عدالت ميزان فضيلت
عدالت در لغت به معناى استواء يا استقامت است و يا به هر دو معنا، چنانكه از قول بزرگان مشخص مىگردد، برخى گفتهاند عدالت از خصال روح و روان انسان بوده و با تقوا ملازم مىباشد، چنانچه قرآن مىفرمايد: «اعدلوا هو اقرب للتقوى؛(1) عدالت پيشه نمائيد كه به پرهيزگارى نزديكتر است.» بر اثر ملكه عدالت آدمى انجام واجبات و ترك محرّمات را به صورت ملكهاى در خود بوجود مىآورد. و علماى شيعه وسنّى در اين معنا اتفاق نظر دارند، در واقع عدالت يك ويژگى روحانى و معنوى است كه انسان را از ارتكاب معاصى و خلاف شرع و تخلّف از فرامين پروردگار باز مىدارد و اجازه نمىدهد مؤمن از تقوا فاصله بگيرد، بلكه بالاتر از تقوا هم مىتواند قرار گيرد.(2) از امام صادق(ع) پرسيدهاند: عدالت اشخاص در ميان جوامع اسلامى به چه وسيلهاى شناخته مىگردد؟ فرمودند: شخص را به ستر و عفّت و كفّ نفس از خوردن حرام و نگهدارى فرج از زنا و دست، از ظلم و زبان از گناه مىشناسند.(3)
در برخى منابع روايى، عدالت از نشانههاى خردمندى است چنانچه حضرت على(ع) فرمودهاند: «من علامات العقل، العمل بسنة العدل»(4)در حديث ديگرى، وقتى از آن امام پرهيزكاران پرسيدند: انسان عاقل چه كسى است؟ در جواب آن، فرمودند: هو الّذى يضع الشىء مواضعه(5) و در تعريف عدل حضرت مىفرمايد:العدل يضع الامور مواضعها.(6)
بنابراين سخنان، كسى كه از خرد بهرهاى دارد به عدالت فكر مىكند و در صدد اجراى آن است. در حديث معتبر جنود عقل و جنود جهل از امام كاظم(ع) و امام صادق(ع) روايت شده است، عدالت در لشكر عقل قرار مىگيرد و ستم و جور جزو سپاهيان جهل است.(7)
امام خمينى (ره) در توضيح اين فراز از حديث نوشتهاند: «…عدالت… عبارت است از: تعديل جميع قواى باطنيه و ظاهريه و روحيه و نفسيه و به اين اطلاق، فيلسوف متقدم (ارسطاطاليس) گفته (است): عدالت همه فضيلت است نه جزوى از آن».(8) ايشان در جاى ديگر متذكر گرديدهاند: «عدالت… حد وسط بين افراط و تفريط و آن از امّهات فضايل اخلاقيّه است بلكه عدالت مطلقه تمام فضايل باطنيه و ظاهريه و روحيه و قلبيه و نفسيه و جسميه است زيرا كه عدل مطلق مستقيم به همه معناست چه در مظهريت اسماء و صفات و تحقق به آن كه استقامت مطلق است و مختص به انسان كامل است و ربّ آن حضرت اسم اللّه الاعظم است كه بر صراط مستقيم حضرت اسمائى است چنانچه مىفرمايد:«ما من دابّةٍ الّا هو آخذ بناصيتها انّ ربّى على صراط مستقيم؛(9) هيچ جنبندهاى نيست مگر آن كه زمام اختيارش را خداوند گرفته است، هر آينه پروردگار من بر راهى راست باشد» پس عدالت كه عبارت از حدّ وسط بين افراط و تفريط و غلوّ و تقصير است از فضايل بزرگ انسانيت است….»(10)
در واقع اعتدال حدّ طبيعى و سالم امور است و عقل از عوامل كشف واقعيات موجود در جهان تكوين است و پى بردن به سنّتها و قوانين تكاملى حاكم بر جهان و برجامعه و بر تكوين انسان و بهرهگيرى از آنها در مسير رشد و تكامل فرد و جامعه در حالى كه جهل منشأ افراط و تفريط و از ميان بردن اعتدال و توازن در حيات انفرادى و اجتماعى است،(11) از اين جهت حضرت على(ع) فرمودهاند: «لايرى الجاهل الّا مفرطاً أو مفرّطا؛(12) فرد نادان را جز در حال زياده روى و كم روى مشاهده نمىكنند.» كاربرد گوناگون عدل در قرآن
برخى عدل را مقابل ظلم دانسته و به معناى احقاق حق و اخراج حق از باطل گفتهاند.(13) در قرآن لفظ عدل با كاربردهاى گوناگون به كار رفته است: او عدل ذلك صياماً؛(14) يا برابر آن روزه بگيرد. و در جاى ديگر: و لن تستطيعوا ان تعدلوا بين النساء و لو حرصتم؛(15) هر چند بكوشيد هرگز نتوانيد در ميان زنان به عدالت رفتار كنيد. كه مراد از آن عدالت در محبّت و علاقه قلبى است، در آيهاى نيز قرآن مىفرمايد: «و لايقبل منها شفاعة ولايؤخذ منها عدل؛(16) شفاعتى از كسى پذيرفته نگردد و از كسى عوضى نستانند.» يعنى برابر گناه چيزى از شخصى گرفته نمىشود يا: «و ان تعدل كلّ عدلٍ لايؤخذمنها؛(17) و اگر براى رهايى خويش هرگونه فديه دهند پذيرفته نخواهد شد.» در اين آيه به معناى برابرى آمده است: «ثمّ الّذين كفروا بربّهم يعدلون؛(18) با اين همه كافران با پروردگار خويش، ديگرى را برابر مىدانند». اما در آيه: «و ممّن خلقنا امّة يهدون بالحق و به يعدلون؛(19) از مخلوقين ما عدهاى هستند كه به حق راه مىنمايند و به عدالت رفتار مىكنند.» كاربرد ديگرى دارد،
