##تهيه و تدوين: حجةالاسلام و المسلمين محمد رضا مصطفى پور## اشاره:
در مباحث گذشته از حقوق و تكاليف و چگونگى ارتباط آنها با يكديگر و مبانى و منابع آن گفتگو شد در اين شماره از حكمت تكاليف و حقوق الهى سخن به ميان مىآيد كه در ادامه توجه خوانندگان را به آن جلب مىكنيم.
سخن در تحصيل حق است، آيا حق به دست آوردنى است يا خود به خود تأمين مىشود؟ هر حقى تأمين كننده منافع ذىحق است، آيا صرف استحقاق فرد نسبت به حقى خاص، براى بهرهبردارى از آن كافى است يا براى استيفاى آن بايد تلاش و كوشش كرد؟
فرق است ميان ذى حق بودن و نقد شدن منافع و آثار آن، اثبات استحقاق يك حق لازم است اما در بهرهمندى از آن كافى نيست، حق را بايد بدست آورد و براى به دست آوردن آن بايد تلاش كرد و استيفاى هر حقى راه مخصوص به خود دارد. راه به دست آوردن حق و نقد كردن فوايد آن، همان چيزى است كه از آن به عنوان وظايف و تكاليف ياد مىشود. اگر حق را بايد به دست آورد، بهترين راه كسب و به دست آوردن آن، تكليف است. اينجاست كه قوانين و برنامهها معنا مىيابند و بايدها و نبايدها در دين تفسير مىشوند.
«بايدها» راههاى تأمين حقوق و «نبايدها» نشان موانع و آفات به شمار مىروند، پس حقوق بدون تكاليف در حدّتئورى و ادعا و بىمصداق است. تأمين حقوق راههايى دارد كه بايد شناخت، از برخى امور بايد پرهيز كرد تا حقوق انسان به مخاطره نيفتد و به كارهايى بايد پرداخت تا آن حقوق به دست آمده و نقد شوند و انسان مستحق از فوايد آن بهرهمند گردد.
با اين بيان پيوند ميان تكوين و تشريع و كيفيت تعامل ميان آن دو روشن مىشود. منشأ حق از سنخ تكوين و «بود و نبود» است و خود تكليف از سنخ تشريع و «بايد و نبايد»، چنان كه خود حق از قبيل تشريع و بايد و نبايد است و منشأ تكليف از سنخ تكوين و بود و نبود. چگونگى و كيفيت ارتباط ميان آنها و نوع تعامل ميان آن دو از مسائل مهم و حساس حقوقى است. بنابراين، تشريع قانون شكوفايى تكوين است و براى شكوفايى و بالندگى تكوين و نقد كردن استعدادهاى نهفته آن كه همگى حق اوست، نيازمند برنامه و قانون است كه در بر دارنده بايدها و نبايدهاست و به واسطه تشريع بازگو مىشود.
دين مجموعهاى از قوانين مدوّن در راستاى تأمين حقوق فردى و جمعى انسان است، هرچند دين مجموعهاى از تكاليف و بايدها و نبايدها نيز هست؛ ولى اين بايدها و نبايدها تنها طريق تأمين حقوق فرد و جامعهاند، پس بار زايد بودن تكاليف به اين معنا كه شخص ديگرى در اين ميان به منافعى دست يابد، بىمعناست. تكليف، تضمين كننده حق
گفته شد كه حقوق بدون تكاليف امرى نامأنوس و بىمصداق است و دين آفرين همان انسان آفرين است و انسان آفرين به حقيقت انسان و مصالح و منافع او آگاه است، از اين رو براى تضمين حقوق در راستاى احياى منافع و مصالح انسان تعاليم و تكاليفى تدوين نموده و در مجموعهاى به نام دين عرضه كرده است تا بشر به حقوق خود دست يابد.
همه بايدها و نبايدها و حلال و حرامهاى شرعى كه از آن به تكاليف دينى تعبير مىشود، براى احقاق حقوق انسانهاست، چون خالق نظام هستى با علم مطلق خود مىدانست كه چه چيزهايى مايه قوام و سعادت جان انسان و چه عواملى باعث تداوم و استمرار مصلحت تنِ اوست. تا آنها را حلال كند و كدامين عامل به زيان جان يا جسم اوست، آنها را حرام كند. اگر امنيت و آزادى، سلامت و صحت جسمانى و حيات آبرومندانه و زندگى با رفاه نسبى مادى حق انسان است، منشأ و عوامل آن را بايد شناخت و بشر را به آن امور واداشت و به موانع آن بايد معرفت پيدا كرد و مردم را از آن بازداشت و اين مطلب مربوط به حقوق مادى انسان است.
