دين دارى، حق يا تكليف‏

##تهيه و تدوين: حجةالاسلام و المسلمين محمد رضا مصطفى پور## تذكر:
در مباحث گذشته در ارتباط با «حق و تكليف» به مباحثى چون بازگشت همه تكاليف دينى به حق، دين بهترين عامل براى تأمين حقوق بشر، منابع حقوق و تكليف و اين كه خداى سبحان مبدأ فاعلى حقوق انسان و ابلاغ كننده آن است و همچنين مبانى حق و تكليف، اشاره شده است كه همه آن‏ها مربوط به ماهيت و محتويات دين و حق و تكليف بوده است. در اين شماره از اين مطلب بحث مى‏شود كه آيا قبول اصل دين براى انسان حق است يا تكليفى بر اوست، آيا انسان در پذيرش اصل دين آزاد است يا مكلّف، و به طور خلاصه آيا دين دارى حق است يا تكليف، كه جواب آن در پى مى‏آيد.
يكى از مباحث دين و حقوق انسان اين است كه نسبت دين – انسان نسبتى تكليفى است يا حقوقى، يعنى آيا انسان مكلّف است دين را بپذيرد يا حق دارد ؛ آيا او در پذيرش دين و عدم قبول آن مختار است؟
برخى ممكن است با استناد به آيه «لااكراه فى الدين»(1) و مانند آن بپندارند كه پذيرش دين حق انسان است نه تكليف او و در تعريف حق نيز بگويند. چيزى است كه انسان در پذيرش يا رد آن مختار است. وقتى خداوند مى‏فرمايد: در پذيرش دين اكراهى نيست، معلوم مى‏شود كه قبول دين حق است، نه تكليف و هر ذى حقى در اعمال حق خود آزاد و مختار است، نه مقيّد و مكلّف.
در جواب اين اشكال گفته مى‏شود: حكم بر دو قسم است: تكوينى و تشريعى. در قرآن كريم جريان تكوين بشر كه ساختار خلقت او را عهده‏دار است آزاد معرفى شده است. از اين ديدگاه انسان موجودى است آزاد، حتى بين توحيد و الحاد، چه رسد به طاعت و عصيان. خلقت انسان و قوانين تكوينى حاكم بر او به گونه‏اى است كه وى مى‏تواند ملحد باشد يا موحّد. عمل كردن بر خلاف اين آزادى تكوينى، نه مذموم، بلكه محال است، زيرا اگر انسان چيزى را تكويناً نخواهد هرگز نمى‏شود به او تحميل كرد، يعنى جبر محال است، نه قبيح، ممتنع است نه ممنوع و مستحيل است، نه حرام و… البته بشر در اينكه آزاد آفريده شده، مجبور است ،يعنى وى مجبور است آزاد باشد و اصل حرّيت و آزادى كه در هويّت انسانى‏اش نهادينه شده به هيچ وجه قابل زوال نيست،نه از جانب خود او و نه از ناحيه ديگرى. بنابراين، اكراه در امور تكوينى معنا ندارد. مورد و مصدر فعل بودن انسان‏
جبر و اختيار، آزادى و تحميل، اراده و اكراه و مانند آن، درباره مصدر فعل بودن انسان است، نه مورد فعل قرار گرفتن آن، توضيح مطلب اينكه اگر كسى را با الجا و قهر از جايى بيرون كردند، يا به جايى بردند وى در آن حال «مورد فعل» است، نه «مصدر فعل»، در اين وضعيت او به هيچ وجه فاعل فعل نيست تا بحث شود فاعل بالجبر است يا فاعل بالاختيار، چون او بر اساس خلقت و آفرينش تكوينى، آزادى تكوينى دارد و آنچه را بخواهد مى‏پذيرد و امكان تحميل امرى بر خلاف تمايلات و خواسته‏هاى او وجود ندارد.
