اسلام دين زنده و هميشه جاويد

##تهيه و تدوين: حجةالاسلام‏والمسلمين محمدرضا مصطفى پور##
يكى از ويژگى‏هاى اسلام پويايى آن است و همين ويژگى او را جاودانه معرفى مى‏كند امام رضا (ع) در جواب شخصى كه از او مى‏پرسد، چرا قرآن با گذر زمان كهنه نمى‏شود و هر چه زمان بر او بگذرد تازه و نو بودن آن محفوظ است فرمود: « لانّ الله لم ينزله لزمان دون زمان و لا لناس دون ناس فهو فى كل زمان جديد و عند كل قوم غض الى يوم القيامه ؛(1) خداى سبحان قرآن را براى زمان خاص و مردم خاص فرو نفرستاده است، پس قرآن در هر زمانى و پيش هر قومى تا روز قيامت تازه و نو است».
امام صادق (ع) نيز فرمود: حلال محمد حلال ابداً الى يوم القيامه و حرامه حرام ابداً الى يوم القيامه لايكون غيره و لا يجى‏ء غيره؛(2) حلال پيامبر اسلام (ص) تا روز قيامت و براى هميشه حلال و حرام او نيز براى هميشه و تا روز قيامت حرام است نه غير آن خواهد شد و نه چيز ديگرى جايگزين آن خواهد گرديد».
يكى از انديشمندان غربى اسلام را دينى زنده و پاينده و دين آينده جهان معرفى كرده و گفته است: «من هميشه نسبت به دين محمد(ص) به واسطه خاصيت زنده بودن شگفت آورش نهايت احترام را داشته‏ام، به نظر من اسلام تنها مذهبى است كه استعداد توافق و تسلط بر حالات گوناگون و صور متغيّر زندگى و مواجهه با قرون مختلف را دارد، من چنين پيش بينى مى‏كنم و از هم اكنون نيز آثار آن پديدار شده است كه ايمان محمد(ص) مورد قبول اروپاى فردا خواهد بود».(3)
آن چه باعث پويايى و جاودانگى اسلام است عناصر گوناگونى است كه از جمله آن‏ها هماهنگى آن با عقل و اين كه عقل يكى از منابع دين معرفى شده است علاوه بر آن كه عقل يكى از منابع دين معرفى شده است و ائمه فرموده‏اند: مردم دو جهت در اختيار دارند يكى پيامبران و ائمه (ع) كه حاملان پيام الهى به مردم هستند و ديگرى عقل(4)، اجتهاد پذيرى اسلام نيز آن را پاسخگوى نيازهاى انسان در هر عصر و زمان قرار مى‏دهد. به ديگر سخن اجتهاد قوّه محركه اسلام است كه مى‏توان با استفاده از آن به نيازهاى انسان‏ها در هر زمان و هر مكان با استفاده از متون آيات قرآن و روايات پاسخ داد. از اين رو ائمه معصومين (ع) فرمودند: «علينا القاء الاصول و عليكم التفريع ؛(5) بر ما است كه اصول را بر شما القاء كرده و شما با مراجعه به آن اصول، فروع را از آن استنباط كنيد». سرّ ثبات دين اسلام
چرا دين اسلام دين ثابت و هميشگى است؟ 1- عند اللهى بودن دين:
سرّ آن اين است كه قرآن كريم از سويى مى‏فرمايد: «ان الدين عندالله الاسلام ؛(6) در حقيقت دين در پيشگاه خدا اسلام است» و از سوى ديگر آن چه كه از پيشگاه خدا باشد ثابت و پايدار است، «ما عندكم ينفد و ما عندالله باق ؛(7)آن چه پيش شماست پايان‏پذير است و آن چه پيش خدا است باقى و پايدار.» با انضمام اين دو آيه روشن مى‏شود كه اسلام دين ثابت و مستمرى است كه نه تخلف‏پذير است و نه اختلاف‏پذير.