سخن درباره حقوق معنوى هم به همين نحو است، اگر تعالى روح به حقيقت انسانى، تصاعد جان به مقامات عرفانى و تكامل انسان به جايگاه خليفة اللّهى حق انسان است شايسته است كه عوامل و موانع آن نيز شناخته شود. بايدها و نبايدها(واجبات و محرمات) و تكاليف دين عهدهدار همان حكم اند، بايدها ما را به عوامل سودمند رهنمون مىشوند و نبايدها در راستاى موانع زيانبار تنظيم شدهاند و اين گونه است كه انسان مىتواند حقوق خود را استيفا كند، پس تكاليف دينى به اين معنا متضمّن حقوق واقعى انسانهاست، نه بارى زايد از جانب شخص ثالث كه بر او تحميل شده باشد، به صورتى كه كلفت از او باشد و منعفت براى ديگرى. حكمت و فلسفه وجودى تكليف
برخى اين شبهه را مطرح مىكنند كه انسان به اختيار خويش آفريده نشده و شروع زندگى به دست او نبوده است پس تكليف براى انسان وجه منطقى ندارد. چرا بايد مكلّف به عقايد و اعمالى باشيم كه در صورت ترك آنها به عذاب مبتلا گرديم، حال كه به اجبار آفريده شدهايم، مىخواهيم آزاد باشيم و زير بار هيچ تكليفى نرويم.
شبهه و اشكال مطرح شده در حقيقت داراى دو بخش است:
بخش نخست: اين كه انسان با اختيار خود خلق نشده، بلكه به اكراه و اجبار آفريده شده است. كسى كه در خلقت انسان از او اجازه نخواسته و خالق يكتا با قدرت خويش او را آفريده است. ظاهر امر نيز همين است كه گفته مىشود، چنان كه حضرت على(ع) در بيانى مىفرمايد: «عبادٌ مخلوقون اقتداراً و مربوبون اقتساراً»(1) امّا حقيقت آن است كه خداى سبحان با سخا و كرم بهترين درجه وجودى مناسب را به خاك و يك قطره آب عطا كرد و ظرفيت هرگونه كمال، جمال، جلال و فن آورى را به وى بخشيده است تا او را با جهاد و تلاش و سير جوهرى و تحوّل درونى به مرحله والاى انسانيت برساند و اين جام و جامه را در فضاى نظام علّى و معلولى ارائه كرده است كه شرح اجمالى آن اين است كه همه مخلوقات و نيز انسانها بر اساس اصل سنت الهى كه نظام علّى و معلولى است، آفريده مىشوند و زمانى كه سلسله علل براى خلق موجودى فراهم گردند، معلول صادر مىشود.
فاعل مىتواند ايجاد معلول را اراده كند و قدرت دارد كه آن را نيافريند. انسان قادر است با اراده و اختيار خويش، تمهيداتى را براى تماميت علّت جهت خلقت فرزند فراهم نسازد، امّا وقتى علت تتميم و تكميل شد، اجازه و اذن معلول(فرزند) معنا ندارد. معلولى كه معدوم است، نه اختيار درباره او معنا دارد و نه اجبار، اراده و اختيار و جبر و تفويض براى موجود است، نه معدوم. چون درك درستى از اين نكته نشده، شاعرى عرب زبان به نام ابوالعلاء معرّى با نگاهى بدبينانه مىگويد: پدر و مادرم در حقّ من جنايتى مرتكب شده مرا خلق كردند و من اين جنايت را در حقّ هيچ كس انجام نخواهم داد. سپس دستور داد اين عبارت را بر روى سنگ قبرش بنويسند كه :
هذا ما جناه أبى علىّ
و ما جنيت على أحدٍ
يا آن شاعر بدبين پارسى گوى گفته است:
خلقت من در اَزل يك وصله ناجور بود
من كه خود راضى بدين خلقت نبودم زور بود
نظام هستى برپايه اصولى استوار است كه كمترين ضعف و سستى در آن راه ندارد، يكى از آن اصول محال بودن تخلف معلول از علت است كه اصلى عقلى و ثابت بوده و انكار آن به معناى انكار حكم عقل است. آنان كه اين شبهه را مطرح كردهاند، در حقيقت قانون عليت را منكر شدهاند.
