اسلام و زندگى‏

##تهيه و تدوين: حجةالاسلام و المسلمين محمد رضا مصطفى پور##
مفهوم حيات و زندگى از مفاهيم روشن و بديهى است كه هر انسانى مى‏تواند تصويرى از آن را در ذهن خود ترسيم كند، موجودى كه به لحاظ زيستى از اوصاف و خصوصياتى چون تغذيه و رشد و توليد مثل و مانند آن برخوردار باشد از آن به موجود زنده ياد مى‏شود و يا موجودى كه از حس و حركت بهره‏مند باشد از آن به حيوان ياد مى‏شود.
حيات حقيقتى است كه هم نازل‏ترين موجود از آن برخوردار است و هم موجود كامل و مطلق يعنى خداى سبحان آن را داراست، از اين رو، از حق به (حىّ لايموت) تعبير مى‏شود.
آدمى موجود زنده‏اى است كه مى‏خواهد زندگى كند از اين رو لازم است بدانيم كه زندگى حقيقى انسان چگونه است، آيا زندگى او در حدى است كه به اندازه تأمين غرايز و اغراض حيوانى از آن برخوردار بوده و در مرتبه جانوران ديگر باشد اين كه وى از حياتى برتر بهره‏مند است كه تمام تلاش خود را بايد در اين راستا به كار گيرد. از نظر آموزه‏هاى دينى و اسلامى، انسان‏ها از نظر حيات و زندگى درجات و مراتب گوناگون دارند. بهمين دليل در آغاز لازم است به اقسام حيات پرداخته شود و سپس به آثار حيات اشاره گردد.
صدرالمتألهين مى‏گويد: «واعلم انّ حيوة كل حىّ انما هى نحو وجوده، اذ الحيوة هى كون شى‏ء بحيث يصدر عنه الافعال الصادرة عن الاحياء من آثار العلم و القدرة»(1) بدان كه حيات هر موجود زنده‏اى به چگونگى وجود او مربوط است زيرا زندگى آن است كه افعال و كارهاى زندگان از آن صادر شود و افعال و كارهاى زندگان همان آثار علم و قدرت است. اقسام حيات‏
با توجه به مفهوم روشنى كه هر كس از حيات و زندگى دارد مى‏توان حيات انسان و مراتب آن را در سه مرحله ترسيم كرد:
الف – حيات حيوانى:
انسانى كه خدا او را آفريده است و خلقتش را متعادل قرار داده و فرمود: «الذى خلقك فسويك فعدلك»(2) خدايى كه تو را از عدم آفريد و به صورتى تمام و كامل بياراست و او را متعادل قرار داده است، او را از حيات حيوانى برخوردار نموده تا او با استفاده از قواى درونى خويش از مواهب زندگى برخوردار گردد. اما بايد بداند كه اهتمام او به بهره‏مندى از آن قوا چگونه خواهد بود؟ آيا تمام همّت او محدود كردن خود به ارضاء همين حيات است و در نتيجه خود را در پايين‏ترين مرتبه حيات قرار مى‏دهد يا به عاليترين درجه حيات نيز توجه مى‏كند. برخى آدميان در طول عمر خود در پايين‏ترين درجه حيات سير مى‏كنند.