انبياء(ع) همگان بر اساس خطوط كلى آن مشى مى‏كردند،از اين رو فرمود: «و من يبتغ غير الاسلام ديناً فلن يقبل منه ؛(8)هر كه غير از اسلام دينى جستجو كند از او پذيرفته نخواهد شد.»
در واقع نه تنها دين همه انبياء (ع) اسلام است بلكه بر اساس هماهنگى تكوين و تشريع همه نظام هستى در برابر خداى سبحان تسليم و خاضع و متواضعند، «وله اسلم من فى السموات و الارض ؛(9)همه آن چه كه در آسمان‏ها و زمين است در برابر خدا تسليم اند.» انسان نيز كه بخشى از نظام هستى است و قوانين تكوينى خود را از خدا مى‏گيرد از نظر تشريع نيز بايد قوانين خويش را از خدا دريافت كند و در برابر او تسليم باشد، در واقع تكوين و تشريع با هم هماهنگ هستند زيرا مبدأشايسته وضع قوانين تكوين و تشريع و هماهنگ كننده آن دو خداى سبحان است. 2- هماهنگى با فطرت
دين براى شكوفايى و پرورش فطرت انسان آمده است، از آن جا كه در فطرت انسان هيچ گونه تغييرى راه ندارد، دين نيز ثابت خواهد ماند «فاقم وجهك للدين حنيفاً فطرة الله التى فطر الناس عليها لاتبديل لخلق الله ؛(10)پس با گرايش به حق به دين روى بياور اين فطرت الهى است كه خداى سبحان مردم را بر اساس آن آفريده است براى آفرينش الهى دگرگونى نيست».
دينى كه مبدأ فاعلى آن ذات اقدس الهى است و مبدأ فاعلى آن فطرت هماهنگ انسان هاست، براى هميشه ثابت خواهد ماند.
البته آن چه ثابت است خطوط كلى دين در اصول اعتقادى و اخلاق و احكام است كه با فطرت ثابت انسان هماهنگ است ولى در كنار دين شريعتى داريم كه در گذر زمان و اختلاف اعصار مختلف و متحول مى‏شود اين شريعت متحول است كه با طبيعت متحول انسان همسوست. «ولكل جعلنا منكم شريعة و منهاجاً؛هر پيامبرى داراى شريعت و منهاج است».
البته با تكميل شدن نيازها خداى سبحان قانونى وضع كرده است كه تا قيامت جواب گوى هرگونه تحولى است و اين قانون همان دين خاتم است. زيرا خداى سبحان كه از پيوند فطرت با طبيعت آگاه است، مى‏داند تا چه زمانى زمينه‏هاى اختلاف فراهم خواهم شد. از اين رو به وسيله پيامبران و با تغيير در شرايع، نيازهاى انسانى را پاسخ مى‏گويد، اما اگر شريعت به گونه‏اى باشد كه قيامت نيازى به تغيير نداشته باشد و نيازهاى محدود و جزئى را نيز با اجتهاد مستمر پاسخ گويد، به شريعت جديدى نياز نيست. قلمرو اجتماعى دين
آن چه تاكنون بيان شد اين بود كه اسلام دين ثابت، همگانى و همه جايى و هميشگى است و با استفاده از اجتهاد مى‏تواند پاسخگوى نيازهاى انسان در هر زمان و مكان باشد، حال اين سؤال مطرح مى‏شود كه قلمرو دين تا كى است آيا محدود به حوزه فردى زندگى انسان است يا قلمرو اجتماعى او را نيز دربر مى‏گيرد؟ دين شناسان در اين رابطه نظرهاى گوناگون ارائه داده‏اند.
برخى بر اين پندارند كه دين فقط عهده دار رابطه فردى حق و خلق يعنى عبادات و روابط اخلاقى افراد با يكديگر است و اما مسائل سياسى، حقوقى و حكومتى از قلمرو دين خارج بوده و منوط به تشخيص انسان با استفاده از عقل و علم است.
گروهى مى‏گويند، دين علاوه بر عبادات و اخلاق، اصل حكومت را نيز مورد تأكيد قرار داده و اصول حاكم بر نظام اجتماعى و نظام بين المللى را نيز تبيين مى‏كند و نظام جامعه اسلامى را نظام امامت و ولايت مى‏داند اما محدود به عصر حضور امامان معصوم مى‏باشد.