نظير: «و من قوم موسى امة يهدون بالحق و به يعدلون؛(20) گروهى از قوم موسى هستند كه مردم را به سوى حق هدايت مىكنند و به عدالت رفتار مىنمايند.» و بدين معناست كه آنان در حالى كه خود بر حق هستند اهل هدايت و عدالتند، البته در روايات منقول از اهل بيت(ع) منظور از يهدون بالحق و يا يهدون الناس بالحق ائمه هدى مىباشند.(21) توازن در جامعه
عدل را به معناى توازن و ميزان نوشتهاند، در روح آدمى اين مزاج و اعتدال ديده مىشود و اگر بهم بخورد، اختلالات روانى و ناراحتىهاى رفتارى ظاهر مىگردد، در اجتماع نيز بايد چنين تعادلى برقرار شود و همه از لحاظ تمامى حقوق مادى و معنوى، وظايف، توانايىها و مانند آن در حالتى از توازن و اعتدال بسر ببرند. امتيازات اين جامعه به تقواست نه چيز ديگر. البته حق ثابت است و قابل تغيير و تبديل نمىباشد امّا عدل رساندن اين حق به صاحبش مىباشد، نظير كارى كه دستگاه گردش خون مىكند و غذا و اكسيژن به تمامى اعضاء و جوارح بدن مىرساند و به هر عضو مطابق شايستگى و لياقت و نوع فعّاليت رسيدگى مىكند و اين نظام پيچيده بدن آدمى خود از عدالت پيروى مىكند و گرنه شخص بيمار است و بايد معالجه شود، حضرت على(ع) براى اجراى عدالت در جامعه و رسانيدن حقوق مردم به خودشان و نيز بر نتابيدن اين شيوه توسط دنيا طلبان و افراد حريص و سرانجام بر اثر خوى جهالت و تعصّب خوارج كه از مسير اعتدال خارج شده بودند، به شهادت رسيد.
وقتى پذيرفتيم كار عدل اين است كه موازنهاى ايجاد مىكند پس بايد تفاوت و اختلاف هم وجود داشته باشد تا ميان آنها تعادل برقرار گردد. عدالت اقتضا مىنمايد كه اختلافهاى طبيعى را به رسميت بشناسيم و در مقدرات تفاوتها را در نظر گيريم مولوى مىگويد.
عدل وضع نعمتى بر موضعش
نى به هر بيخى كه باشد آبكش
شهيد آيت اللّه مطهرى مىنويسد: «معناى عدالت اين نيست كه همه مردم در محصول رنج و زحمت و كار يكديگر، شريك باشند و مانند اعضاى يك خانواده هر كسى، هر چه به دست آورد، بى مضايقه در همان خانه خرج مىكند و جيبها يكى است البته ممكن است گاهى (نه هميشه) علايق خانوادگى تا اين اندازه صميميت به وجود آورد، كما اين كه علايق ايمانى هم احياناً همين مقدار صميميت بوجود مىآورد، امّا نمىشود حكم كلّى كرد و اين را به صورت قانون ذكر كرد. اين فوق عدالت و مساوات است، احسان است و فضل، عدالت رعايت استحقاق است… عدالت آن است كه تحت قاعده و قانون درمىآيد. معناى عدالت اين است كه امتيازاتى كه نصيب افراد مىشود بر مبناى صلاح و استحقاق باشد… عدالت تنها يك حسنه اخلاقى و يك نافله روحى نيست كه از نظر فردى خوب است، اين كه آدم، عادل باشد، عدالت معنايى وسيعتر(دارد) شامل حقوق اجتماعى است و اسلام به آن فوقالعاده اهميت داده و آن را وظيفه بزرگ اجتماعى مىداند. على بن ابى طالب(ع) شهيد راه عدالت شد. على نه تنها خودش عادل بود بلكه مردى عدالت خواه بود… آنچه جامعه را حفظ مىكند و پايه حفظ اجتماع است عدل است…»(22)
اجتماع همچون مجموعهاى است كه در آن اجزاء و ابعاد مختلفى به كار رفته است و هدف خاصى از آن منظور مىباشد. بايد شرايط معيّنى در آن ازحيث مقدار لازم هر جزء و از لحاظ كيفيت اجزاء رعايت شود و تنها در اين صورت آن مجموعه مىتواند باقى بماند و به حيات خود ادامه دهد و اثرى مطلوب و مفيد بر جاى بگذارد. از نظر تعادل اجتماعى آنچه ضرورى است اين مىباشد كه ميزان احتياجات در نظر گرفته شود و متناسب با آنها امكانات، تجهيزات و نيرو اختصاص يابد جهان موزون و متعادل است و در غير اين صورت برپا نبود، قرآن مىفرمايد.