هشتاد سال از خداى خويش حيات مى‏گرفتند امّا ديوار آن حيات بواسطه شهوت و غضب چيده شده است. و اين طايفه وراى ديوارى كه براى خود درست كرده‏اند را مشاهده نمى‏كنند. چون حيوانات همه همّت خود را در بكارگيرى شهوت محدود ساخته گويا كه هيچ قوّه و استعداد ديگرى در آنها وجود ندارد. زندگى منافقان و حيات كفار چنين زندگى و حياتى است. قرآن كريم در وصف كفار مى‏فرمايد: والذين كفروا يتمتعون ويأكلون كما تأكل الانعام؛ و كسانى كه كفر ورزيدند استفاده از زندگى و خوراكشان همانند چهارپايان است.»(3) اين گروه چنان در اين جنبه افراط كرده‏اند كه خداوند به رسولش خطاب مى‏كند كه آنان را به حال خويش رها ساز تا در ورطه حيوانيت خود ادامه حيات دهند و مانند چارپايان زندگى كنند: «فذرهم يخوضوا ويلعبوا حتّى يلاقوا يومهم الذى يوعدون؛ پس اى رسول آنها را به كفر و ضلالت خود بگذار كه به بازيچه دنيا مشغول باشند تا به روزى كه وعده عذاب آنهاست روبه رو شوند.»(4) چرا اين دسته از انسان‏ها در اين مرحله قرار گرفته‏اند؟ علت آن است كه اين گروه با عدم استفاده از عقل و بدون توجه به قوّه عاقله در غفلت بسر برده و به زندگى دنيا رضايت داده و با جهل مركب به همان مطمئن شده‏اند. «انّ الذين لايرجون لقاءنا و رضوا بالحيوة الدنيا و اطمأنوا بها والذين هم عن آياتنا غافلون؛ همانا آنان كه (به آخرت معتقد نشدند) به لقاء ما دل نبسته و به ديدار ما اميد ندارند و به زندگى حيوانى پست دنيا دل بسته‏اند و آنهايى كه از آيات و نشانه‏هاى ما غافلند.»(5) اولئك مأواهم النار بماكانوا يكسبون؛ ايشان به اعمالى كه انجام داده‏اند جايگاهشان در جهنم است.»(6)
امير بيان امام على(ع) در دورى از چنين حياتى در نامه معروف خود خطاب به عثمان بن حنيف مى‏فرمايد: «فما خلقت ليشغلنى اكل الطيباب كالبهيمة المربوطة همّها علفها او المرسلة شغلها تقممها؛ خلق نشده‏ام كه غذاهاى لذيذ و پاكيزه مرا سرگرم سازد، چونان حيوان پروارى كه تمام همّت او علف و يا چون حيوان رها شده كه شغلش چريدن و پركردن شكم باشد.»(7) معناى اين سخن حضرت امير(ع) اين نيست كه مقام و جايگاه انسان محدود باشد بلكه او خود با اراده‏اش جايگاه خويش را تنزّل بخشيد و قلمرو حياتش را با زندگى حيوانات نزديك نمود.
تو بلند آوازه بودى، اى روان‏