گروهى مى‏گويند: دين همه امور را اعم از آن چه كه مورد جزئيات و يا كليات نظام اجتماعى است مشخص كرده ليكن بايد آن‏ها را با جستجو در منابع استنباط كرد.
با توجه به اين اقوال و نظرات درباره قلمرو دين در جنبه‏هاى اجتماعى و سياسى، نظر صحيح كدام است؟
تعيين نظر صحيح در اين ميان متوقف به تدبير و تأمل در برهان عقلى است كه بر ضرورت وجود دين اقامه مى‏شود.
برهانى كه در كتاب‏هاى فلسفى براى اثبات ضرورت دين اقامه كرده‏اند، ناظر به ضرورت وجود آن براى حيات اجتماعى انسان است به اين بيان كه بشر به دليل آن كه متمدن بالاصل و يا مستخدم بالطبع و متمدن بالفطره است ناگزير از زندگى اجتماعى است.
انسان نمى‏تواند مانند ديگر حيوانات به صورت مستقيم از طبيعت بهره بردارى كند او براى حداقل زندگى نيازمند به خوراك،
پوشاك و مسكنى است كه از طريق تصرف و دخالت در طبيعت تهيه مى‏شود و اين همه بدون همكارى و هميارى و هماهنگى با ديگران آماده نمى‏شود و هميارى و هماهنگى افراد نيازمند به اجراى ضوابط و قوانينى معين و مشخص است و اين قوانين براى اين كه سعادت زندگى اجتماعى را تأمين كند. بايد بر اساس آگاهى نسبت به مصالح همگان و به دور از دخالت هواها و هوس‏هايى باشد كه به دنبال كسب منافع شخصى و گروهى است يعنى قانونى كه جاهلانه تنظيم شده باشد و يا قانونى كه بر اساس هوا و هوس باشد تضمين كننده حيات اجتماعى نيست و قانون معصوم از خطا و مصون از هوس تنها توسط انسان معصومى كه متكى به وحى الهى است، از ذات اقدس پروردگار دريافت مى‏شود.(11)
بر اساس اين استدلال دين تنها براى روابط فردى خلق و خالق و انسان و خدا و يا براى روابط اخلاقى انسان‏ها نسبت به يكديگر اثبات نمى‏شود بلكه دين را براى برقرارى قسط و عدل ضرورى مى‏داند.
نظام اجتماعى و سياسى كه بر اساس اين مربيان شكل مى‏گيرد، نظام مبتنى بر امامت است. زيرا آن چه كه عهده‏دار عدالت و قسط است تنها داشتن قوانينى معصوم از خطا و بدور از هوا و هوس نيست بلكه اجراى معصومانه آن نيز لازم است، در عصر غيبت امام معصوم (ع) نيز بايد قوانين كلى كه از طرف وحى براى تمشيت امور اجتماعى مردم ابلاغ شده است از اعتبار كافى برخوردار بوده و اجرا شوند.

اجراى اين قوانين نيازمند به مجريانى است كه علاوه بر آگاهى به آن‏ها و اطلاع بر خصوصيت‏هاى زمان و مكان و تحول‏هاى اجتماعى و سياسى معتقد به آن‏ها بوده و به آن‏ها عمل نمايد.
نظام امامت، نظام حق مدار است كه هم قوانين آن حق است و هم مجريان آن در عصر حضور معصوم و در عصر غيبت از عدالت برخوردارند. و اين قوانين همه جوانب حيات و زندگى را تحت پوشش قرار داده تا آدميان بتوانند در پرتو آن زندگى ابدى و جاودانش را تأمين نمايد. زيرا حيات ابدى و اخروى از زندگى دنيوى جدا نيست بلكه دنيا گذرگاهى است كه آدمى بايد با تسليم بودن در برابر قوانين الهى در همه ابعاد زندگى، سعادت اخروى خود را تضمين شخصيتى نمايد.