«و السّماء رفعها و وضع الميزان؛(23) آسمان را برافراشت و ميزان را بر نهاد.»
بنابه نظر قاطبه مفسّرين مقصود اين است كه در بناى جهان، خداوند، عدالت را رعايت نموده است در حديث نبوى مىخوانيم: «بالعدل قامت السموات و الارض؛(24) همانا آسمانها و زمين بر اساس عدل برپاست.»
عدل به معناى تناسب و توازن از شؤون حكيم بودن و عليم بودن خداوند است و ذات بارى تعالى به مقتضاى علم و حكمت خود مىداند كه براى هر موجودى چه اندازهاى لازم و ضرورى است، معناى ديگر عدالت رعايت تساوى در استحقاقهاى مشابه است، رعايت حقوق افراد نيز در مقوله عدالت قرار مىگيرد يعنى اشخاص در مقام مقايسه با يكديگر حقوق و اولويتهايى دارند كه مىتواند بناى عدالت قرار گيرد، همچنين براى رسيدن جامعه به سعادت و خوشبختى بايد اين مسايل رعايت گردد كه وجدان هر فرد آن را تأييد مىكند(25) مولوى مىگويد:
عدل چه بود؟ وضع اندر موضعش
ظلم چه بود؟ وضع در ناموضعش
عدل چه بود؟ آب ده اشجار را
ظلم چه بود؟ آب دادن خار را!
مرحوم مولا مهدى نراقى اين توازن را به شكل ديگر ترسيم مىنمايد: عدالت عبارت است از ائتلاف همه قوا و اتفاق آنها بر فرمانبرى از عقل به طورى كه كشمكش از ميان برود و فضيلت مخصوص هر يك حاصل شود و شكّ نيست كه اتّفاق و اعتدال همه قوا، كمال آنهاست نه كمال قوّه عملى به تنهايى. مگر اين كه گفته شود ائتلاف صرفاً در به كاربردن هر يك از قوا بر وجه شايسته و مناسب خود تحقق مىيابد و به كار انداختن هر قوّهاى و لو قوّه نظرى از جانب قوّه عملى است زيرا شأن و كار او به كار انداختن اين قوا در جاى شايسته و در خور آنها به نحو اعتدال است و بدون اين معنا صدور فعل از قوه تحقق نمىيابد. عدالت مستلزم ملكات سه گانه يعنى حكمت، عفت و شجاعت است. اعتدال اخلاقى به منزله توازن در مزاج است. هنگامى كه اين حالت سه گانه حاصل گرديد براى عقل عملى قوه تسلط و تدبير نسبت به همه قوا حاصل مىشود، به طورى كه همگى فرمانبر او مىشوند و او هر يك را به مقتضاى رأى خود به كار مىبرد. پس اگر عدالت را عبارت از خود اين قوه يا خود تدبير و تصرف در بدن و امور منزل و شهر بدانيم، بدون دخالت ملكههاى سه گانه، در اين صورت عدالت صرفاً كمال عقل عملى خواهد بود. در هر حال عدالت و ملكات ملازم يكديگرند و حصول آن متوقف است بر وجود ملكات و آميختگى آنها و اين سه، اجزاى عدالتند.(26) عدل و مساوات اسلامى
مساوات با ابعاد گوناگون و در زمينههاى مختلف در آيات قرآن و احاديث فراوان مورد تأكيد قرار گرفته و جوانب آن تبيين گشته است، مساوات در نظام تكوين يعنى تمامى انسانها داراى آفرينشى مساوى و نيازهاى طبيعى و ارزشى برابرند و نژاد، زبان طايفه و خاستگاه جغرافيايى و تاريخى بر آن تأثيرى ندارد. قرآن مىفرمايد: «يا ايها النّاس انّا خلقناكم من ذكرٍ و انثى و جعلناكم شعوباً و قبائل لتعارفوا انّ اكرمكم عنداللّه اتقيكم؛(27) اى مردمان شما را از مرد و زنى آفريديم و به صورت ملّتها و قبيله هايى درآورديم تا با يكديگر آشنا شويد و هم را بشناسيد(نه آن كه به وسيله نژاد و رنگ و طايفه بر يكديگر افتخار كنيد) همانا گرامىترين شما نزد خداوند پرهيزگارترين شماست. در اين آيه بر همسانى نوع انسان تأكيد شده و هرگونه امتياز، جز تقوا نفى گرديده است، در بيانى زيبا و عميق رسول اكرم(ص) آدميان را از آغاز خلقت آدم تا كنون همچون دندانههاى شانه دانستهاند.(28) حضرت امام رضا(ع) نيز در كلامى گُهربار فرمودهاند: پروردگار همه يكى است و پاداش افراد به اعمال است. (نه چيز ديگر).(29) طبق موازين قرآنى، انسانها در برابر قانون، حقوقى همسان دارند. حتى افراد مذاهب ديگر در جامعه اسلامى در اجراى قانون با مسلمانان يكى هستند. مواهب طبيعى نيز در اختيار تمام انسانهاست. همگان را قرآن به بهره بردارى از امكانات كره زمين اعم از معادن، جنگلها، مراتع، خوردنىها و نوشيدنىها فرا خوانده است: «الّذى جعل لكم الارض مهداً وسلك لكم فيها سبلاً و انزل من السماء ماءً فاخرجنا به من نباتٍ شتى كلوا و أرعواانعامكم؛(30) خدايى كه زمين را مكان آرامش شما قرار داد و برايتان در آن راههايى پديد آورد و از آسمان باران فرو فرستاد تا بدان انواعى از گياهان برويانيم، از آنها بخوريد و براى چارپايان نيز از آنها استفاده كنيد.»