با تن دون يار گشتى دون شدى‏
صحبت تن تا توانست از تو كاست‏

تو چنان پنداشتى كافزون شدى‏
جاى افسون كردن مار هوى‏

زين فسون سارى تو خود افسون شدى‏
نور بودى، نارِ پندارت بكشت‏

پيش از اين چون بودى، اكنون چون شدى‏
ملك آزادى چه نقصانت رساند

كامدى در حصن تن مسجون شدى؟(8) ب – زندگى انسانى:
آدمى تا در تحقق بخشى قوه وهم و خيال است حيطه حياتش در رديف حيوانات است اما اگر گام را بلندتر نهاد و قوه عاقله را به خدمت گرفت و در بالندگى آن همت گمارد بطور قطع حياتش از زندگى حيوانات فراتر مى‏رود و ثمرات و آثار انسانى از آن حيات ظهور مى‏كند. زيرا قواى متعدد در نهاد و نهان انسان به منزله درخت‏هايى هستند كه طعم ميوه‏هاى‏شان مختلف است.
قرآن كريم به اين نكته تصريح دارد كه حيات شخص جاهل يا غافل با فرد عاقل و عالم يكسان نيست زيرا يكى از قوه عاقله برخوردار بوده و ديگرى در تلاطم حياتش با حس و وهم و خيال درگير است، يكى بر مركب عقل تكيه زده و ديگرى بر هوى‏ ركود و اعتماد نموده و پياده از عقل مى‏باشد، يكى كشته جهل خويش است و ديگرى از نور عقل و وحى روشنايى مى‏گيرد.
«اوَمن كان ميتاً فاحييناه و جعلناله نوراً يمشى به فى الناس كمن مثله فى‏الظلمات ليس بخارج منها كذلك زيّن للكافرين ماكانوا يعملون؛ آيا كسى كه مرده (جهل و ضلالت) بود پس ما او را زنده كرديم و به او روشنى علم و ديانت داديم كه با آن روشنى ميان مردم سرافراز رود مَثَلِ او مانند كسى است كه در تاريكى‏هاى (جهل و گمراهى) فرو رفته و از آن نمى‏تواند خارج گردد؟ آرى اعمال بد كافران اين چنين در نظرشان زيبا جلوه نمود».(9)
حيات مؤمنانه با زندگى فاسقانه برابر نيست زيرا يكى با اصل خويش پيوند دارد و ديگرى از اصل خويش بريده و زندگى‏اش چون گره كورى به هر طرف متمايل است.
«افمن كان مؤمناً كمن كان فاسقاً لايستوون؛ آيا كسى كه ايمان آورد با كسى كه فسق و فجور ورزيد مساوى است.»(10) عقل و نقل كه دو ركن اساسى دين را شكل مى‏دهند و مبيّن حقيقت دين مى‏باشند، هر دو بر اين امر اتفاق دارد كه زندگى با به كار بستن عقل و به كارگيرى ايمان معنا پيدا كرده و مى‏تواند اهداف واقعى را دنبال نموده و به مقصود و مراد انسانى رهنمون گردد زيرا حكم عقل، طاعت و پيروى از نقل را به همراه دارد.
«و مثل الذين كفروا كمثل الذى ينعق بما لايسمع الادعاء و نداء صمٌّ بكمٌ عمىٌ فهم لايعقلون؛ و مثل آنان كه كفر ورزيدند همانند كسانى است كه آوازش كنند و از آن آواز معنايى درك نكرده و جز صدايى نشنود، كفار هم از شنيدن و گفتن و ديدن حق كر و گنگ و كورند زيرا عقل خود را به كار نمى‏بندند.»(11)
حيات انسانى حيات مؤمنانه را گويند و زندگى حيوانى به حيات ملحدانه انسان اطلاق مى‏شود كه قرآن كريم بنا و آثارشان را متفاوت ارزيابى مى‏كند. تشبيه خداوند از اين دو زندگى اين است كه حيات انسانى چون سجده گاهى است كه بر پايه تقوا و حق و صواب تأسيس شده و داراى بناى محكم و استوارى است امّا زندگى حيوانى به مانند بنايى است كه بر پايه سستى در كنار سيل ساخته شد و به زودى ويران خواهد شد. «افمن اسّس بنيانه على تقوى من اللّه و رضوانٍ خيرٌ ام من اسّس بنيانه على شفا جرفٍ هارٍ فانهار به فى نار جهنم و اللّه لايهدى القوم الظالمين؛ آيا كسى كه مسجد به غرض تقوى و خداپرستى تأسيس كرده و رضاى حق را طالب است مانند كسى است كه بنايى سازد بر پايه سستى در كنار سيل كه زود به ويرانى كشد و عاقبت، آن بنا از پايه به آتش دوزخ مى‏افتد؟ و خدا هرگز ستم كاران را هدايت نخواهد كرد.»(12)
پس قلمرو حيات حيوانى، بهره‏بردارى از خيال و وهم است و لازمه حيات انسانى، استفاده از عقل و آموزه‏هاى دينى است و چون حيطه عقل فراتر از وهم است لذا حيات مبتنى بر آن دو نمى‏تواند يكسان باشد. ج – حيات الهى:
آدمى با بهره‏گيرى از عقل و تسليم پذيرى در برابر نقل قادر است حيات انسانى خود را رقم زند امّا حيطه حيات وى مى‏تواند از اين حوزه هم فراتر رود. اين موجود مادى چون داراى روح الهى است (و نفخت فيه من روحى)(13) قدرت آن را دارد كه پا را از عالم ماده فراتر گذاشته و در عالم ملكوت سير كند. اسباب وصول براى او مهيا است امّا گاهى انگيزه ظهور آن دروى ملغى است. بسيار زيبا گفته است لسان الغيب كه:
اى دل به كوى دوست گذارى نمى‏كنى‏