برهان نبوت با اين تحليل مى‏تواند قلمرو و حدود دينى را تبين نمايد و روشن سازد كه دين محدود به قلمرو فردى نيست بلكه قلمروهاى اجتماعى زندگى انسان را تحت پوشش قرار مى‏دهد و آدمى را در همه صحنه‏ها هدايت مى‏كند.

انحصار دين به احكام ارزشى
برخى گفته‏اند كه دين فقط ارزش‏هاى حاكم بر زندگى بشر را بيان مى‏كند و از تدوين و تنظيم احكام، قوانين و مقررات سياسى، اقتصادى پرهيز مى‏كند و مى‏گويند قوانين اجتماعى توسط خود انسان و با استفاده از عقل تنظيم مى‏شود. اين گروه قوانين را همواره در حال تكامل و رشد مى‏دانند و دين را از نقايص آن قوانين مصون داشته و آن را ثابت مى‏دانند و به عبارت ديگر انبياء فقط ارزش‏ها را بيان كرده‏اند و اجرا نمودند و كارى با قوانين و مقررات اجتماعى نداشته‏اند.
در جواب مى‏گوييم: اگر ما حق قانون گزارى را منحصر به كسى كه آگاه از روابط آشكار و نهان انسان و جهان است ندانيم و قوانين را تابع دانش بشر بدانيم و اسلام را نسبت به آن قوانين در حدّ يك نظام ارزشى ناظر بدانيم در اين صورت تفاوتى بين اسلام و ديگر مكاتب بشرى نمى‏ماند بلكه اساساً نيازى به اين وجود نخواهد داشت، زيرا اولاً انسان‏ها غالباً به اين ارزش‏ها واقفند و نسبت به آنها تمايل دارند و ثانياً كمتر مكتبى از مكاتب بشرى است كه با اين ارزش‏ها مخالفت داشته باشد بلكه موافق بر قرار آن‏ها خواهند بود زيرا همه آنها خواهان حاكميت ارزشهايى چون عدالت، آزادى، ايجاد رشد و تكامل جامعه و امثال آن ها خواهند بود.
در حالى كه در اصول و مبانى بين مكاتب بشرى و مكتب الهى تفاوت است كه در مكتب الهى با در نظر گرفتن حيات حقيقى انسان براى او برنامه ارائه مى‏دهد و در مكاتب بشر حداكثر زندگى دنيوى و مادى و حيوانى و اجتماعى او را در اين دنيا مورد توجه قرار مى‏دهد. فرعون و مؤمن آل فرعون
در قرآن كريم دو نمونه از انسان‏ها را مطرح مى‏كند كه يكى بر باطل بوده و ديگرى بر حق، ولى هر دو در گفتار يكسان سخن مى‏گفتند يكى فرعون و ديگرى مؤمن آل فرعون است.
فرعون داعيه تمدن و دفاع از آن داشته و پيروزى در عمل را نشانه فلاح و رستگارى مى‏خواند و مى‏گفت: «اذهبا بطريقتكم المثلى، فاجمعوا كيدكم ثم ائتوا صفاً و قد افلح اليوم من استعلى ؛(12)يعنى موسى و هارون قصد دارند تمدن نمونه و شيوه عالى و نيك شما را از بين ببرند، پس مكر و تدبير خود را فراهم آوريد و در مقابل آن‏ها صف آرايى كنيد كه فلاح و رستگارى از آن كسى است كه بر رقيب پيروز گشته و بر او برترى يابد».