مجموعه امكانات و اموال عمومى جامعه اسلامى كه بيت المال نام دارد در دست دولت و يا بالاترين نهاد ادارى اجرايى سپرده مىشود كه بايد در مصرف آن اصل مساوات رعايت شود چنانچه رسول اكرم(ص) و حضرت على(ع) در دوران حكومت و زعامت خويش اين گونه عمل مىكردند. اجراى اصل مساوات در بهره بردارى از اين سرمايهها و ثروتهاى عمومى، بنياد اشرافى گرى و تكاثرطلبى را از بين مىبرد و فقر و نادارى را زايل مىسازد و جامعه را به سوى عدالت سوق مىدهد برابرى در زندگى و امور معاش و به هنگام استفاده از امكانات در تعاليم اسلامى به مسلمانان آموزش داده شده است، از جمله اين كه ثروتمندان، بينوايان را فراموش نكنند، همسايگان در برابر گرسنگى يكديگر بى تفاوت نباشند.(31) البته با همه اين مزايايى كه اصل مساوات دارد نمىتوان آن را معادل عدالت دانست بلكه مىتوان گفت عدل تقسيم مساوى است، همه به اندازه كارى كه كردهاند پاداش داده مىشوند و يا مجازات مىگردند.(32) در واقع عدالت رعايت مساوات است در شرايط مساوى، عدالت اقتضا مىكند استحقاقهاى جامعه را به طور مساوى رعايت كنيم و اگر به افراد با توانايىهاى گوناگون همسان نمره دهيم خود نوعى ستم است(33) قرآن چنين مساواتى را محكوم مىنمايد: «ام نجعل الذين آمنوا و عملوا الصالحات كالمفسيدن فى الارض، ام نجعل المتقين كالفجار»(34)، «قل هل يستوى الذين يعلمون و الّذين لايعلمون».(35)
كلمه عدل با مترادف فارسى آن يعنى «داد» تفاوت دارد. چنانچه در تاريخ خاور زمين آمده است: كلمه خاص جديد آن دوره يعنى زمان داريوش براى مفهوم قانون در فارسى باستان دات(داد) بود كه بعدها متداول گرديد.(36) عدل با «جود» هم تفاوتى بارز دارد. جود احسان مالى است و در عين حالى كه يك نوع فداكارى به شمار مىآيد و به لحاظ اخلاقى فضيلتى ارزشمند به شمار مىآيد امّا نمىتواند معادل با عدالت قرار گيرد و عدل اشرف و افضل آن است و ركن اجتماع به شمار مىآيد. به تعبير شهيد مطهرى احسان وجود نفلى است كه تحت قاعده در نمىآيد و به منزله زينت و زيور اجتماع است، گذشته آن، تا فردى ملكه عدل را در خود تقويت نكرده باشد به ديگران نيكى نمىكند و از عاطفه اجتماعى بهرهاى ندارد.(37) قسط يعنى چه؟
مفردات راغب قسط را بهرهاى ناشى از عدل مىداند كه متوجه افراد مىشود. قرآن مىفرمايد:قل امر ربى بالقسط(38) يا: ليجزى الذين آمنوا و عملوا الصالحات بالقسط(39) و: يا ايها الذين آمنوا كونوا قوامين للّه شهداء بالقسط.(40) و در چندين جا تأكيد دارد قسط را پيشه خود سازيد كه خداوند افراد مقسط را دوست دارد: انّ اللّه يحب المقسطين.(41)
آية اللّه ميرزا محمد تقى موسوى اصفهانى مىنويسد: مفهوم عدل از قسط عموميّت بيشترى دارد زيرا كه قسط در مورد اداى حق ديگران به كار مىرود چون اداى شهادت، قضاوت، وزن نمودن و پيمانه كردن و امثال آن و به عبارت ديگر قسط، تنها در مواردى استعمال مىشود كه به حق غير مربوط باشد و عدل در مورد حق ديگران و حق خود انسان به كار مىرود. پس معناى عدل موافقت با حق به طور مطلق است و قسط موافقت با حق مردم مىباشد.(42) بنابراين عدل رعايت دقيق حق و حقوق مردم است و برابرى همه در برخوردارى از حقوق و منافع مشروع و معقول خويش، چنانچه ظلم زيرپا نهادن حق و حقوق ديگران است و نابرابرى و تبعيض در برخوردارى هر كس از سهم و حق خويش.(43)