اسباب جمع دارى و كارى نمى‏كنى‏
ميدان به كام خاطر و گويى نمى‏زنى‏

بار ظفر به دست و شكارى نمى‏كنى‏
در اين مرتبه از حيات است كه انسان با تلاش و كوشش از مقام عبودى به جايگاه ربوبى باريافته زمان و مكان را در مى‏نوردد و با اينكه به ظاهر در اين عالم است امّا در واقع به باطن آن عالم مرتبط است. حق تعالى در خطاب به ابراهيم خليل (ع) اشاره به اين مرتبه از حيات دارد كه فرمود: «كذلك نرى ابراهيم ملكوت السموات و الارض…؛ و ما اين چنين حقايق آسمانها و زمين را به ابراهيم نمايانديم.»(14) مقام منيع ملكوت منحصر در نبى و وصى نيست كه ديگران بدان دسترسى نداشته باشند و يا وصول به آن برايشان مستحيل باشد، زيرا:
اولاً انسان قوه و استعداد حشر با ملكوت را داراست زيرا سعه وجودى او برتر از مجردات است.
ثانياً خداوند سبحان در متن فرقان خطاب به غير معصومين از انسان فرموده است: «اولم ينظروا فى ملكوت السموات و الارض؛ آيا فكر و نظر در ملكوت و قواى آسمان‏ها و زمين نمى‏كنند.»(15)
صيغه جمع در مقام ترغيب و تحريص، شاهد بر اين مدعاست كه طيران هر انسان در طبيعت او و عروج به عالم شامخ ملكوت در صقع نفس او تعبيه شده است.
اگر بنى آدم حامل امانت الهى (انّا عرضنا الامانة على السموات و الارض و الجبال فابين ان يحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انه كان ظلوماً جهولاً)(16) و معلم به اسماى خداوندى (و علّم آدم الاسماء كلّها)(17) و برخوردار از مقام خليفة اللهى (انى جاعل فى الارض خليفة)(18) و مكرّم به كرامت سبحانى (و لقد كرّمنا بنى آدم و حملنا هم فى البرّ و البحر)(19) است پس او كون جامعى مى‏باشد كه اين مقامات براى او علماًو عملاً مقدور است. «هرچه در سريره انسان است،مرتبه مفصّل آن در ضمير انسان است و هرچه در ضمير انسان است بطور مفصّل‏ترى در ظاهر انسان است، پس سريره اجمال ضمير و ضمير اجمال ظاهر و ظاهر انسان مقام عمل جوارح اوست. فلسفه‏اش آن كه هرچه در عالم تعقل و مقام عقل و وجود عقلانى است به طور مفصل‏ترى در قلب و ملكوت و نفس و مثال و ضمير تصور مى‏شود و اندازه‏گيرى و تقدير مى‏شود و هرچه در نفس تقدير و اندازه شود به خارج و ناسوت وجود پيدا مى‏كند و بروزات مى‏كند.»(20)
آدم اسطرلاب گردون علوست‏

وصف آدم مظهر آيات اوست‏
هرچه دروى مى‏نمايد وصف اوست‏

همچو عكس ماه اندرآب جوست‏
خلق را چون آب دان صاف و زلال‏

اندر او تابان صفات ذوالجلال(21)