در جاى ديگر فرعون، موسى را مروج فساد دانسته و مى‏گويد: «و قال فرعون ذرونى اقتل موسى و ليدع ربّه انى اخاف ان يبدّل دينكم اوان يظهر فى الارض الفساد ؛(13)فرعون گفت: مرا بگذاريد تا موسى را به قتل برسانم و او پروردگار خود را بخواند، من ترس آن را دارم كه او دين شما را از بين ببرد و يا آن كه فساد در زمين را رواج دهد» يعنى اگر اصل مكتب شما را دگرگون نكرد زمينه هرج و مرج و فساد اخلاقى و اجتماعى را فراهم مى‏كند. علاوه فرعون در دفاع از نظر خود شعار رشد و هدايت جامعه را مى‏دهد و مى‏گويد: «و قال فرعون ما اريكم الّا ما ارى و ما اهديكم الّاسبيل الرشاد؛(14) فرعون گفت: من جز به آن چه كه در مورد قتل موسى شما را ارائه طريق كردم، صلاح نمى‏دانم و شما را جز به راه رشد هدايت نمى‏كنم».
قرآن كريم در ادامه همين آيات از حسن و زيبايى كار زشت فرعون در نظر او خبر داده و ادعاى هدايت بر طريق رشد را به مؤمن آل فرعون نيز نسبت مى‏دهد «و انى لاظنه كاذبا و كذلك زيّن لفرعون سوء عمله و صدّ عن السبيل و ماكيد فرعون الّا فى تباب، و قال الذى آمن ياقوم اتبعون اهدكم سبيل الرشاد؛(15)فرعون گفت: من موسى را دروغگو مى‏پندارم و اين چنين در نظر فرعون عمل زشتش زيبا جلوه نمود و از پيمودن راه حق باز داشته شد و مكر فرعون جز به هلاكت او خاتمه نيافت. از طرف ديگر مؤمن آل فرعون به قوم خود گفت: از من پيروى نمائيد تا شما را به راه رشد هدايت كنم».
با توجه به سخن فرعون و مؤمن آل فرعون هر دو از ارزش واحد سخن مى‏گويند گرچه مبانى آن‏ها متفاوت است، فرعون فقط چهره ظاهرى اعمال را مى‏بيند و سخن مى‏گويد اما مؤمن آل فرعون چهره ملكوتى و نتيجه اخروى اعمال را مورد توجه قرار مى‏دهد و بر اين اساس دعوت فرعون را، دعوت به آتش و عمل خود را طريقه وصول به بهشت مى‏داند و مى‏گويد: «يا قوم انّ هذه الحيوة الدنيا متاع و انّ الآخرة هى دارالقرار، من عمل سئية فلا يجزى الّا مثلها و من عمل صالحاً من ذكر او انثى و هو مؤمن فاولئك يدخلون الجنة، يرزقون فيها بغير حساب و يا قوم مالى ادعوكم الى النجاة و تدعوننى الى النار؛(16)اى قوم، اين زندگى دنيا متاع ناچيزى بيش نيست سراى آخرت منزلگاه ابدى است، هر كس عملى در دنيا انجام دهد جز به مثل آن در آخرت جزا نبيند و هر زن يا مردى كه مؤمن است، عمل صالح انجام دهد داخل بهشت مى‏شود و در آن از روزى كه به حساب در نمى‏آيد بهره مى‏برد. اى قوم چه شده است كه من شما را به نجات مى‏خوانم و شما مرا به آتش دعوت مى‏كنيد».
با توجه به سخنان فرعون و مؤمن آل فرعون استفاده مى‏شود كه همه آدمى را به عناوين ارزشى چون، خير، رستگارى، رشد، عدالت، تقوا، سعادت، صلاح و رفاه و مانند آن دعوت مى‏كنند، اما آن كه از ظاهر و باطن انسان آگاه نيست هرگز نمى‏تواند خير واقعى او را تشخيص دهد زيرا او به گذشته و آينده انسان و سرنوشت حتمى در نزديك يا دور آگاهى ندارد و فقط آن كه اين آگاهى را دارد مى‏تواند خير واقعى را شناخته و آدمى را به آن سوى هدايت نمايد. مبارزه پيامبران دليل رابطه دين و نظام اجتماعى
پيامبران در طول تاريخ به مبارزه با طاغوت‏ها و قوانين انحرافى موجود در جامعه مى‏پرداختند و اگر پيامبران تنها به اصول كلى اكتفا كرده و در مورد احكام و مقررات نظر خاصى نداشتند، دليلى بر درگيرى‏هاى مستمر و تاريخى آن‏ها با طاغوت‏ها و بت پرستان وجود نداشت زيرا مشركين كه با انبياء مقابله مى‏كردند در توحيد خالق با پيامبران همراه بودند چنان كه قرآن مى‏فرمايد: «ولئن سئلتهم من خلق السموات و الارض ليقولن اللّه ؛(17)اگر از آن‏ها از آفريننده آسمان و زمين سؤال كنى، خداوند را خالق آن‏ها خواهند خواند».