قسط به فتح اوّل يعنى رعايت عدالت در حق مردم امّا با كسره اوّل به معنى ظلم و انحراف است و قاسط يعنى: ظلم كننده و مقسط يعنى كسى كه از روى عدالت مردم را بهرهمند سازد. اقساط از باب افعال نيز آن است كه نصيب ديگرى داده شود و همان انصاف است.(44)
از قرآن بر مىآيد كه پيامبران براى اين كه مردم خود از درون بجوشند و قيام كنند و بيدار شوند و اقدام به قسط كنند، به سوى آنان فرستاده شدند:
«لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط و انزلنا الحديد فيه بأس شديد و منافع للناس؛(45) و اين نكته ظريفى است كه اين مردم خفته، پايمال شده شهوات و خرافات، نظامهاى فاسد و استبدادى، بعد از آن كه با هدايت پيامبران الهى شناخت پيدا كردند و به بصيرت رسيدند و ملاك و معيارها را به دست آوردند، اصول و قوانين را درك كردند آن وقت هر كدام از جاى خويش بلند شوند و به قسط اقدام كنند.
بيّنه در آيه فوق، دليل و برهانى است كه مردم را روشن مىنمايد و از آن پس وقتى افراد از قيود و حدود نفسانى و مواريث حيوانى و تحميلهاى محيطى رها شدند و همه چيز براى آنان تبيين گرديد، اصول عملى و ثابت و تدوينى را به دست مىآورند آن وقت سهم هر كس را بر حسب لياقت بدهند اعم از سهم معنوى و مادى، استعداد هر كس را شكوفا سازند، موقعيت اجتماعى افراد را مشخص نموده و تثبيت سازند. حضرت على(ع) وقتى زمان جاهليت اعراب را ترسيم مىفرمايد متذكر مىگردد كه در اين جامعه: عالمها ملجم و جاهلها مكرم؛سرزمينى كه دانشمندش دهنه به دهانش زده شده و نادانش گرامى داشته شده است.» حال اگر جامعهاى از ساختمانهاى خوب، اتومبيلهاى آخرين مدل، مراكز صنعتى پيشرفته و ساير امكانات برخوردار باشد امّا مردمش از لحاظ فكرى اين گونه باشند در جاهليت بسر مىبرد و توسعه فكرى و گسترش انديشه در آن متوقف و منجمد است. انبياء و اولياء مىكوشند تا مردم از جاى بلند شوند و همه داعى به قسط و حامى آن باشند و بدان عمل كنند. آيه نمىگويد انبياء دست مردم را بگيرند و آنها را وادار به چنين امرى كنند، بلكه تأكيد دارد فرستادگان الهى كوشيدهاند مردم به اين درجه از آگاهى برسند كه قسط را در جامعه پياده نمايند، اجتماعى كه هر چيزى در آن به جاى خود و هر كسى در موقعيت حقيقى و واقعى خويش قرار دارد و هر انديشه و استعدادى قابليت خود را بروز دهد و هر فردى به ميزان عمل و تفكر و ابتكار، بهرهمند باشد. چنين دعوتى در ميان تمامى انبياء ديده مىشود و نيروى حق پشتيبان آن است.(46)
امام خمينى نيز براى به وجود آوردن اين آگاهى و بصيرت به پا خاست و مردم را نسبت به جنايات و فجايع و ابتذال اخلاقى و فرهنگى رژيم استبدادى حساس نمود و سپس آنان را براى متلاشى نمودن چنين تشكيلاتى برانگيخت و رهبرى نمود و انقلاب اسلامى را بنيان گذارى كرد. امام وضع جامعه را در رژيم پهلوى چنين ترسيم مىكند: «مردم به دو دسته تقسيم شدهاند ظالم و مظلوم. در يك طرف ميليونها مسلمان گرسنه و محروم از بهداشت و فرهنگ قرار گرفته است و در طرف ديگر اقليتهايى از افراد ثروتمند و صاحب قدرت سياسى كه عيّاش و هرزهگر و فاسدند. مردم محروم كوشش مىكنند كه خود را از ظلم حكّام غارتگر نجات دهند تا زندگى بهترى پيدا كنند و اين كوشش ادامه دارد لكن اقليتهاى حاكم و دستگاههاى حكومتى جائر مانع آنهاست. ما وظيفه داريم مردم مظلوم و محروم را نجات دهيم و پشتيبان مظلومين و دشمن ظالمين باشيم.»(47) امام در جاى ديگر دليل اين وضع را بيان مىكند: «چون در گذشته براى برانداختن حكّام خائن و فاسد به طور دسته جمعى و بالاتفاق قيام كرديم و بعضى سستى به خرج دادند و حتى از بحث و تبليغ نظريات و نظامات اسلامى مضايقه نمودند بلكه به عكس به دعاگويى حكّام ستمكار پرداختند، اين اوضاع به وجود آمد».(48)