واجد حيات الهى شدن در نشئه طبيعت برترين مقام انسانيت است، انسان در عين حال كه در عالم ملك ادامه حيات مى‏دهد قادر است با ارتقاء انديشه، حيات خويش را تكامل و تعالى بخشيده و در عالم ملكوت سير نمايد. سرّش اين است كه وى از ساير حيوانات ممتاز است، حيوانات جز فربهى تن، هدفى ندارند امّا انسان كه صاحب انديشه و برخوردار از اختيار است از اين توانمندى برخوردار است و دين هم به خاطر همين آمده است كه دهنه انسان را گرفته تا از مرحله حيوانى به مرتبه زندگى انسانى بلكه به مقام حيات الهى سوق دهد.
حكمت اصلى دين الهى را مى‏توان در دو بعد كلى دسته بندى كرد، يكى تأمين حيات حقيقى و فراحيوانى و ديگر تضمين جامعه سالم انسانى، كمترين ترديد وجود ندارد در اين كه تعاليم آسمانى اسلام كه مجموعه‏اى از عقايد و برنامه‏هاى علمى و عملى و رفتارى مى‏باشد تضمين كننده برترين حيات فردى و اجتماعى براى بشر در همه ادوار تاريخ زندگى است. عقل و نقل مؤيد اين نكته است كه تسيلم پذيرى در مقابل تعاليم دينى نه به معناى بردگى و بندگى و محدوديت در آزادى است بلكه به معناى حريت و آزادگى و ارتقاء به جايگاه انسانى و وصول به مقام خليفة اللهى است.
اين نكته حقيقتى است كه در حكمت با عقل و در شريعت بواسطه نقل ثابت است. از اين منظر حكمت و آموزه‏هاى دين حيات انسانى و مراتب آن به صورت اجمال مورد تحليل و ارزيابى قرار مى‏گيرد. 1- مراتب حيات در حكمت:
حكماى الهى در بحث انسان‏شناسى بر مبناى تعاليم الهى معتقدند كه ماهيت انسان، همين لايه ظاهرى مادى نيست بلكه اين پوسته و لايه داراى تنه و ريشه هم مى‏باشد. آنان كه ظاهر بين هستند و از حواس ظاهرى بهره دارند انسان را در همين پوسته و بشره خلاصه كرده و خيال مى‏كنند كه همه حقيقت انسان همين است و بس. بنابراين تمام همت او بايد در تأمين و ترميم همين ظاهر به كار گرفته شود، امّا واقعيت فراتر از آن است كه آنان مى‏پندارند، حكمال الهى در بحث معرفت نفس گفته‏اند كه نفس داراى مراتب سه گانه مى‏باشد همان گونه كه عوالم هستى سه مرتبه دارد…مرتبه طبيعت و شهادت كه همان عالم ماده و ماديات است و مرتبه خيال كه عالم برزخ مى‏باشد و عالم عقل كه به آن عالم غيب گويند. انسان كه يك شخصيت واحده است هر سه مرتبه عالم كبير را داراست كه عبارتند از مرتبه طبيعت و خيال و عقل.
پس هر انسان در حقيقت داراى سه مرتبه وجودى است، مرتبه اوّل انسان طبيعى كه همان وجود ظاهرى و مادى و طبيعى اوست. دوم، انسان مثالى و خيالى كه فوق مرتبه طبيعى و دون مرتبه عقلى است. سوم مرتبه عقلى است. انسان بر اساس اراده و همت همراه با معرفتى كه دارد مى‏تواند نشئه حيات خويش را تعيين سازد. حكماى الهى معتقدند كه اگر انسان به مرتبه كمال رسيد فرشتگان الهى را به وجود عقلانى خويش درك كرده مى‏بيند فعليت اين مراتب به معناى درك همه كمالات است.
صدرالمتألهين در بحث مراتب وجود انسان مى‏فرمايد: قواى طبيعى انسان، سايه قواى نفس مدبره و قواى نفسانى سايه انسان عقلى مى‏باشند. بنابراين هر انسانى گويا سه انسان است، انسان طبيعى و مادى كه داراى اعضا و جوارح ظاهرى است، انسان برزخى (مثالى) و ديگر انسان عقلى.(22)
اگر انسان اين توانايى را در خود ايجاد كند كه بتواند خويشتن را از قواى طبيعى رهايى دهد حيات برزخى براى او كشف مى‏شود و به همين معنا قادر است كه از حيات برزخى فاصله گرفته به حيات عقلانى كه نتيجه كمالات نفسانى است برسد. 2- مراتب حيات در شريعت:
در آيات و روايات به اين نكته تصريح شده كه مراتب حيات براى همه افراد يكسان نبوده بلكه هر كس به فرا خور انديشه‏اش، مرتبه حيات خويش را رقم مى‏زند. برخى زندگى عادى دارند و برخى از زندگى بالاترى برخوردارند.