آن چه كه انبياء با مخالفان انبياء در آن اختلاف داشته‏اند، توحيد ربوبى بود. به اين معنا كه انبياء تدبير انسان و پرورش او را در بعد عقايد و اخلاق و اعمال مختص به خدا مى‏دانستند و آن چه را ارائه مى‏دادند به خدا نسبت مى‏دادند و سخنى جز وحى الهى را بدون هيچگونه دخل و تصرف براى مردم بازگو نمى‏كردند.
قرآن مى‏گويد: عده‏اى به پيامبر (ص) پيشنهاد مى‏دادند تا در قوانين و طرز رهبرى خود تجديد نظر كند اما پيامبر (ص) مى‏فرمود من تابع وحى الهى هستم. «واذا تتلى عليهم آياتنا بينات قال الذين لا يرجون لقائنا ائت بقرآن غير هذا او بدّله، قل ما يكون لى ان ابدله من تلقاء نفسى، ان اتبع الا ما يوحى الىّ انى اخاف ان عصيت ربى عذاب يوم عظيم ؛(18)و آنگاه كه آيات آشكار ما بر تبهكاران تلاوت مى‏شود، آن‏ها كه منكر قيامت اند و اميد به لقاى ما ندارند، مى‏گفتند: قرآنى غير از قرآن موجود بياور و يا آن را مبدلّ گردان اى پيامبر (ص) در پاسخ آن‏ها بگو: مرا نرسد كه در نزد خود قرآن را تبديل كنم – و وقتى تبديل برخى از مطالب يا كتاب با حفظ اصل آن مقدور من نباشد تغيير كل آن هرگز ميسورم نيست – من جز آن چه را كه به من وحى مى‏شود تبعيت نمى‏كنم و من اگر در برابر خدا عصيان كنم از عذاب روز بزرگ مى‏ترسم. نتيجه‏گيرى
با توجه به مجموعه مطالب اين مقاله روشن، كه اسلام دين زنده و جاويدان است و احكام ومقررات اسلامى نيازهاى انسان را در همه جا و هميشه پاسخگوست و علت آن عنداللهى بودن دين و هماهنگى آن با فطرت است علاوه بر آن اجتهاد پذيرى دين به عنوان قوه محركه اسلام آن را هميشه تازه و زنده نگه مى‏دارد و چون دين پاسخگوى انسان در هر زمان و مكان است مى‏تواند از قلمرويى برخوردار باشد كه همه ابعاد زندگى انسان را تحت پوشش قرار دهد و اختصاص به احكام ارزشى ندارد بلكه قلمروهاى ديگرى نيز دارد كه توان ارائه نظام اجتماعى دينى را خواهد داشت . پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. عيون اخبار الرضا، ص 93. 2. اصول كافى، ج 1، ص 58. 3. اسلام دين آينده جهان، برنارد شاو، ترجمه سيد هادى خسروشاهى، ص 13. 4. اصول كافى، ج 1، ص‏16. 5. وسايل الشيعه، ج 27، ص‏62. 6. سوره آل عمران، آيه 18. 7. سوره نحل، آيه 96. 8. سوره آل عمران،آيه 85. 9. سوره آل عمران،آيه 83. 10. سوره روم، آيه 30. 11. اشارات، ج 3، ص‏371. 12. سوره طه، آيه 63 – 64. 13. سوره مؤمن، آيه 26. 14. همان، آيه 29. 15. مؤمن، آيه 37 – 38. 16. همان، آيه 39 – 41. 17. سوره لقمان، آيه 25. 18. سوره يونس، آيه 15.