امام، جامعه پس از انقلاب اسلامى را اين گونه معرفى مىكند: «در آن صورت روابط بين انسانها چه اقتصادى و چه غير اقتصادى در داخل چنين جامعهاى و در رابطه اين جامعه با خارج تغيير مىكند و ضوابط عوض مىشود، همه امتيازات لغو مىشود. فقط تقوا ملاك برترى است. زمامدار با پايينتر فرد جامعه برابر است. ضوابط و معيارهاى الهى و انسانى مبناى پيمان و يا قطع روابط است».(49) اهميت و ضرورت عدالت
جهان آفرينش و نظام كائنات بر عدل استوار است، يعنى هيچ كدام از امور خلقت و نهادهاى تكوينى از اين قانون بيرون نمىباشد. حضرت على(ع) فرمودهاند: «العدل اساس به قوام العالم؛(50) عدل شالودهاى است كه جهان هستى بر آن بنا گرديده است.» هيچ چيز در اين نظام بيهوده، نابسامان و آشفته نيست، همه سيارات، ستارگان، كره زمين و موجودات آن، آسمانها و كهكشانها آن چنان قوانين دقيق و شگفت انگيزى دارند كه علم مىكوشد اين روابط را كشف كند و آنها را بكار گيرد، هرگونه تخلف از نظم عمومى و روابط حاكم بر آن باعث اختلال و آشفتگى است و اعتدال در پرتو قرار گرفتن در حوزه قوانين و سنتهاى قاطع طبيعى است تا هر چيز به جاى خود در مسير خود و در روند تكاملى مخصوص به خويش حركت كند.(51)
قرآن تصريح مىكند كه آفرينش بر عدل و توازن و بر اساس استحقاقها و قابليتها استوار است، در برخى از آيات از مقام فاعليت و تدبير الهى به عنوان مقام قيام به عدل ياد شده است: «شهد اللّه انّه لا اله الّا هو و الملائكة و اولواالعلم قائماً بالقسط؛(52) خداوند حكم كرد و فرشتگان و دانشوران نيز كه هيچ خدايى جز او، بر پا دارنده عدل نمىباشد»، استمرار نظام ضرورى موجودات جهان، دليل قاطع و روشنى است بر وجود قوانين عادلانه كه موجب پيدايش مجموعه هستى بوده و آن را به شكل مستمر و هميشگى برقرار ساخته است.
اصول علم الهى، نواميس ايجاد و نظام ربّانى نشان مىدهد كه آفريننده جهان در افعال خويش عادل بوده و هر موجودى را در مقام لايق خود تمكين ونصيب داده و نظمى با استقامت برقرار نموده است. آنچه كه در افق نظام تحقق دارد، به اندازهگيرى دقيق و غير قابل بيش و كم آفريده شده و آن مرتبه از هستى و كمّيت و كيفيت كمالى را كه حائز گرديده، براى آن ضرورى بوده است.(53)
خداوند علاوه بر نظام تكوين در امور تشريعى، اصل عدل را اساس قرار داده و حكمت بعثت را ارسال رسل و انزال كتاب را عدالت دانسته است، قرآن مىفرمايد: «قل امر ربّى بالقسط؛(54) بگو پروردگار من به عدل فرمان داده است». و نيز تأكيد مىنمايد: «ذلكم اقسط عند اللّه».(55)
قرآن مقام رهبرى و امامت را پيمان الهى، ضد ظلم و توأم با عدل مىداند و تصريح مىنمايد: «لاينال عهدى الظالمين».(56)ابو على طبرسى ذيل آيه اهدنا الصراط المستقيم نوشته است: براى آن چند معنى گفتهاند يكى اين كه مراد پيامبر و امامان بعد از او هستند و در اخبار شيعه اين نكته آمده است. بعد اضافه مىكند صراط مستقيم همان دينى است كه خداوند امر به قبول آن و عمل به آن كرده است يعنى توحيد و عدل و ولايت (امامت) كسى كه خدا پيروى از او را واجب كرده است.(57) امر به عدل توسط خداوند در قرآن تأكيد شده است.(58) و حضرت على(ع) مىفرمايد: هر كارى را با عدالت انجام بده.(59)
شناخت خداوند به عنوان امر كننده به عدل و برپا دارنده عدل اساسىترين معرفتى است كه تعاليم پيامبران بر آن استوار گرديده است. در واقع در تمامى شرايع الهى، عدالت، اصلى بنيادين است و محور اساسى برنامههاى فرستادگان الهى و تبليغات آسمانى توسط آن رسولان، اجراى عدالت و زندگى مردم بر شالوده عدالت است و با اين وصف هر جا ظلم باشد آن زندگى ضد رضاى الهى است و با هدف عالى پيامبران و ائمه هدى(ع) مغايرت دارد، اگرچه ظلمى اندك باشد و حاكم ظالم اولين فردى است كه پا به دوزخ مىگذارد.(60) هدف انبياء آن است كه مردم از چنان ايمان، اعتقاد به خدا و معاد و نيز فضيلتهاى اخلاقى برخوردار گردند كه تار و پود جامعه را متحول ساخته و خود به عدالت اقدام نموده و جامعهاى با معيارى عادلانه تشكيل دهند.