به بيان ديگر آنجا كه انسان «مورد فعل» است، خارج از موضوع بوده و دامنه بحث اين بخش را شامل نمى‏شود، ولى آنجا كه انسان «مصدر فعل» است، يعنى براى انجام كارى نخست قدرى تأمل مى‏كند، سپس اراده و تصميم مى‏گيرد، آنگاه آن را انجام مى‏دهد، در اين كار آزاد است، يعنى با اين مبادى مى‏تواند هر كارى را خواست انجام دهد يا آن را ترك كند، به همين جهت خداوند مى‏فرمايد: «و قل الحق من ربّكم فمن شاء فليؤمن و من شاء فليكفر؛(2) بگو حق از پروردگار شماست. كسى خواست ايمان مى‏آورد و كسى خواست راه كفر را در پيش مى‏گيرد» ؛ «انّا هديناه السبيل امّا شاكراً و امّا كفوراً؛(3) ما راه را به او نشان داديم و او يا شاكر است و سپاسگزار و يا راه كافران را در پيش مى‏گيرد» و در چنين موردى است كه مى‏فرمايد: «لااكراه فى الدّين» يعنى دين اكراه‏پذير نيست، نه اينكه انسان را اكراه نكنيد، زيرا وى تكويناً آزاد آفريده شده و موجود آزاد خلق شده را نمى‏توان مجبور كرد.
قلب بشر كه محور انديشه و انگيزه اوست دست هيچ كس نيست تا بتواند او را به امرى تكليف يا چيزى را بر او تحميل نمايد. عقيده هر كسى به دست خود اوست، صاحب عقيده است كه مى‏تواند معتقد به چيزى شود، يا از اعتقاد امرى نكول كند؛ به سخن ديگر، جمله «لااكراه فى الدين»، هم ناظر به انسان و هم ناظر به دين است، يعنى نه انسان اكراه‏پذير است چون تكويناً آزاد آفريده شد و نه دين، چون از سنخ اعتقاد است و اعتقاد عقد و پيوند قلبى است و امر قلبى نه به دست خود فرد است و نه به دست ديگرى، به دست ديگرى نيست، چون در قلمرو نفوذ او نيست. در دست خود فرد هم نيست، زيرا عقيده از سنخ علم و تصديق است و تصديق علم از راه مبادى آن حاصل مى‏شود. هرگاه مبادى علم و تصديق تحصيل شد، نتيجه آن به بار مى‏نشيند و اگر آن مبادى و مقدّمات لازم حاصل نگرديد، نتيجه نيز ظاهر نخواهد شد. زمانى كه مبادى حاصل شد نه خود فرد مى‏تواند مانع پيدايش نتيجه و ظهور و بروز آن شود و نه ديگرى و اگر مقدمات و مبادى حاصل نشود نه خود فرد قادر به ايجاد نتيجه و تصديق است و نه ديگرى. بنابراين، دين نيز چون از امور اعتقادى است اكراه‏پذير نيست.
البته بعد از پيدايش مبادى علمى كه زمينه حصول عقد بين موضوع و محمول است، عقد و گره ديگرى لازم است كه عصاره قضايا و عقود علمى با جان انسان عالم، گره بخورد تا عقيده حاصل شود، از آن عقد و پيوند قلبى، به ايمان تعبير مى‏كنند و چون عقد دوم، يعنى عقيده كه ايمان نام دارد غير از عقد اول است كه بين موضوع و محمول قضيه برقرار مى‏شود، از اين رو انفكاك ايمان از علم ممكن، بلكه واقع شدنى است، يعنى ممكن است كسى مطلبى را از لحاظ علمى كاملاً فهميده باشد و رابطه بين موضوع و محمول را دريافت كرده باشد، ولى به آن مؤمن نباشد و عصاره آن را با قلب خود گره نزده باشد و معتقد نگردد. حق تكوينى و تشريعى انسان‏
تاكنون روشن شد كه بشر در نظام تكوين آزاد است و اكراه پذيرى در شخصيت وجودى‏اش راه ندارد. حال آيا در نظام تشريع هم اين گونه است؟ قوانين تكوين فقط از بود و نبود بحث مى‏كند. بحث از حق يا عدم حق، در قلمرو تشريع است اگر بگوييم بحث از بود و نبود، حق را مشخص مى‏سازد، يعنى انسان حق دارد دين را بپذيرد يا از قبول آن سرباز زند، پس پذيرش دين و موحّد شدن و نيز عدم پذيرش و نكول دين و در نتيجه ملحد شدن، حق انسان است.