قرآن كريم حيات انسان‏ها را در دنيا به آبى تشبيه كرده كه از آسمان مى‏بارد و به بركت آن گياهان مختلفى در زمين مى‏رويد: «انما مثل الحياة الدنيا كماء انزلناه من السماء فاختلط به نبات الارض مما يأكل الناس و الانعام»(23) همه انسان‏ها نيز با روح لطيف و پاك همانند آب زلال باران وارد عرصه طبيعت مى‏شوند امّا با گام نهادن در آن مسيرهاى مختلفى را پيش مى‏گيرند.
«اعلموا انما الحياة الدنيا لعب و لهو و زينةٌ و تفاخر بينكم و تكاثر فى الاموال و الاولاد كمثل غيث اعجب الكفار نباته ثم يهيج فتراه مصفراً ثم يكون حطاماً و فى الآخرة عذابٌ شديدٌ و مغفرةٌ من اللّه و رضوانٌ؛ بدانيد كه زندگانى دنيا به حقيقت بازيچه‏اى است كودكانه و لهو و عياشى و آرايش زنانه و تفاخر و خودستايى با يكديگر و حرص افزودن مال و فرزندان اين حقيقت كار دنياست و در مثل مانند بارانى است كه به موقع ببارد و گياهى در پى آن از زمين برويد كه كفار را به شگفت آورد و سپس بنگرى كه زرد و خشك شود و بپوسد و در عالم آخرت عذاب سخت جهنم و آمرزش و خشنودى حق نصيب است.»(24) آنان كه منشأ ادراكشان حس است به ظاهر دنيا اهتمام دارند وطايفه‏اى كه به عقلانيت رسيده‏اند از ظاهر دنيا فراتر رفته‏اند.
«و ما اوتيتم من شى‏ء فمتاع الحيوة الدنيا و زينتها و ما عند اللّه خير و ابقى افلا تعقلون؛ و آن چه از نعمت‏هاى اين عالم به شما داده شده متاع و زيور بى قدر و زندگانى دنياست و آنچه نزد خداست براى شما بهتر و باقى‏تر است اگر فهم و عقل كار بنديد.»(25) و نيز در آيه ديگر مى‏فرمايد كسانى كه جاهلند به زينت و زيور ظاهرى دنيا دل بسته‏اند و آنان كه عالمند به جمال و زيبايى عقبى وابسته‏اند. «و ما هذه الحيوة الدنيا الّا لهو و لعب و انّ الدار الآخرة لهى الحيوان لو كانوا يعلمون؛ و نسبت زندگانى اين دنيا جز لهو و لعب و همانا زندگانى در آخرت است اگر مردم بدانند.»(26) شبيه همين بيان را در آيه ديگر با اين تعبير فرموده است كه انسان‏هاى غافل چون از حق غفلت كرده‏اند به امور محسوس و ظواهر دنيا دل خوش كرده‏اند ولى آنان كه اهل توجه‏اند به ظاهر آن بى توجهند، و به عالم و حيات اعتنا دارند.
«يعلمون ظاهراً من الحيوة الدنيا و هم عن الاخرة هم غافلون؛ اكثر مردم به امور ظاهرى دنيا آگاهند و از عالم آخرت غافلند.»(27) پس از نگاه شريعت اسلام، زندگى انسان براى عده‏اى در سطح حيات حيوانى است به اين معنا كه آنان در طول عمر خويش تمام اهتمام‏شان در به فعليت رساندن صفات حيوانى است و از قوا و استعداد انسانى غفلت داشته يا تغافل مى‏ورزند. امّا براى طايفه‏اى مسأله دقيقاً عكس آن است، يعنى در پى تحقق قواى انسانى و به دنبال حيات متعالى خويشند. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. اسفار، ج 6، ص 417. 2. سوره انفطار، آيه 7. 3. سوره محمد، آيه 12. 4. سوره معارج، آيه 42. 5. سوره يونس، آيه 8 – 7. 6. همان. 7. نهج البلاغه، نامه 45. 8. ديوان پروين اعتصامى، چاپ فرهنگ، ص 39. 9. سوره انعام، آيه 122. 10. سوره سجده، آيه 18. 11. سوره بقره، آيه 171. 12. سوره توبه، آيه 109. 13. سوره حجر، آيه 29 ؛ سوره ص، آيه 72. 14. سوره انعام، آيه 76. 15. سوره اعراف، آيه 185. 16. سوره احزاب، آيه 72. 17. سوره بقره، آيه 31. 18. همان، آيه 30. 19. سوره اسراء، آيه 70. 20. سيد محمد تقى معصومى اشكورى، دو چوب و يك سنگ، نشر سايه، چاپ دوم، ص 60. 21. مثنوى مولوى، دفتر ششم. 22. اسفار، ج 9، ص 70. 23. سوره يونس، آيه 24 و مشابه همين آيه در سوره كهف، آيه 45. 24. سوره حديد، آيه 20. 25. سوره قصص، آيه 60. 26. سوره عنكبوت، آيه 64. 27. سوره روم، آيه 7.