بخش دوم شبهه اين است كه چرا انسان بايد مكلّف به تكاليف الهى باشد. منشأ اين سؤال به حكمت تكليف مربوط مىشود كه در هستىشناسى انسان نهفته است. تعيين تكليف براى انسان به جهت تبيين جايگاه و تكريم مقام انسانى اوست. انسان با توجّه به پذيرش امانت الهى «انّا عرضنا الأمانة…»(2) و بر تن نمودن لباس كرامت «و لقد كرّمنا بنى آدم…»(3) و برخوردار بودن از برترين ظرفيت علمى و آشنايى با اسماى الهى: «و علّم آدم الأسماء كلّها…»(4) جايگاه برترى پيدا كرد و مقام خلافت الهى را در زمين به خود اختصاص داد.
حفظ چنين جايگاهى مستلزم پذيرش مسئوليت و قبول تكليف است. عقل و منطق حكم مىكند كه وجود هر امتيازى در سايه قبول وظايف و تكاليف، امكانپذير است و به ميزان امتيازى كه به فرد مىدهند از او مسئوليت طلب مىكنند. به بيان ديگر، تكليف براى حفظ و مصونيت انسان و در قلمرو هويت اوست. به همين سبب تكاليفى كه بر عهده انسانها گذاشته شده، بر حيوانات و ديگر موجودات ديگر نيست، زيرا انسان مىخواهد حيات انسانى داشته باشد و انسانوار زندگى كند، ميل فطرى او نه تنها داشتن يك حيات خوب و ايدهآل انسانى، بلكه دارا بودن يك الگوى نمونه براى زندگى انسانى است. از او براى چنين انسانى، تكليف لازم حيات اوست.
در مقام تصوّر، انسانى را در نظر بگيريد كه پاىبند به مبانى اعتقادى، مسائل اخلاقى و احكام عملى نيست، از چنين انسانى چه تصوير مىتوان داشت و چه هويتى مىتوان براى او در نظر گرفت؟ آيا جز همان تلقّى و برداشتى كه برخى از صاحبنظران غربى از انسان دارند و وى را «گرگ انسان» يا «حيوان سياستمدار» و «ميمون برهنه» خواندهاند؟
به نظر مىرسد اگر انسان بدون مبانى اعتقادى توحيدى بىمسئوليتى در قبال مسائل اخلاقى و بىتعهدى به احكام عملى، لحاظ شود همين معانى يا معناى نازلتر از آن خواهد داشت، چنان كه در قرآن تعابيرى نظير ستمگر و ظالم، نادان و جاهل، سركش، حريص، عجول، نافرمان و ناسپاس به كار رفته است(5) مخاطب همه اين تعابير، انسان بدون تكليف است، يعنى انسانى كه از بار مسئوليت شانه خالى كند، پس حكمت تكليف با عزت انسانى عجين شده و انسانيت انسان مرهون مكلف بودن اوست.
ثبوت تكليف همراه با عمل به آن، مساوى صعود انسان به مقامات عالى است و سقوط تكليف يا ترك آن به معناى هبوط وى از درجات عالى انسانى است. بشر براى رفع يا كاستن فقر خويش نيازمند موجودى غنىتر از خود ماست: «يا أيّها النّاس أنتم الفقراء الى اللّه و اللّه هو الغنىّ الحميد؛(6)اى مردم شما همه نيازمند به خدائيد تنها خداوند است كه بىنياز و شايسته هرگونه ستايش است.» پديده فقر جز با اداى تكليف از جانب فقير در مقابل غنى مطلق كاهش نمىيابد. صدرالمتألّهين در پاسخ منكران تكليف مىگويد: آنان حكمت وجودى تكاليف و ترتيب نظام را ندانستند، چون با انكار آن چگونه مىتوان امر و نهى در شريعت را توجيه كرد؟ با اين نگاه همه شرايع عبث و بيهوده خواهد بود.(7)
از امام صادق(ع) روايت شده است كه فرمود: «انّ الناس فى القدر على ثلاثة اوجهٍ: رجلٌ يزعم انّ اللّه عزّ و جلّ أجبر الناس على المعاصى، فهذا قد ظلّم اللّه فى حكمه فهو كافرٌ و رجل يزعم انّ الأمر مفوّض اليهم فهذا قد اوهن اللّه فى سلطانه فهو كافرٌ و رجلٌ يزعم انّ اللّه كلّف العباد مايطيقون و لم يكلّفهم مالايطيقون و اذا أحسن حمد اللّه و اذا اساء استغفر اللّه فهذا مسلمٌ بالغٌ».(8) مردم در قدر بر سه گونهاند. برخى گمان مىكنند كه خداوند آنها را بر گناهان مجبور كرده است. چنين انسانى به خدا در حكمش نسبت ظلم داده است. برخى مىپندارند. خدا انسانها را به خود وا نهاده است، چنين شخصى خداى سبحان را در سلطنت و حاكميتش بر نظام جهان و انسان سست كرده است او نيز كافر است. برخى مىگويند: خدا آدميان را به آن چه توان انجام آن را دارند تكليف كرده است و آن چه را كه توان انجام آن را ندارند تكليف نكرده است. چنين انسانى اگر احسانى به بيند خدا را ستايش مىكند و اگر بدى به بيند از خدا تقاضاى آمرزش مىكند. اين انسان مسلمانى كامل است.
حاصل آنچه گذشت در چند بند ذكر مىشود:
1. روح هر تكليفى تشريف است، نه تحميل. 2. در باطن هر تكليفى حق نهفته است، مانند تكليف كودك به فراگيرى علم، تكليف بيمار به پرهيز و…، زيرا حق مسلّم هر كودكى عالم شدن و حق قطعى هر انسان بيمارى، سالم شدن است. 3. فريادى كه از فطرت انسانى و صلايى كه از هويت بشرى هر كسى برمىآيد استغاثه به تكليف الهى است و آنچه از تريبون شهوت و بلندگوى غضب و رسانههاى ضد انسانى نفس امّاره برمىآيد، نفير اهريمن است كه انسان را رها مىپندارد و او را در مقايسه با حيوان توهين مىكند و از ارج و حرمت وى مىكاهد. بر هر انسان لازم است صداى دوست را از صفير دشمن كه از خانه صياد مىآيد بشناسد و تسبيح مرغ حق را از خوار عجل سامرى جدا كند. با چنين حالتى، حكمت وجودى تكليف كه همان غايت اصلى خلقت انسانى است. براى وى آشكار خواهد شد كه آدمى آئينه تمام نماى قدرت الهى و مخزن محبت خداوندگارى است. چنان كه آن عارف در حال نيايش با خداى خويش پرسيد: «الهى ما الحكمة من خلقى به قيل بالحكمة من خلقك رؤيتى فى مرآة روحك و محبّتى فى قلبك».(9)
خدايا حكمت و فلسفه آفرينش من چيست؟ ندا آمد: حكمت و فلسفه آفرينش تو آن است كه مرا در آئينه روح تو به بينى و محبّت و دوستى مرا در قلبت بيابى. حكمت طاعت خدا از نگاه ابن سينا
ترديدى نيست كه بشر به واسطه خردورزى صرف و عقل گرايى محض، بدون استمداد از وحى نمىتواند حاجات فردى و جمعى را رفع كند و توان او ناقص است.
ابن سينا كه از بزرگترين حكماى اسلامى است، به جنبه اجتماعى و سياسى مسئله بسيار عنايت داشته است. او به نكتهاى اشاره دارد كه جهان معاصر بدان مبتلاست و آن بىعدالتى و ظلمى است كه قوانين ناقص بشرى و مجريان ستمگر به انسانهاى مظلوم روا مىدارند. ايشان براى رهايى بشر از ظلم و تعدّى ظالمان، ديدگاهى را ارائه مىدهد كه جوامع بشرى با عمل به آن مىتوانند به حقوق خويش دست يابند، وى معتقد است كه انسان بر اساس شاكله وجودىاش به گونهاى است كه نمىتواند به تنهايى و مستقل زندگى كند و اگر مشاركت ديگر هم نوعان نباشد، متعسّر بلكه متعذر است كه فردى بتواند همه نيازهاى خويش را برآورده سازد، از اين جهت ميان افراد اجتماع روابط و داد و ستد جارى بوده كه عدالت لازمه اين روابط اجتماعى است. براى حفظ عدالت، شريعتى لازم است كه شارع بايد شايسته اطاعت باشد و لازم است كه علائم و ويژگيهايى داشته باشد تا معلوم شود كه وى از جانب خداست و شايسته است كه نيكوكار و گنهكار نزد خداوند ثواب و عقاب داشته باشند، پس معرفت و شناخت شارع و مجازات كننده واجب و ضرورى است و شناخت بايد عاملى را به همراه داشته باشد تا آن را حفظ كرده و مانع از فراموشى آن گردد، از اين رو طاعات و تكاليف كه يادآورنده معبود است واجب گرديد و تكرار عبادات براى حفظ ياد الهى ضرورى شد…(10)
بر اساس اين انديشه دو سؤال مطرح شده كه بوعلى به پاسخ يكى از آنها اشاره كرده است.
سؤال نخست آن است كه براى حفظ عدالت، چه لزومى به شريعت است، در حالى كه انسان با عقل و انديشه خويش قادر به تشخيص آن و محافظت از آن است؟ پاسخ اين است كه عقل در حقيقت، جزئى از ادله شرع است و عقل و نقل دو نور الهى و هر دو معاضد هم و در صدد كشف حكم خدا هستند، امّا چون غالباً عقل دستخوش امارت هواى نفس اماره بر عهده دارد: «كم من عقلٍ أسيرٍ تحت هوى أمير»(11) و تلاش مىكند كه عدل، آزادى و ساير اصول حقوقى را به سود خويش تبيين و تفسير كند يا چون در مواردى عقل مشوب به باطل مىگردد، به همين جهت عقول بشرى را در اصل تشخيص و در حفظ و حراست عدالت، كافى ندانستهاند.
سؤال دوم اينكه: چرا تكرار تكاليف و استمرار عبادات بر مردم فرض و واجب گرديد؟ پاسخ اين است كه دليل آن محافظت از ياد الهى و در نتيجه دعوت به عدالت و قسط است كه قوام حيات بشرى بر آن استوار است و به هر دو امر در قرآن اشاره شده است در يكجا فرمود: «فارسلنا فيهم رسولاً منهم ان اعبدو اللّه ما لكم من اللّه غيره؛(12) در ميان آنان رسولى از خودشان فرستاديم كه خدا را بپرستند، جز او معبودى براى شما نيست…»
«و لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط؛(13)ما رسولان خود را با دلايل روشن فرستاديم و با آنها كتاب آسمانى و ميزان (شناسايى حق از باطل و قوانين عادلانه) نازل كرديم تا مردم قيام به عدالت كنند.»
پس آن كه به تكاليف الهى پاى بند و بر آن متعهدند، افزون بر فوايد دنيوى به پاداش اخروى نيز نائل خواهند شد، بنابراين در طاعت از فرمانهاى الهى حكمت بسيارى نهفته است كه بر هيچ اهل انديشهاى پوشيده نيست. ديدگاه صدرالمتألّهين
برخى از فرقههاى كلامى، مانند اشاعره تكليف را منكر شده و اين شبهه را مطرح كردهاند كه چرا بايد مخالفت با تكاليف الهى از جانب بنده منشأ عذاب و باعث عقاب گردد با اينكه خداوند نيازى به طاعت بندهاش ندارد؟ بعضى از اهل اين روزگار نيز مىگويند: چه لزومى به دين دارى و دين ورزى است، در حالى كه دين مظهر و نماد بندگى است.
صدرالمتألّهين ضمن بيان مقصود از تكليف و انجام و ترك افعال(واجبات و محرمات) مىفرمايد:
تكليف الهى بر بندهاش جارى مجراى تكليف طبيب است، اگر حرارت بر مريض غلبه كند، طبيب دستور به خوردن مبرّدات مىدهد، در حالى كه خودش بىنياز از آن است و چنانچه مريضى از دستور طبيب سرپيچى كند، خود ضرر مىبيند، نه طبيب كه فقط ارشاد كننده است. خداوند براى شفاى مريض، سببى را خلق كرده كه مقتضى آن است، براى سعادت اخروى نيز سببى آفريده كه آن طاعت خداست.(14)
حرام در دين به معناى كفّ نفس از معصيت و گناه است، با تلاش و مجاهدت مىتوان نفس را از رذايل اخلاقى تطهير و تهذيب كرد، چنان كه اجتناب از فضائل و اكتساب رذائل در دنيا براى نفس مشقت و در آخرت موجب عذاب و هلاكت است، همان گونه كه رذائل اخلاط و نامتعادل شدن مزاج، موجب مرض بدن در دنيا مىشود، بنابراين اثر طبعى ترك تكليف، عقاب و عذاب است، همانند اثر طبيعى و وصفى خوردن سم كه هلاكت است.
انبياء آمدهاند تا اين پيام را به مردم ابلاغ كنند و خلق را به واسطه تكاليف دينى به طريق فلاح ارشاد نمايند كسانى كه از هدايت و راهنمايى آنان سرباز زنند به آثار اعمال خود مبتلا مىشوند. حضرت على(ع) مىفرمايد: خداوند خانه آخرت را پر از نعمت آفريد و پيامبران را فرستاد تا انسانها را به آن دارالنعمه دعوت كنند. افسوس كه آنان اجابت نكردند و به نتيجه اعمال خود كه خوردن جيفه و مردار دنيا و دوستى و رسوايى آن است دچار شدند «سبحانك خالقاً و مبعوداً بحسن بلائك عند خلقك، خلقت دارا و جعلت فيها مأدبة، مشرباً و مطعماً و ازواجاً وخدماً و قصورا و انهارا و زروعاً و ثماراً، ثم ارسلت داعيا يدعواليها فلا الداعى اجابوا و لافيما رغّبت رغبوا ولاالى ماشوّقت اليه استاقوا اقبلوا على جيفة قد افتضحوا باكلها و اصطلحوا على حبّها»(15)
تو منزهى كه هم آفريدگار و هم معبودى. از نعمتهاى نيكى كه بر آفريدگان عطا كردهاى اين است كه سرايى (به نام سراى آخرت) آفريدى و در آن سفرهاى گستردهاى كه همه چيز در آن يافت مىشود، آشاميدنى و خوردنى همسران و خدمت گزاران، كاخها و نهرها و كشتزارها و ميوهها در آن قرار دادى، سپس كسى را فرستادى تا مردم را به سوى آن دعوت كند. نه دعوت كننده را اجابت كردند و نه در آن چه ترغيب كردهاى رغبت ورزيدند و نه به آن چه تشويق كردى مشتاق شدند. به مردارى روى آوردند كه با خوردن آن رسوا گشتند و در دوستى آن توافق كردند.
هر كس به چيزى (ديوانه وار) عشق ورزد نابينايش كند و قلبش را بيمار مىسازد سپس با چشمى معيوب مىنگرد و با گوشى غير شنوا مىشنود خواستههاى دل، عقلش را نابود ساخته، دنيا قلبش را مىميراند و شيفته آن مىكند، او بنده دنياست و بنده كسى كه از دنيا چيزى را در دست دارد… و حال آن كه دنيايى كه آن را جاودانى و ايمن مىپنداشتند از آن جدا شدند و به آن چه در آخرت به آنها وعده داده بودند، رسيدند. توحيد ضامن اجراى حقوق
تاكنون روشن شد كه در برابر هر حقى، تكليفى وجود دارد، خواه در محدوده كوچك خانواده، روستا، شهر، منطقه، و خواه در امور بين المللى.
زيرا هر چند ذى حق بايد براى استيفاى حق خود قيام كند. چنان كه اميرمؤمنان(ع) فرمود: «لايمنع الضيم الذليل و لايدرك الحق الابالجد»(16) شخص ضعيف و زبون توان ظلم زدايى ندارد و حق فقط با كوشش و تلاش به دست مىآيد، لكن كسى كه مورد حق است. مكلف است صاحب حق را يارى كند، چه حق فرد در برابر ديگرى وچه حق دولتها در برابر همديگر و چه دولتها و ملتها در مقابل يكديگر.
ميان تكليفهاى متقابل هر يك پيوند و ارتباطى است كه بدون رعايت آن، نه صاحب حق به حق خود مىرسد و نه مكلّف به تكاليف خود عمل كند، حتى در صحنه پيكار ايمان و كفر و جنگ بين عدل و ظلم و نبرد ميان توحيد و الحاد براى كافر، ظالم و ملحد حق انسانى وجود دارد هرچند از حقوق ديگر خود را به عمد محروم كرده است.
اگر در جنگ ميان مسلمانان و كفار، اهل اسلام پيروز شدند و اهل كفر شكست خورده و در معرض قتل يا اسارت قرار گرفتند، در همان حال حق معيّنى دارند كه حاكم اسلامى بايد آن را رعايت كند، از اين رو حضرت اميرمؤمنان(ع) چنين فرمود: «ان أظهرتنا على عدوّنا فجنّبنا البغى و سدّدنا للحق و ان اظهرتهم علينا فارزقنا الشهادة و اعصمنا من الفتنة»(17) اگر ما را بر دشمن پيروز كردى از ظلم و تعدّى بركنارمان دار و بر حق استوارمان فرما، و اگر آنها را بر ما چيره كردى شهادت را روزيمان كن و ما را از شرك و فساد و آشوب حفظ فرما. آن عامل مهم و كارساز كه هم در اقدام و قيام ذى حق سهم تعيين كننده دارد و هم در امتثال مكلّفان به تأديه حقوق ديگران اثرگذار است و هم در تعاون داخلى و مساعدت درون شهرى يا كشورى يا امّتى سهم بسزايى را ايفا مىكند، دو چيز است، ايمان به خداوند و اخلاص در آن ايمان كه توانايى گرهزدن حقوق و تكاليف را كاملاً داراست، وگرنه حق گسيخته از تكليف و تكليف جدا شده از حق هرگز تعهد متقابل خود را عمل نخواهند كرد، از اين رو اميرمؤمنان، على(ع) فرمود: «و شدّ بالاخلاص و التوحيد حقوق المسلمين فى معاقدها»(18) صيانت حقوق مسلمانان و اجراى آن را با اخلاص و توحيد استوار كرد.
روشن است كه براى اجراى حق چارهاى جز گره زدن آن با تكليف ديگران نيست، يعنى حق دولت وقتى اجرا مىشود كه با تكليف ملّت گره بخورد و به عكس، ياحق پدر و مادر وقتى محقق مىشود كه به تكليف فرزند پيوند بخورد و به عكس.
نيز حق بين المللى دولتها وقتى تحقق پيدا مىكند كه با تكليف دولت مقابل گره بخورد. عامل گره زدن حق به تكليف هم، ايمان با اخلاص است كه نور درونى و حافظ دائمى و نگهبان قطعى است و بدون آن حق و تكليف به هم گره نمىخورند يا بعد از مدّتى كوتاه نقض مىشود. از همين جهت حضرت على بن ابى طالب (ع) فرمود: «من واجب حقوق اللّه على عباده…والتعاون على اقامة الحق بينهم»(19) از جمله حقوق لازم الهى بر بندگان، اين است كه آنان يكديگر را در اقامه حق يارى كنند، البته اين حق، اعم از حق خدا و حق خلق است.
پس دو عامل اساسى در تحقق حقوق شخصى و اجتماعى و انجام تكاليف فردى و عمومى نقش عمدهاى را ايفا مىكند، يكى اعتقاد به وحدانيت الهى است و ديگر اخلاص در عمل، يعنى كنار زدن همه خودخواهيها و منيّتها و تكيه زدن به قدرت واحدى كه منشأ تمام قدرتهاست و انجام عمل در راستاى جلب رضايت او و تقدم خشنودى حق بر خلق. پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. نهج البلاغه، خطبه 83. 2. سوره احزاب، آيه 72. 3. سوره اسراء، آيه 70. 4. سوره بقره، آيه 31. 5. ر.ك سوره اعراف، آيه 179، سوره احزاب، آيه 72، سوره حج، آيه 66؛ سوره علق، آيه 6، سوره اسراء، آيات 11 و 100؛ سوره كهف، آيه 54. 6. سوره فاطر، آيه 15. 7. تفسير القرآن الكريم، ج 2، ص 230. 8. التوحيد، ص 360 – 361. 9. فرهنگ مأثورات عرفانى، ص 82. 10. اشارات، نمط نهم، فصل چهارم، ص 371. 11. نهج البلاغه، حكمت 211. 12. سوره مؤمنون، آيه 32. 13. سوره حديد، آيه 25. 14. تفسير القرآن الكريم، ج 2، ص 49. 15. نهج البلاغه، خطبه 109. 16. نهج البلاغه، خطبه 29. 17. همان، خطبه 171. 18. همان، خطبه 167. 19. همان، خطبه 216.