نتيجه و ثمره بحث اين است كه هر دو طرف قضيه، يعنى دين دارى و بى دينى نسبت به انسان يكسان است، در حالى كه حقيقت امر اين چنين نيست و جمله «لااكراه فى الدّين» يك حقيقت تكوينى را بازگو مى‏كند، نه حق بودن هر دو طرف اثبات و نفى آن را. درست است كه انسان تكويناً آزاد و مختار خلق شده، امّا نه انسان موجودى است كه دو جنبه توحيد و الحاد برايش يكسان باشد و نه اين دو طريق توحيد و الحاد به يكجا ختم مى‏شوند.
انسان موجود لابشرط نيست كه همه امور متناقض با ساختار فطرت و طبيعت او تأثير همسان داشته باشند. همان گونه كه هر غذايى اعم از سمّ و عسل با دستگاه گوارش انسان يكسان اثر نمى‏گذارد، هر عقيده‏اى نيز اعم از توحيد و الحاد براى فطرت او مساوى نيست، انسان در خوردن سمّ و عسل آزاد است و مى‏تواند هر كدام را به اراده و اختيار خود بخورد، امّا آثارى كه از خوردن اين دو غذاى مصفّا و مسموم ظاهر مى‏شود يكسان نخواهد بود. درباره عقيده هم انسان با اراده و اختيار خويش مى‏تواند هر عقيده‏اى را انتخاب و اختيار كند، امّا هر عقيده‏اى با فطرت او سازگار نيست.
برخى از عقايد براى روح و جان آدمى در حكم سمّ كشنده است. آيا صرف اينكه انسان مى‏تواند چنين چيزى را اثبات يا نفى كند مى‏توان حق او دانست؟ آيا چيزى كه نتيجه‏اش هلاكت روحى انسان است مى‏تواند حق انسان باشد يا آن كه حق انسان تنها چيزى است كه حيات طيّبه‏اش را تأمين كند؟ ظاهر «لااكراه فى الدين» بيانگر «حق تشريعى» او نيست تا كسى بگويد قرآن هم بشر را صاحب حق معرفى كرده است، بلكه مضمون آن بيان حقيقت تكوينى است، يعنى ساختار انسان به گونه‏اى است كه هم مى‏تواند موحّد باشد و هم قادر است به الحاد رو آورد. در اين باره، محور بحث «توانستن» انسان است، نه حق شرعى داشتن. به بيان ديگر انسان حق حيات فطرى و روحى دارد. آنچه حق اوست حيات معنوى در مقابل مرگ معنوى است، پس مرگ معنوى و فطرى، حق او نيست، امّا براى انسان اين امكان وجود دارد كه يكى از اين دو را برگزيند.
اين قدرت و توانايى در او وجود دارد كه حق خويش را استيفا يا اسقاط كند و كمال انسان در همين است كه تكويناً موجودى مختار باشد و امكان اختيار و انتخاب هر يك از دو طرف را داشته باشد، ولى «حق تشريعى» در يكى از اين دو طريق بوده و او مكلّف به گزينش آن است. اينجاست كه انسان خود را نشان مى‏دهد و ساحت وجودى خود را به نمايش گذاشته و قادر به اثبات مقام خليفة اللهى خواهد بود.
به هر حال، آزادى تكوينى بشر صحيح است، ولى آزادى تشريعى سر از اباحه گرى در مى‏آورد و اين مخالف منطق دين است. اگر بر اساس آيه «لااكراه فى الدين» منطق دين چنين اجازه‏اى مى‏دهد، پس آيات ديگر قرآن كه سخن از عذاب و مجازات دارند چگونه تفسير خواهند شد؟ با چنين تصورى از حق، بخش عظيمى از آيات مربوط به قيامت بايد عبث و بيهوده باشد.
بنابراين، امكان انتخاب به معناى حق بودن هر انتخاب و تساوى هر منتخب نزد خداوند نيست. امكان انتخاب يك قانون، تكوينى است و اين تفكر جاهلى بود كه امكان تكوينى را مطابق حق بودن نتيجه انتخاب مى‏دانست. محققان از اهل شرك سخنشان اين بود كه: «لوشاء اللّه ما أشركنا؛(4) اگر خدا مى‏خواست ما مشرك نمى‏شديم» يعنى آن چيزى باطل است كه اتفاق نيفتد، آنچه اتفاق مى‏افتد حق است. اگر اعتقاد الحادى و عقيده به شرك، حق نبود خداوند از آن جلوگيرى مى‏كرد، چون قادر بود از تحقق آن منع كند. غافل از اين‏كه فرق است ميان آزادى تكوينى و حقانيت تشريعى، خداوند براى بشر تكويناً، امكان انتخاب قرار داده، امّا فقط يك راه را تشريعاً «حق» مى‏داند، آنچه برخى تصور و توهم كرده‏اند مخصوص نظام فرشتگان يا هندسه حيوانات است. در آن نظام هرچه اتفاق مى‏افتد حق است، ولى در نظام انسانى چون تكويناً امكان انتخاب حق و باطل وجود دارد، الزاماً هر آنچه اتفاق مى‏افتد حق نيست.
حق به معناى آزاد بودن تشريعى و يكسان بودن نتيجه انتخاب، در قاموس دين راه ندارد، چنان كه هيچ اهل انديشه‏اى آن را نمى‏پذيرد. قبول و پذيرش دين «بايد» است و از اين حيث در زمره تكاليف قرار مى‏گيرد؛ امّا تكاليفى كه بازگشت آن به حق است. انسان حق تكامل و تعالى دارد و طريق استيفاى اين حق در قبول دين و تعاليم آسمانى آن نهفته است، پس دين دارى حق مسلّم انسانى است، او مى‏تواند از اين حق مسلّم خود چشم پوشى كند و يا آن را استيفا نمايد؛ يعنى مى‏تواند دين دار باشد يا بى دين؛ امّا بى دينى حق نيست، به همين جهت ثمره اين دو اعتقاد و عملكرد يكسان نيست. نظير اينكه زنده بودن حق مسلّم انسان است، او مى‏تواند اين حق را استيفا كند و زنده بماند و مى‏تواند از آن صرف نظر كند و دست به خودكشى بزند؛ ليكن انتحار حق نيست و ثمره اين دو انتخاب حسن و قبيح نيز متفاوت است.
بنابراين، حق بشر، دين دارى اوست، نه اينكه پذيرش و عدم پذيرش دين، هر دو حق باشد. اين سخن نوعى مغالطه يا تلقى ناصوابى است كه برخى بر زبان جارى مى‏كنند، زيرا انسان مدعى و طالب حق و خواهان كمال خويش است و مى‏خواهد از طريق تحصيل آن آگاه گردد. انسان در قلمرو شريعت به كمال مى‏رسد، چنان كه گياه و نبات و حيوان در دامن طبيعت رشد مى‏كنند، پس ترديدى نيست كه آزادى انسان به تكوين برمى‏گردد و تكليف و تعهد و التزام وى به تشريع راجع است، از اين رو قرآن حكيم از يك سو درباره آزادى انسان رهنمودى مانند «لااكراه فى الدّين» دارد و از سوى ديگر پى‏آمد تلخ و شيرين انتخاب هر يك از دو راه توحيد و الحاد را به صورت شفاف ترسيم مى‏كند.
