پسرى عنايت كرده است. فرصت را مغتنم شمرده، خواستم به اين بهانه به سيد صلهاى بدهم. دو هزار دينار در طبقى گذاشته آن را توسط غلامان خود نزد ايشان فرستادم. سيد قبول نكرد، فرمود: لابد وزير مىدانند و اگر مطلع نيستند بدانند كه من از كسى صله قبول نمىكنم.
به اميد آنكه اصرارم مفيد واقع شود، دينارها را فرستاده، گفتم: اين هديه ناچيز را قبول بفرماييد و به قابلهها بدهيد.
او مجدداً آنها را پس فرستاد و گفت: قابلهها غريبه نيستند. ورسم ما بر آن نيست كه بيگانگان به خانه ما رفت و آمد داشته باشند. آنها از بستگان خود ما هستند چيزى نمىپذيرند.
براى بار سوم طبق را فرستاده، گفتم: حال كه خود قبول نمىكنيد، بين طلبهها كه پيش شما درس مىخوانند، تقسيم كنيد. استاد در حضور طلاب فرمود: طلبهها خودشان حاضرند سپس روكرد به آنان و گفت: هر كس به اين پولها محتاج است، بردارد.
يكى از طلاب برخاست. دينارى برداشته، قسمتى از آن را قيچى كرد و مابقى آن را به جايش گذاشت، اما ديگر طلبهها چيزى برنداشتند.
سيد رضى از او پرسيد: براى چه اين اندازه برداشتى؟
گفت: شب گذشته هنگام مطالعه، روغن چراغ تمام شد. خادم نبود كه از انبار مدرسه روغن بدهد، از فلان بقال مقدارى روغن چراغ نسيه كردم. اين قطعه طلا را بر داشته تا قرض خود را ادا كنم.
سيد تا اين سخن را شنيد دستور داد به تعداد دانشجويان كليد ساختند تا هر كسى چيزى لازم دارد، خود از انبار رفع نياز كند.
(اعيان الشيعه، ج 9، ص 217، به نقل از گلشن ابرار، ج 1، ص 49 و 50.) تبريك يا تسليت؟
مرسوم است كه وقتى كسى به عنوان مدير – مخصوصاً مدير كل – كارخانه يا ارگان و نهادى انتخاب مىشود، دوستان و نزديكان به او تبريك و تهنيت مىگويند. نمايندگى و كسب مقام رياست جمهورى هم از اين قرار است. بلكه چون مقام و منصب مهمترى به شمار مىآيند – بويژه دومى – سيل تبريكها و تهنيتها از دور و نزديك و اطراف و اكناف سرازير مىشود، اما آيا واقعاً جاى مژده و شادباش است. اگر مقامها و منصبهاى دنيوى را پلى براى رسيدن به درجات آخرت و كسب رضايت حق بدانيم، آيا نبايستى در اين رويكرد – يعنى تبريك و تهنيت به مناسبت احراز مقام – تجديد نظر كنيم و در مقابل تبريك، تسليت بگوييم؟ زيرا اگر نماينده و يا وكيل و وزير خداى ناكرده دچار لغزش – مخصوصاً عمدى – بشود نه تنها دنياى خود و مردم را تباه كرده كه حداقل آخرت خود را هم بر باد داده است. آيا نبايد عوض تبريك به فلان مقام لشكرى يا كشورى او را به انجام دقيق مسؤوليتى كه به او واگذار شده، سفارش و توصيه كنيم؟ آيا نبايد او را از عواقب شوم پايمال كردن حقوق مردم بترسانيم؟! برخى از بزرگان معاصر نه تنها از احراز مقام و منصب شاد نبودند كه شانه آنها احساس سنگينى مىكرد. شهيد آيت اللّه دستغيب از جمله آنها بود. ايشان بعد از اينكه به عنوان نماينده مجلس خبرگان برگزيده شدند، گفتند: بعضى افراد، اين چند روز تلفن مىكنند كه تبريك مىگوييم. اول من توجه نداشتم، تبريك براى چه؟ به خيالم چيز تازهاى شده است. پرسيدم: چه شده؟ پاسخ دادند: چون شما براى مجلس خبرگان انتخاب شديد. گفتم: واعجبا! تكليفى روى دوش من بدبخت آمده است. مگر عقب مقامى مىگشتيم؟! مگر عقب شهرتى مىگشتيم؟! خاك بر سر من اگر طالب مقام باشم. واى بر من اگر بخواهم منصبى را مقامى را، اسم و رسمى را بگيرم. مجلس خبرگان يعنى عدهاى بيايند براى خدا جان بكنند، زحمت بكشند، قوانين اسلام را پياده كنند. چه قدر زحمت دارد؟
(معارفى از قرآن، شهيد آيت اللّه دستغيب، ص 515). وفاى به عهد
عبداللّه بن مبارك به غزا رفته بود و با كافرى در جنگ بود چون وقت نماز آمد از كافر مهلت خواست و نماز بگذارد و بازآمد. چون وقت عبادت كافر شد از عبداللّه مهلت خواست، مهلت داد كافر سر بر زمين نهاد عبداللّه شمشير كشيد و خواست بر سر او زند، آوازى شنيد:
وفا و عهد نكو باشد ار بياموزى
وگرنه هر كه تو بينى ستمگرى داند
چون اين بشنيد بگريست، كافر سر برآورد و گفت اين چه حالست، عبداللّه گفت: از براى تو خداى با من عتاب كرد. كافر نعرهاى زد و گفت: ناجوانمردى بود در چنين پروردگارى عاصى شدن، كه با دوست از بهر دشمن عتاب كند پس در حال ايمان آورد.