حضرت على (ع) مىفرمايند: «العدل رأس الايمان»(61) رسول اكرم(ص) جاهليت عربى را از بين برد و جامعهاى مبتنى بر عدالت بنيان نهادند(استقبل الناس بالعدل)(62) استاد محمد رضا حكيمى مىنويسد: قدرت دينى بايد كار را با اجراى عدالت آغاز كند و با همه مردم به ميزان عدل رفتار نمايد و هيچ عاملى و موقعيتى موجب تفاوت و امتياز نگردد…پس به سادگى نمىتوان هر چگونگى و هر برخوردى با جامعه و ملّت و اموال و امكانات و فرصت و پست را اسلامى ناميد و ريشه اسلام و اعتقادات مردم را متزلزل
كرد.بايستى كه قدرت اداره عموم مردم و راضى نگاهداشتن همه قشرها را دارد، عدالت است.(63)
بقاى حاكميت در گرو اجراى عدالت است چنانچه على(ع) فرمودهاند: «ما حصّن الدّول بمثل العدل؛(64) هيچ دژى همچون عملى ساختن عدالت، حاكميت را پاسدارى نمىنمايد.» آن حضرت به فرماندار خويش در بصره مىنويسد: اهالى را با تحقيق عدالت و انتشار احسان به دستگاه حكومت علاقهمندگردان و به هيچ روى در قلوب آنان ترس ميفكن.(65)
اگر حاكميتى در جهت اداره سالم امور گوناگون جامعه، رشد و شكوفايى افراد، تكريم انسانها و تكيه بر ارزشها و فضيلتها، عدالت را در نظر نگيرد، آنچه مىباشد اعمال قدرت است و نوعى ستم و تحميلى هر چند ظاهرى درست داشته باشد.(66)
امام اميرالمؤمنين(ع) مىفرمايند: «العدل حياة الاحكام»(67) اجراى عدالت موجب زنده گرديدن احكام و عمل نمودن به آنها مىشود. آرى ستون خيمه جامعه عدالت است و در واقع اجتماع پيكرى است كه روح و جان آن را عدالت تشكيل مىدهد. اهميت عدالت تا بدان حد است كه رسول اكرم(ص) مىفرمايند: «عدل ساعةٍ خيرٌ من عبادة سبعين سنّة».(68)
امام صادق(ع) در شرح آيه: «اذا دعاكم لما يحييكم» مىفرمايند: منظور ولايت على بن ابى طالب(ع) است زيرا قبول امامت او و پيروى از دستوراتش به امورات شما بهتر
سامان مىدهد و اجراى عدالت را در بين شما پايدارتر مىسازد.(69) پس عدالت آنچنان اهميتى را داراست كه مىتواند ملاك تولّى و فلسفه امامت قرار گيرد. همچنين امام صادق(ع) در تفسير آيه:اعلموا انّ اللّه يحيى الارض بعد موتها فرمودهاند: العدل بعدالجور، يعنى منظور از اين احياء زنده كردن زمين، عدالتى است كه پس از ستم حاكم مىگردد.(70)
امام كاظم(ع) نيز در توضيح آيه مورد اشاره فرمودند: اين كه خداوند متعال در قرآن كريم فرمودهاند زمين را پس از مردگى زندگى مىبخشند، اين زنده كردن به آن نيست كه با باران زمين را زنده كند بلكه خداوند مردانى را بر مىانگيزد تا اصول عدالت را زنده كنند، پس زمين در پرتو عدل احياء مىگردد( بى ترديد) اجراى حد خداوند در زمين مفيدتر از چهل روز بارندگى است.(71) پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. سوره مائده، آيه 7. 2. نك: جامع المقاصد، كشف اللثام و نيز مستمسك عروة الوثقى. 3. وسايل الشيعه، شيخ حرّ عاملى، كتاب شهادات، باب 41. 4. غررالحكم، ص 306. 5. نهج البلاغه، ص 1191. 6. همان، ص 1290. 7. اصول كافى، ج 1، ص 22 – 21 ؛ تحف العقول، ص 296. 8. شرح حديث جنود و عقل و جهل، امام خمينى، ص 151. 9. سوره هود، آيه 56. 10. شرح حديث….، ص 150. 11. جامعه سازى قرآنى، محمد رضا حكيمى، ص 78. 12. نهج البلاغه، شرح عبده، جزء 3، ص 165. 13. فرهنگ معارف اسلامى، دكتر سيد جعفر سجادى، ص 1244. 14. سوره مائده، آيه 95. 15. سوره نساء، آيه 129. 16. سوره بقره، آيه 48. 17. سوره انعام، آيه 70. 18. همان، آيه 1. 19. سوره اعراف، آيه 181. 20. همان، آيه 159. 21. قاموس قرآن، سيد على اكبر قدسى، ج 4، ص 302 – 301. 22. يادداشتهاى استاد مطهرى، ج 6، ص 252 – 249. 23. سوره الرحمن، آيه 7. 24. تفسير صافى، ذيل آيه هفتم از سوره الرحمن. 25. نك: عدل الهى، شهيد مطهرى، ص 61 و 63. 26. ترجمه جامع السعادات (علم اخلاق اسلامى)، مولا مهدى نراقى، ترجمه دكتر جلال الدين مجتبوى، ج 1، ص 98 – 97. 27. سوره حجرات، آيه 13. 28. الاختصاص، ص 337. 29. الحياة، ج 2، ص 222. 30. سوره طه، آيه 54 – 53. 31. عصر زندگى، محمد حكيمى، ص 171 – 170. 32. المفردات فى غريب القرآن، راغب اصفهانى، ص 324 و 403. 33. ياداشتهاى استاد مطهرى، ج 6، ص 245 – 247. 34. سوره ص، آيه 28. 35. سوره زمر، آيه 9. 36. ايران از نظر خاورشناسان، ص 139، به نقل از تاريخ خاور زمين. 37. يادداشتهاى استاد مطهرى، ج 6، ص 251. 38. سوره مائده، آيه 152. 39. سوره يونس، آيه 4. 40. سوره مائده، آيه 8. 41. همان، آيه 42؛ سوره ممتحنه، آيه 8 ؛ سوره حجرات، آيه 49. 42. مكيال المكارم فى قوائد الدعاء للقائم، ميرزا محمد تقى موسوى اصفهانى، قم مؤسسه امام مهدى، ج 1، ص 119 – 118. 43. عصر زندگى، ص 31. 44. قاموس قرآن، ج 6، ص 5 – 4. 45. سوره حديد، آيه 26. 46. با استفاده از بحثهاى تفسيرى مرحوم آية اللّه طالقانى در ذيل آيه مذكور. 47. ولايت فقيه، امام خمينى، ص 42. 48. همان، ص 50. 49. مصاحبههاى امام، ص 81 – 80، در جستجوى راه از كلام امام، دفتر دهم، ص 89. 50. بحارالانوار، ج 78، ص 83، الحياة، ج 6، ص 33. 51. شناخت اسلام، دكتر بهشتى و ديگران، ص 122. 52. سوره آل عمران، آيه 18. 53. اصول عدالت اجتماعى، آية اللّه محمدى گيلانى، ص 4، عدل الهى، ص 36. 54. سوره اعراف، آيه 29. 55. سوره بقره، آيه 282 (آخرين آيه). 56. سوره بقره، آيه 124. 57. مجمع البيان، طبرسى، ج 1، ص 28. 58. سوره نحل، آيه 90. 59. غررالحكم، ص 67. 60. الحياة،ج 6،ص 352؛ جامع سازى قرآنى، ص 71. 61. غررالحكم، ص 39. 62. التهذيب، شيخ طوسى، ج 6، ص 154؛ الحياة، ج 6، ص 379. 63. جامعهسازى قرآنى، ص 74. 64. الحياة، ج 6، ص 330. 65. مستدرك نهج البلاغه، شيخ هادى كاشف الغطاى نجفى، ص 133. 66. جامعه سازى قرآنى، ص 61. 67. الحياة، ج 6، ص 404، غررالحكم، 30. 68. يك ساعت عدالت از هفتاد سال عبادت بهتر است(بحارالانوار، ج75، ص 352). 69. تفسير قمى، ج 1، ص 371، الحياة، ج 6، ص 505. 70. بحارالانوار، ج 75، ص 373. 71. مكيال المكارم، ج 1، ص 81.