پيامد سوء انتخاب را با آياتى چون: «خذوه فغلّوه * ثمّ الجحيم صلّوه؛(5)بگيريد پس او را در غل و زنجير كشيد، آنگاه ميان آتشش اندازيد»، بيان مى‏كند و در آيه‏اى فرمود: «و مآواهم النار و بئس مثوى الظالمين»(6) و جايگاه آن‏ها آتش است و بد جايگاهى است جايگاه ستمكاران» و در آيه ديگرى فرمود: «من كان يريد الحيوة الدنيا و زينتها، نوفّ اليهم اعمالهم فيها و هم فيها لايبخسون، اولئك الذين ليس لهم فى الآخرة الا النّار؛(7) كسانى كه زندگى دنيا و زينت آن را بخواهند، نتيجه اعمال آن‏ها را در همين دنيا به طور كامل به آن‏ها مى‏دهيم و چيزى از آن كاسته نخواهد شد ولى آن‏ها در آخرت جز آتش سهمى نخواهند داشت.»
گاهى پيامد سوء انتخاب را از زبان كسانى كه روش پيشوايان كفر را با سوء اختيار پيشه خود ساختند، بيان مى‏كند و مى‏فرمايد: «قال ادخلوا فى امم قد خلت من قبلكم من الجن و الانس فى النار كلّما دخلت امة لعنت اختها حتى اذا اداركوا فيها جميعاً قالت اخريهم لاوليهم ربّنا هؤلاء اضلّونا فآتهم عذابا ضعفا من النار، قال لكلّ ضعف ولكن لاتعلمون، و قالت اوليهم لاخريهم، فما كان لكم علينا من فضل فذوقوا العذاب بما كنتم تكسبون؛(8) خداى سبحان به مشركان و ظالمان مى‏فرمايد: در صف گروه‏هاى مشابه خود از جن و انس در آتش وارد شويد، هر زمان كه گروهى وارد مى‏شوند، گروه ديگر را لعن و نفرين مى‏كنند، تا همگى با ذلّت در آن قرار مى‏گيرند، در اين هنگام گروه پيروان درباره پيشوايان خود مى‏گويند: خداوندا، اينها بودند كه ما را گمراه ساختند، پس كيفر آن‏ها را از آتش دوبرابر كن (كيفرى براى گمراهيشان و كيفرى به خاطر گمراه ساختن ما) مى‏فرمايد: براى هر كدام از شما دو برابر عذاب است ولى نمى‏دانيد زيرا اگر پيروان در اطراف پيشوايان گمراه جمع نمى‏شدند و به دنبال آن‏ها حركت نمى‏كردند، قدرتى براى اغوا و گمراه كردن مردم نداشتند. و پيشوايان آن‏ها به پيروان خود مى‏گويند، شما امتيازى بر ما نداشتيد، پس بچشيد عذاب الهى را در برابر آن چه انجام مى‏داديد. در واقع اين عذاب آثار تكوينى اعمال و رفتار شما در دنياست.
در برابر پيروان پيشوايان، قرآن از انسان‏هايى ياد مى‏كند كه با حسن اختيار خود، مسير هدايت را طى كرده و براى تكامل و رشد خويش حق را جستجو مى‏كنند، مى‏فرمايد: «ان الّذين قالوا ربّنا اللّه ثم استقاموا فلا خوف عليهم ولاهم يحزنون، اولئك اصحاب الجنّة خالدين فيها جزاء بما كانو يعملون؛(9) كسانى كه گفتند! پروردگار ما اللّه است، سپس استقامت كردند، نه ترس براى آنان است نه اندوهگين مى‏شوند، آن‏ها اهل بهشتند و جاودانه در آن مى‏مانند. اين پاداش اعمالى است كه انجام مى‏دادند و درباره پيامبر(ص) و همراهان مؤمن كه با اموال و جان هايشان جهاد كردند، مى‏فرمايد: «اعدّ اللّه لهم جنات تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها، ذلك الفوز العظيم؛(10) خداى متعال براى آن‏ها باغ‏هايى از بهشت فراهم ساخته كه نهرها از زير درختانش جارى است جاودانه در آن خواهند بود و اين كاميابى و پيروزى بزرگى است و در جاى ديگرى فرمود: «والذين آمنوا و عملواالصالحات سندخلهم جنّات تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها ابداً؛(11) و كسانى كه ايمان آورده‏اند و اعمال صالح انجام داده‏اند بزودى آنان را در باغ‏هايى از بهشت وارد مى‏كنيم كه نهرها از زير درختانشان جارى است، جاودانه در آن خواهند ماند» با توجه به اين آيات، دو طريق حق و باطل به سرانجام واحدى منتهى نخواهد شد، نتيجه يكى انحطاط و سقوط و پى آمد ديگرى اعتلا و تكامل است سرانجام يكى شقاوت و بدبختى و ديگرى سعادت و خوشبختى، يكى آتش و نار و ديگر نور و روشنايى است نه اين كه سرانجام هر نوع انتخابى يكى باشد و خوب و بد مساوى و برابر باشند «لايستوى اصحاب النار و اصحاب الجنة ؛اهل جهنم و اهل بهشت يكسان نيستند». پس آزادى تكوينى انسان در انتخاب راه از ميان راه‏هاى مختلف در حيات انسانى دليل بر حق تشريعى آن نيست يعنى اين حق تكويناً براى انسان محفوظ است كه او در هر مسيرى كه خواست گام نهاده و ادامه حيات دهد، اما معناى حق و آزادى تكوين اين نيست كه بتوان از آن حق و آزادى تشريعى نتيجه گرفت چنان كه انسان در انتخاب سمّ و عسل در تكوين آزاد است اما پس از انتخاب هر يك نتيجه آن يكى نخواهد بود، نتيجه سمّ درد و رنج و مرگ و نتيجه عسل لذت و شيرينى و درمان برخى دردهاست.
بر اساس مطالب گذشته گفته شده بايد توجه داشت كه دچار مغالطه نشد و لذا براى جلوگيرى از مغالطات احتمالى در مباحث علمى لازم است ميان حق تكوينى و تشريعى تفكيك قائل شده و آن دو را به يك معنا اخذ نكرد. حق تديّن‏
تا حال روشن شد كه آدمى از جهت تكوين، در انتخاب دين و كفر آزاد است، گرچه به لحاظ تشريع، اين چنين نيست كه نتايج يكسان داشته باشد. از اين رو كه دين دارى نتيجه آن حيات جاويد بهشتى و سعادت حقيقى است و ترك آن جهنم ابدى و شقاوت است، حق همه انسان‏ها آن است كه متديّن باشند و به دين حقيقى روى بياورند، بلكه دين دارى بعد از حق حيات از مهمترين حقوق انسانى است. زيرا زندگى بدون دين ورزى، حيات و زندگى جامد، ايستا و راكد است كه هيچ پويايى و حركتى به سمت تكامل در آن وجود ندارد. و در مقابل زندگى كه در آن دين ورزى وجود داشته باشد به اساسى‏ترين و ضرورى‏ترين وجه حيات دست يافته است شايد يكى از حكمت‏هاى وجوب جهاد در راه خدا، جهاد با نفس، استشهاد در راه اعتلاى كلمة اللّه و مبارزه با دشمنان براى حفظ دين، براى دسترسى به همين حق باشد.
پذيرش دين حق در ذات انسان نهادينه شده و خداى متعال باطن بشر را به آن متمايل ساخته است، «فطرة اللّه التى فطر الناس عليها لاتبديل لخلق الله ذلك الدين القيم؛(12) آدمى بايد ملازم با فطرت الهى باشد، فطرتى كه خدا انسان را بر آن آفريد، تغييرى و دگرگونيى براى آفرينش خدا نيست اين دين پايدار است.»
بنابراين هر انسانى حق مسلّم خود مى‏داند كه به دين فطرى متدين گردد و زمانى كه ظلمت از نور، تاريكى از روشنى و رشد از غى متمايز شوند، هيچ انسان بالغ و عاقلى، ظلمت و تاريكى و غىّ را بر نور و روشنايى و رشد ترجيح نمى‏دهد. از اين رو به دين حق مؤمن و به مكتب الهى متديّن شده و در وادى ايمن و در محيط نورانى و روشن وارد مى‏شود و به عبارت ديگر: انسان وقتى به رشد عقلى رسيده و عالم و آگاه گردد، اختيار دين الهى را حق مسلم خود مى‏داند و آن را انتخاب مى‏كند و به آن مى‏گرود.
اين كه مى‏گويند: انبياء الهى با اقوام و ملل جهاد كردند تا آنان را به اكراه به سوى خدا دعوت كنند، تصور ناصوابى است.
زيرا انبياء كارشان بيدارگرى فكر و شكوفا كردن دفينه‏ها و گنجينه‏هاى عقل است، علاوه عصبيت غير منطقى و خشونت‏طلبى درباره متوليان دين و مسلمانان راستين مخالف صريح آيات قرآن و سيره پيامبر(ص) و معصومين(ع) است. زيرا اسلام تأكيد دارد كه مسلمانان در زندگى اجتماعى با كفار و اهل كتاب تا زمانى كه دست به سلاح نبردند، به صورت مسالمت‏آميز زندگى كرده و تعامل سالم داشته باشند و بر اساس قسط و عدل با آنان رفتار نمايند. «ينهاكم اللّه عن الذين لم يقاتلوكم فى الدين و لم يخرجوكم من دياركم ان تبرّوكم و تقسطوا اليهم انّ اللّه يحبّ المقسطين؛(13) خداى متعال شما را از نيكى كردن و رعايت عدالت نسبت به كسانى كه در اثر دين با شما پيكار نكردند و از خانه و ديارتان بيرون نراندند، نهى نمى‏كند زيرا خدا عدالت پيشگان را دوست دارد.» و در آيه‏اى ديگر از برخورد همراه با تعصب با مخالفان نهى كرده و فرموده است: «ولاتجادلوا اهل الكتاب الا بالّتى هى احسن الاالذين ظلموا منهم و قولوا آمنا بالذى انزل الينا و انزل اليكم و الهنا و الهكم واحد و نحن له مسلمون؛(14) با اهل كتاب جز با روشى كه از همه نيكوتر است مجادله نكنيد، مگر كسانى از آنان كه ستم كردند و به آن‏ها بگوييد ما به تمام آن چه كه به سوى ما و شما نازل شده ايمان آورده‏ايم و معبود ما و شما يكى است و ما در برابر او تسليم هستيم.»
با اين آيات روشن مى‏شود كه رشد عقلى و بلوغ فكرى، معرفت به خالق هستى، علم به هدف زندگى و رسيدن به حيات طيبه و نورانى از مقدمات دين دارى است كه انبياء الهى مبعوث شدند تا با تهيه مقدمات لازم براى احقاق و احياى حق انسانى، آدميان را به دين حق توجه داده كه آن‏ها پس از آگاهى دين حق را اتخاذ كنند و از اين طريق وجود حقيقى خود را شكوفا سازند و سعادت جاويد و فلاح و رستگارى واقعى را براى خود تدارك ببينند. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. سوره بقره، آيه 256. 2. سوره كهف، آيه 29. 3. سوره انسان، آيه 3. 4. سوره انعام، آيه 148. 5. سوره حاقه، آيات 30 – 31. 6. سوره آل عمران، آيه 151. 7. سوره هود، آيه 15 – 16. 8. سوره اعراف، آيه 38 – 39. 9. سوره احقاف، آيه 13 – 14. 10. سوره توبه، آيه 89. 11. سوره نساء، آيه 122. 12. سوره روم، آيه 30. 13. سوره ممتحنه، آيه 8. 14. سوره عنكبوت، آيه 46.