(جواهر الاسرار و زواهر الانوار، ج 1، ص 80) عوض كردن خانه
آوردهاند: پير اصحاب فوت كرد، يكى از مريدانش او را در خواب ديد از حالش جويا شد كه هان چگونهاى؟ و در جواب من ربّك چه پاسخ گفتى؟ گفت: وقتى آن دو را ديدم خود را به خدايم سپردم و جواب دادم كه من خانهام را عوض كردهام نه خدايم را.
(مسافر سرگشته، ص 237) ديدار يوسف
شيخ احمد غزالى مىگفت: وقتى يعقوب براى ديدار يوسف به مصر آمد مشتاقانه او را تنگ در آغوش گرفته بود ولى يعقوب فرياد مىكرد: يوسف كجاست؟ آيا هنوز در چاه است؟
گفتندش يوسف در بر تو است! چه مىگوئى؟ تو در كنعان بوى پيراهن او را شنيدى اكنون كه در آغوش توست فرياد بر مىآورى كه يوسف كجاست؟ يعقوب جواب داد: آن روز يعقوب بودم كه بوى پيراهن يوسف را استشمام كردم و همه «من» بودم اما امروز همه يوسفم و يوسفى ديگر نمىبينم.
(الهى نامه، ص 280) توكّل محض
شيخ الملك – وكيل مجلس وقت – كه رفاقت فراوانى با طايفه مرحوم آية اللّه شيخ زين العابدين مازندرانى داشت داستانى عجيب از فرزند آيت اللّه شيخ زين العابدين، شيخ محمد نقل مىكرد. روزى با شيخ محمد در حالى عازم زيارت مشهد مقدس با كالسكه شديم كه وى براى خرجى راه هيچ پولى در بساط نداشت من سخت از توكّل محض وى به خداوند در حيرت بودم در يكى از منازل بين راه با مردى هندى مواجه شديم كه حكايت از ثروت فراوانى مىكرد پس به سوى ما آمده و پرسيد: فرزند شيخ زين العابدين كيست؟ او را به سوى شيخ محمد هدايت كرديم به محض ديدن جعبهاى پر از ليره به وى هديه كرد.
پيش ازينت بيش از اين انديشه عشاق بود
مهرورزى تو با ما شهره آفاق بود
سايه معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد
ما به او محتاج بوديم او به ما مشتاق بود
بر در شاهم گدايى نكتهاى دركار كرد
گفت بر هرخوان كه بنشستم خدا رزاق بود
(در محضر بهجت) توكل آية اللّه حجت
روزى مرحوم حاج شيخ مرتضى حائرى كه از مشاهده وضع بسيار نامناسب مالى مرحوم آية اللّه حجت رنج مىبرد به وى پيشنهاد كرد تا اجازه دهد به آقاى والد مرحوم حاج شيخ عبدالكريم حائرى از وضع مالىشان بگويد تا او كمكى كند. مرحوم حجت بلافاصله با ناراحتى مىگويد: چرا به عبدالكريم بگويم؟ به خود كريم مىگويم!؟
(در محضر بهجت)
پاورقي ها: