سال سوّم هجرى قمرى است. نيمى از ماه مبارك رمضان گذشته است، على و زهرا اين دو نور چشم رسولخدا(ص) لحظه شمارى مىكنند تا اوّلين هديه الهى و نخستين گل خوشبوى درخت نبوّت و ولايت را از خداى خود در اين ماه خجسته دريافت دارند. سرانجام در نيمه ماه و در بهترين زمان و مكان اين گل خوشبو به دنيا آمد و به امر پروردگار منّان “حسن” نامگذارى شد.
درباره امام حسن مجتبى(ع) و شخصيت، سيره، تاريخ و زندگى نامه وى بسيار نوشته و گفتهاند و زواياى مهمى از زندگى وى را به روى مردم گشودهاند. وليكن درباره صلح آن حضرت با معاويه و علل و عوامل پذيرش آن، گرچه سخنهاى زيادى گفته شده است، ولى اين مبحث هم چنان باز است و جاى بحث و بررسى بيشترى دارد. به ويژه در اين عصر كه طرح پرسشها و يا ايجاد شبههها در ميان جوانان و نوجوانان، از سوى مغرضان و بدخواهان به صورت گسترده و همه گير در جريان است و نياز به پاسخهاى تازهاى دارد.
لازم ديديم، پرسشهايى كه درباره صلح آن حضرت در (ربيع الثانى سال 41 قمرى) تا كنون مطرح و يا در آينده مطرح خواهند شد، به بيان علمى و تاريخى بررسى و سپس پاسخ آن را عرضه بداريم. بررسى پرسش
بنابر اعتقاد مذهبى شيعيان و پيروان مكتب اهل بيت(ع)، خلافت و جانشينى پيامبر خدا(ص)، امرى است منصوص و معيّن از جانب پروردگار متعال و خواست و اراده بشرى در آن، راه ندارد و ارتباط بين خدا و جانشين واقعى پيامبر خدا(ص)، خود پيامبر(ص) مىباشد.
بدين جهت رسول خدا(ص) بارها اين مأموريت را بر عهده گرفت و از جانب پروردگار متعال، جانشين خود را معرفى كرد.
آن حضرت، در ماجراى دعوت اقربين و انذار عشيره خود، در واقعه مباهله، در واقعه غدير به هنگام بازگشت از سفر حجةالوداع و در مناسبتهاى گوناگون ديگر، على بن ابى طالب(ع) را با صراحت به جانشينى خود منصوب كرد و در بسيارى از احاديث و روايات نقل شده از وى، اسامى تمامى امامان معصوم(ع) را به طور مجزّا بيان و امامت آنان را تصريح نمود و علاوه بر شيعيان، بسيارى از علماى اهل سنّت نيز آنها را نقل كردهاند.(1)
امامت بر امت و جانشينى پيامبر خدا(ص)، شؤونى دارد كه حكومت و زمام دارى بر مردم، از جمله آنها است. امامان معصوم(ع) تا جايى كه امكان داشت و زمينه براى آنان مهيا بود، براى به دست گرفتن حكومت اقدام مىكردند. امام على بن ابى طالب (ع) به همراه همسر مهربانش حضرت فاطمه زهرا(س) و يارى برخى از صحابه رسول خدا(ص) پس از رحلت پيامبر خدا(ص) براى به دست گرفتن خلافت اقدام نمود و تلاشهاى زيادى به عمل آورد ولى دسيسههاى مخالفان و شرارت دنيا طلبان، مانع از دستيابى وى به حق مسلّم خود شد و به ناچار، از حكومت و زمام دارى دور ماند.
تا اين كه پس از بيست و پنج سال شكيبايى و بردبارى آن حضرت، مردم به اشتباه خود و پيشىنيان خود پى برده و به آن حضرت روى آوردند و حكومت و زمام دارى را با وجود آن حضرت زينت دادند.
امام على(ع) پس از برعهده گرفتن حكومت، براى نيك داشت حكومت و توسعه عدالت تلاشهاى زيادى به عمل آورد و با مخالفتها و كار شكنىهاى گوناگونى روبهرو گرديد و در نتيجه، چند جنگ بزرگ را متحمل شد، ولى از پا ننشست و به خلافت خويش ادامه داد، تا اين كه مورد توطئه و فتنه منافقين و گروه كژ انديش خوارج قرار گرفت و به دست يكى از آنان به شهادت رسيد.
پس از وى امام حسن(ع) به خلافت رسيد و پس از شهادت امام حسن(ع) برادرش امام حسين(ع) به امامت نايل آمد. امام حسين(ع) براى كوتاه كردن دست غاصبان و ظالمان از حكومت و برگرداندن خلافت به مجراى اصلى خود، تلاش فراوانى نمود و قيام بزرگى به نام «قيام عاشورا» پديد آورد، ولى به آن دست نيافت و در اين راه، به دست سپاهيان خليفه غاصب، به شهادت رسيد.
امّا امام حسن مجتبى(ع) حكومتى كه در اختيار داشت، طى صلحى، آن را به دشمن ديرينه پدرش واگذار كرد.
در حالى كه امام حسن(ع) پس از شهادت پدرش امام على(ع) با ميل و رغبت مسلمانان و بيعت فراگير آنان، به خلافت رسيده و زمان حكومت را به دست گرفته بود. مناطق بزرگى از عالم اسلام مانند يمن، حجاز،بحرين، سواحل خيلج فارس و درياى عمان، عراق، ايران و مناطق شرقى و خراسان در تحت حكومت وى قرار داشته و وى را در برابر دشمنانش يارى مىكردند.
با اين حال، امام حسن مجتبى(ع) پس از حدود شش و اندى حكومت، با معاوية بن ابى سفيان صلح كرد و حكومت را ناباورانه به وى واگذار و از حق طبيعى و مسلّم خود درگذشت و براى هميشه از حكومت و خلافت ظاهرى به دور ماند.
در اين جا اين پرسش مطرح مىگردد كه آيا صلح با دشمن و چشمپوشى از حق خود و حقوق مؤمنان و مسلمانان با مبانى شيعه و مكتب اهل بيت(ع) منافاتى ندارد؟ اصولاً راز پذيرش صلح امام حسن(ع) چه بوده است؟ علل و عواملى كه وى را وادار به پذيرش صلح نمودهاند، چه بوده است؟ پاسخ
پاسخ پرسشهاى فوق را در ضمن چند نكته بيان مىكنيم:
1- هر يك از پيشوايان و امامان معصوم(ع) به يك فضيلت و برجستگى ويژهاى مشهور و معروف شدهاند، در حالى كه همه آنان، از عصمت و طهارت بهرهمند و داراى اخلاق و صفات كامل انسانى بودند و در هيچ كدامشان نقص و ضعفى عارض نشده و همگى در قلّه شايستگى و برترى قرار داشتند.
در ميان آنان، امام حسن مجتبى (ع) به ويژگى بردبارى و صلح خواهى معروف شده است. وى نه تنها پس ازپذيرش صلح، بلكه پيش از آغاز امامت و بر عهده گرفتن امر خلافت، در دوران كودكى، به اين صفت كامل انسانى متّصف بود. رسول خدا(ص) در حالى كه امام حسن مجتبى(ع) كودكى خردسال بود، دربارهاش فرمود: انّ إبنى هذا سيّدٌ يصلح اللّه به بين فئتين عظيمتين، يعنى: اين پسرم (حسن بن على) همانا شخصيت و سيّد بزرگوارى است كه خداوند سبحان به وسيله او، ميان دو گروه بزرگ، صلح و آرامش برقرار مىكند.
اين حديث شريف، با عبارتهاى مختلف، از سوى راويان شيعه و اهل سنّت نقل شده است.(2)
امامان معصوم (ع) متناسب با شرايط و اوضاع حاكم بر عصر خويش و بنابر وظيفهاى كه خداوند متعال بر عهده آنان گذاشته بود، اقدام و به آن پاىبند بودند. اوضاع عصر امام حسن مجتبى(ع) و شرايط آن زمان، اقتضا مىكرد كه آن حضرت، على رغم ميل باطنىاش، صلح با معاويه را به پذيرد و حكومت را به وى واگذارد و اين، وظيفهاى بود كه از سوى پروردگار متعال بر عهده وى گذاشته شده بود. بى ترديد راز بسيارى از كردار و رفتار امامان(ع)، به مرور زمان براى شيعيان و پژوهندگان حقيقت خواه روشن گرديده است، ولى راز و سرّ پارهاى از آنها شايد تاكنون شفّاف و روشن نشده و شايد آنچه گفته مىشود، تنها گمانهاى بيش نباشد و در آينده، ادله روشنتر و گوياترى پيدا گردد.
درباره صلح امام حسن مجتبى(ع) نيز علل و فلسفههايى بيان شده است كه برخى از آنها منطقى و قانع كننده است، ولى ممكن است در وراى آنها، راز بزرگترى وجود داشته كه غير از خود آن حضرت و امامام معصوم(ع) كسى از آن اطلاعى نداشته باشد.
به بيان ديگر، دانش و اطلاعات امامان معصوم(ع) به مراتب بالاتر و عالىتر از اطلاعات و دانش ديگران است و آنچه كه آن بزرگواران از طريق الهام آسمانى به آن دست يافته و عمل كردهاند، عقل ساير دانشمندان و پژوهندگان عالم در دست يابى به آنها ناتوان است.
2- در دين مبين اسلام، جهاد و جنگ با دشمنان و بدخواهان، داراى ارج و مقام ويژهاى است و از عبادتهاى بزرگ خدا شمرده مىشود، امّا بايد دانست كه جهاد، اصالتاً و ذاتاً مطلوب اسلام نيست، بلكه به دليل ضرورت هايى كه اجتناب از آنها غير ممكن است، واجب و مهم شمرده مىشود.
خواسته اصلى اسلام براى بشريت، عبارت است از: آزادگى، حقيقت جويى، رفع محروميت فكرى و اجتماعى، ستم ستيزى و ظلم ناپذيرى، رفع تبعيض نژادى و قومى، برقرارى قسط و عدالت اجتماعى، تقوا پيشهگى و خدامحورى در تمام مراحل زندگى.
چنين ارزشهاى والا و آرمانهاى بلند و مقدّس، در محيطى أمن و آسايش به دست مىآيد و پيامبران الهى (ع) همگى پس از رفع ستم كارىهاى مستكبران و مستبدان در صدد تشكيل چنين محيطى بودند. دعوت اصلى اسلام، همزيستى مسالمتآميز و صلح و آرامش بين مردم، به ويژه ميان مسلمانان است.
قرآن كريم، همه انسانهاى موحد و مؤمن را به همزيستى و آرامش كامل فرا مىخواند و مىفرمايد: «يا ايّها الّذين آمنوا ادخلوا فى السّلم كافّةً؛(3) يعنى: اى ايمان آورندگان، همگى به صلح و آرامش در آييد.»
در جاى ديگر فرمود: «انّماالمؤمنون اخوة فاصلحوا بين اخويكم؛(4) همانا، ايمان آورندگان برادران يكديگرند، پس ميان برادران خود آشتى برقرار نماييد.»
امام حسن مجتبى(ع) كه راز دار و سنگربان مقام نبوّت و امامت است، بيش از همه انسانها به پاسدارى از تلاشهاى جدّش محمد مصطفى(ص) و عدالت پرورى پدرش على مرتضى(ع) مىانديشيد. او خود را در برابر آنها مسؤول مىبيند و احساس مىكند كه با ادامه نبرد و خون ريزى به چنين مقصودى دست نخواهد يافت و راه آسانتر و كم خطرترى نيز وجود دارد كه آن، صلح است. بنابراين، پذيرش صلح و آرامش، نه تنها منافاتى با مبانى فكرى و عقيدتى مكتب اهل بيت(ع) ندارد، بلكه خواسته اصلى آن مىباشد.
3- صلح امام حسن مجتبى(ع) از انقراض شيعه و نابودى محبان و پيروان مكتب اهل بيت(ع) به دست سپاهيان معاويه پيشگيرى كرده است.
معاوية بن ابى سفيان به دليل كينههاى عصر جاهليت و نبردهاى خونين قريش بر ضد رسول خدا(ص) كه بسيارى از آنها با آتش افروزى و فرماندهى پدرش ابوسفيان شعله ور مىشود و از اين سو با رهبرى پيامبر اكرم(ص) و مجاهدتهاى اميرمؤمنان(ع) به پيروزى سپاه اسلام مىانجاميد، قلبى آكنده از عداوت و دشمنى نسبت به خاندان پيامبر(ص)و فرزندان اميرمؤمنان(ع) و ياران و شيعيانش در خود احساس مىكرد. خلافت امام على بن ابى طالب(ع) و جنگ صفين، آتش كينه نهفته وى را شعلهور و او را به تلاش آشكار و پنهان در نابودى مكتب اهل بيت(ع) واداشت.
ادامه نبرد امام حسن(ع) با معاويه و احتمال پيروزى سپاهيان شام بر سپاهيان عراق، آرزوى ديرينه معاويه را برآورده مىكرد و او با اين بهانه شيطانى، ريشه اسلام ناب محمّدى را مىخشكانيد و به جاى آن، اسلام تحريف و تفسير شده امويان را ترويج مىنمود.
امام حسن(ع) به اين مسئله، فطانت داشت و بدين جهت در برابر گلايهها و انتقادهاى برخى از ياران و شيعيان مىفرمود: «ويحكم، ما علمت، واللّه الُّذى عملت خير لشيعتى ممّا طلعت عليه الشمس او غربت. ألا تعلمون انّنى امامكم مفترض الطّاعة عليكم واحد سيّدى شباب اهل الجنة بنصّ من رسول اللّه(ص) علىّ؟ قالوا: بلى. قال (ع): أما علمتم انّ الخضر(ع) لمّا خرق السّفينة و أقام الجدار و قتل الغلام، كان ذلك سخطالموسى بن عمران، اذ خفى عليه وجه الحكمة فى ذلك،(5) و كان ذلك عند اللّه تعالى ذكره حكمة و صواباً…(6)؛واى بر شما، چه مىدانيد به آنچه كه من انجام دادم، به خدا سوگند آنچه كه من انجام دادم(يعنى صلح با معاويه) براى شيعيان من، بهتر است از هرچه كه بر آن خورشيد مىتابد و بر آن غروب مىكند. آيا نمىدانيد من امام شما هستم كه پيرويم بر شما واجب و فرض است.(آيا نمىدانيد) من يكى از دو سيد و سالار جوانان بهشت، به نصّ رسول خدا(ص) هستم؟ گفتند: بلى، مىدانيم. امام (ع) فرمود: آيا دانستهايد اين موضوع را كه حضرت خضر(ع) هنگامى كه كشتى را سوراخ، ديوار را بازسازى و پسر بچهاى را كشت، موجب ناراحتى و خشم حضرت موسى(ع) گرديد؟ زيرا حكمت و فلسفه چنين امورى بر موسى(ع) پنهان و ناآشكار بود، در حالى كه آنها در نزد پروردگار متعال، حكيمانه و بر طبق صواب بود.
امام حسن مجتبى(ع) در سخنى ديگر، در پاسخ كسى كه وى را پس از پذيرش صلح، با جمله «يا مذلّ المؤمنين» خطاب كرد، فرمود: «ما أنا بمذلّ المؤمنين ولكنّى معزّالمؤمنين. انّى لمّا رأيتكم ليس بكم عليهم قوّة، سلمت الأمر لأبقى أنا و أنتم بين أظهر هم، كما عاب العالم السّفينة لتبقى لأصحابها، و كذلك نفسى و أنتم لنبقى بينهم؛(7) من، خوار كننده مؤمنان نيستم، بلكه عزّت دهنده آنان مىباشم. زيرا هنگامى كه ديدم شما(شيعيان) را توان برابرى و ايستادگى با آنان (سپاهيان شام) نيست، أمر حكومت را واگذاردم تا من و شما(على رغم ميل آنان) باقى بمانيم. همان طورى كه شخص دانايى، يك كشتى را عيب دار مىكند تا براى مالكان و سرنشينانش باقى بماند (و از دستبرد غارتگران و ظالمان محفوظ بماند). داستان من و شما اين چنين است، تا بتوانيم ميان دشمنان و مخالفان باقى بمانيم.
هم چنين امام حسن(ع) در پاسخ به پرسش ابوسعيد، درباره علت پذيرش صلح با معاويه فرمود: «ولولا ما أتيت لما ترك من شيعتنا على وجه الأرض احد الّا قتل؛(8) اگر من اين كار را انجام نمىدادم(و با معاويه صلح نمىكردم) هيچ شيعهاى از شيعيان ما در روى زمين باقى نمىماند و همگى(به دست سپاهيان معاويه) كشته مىشدند.
4- صلح امام حسن(ع) عمل به تقيه بود.
تقيه، يكى از مختصّات و معارف بلند اسلامى، به ويژه مكتب اهل بيت(ع) است. مفهوم تقيه اين است كه انسان در مواردى از روى ناچارى و ضرورت، خود را مخالف عامه مردم (ناآگاه) و يا حكومت غاصب و ستم كار نشان ندهد و به منظور حفظ اسلام، يا جان و ناموس خود و يا مسلمانى از ابراز و اظهار برخى از معتقدات و يا كردار و رفتار خود چشم پوشى و وضعيت موجود را تحمل كند.
صلح امام حسن(ع) نيز اين چنين بود. آن حضرت براى حفظ اسلام و مصون ماندن آن از هرگونه انحراف و اعوجاج و جلوگيرى از كشتار بىرحمانه مسلمانان، به ويژه كشتار هدفمند پيروان مكتب اهل بيت(ع)، به ظاهر با قدرت و سلطه زمان خود كنار آمد و حكومت را به وى سپرد. پيداست كه تصميمات تقيهاى، تصميمات اجبارى و لاعلاجى است و تمامى امامان معصوم(ع) در عصر امامت خويش با اين مسئله روبه رو بودند، غير از آخرين آنان، حضرت حجت بن الحسن(ع) كه در عصر قيام و حضور وى، هيچ تقيهاى جايز نمىباشد.
امام حسن مجتبى(ع) نيز در حديثى به آن اشاره كرد و فرمود: أما علمتم انّه ما منّا أحد الّا و يقع فى عنقه بيعة لطاغية زمانه، الّا القائم الّذى يصلّى روح اللّه عيسى بن مريم(ع) خلفه، فانّ اللّه عزّ و جلّ – يخفى ولادته يغيب شخصه لئلّا يكون لأحد فى عنقه بيعة اذا خرج؛(9) آيا دانستيد به اين كه از ما (امامان معصوم(ع)) كسى نيست، مگر اين كه بيعت طاغى زمانش برگردن اوست، مگر قائم (آل محمد(ص)) همان امامى كه روح خدا، حضرت عيسى بن مريم(ع) در پشت سرش نماز مىخواند. چه اين كه خداوند متعال، ولادتش را پنهان و وجودش را غايب نمود، تا در آن هنگامى كه قيام مىكند، بيعت هيچ كس بر عهده او نباشد.
امام حسن مجتبى(ع) در جاى ديگر، در پاسخ معترضان به صلح فرمود: «…و انّ أبى كان يقول: و أىّ شىء أقرّ للعين من التّقيّة، انّ التّقية جنّة المؤمن، ولولا التّقيّة ما عبداللّه…(10) پدرم (امام على بن ابىطالب(ع)) مىفرمود: چه چيزى چون تقيّه، مايه روشنايى چشم است؟ همانا تقيه سپر مؤمن است و اگر تقيه نبود، خداوند سبحان، پرستش نمىشد.
پيش از همه امامان معصوم(ع)، خود اميرمؤمنان(ع) پس از رحلت پيامبر اكرم(ص) به مدت بيست و پنج سال با اين وضعيت روبه رو بود و به اجبار و اكراه، از حق خود چشم پوشى كرد.
امام حسن مجتبى(ع) نيز ناچار بود براى حفظ اسلام و وحدت مسلمانان، چنين امر مكروهى را به پذيرد. خود آن حضرت در اين باره فرمود: «و انّ هذا الأمر الّذى اختلفت فيه أنا و معاوية حقّ كان لى، فتركته له، و انّما فعلت ذلك لحقن دمائكم و تحصين اموالكم،(11) و ان ادرى لعلّه فتنة لكم و متاع الى حينٍ؛(12) همانا در اين امرى كه من و معاويه درباره آن اختلاف داشتيم(يعنى حكومت و خلافت اسلامى) حقّ من بود، ولى ان را ترك و به وى واگذاردم و اين كار را به خاطر حفظ جان و خونتان و هم چنين حفظ مال و دارائى هايتان انجام دادم، و نمىدانم شايد اين آزمايشى براى شماست و مايه بهرهگيرى تا مدتى (معيّن) مىباشد.» 5 – كوتاهى سپاهيان
شايد مهمترين و اصلىترين علت صلح امام حسن مجتبى(ع) يارى نكردن فرماندهان و همراهى نكردن سپاهيان با آن حضرت بود.
از آن سو، معاوية بن ابى سفيان داراى سپاهى يك دست و جرّار بود، كه از آغاز ورود اسلام به منطقه شام و پذيرش اسلام توسط اهالى اين منطقه، سايه شوم وى را بر بالاى سرشان احساس كرده و او را امير فاتح مسلمانان و ميزان اسلام و كفر مىخواندند و مخالفان و دشمنانش را مخالف اسلام و قرآن مىدانستند.
امّا سپاهيان امام حسن مجتبى(ع) داراى چنين نظم و تشكلى نبودند. آنان از ميان اقوام و مليتهاى مختلفى برخاسته كه پس از رحلت رسول خدا(ص)، چهار خليفه را ديده و در حكومت خليفه پنجم به سر مىبردند. همان مردمى كه جرئت و جسارت كرده و سه خليفه از چهارخليفه پيشين را (به حق و يا به ستم) كشتند. اينان داراى مرام واحد و اتحاد كلمه نبودند. گرچه به ظاهر در سپاه امام حسن(ع) حضور داشتند و از امكانات و تجهيزات آن برخوردار بودند، ولى در مواقع خطير و حسّاس، به فكر و سليقه خودشان عمل مىكردند و از فرماندهى كل قوا، پيروى نمىكردند. همان طورى كه در عصر امام على(ع) نيز چنين مىكردند و آن حضرت را در لحظات حساس و سرنوشت ساز تنها مىگذاشتند و به أنحاى مختلف، وسيله آزار و رنجش وى را فراهم مىنمودند.
چنين مردم و چنين سپاهى، تحمّل و ظرفيت خواستهها و آرمان والاى امام حسن(ع) را نداشته و او را در برابر سپاه عظيم و يك دست معاويه تنها گذاشته و بسيارى از رزمجويان و سربازان و حتى فرماندهان به سپاه شام پيوسته و بسيارى ديگر سپاه طرفين را رها كرده و به شهرهاى خويش برگشتند و عدّهاى نيز با جدا شدن از سپاه، به ياغىگرى و غارتگرى روى آوردند. تنها عده كمى از سپاه آن حضرت، ثابت قدم مانده و بر بيعت خود باقى ماندند(شرح اين ماجرا را در بخش زندگى نامه امام حسن مجتبى(ع) بيان كرديم.)
امام حسن مجتبى(ع) در ضمن خطبهاى به اين مطلب اشاره كرد و فرمود: ولو وجدت أعواناً ما سلمت له الأمر، لأنّه محرّم على بنى اميّة؛(13) اگر يار و ياورى مىيافتم، حكومت را به معاويه واگذار نمىكردم. زيرا حكومت بر بنى اميّه حرام است.
آن حضرت درباره علت عدم لياقت بنى اميه براى تصدى حكومت و خلافت، فرمود: لو لم يبق لبنى اميّة الّا عجوز درداء، لنهضت دين اللّه عوجاً، و هكذا قال رسول اللّه(ص)(14)؛ اگر از بنى اميّه، جز پير زنى فرتوت نمانده باشد، همان عجوزه براى كج كردن دين خدا و دور ساختن از مسير الهى، اقدام و تلاش خواهد كرد و اين چيزى است كه پيامبر اسلام(ص) به آن خبر داده است.
لازم به يادآورى است كه امام حسن مجتبى(ع) نه تنها از سستى، ناهماهنگى و ناهمراهى ياران و سپاهيانش رنج مىبرد، بلكه از جانب طيفى از آنان، احساس ناامنى و خطر مىكرد و آنها عبارت بودند از طايفه گمراه و منافق پيشه خوارج، كه در ميان سپاهيان امام حسن(ع) پراكنده بودند و اگر دستشان به امام(ع) مىرسيد، از آسيبرسانى به وى هيچ إبا و امتناعى نداشتند (كه در بخش زندگى نامه آن حضرت به آن اشاره نموديم.»
ابن عربى، نويسنده كتاب «احكام القرآن» به اين مطلب تصريح كرد و گفت: و منها انّه راى الخوارج احاطوا بأطرافه، و علم انّه ان اشتغل بحرب معاوية استولى الخوارج على البلاد، و ان اشتغل بالخوارج استولى عليه معاوية؛(15) يكى از علل صلح امام حسن مجتبى(ع) اين بود كه وى مىديد خوارج، اطرافش را احاطه كرده (و در همه جا حضور پيدا كردند) و دانست به اين كه اگر او، جنگ با معاويه را ادامه دهد و در آن معركه مشغول گردد، خوارج بر بلاد اسلامى دست مىيازند و بر آنها مستولى مىشوند و اگر وى به جنگ با خوارج بپردازد و مشغول دفع آنان گردد، معاويه بر بلاد اسلامى و مناطق تحت حكومت وى مستولى مىگردد.»
گروه فتنه جوى خوارج، گرچه در ظاهر براى نبرد با سپاهيان شام به سپاه امام حسن مجتبى(ع) پيوسته و از امكانات وى بهرهمند مىشدند، ولى با حماقتها و افراط كارىهاى خود، هميشه آب در آسياب دشمن مىريختند و موجب تضعيف سپاه كوفه و تقويت سپاه شام مىشدند. اين گروه، چالشهاى بزرگى براى امام على بن ابى طالب(ع) به وجود آورده بودند و جنگ نهروان را بر وى تحميل كرده و سرانجام در مسجد كوفه، وى را به شهادت رساندند.
هم اينك در سپاه امام حسن مجتبى(ع) به فتنهانگيزى و پخش شايعات دروغين و بى اساس بر ضد امام حسن(ع) و ياران وفادارش، مشغول بودند و مترصد فرصتى بودند، تا امام حسن(ع) را از سر راه خويش بردارند و به آمال و آرزوهاى شيطانى خود برسند. امام حسن(ع) اگر از دردسرهاى سپاه شام خلاصى مىيافت، از دسيسههاى اين گروه ستم پيشه رهايى نداشت و با كيد و كين ناجوانمردانه آنان، در مسند خلافت به شهادت مىرسيد. 6- احساس خستگى مردم از جنگ
از ديگر عوامل پذيرش صلح از سوى امام حسن مجتبى(ع) بود. گرچه برخى از بيعت كنندگان با امام حسن مجتبى(ع) در كوفه انتظار داشتند كه آن حضرت، جنگ با معاويه را ادامه دهد تا او را از حكومت خودخوانده سرنگون سازد و شام را از سيطرهاش بيرون آورد، امّا توده مردم به دليل پشت سرگذاشتن چند جنگ داخلى و دادن كشتههاى زياد و خسارتهاى قابل توجه، رغبت چندانى در ادامه نبرد با شاميان نشان نمىدادند. مسلمانان، طى چهل سال كه از هجرت رسول خدا(ص) به مدينه منوره و تشكيل حكومت اسلامى مىگذشت، علاوه بر غزوات و سريههاى زمان پيامبر اكرم(ص)، در عصر خلفاى سه گانه نيز جنگهاى بزرگ و طولانى مدت با روميان، ايرانيان و برخى از اقوام و ملل همجوار جزيرة العرب را پشت سر گذاشته و در عصر خلافت امام على بن ابى طالب(ع) نيز سه جنگ بزرگ داخلى را تحمّل كرده بودند.
بدين جهت، روحيه رزمى و جنگى چندانى از آنان مشاهده نمىشد و جز عدهاى از شيعيان مخلص و جوانان رزمجو، بقيه در لاك عافيتطلبى فرو رفته و به وضع موجود رضايت داده بودند.
به همين لحاظ هنگامى كه امام حسن(ع) و ياران نزديكش چون حجربن عدى و قيس بن سعد انصارى، مردم را به بسيج عمومى و حضور در اردوگاه سپاه دعوت كردند، عده كمى پاسخ مثبت دادند و بقيه رغبتى به آن نشان ندادند.
گردآورى چهل هزار رزمجوى و داوطلب جبهههاى جنگ براى سپاه امام حسن(ع) به آسانى فراهم نگرديد، بلكه با تبليغات و تلاشهاى فراوان و همه جانبه امام حسن(ع) و ياران و اصحاب فداكارش مهيا گرديد.
شايان ذكر است كه با توجه به جمعيت بالاى شهر كوفه و اطراف آن، اگر جنبش عمومى و بسيج سراسرى صورت مىگرفت، مىبايست بيش از يكصد هزار نفر از اين منطقه آماده نبرد مىشدند. اين غير از نيروهايى بود كه از ساير مناطق عراق، ايران، حجاز، يمن، عمان و ساحل نشينان خليج فارس مىتوانستند خود را به سپاه امام حسن(ع) برسانند.
قطب راوندى از حارث همدانى نقل كرد كه امام حسن(ع) به مردمى كه با وى بيعت كرده و قول مساعدت و همكارى داده بودند، فرمود: ان كنتم صادقين، فموعدما بينى و بينكم معسكر المدائن، فوافونى هناك فركب، و ركب معه من اراد الخروج، و تخلف عنه خلق كثير لم يفوا بما قالوه، و بما وعدوه، و غروه كما غروا اميرالمؤمنين (ع) من قبله؛(16) اگر(در گفتارتان) صادقيد، وعده گاه من و شما پادگان مدائن است. پس در آن جا به من بپيونديد.
پس آن حضرت، سوار شد و به سوى مدائن حركت كرد، كسانى كه قصد جنگ كرده بودند با وى حركت نمودند ولى جمعيت زيادى تخلف كرده و به آنچه گفته بودند، وفا نكردند و به آنچه وعده داده بودند، بر سر وعدهشان نيامدند و او را فريب دادند، همانطورى كه پيش از وى پدرش اميرمؤمنان(ع) را فريب داده بودند.
مردم عراق چنان خسته و بىرمق بوده و احساس كسالت و بىحالى مىنمودند، كه نشاط و خوشى را از سبط پيامبرخدا(ص) و خليفه وقت مسلمانان، يعنى امام حسن(ع) سلب نمودند و وى را وادار نمودند تا آنان را با اين سخن نكوهش و سرزنش كند: يا عجبا من قوم لاحياء لهم و لادين مرة بعد مرة، ولو سلمت الى معاوية الأمر، فايم اللّه لاترون فرجا ابداً مع بنى امية، واللّه ليسومنّكم سوء العذاب، حتى تتمنّون ان يلى عليكم حبشيا؛(17) شگفت از ملتى كه نه حيا دارد و نه هيچ مرتبهاى از مراتب دين را. اگر من أمر حكومت را به معاويه تسليم نمايم، پس به خدا قسم هيچ گاه شما در دولت بنى اميه، فرجى نخواهيد يافت(و يا فرح و شادى نخواهيد ديد). سوگند به خداوند متعال، با بدترين عذاب و آزار با شما بدى خواهند كرد، به طورى كه آرزو كنيد كه (سياهان) حبشى بر شما حكومت كنند(بهتر است از تحمّل حكومت بنى اميه).
ابن اثير در اين باره گفت: هنگامى كه معاوية بن ابى سفيان به امام حسن بن على(ع) پيشنهاد صلح داد، مردم به گرمى آن را پذيرفتند. امام حسن(ع) در خطبهاى پيشنهاد معاويه را به اطلاع لشكر خود رسانيد و خاطرنشان كرد: ألا و انّ معاوية دعانا الى أمر ليس فيه عزّ و لانصفة. فان اردتم الموت رددناه عليه و حاكمناه الى اللّه – عزّ و جلّ – لظبى السّيوف، و ان اردتم الحياة قبلناه و أخذنا لكم الرضى؛(18) آگاه باشيد، معاويه ما را به امرى فرا مىخواند كه نه عزّت ما در آن است و نه مطابق با انصاف است. اگر داراى روحيه شهادتطلبى هستيد، درخواستش را رد كنيم و دست به شمشير ببريم تا خداوند سبحان ميان ما حكم كند، ولى اگر زندگى دنيا را مىطلبيد، خواستهاش اجابت كرده و رضايت شما را فراهم كنيم.
هنگامى كه كلام امام(ع) به اين جا رسيد: فناداه النّاس من كلّ جانب: البقيه، البقيه، فلمّا افردوه أمضى الصلح؛(19) مردم از هر سو فرياد برآوردند كه ما زندگى و بقاى دنيايى را مىخواهيم، (با اين سخن، صلح را بر امام(ع) تحميل كردندو) امام(ع) پس از آن كه از آنها جدا شد، صلح با معاويه را امضاء نمود. 7- اضمحلال و از هم پاشيدگى كشورهاى اسلامى، خطر ديگرى بود كه جامعه مسلمانان را تهديد مىكرد.
مسلمانان آن عصر، چه آنانى كه در ظلّ حكومت عدالت جويانه امام حسن مجتبى(ع) زندگى مىكردند و چه در سيطره حكومت غاصبانه معاوية بن ابى سفيان به سر مىبردند با دشمنان مشتركى رو به رو بودند كه از هر سو آماده هجوم به مناطق اسلامى و باز پسگيرى سرزمينهاى آزاد شده بودند. آنان گرچه داراى مليت، قوميت و دينهاى متعدد و مختلف بودند، ولى در يك چيز اتفاق و اتحاد داشتند و آن نابودى اسلام و كشتار بى رحمانه مسلمانان و غارت سرزمينهاى اسلامى بود.
از اين رو، ادامه اختلاف و كشمشهاى داخلى، دشمنان بيرونى، به ويژه روميان را خوش حال و اميدوار مىكرد و زمينه هجوم و تجاوزشان را فراهم مىنمود.
امام حسن مجتبى(ع) به عنوان سبط اكبر رسول خدا(ص) و سكان دار اصلى دين و دلسوزترين شخص به مسلمانان و مؤمنان، به اين مسئله توجه خاص داشت و اگر معاويه و سپاهيان گمراه وى با بىخردى و دنياطلبى خود زمينه آمال و آرزوى دشمنان خارجى را فراهم مىكردند، امام حسن مجتبى(ع) و ياران و شيعيان مخلص او نمىتوانستند آنان را در اين راه مساعدت و همراهى كنند و عقل و شرع حكم مىكرد كه بايد به هر طريق ممكن نبرد ميان مسلمانان پايان يابد، تا اصل دين و حيات مسلمانان ادامه يابد.
زيرا اگر امام حسن(ع) نبرد با معاويه را ادامه مىداد، يكى از سه اتفاق ذيل روى مىداد:
1- پيروزى سپاه كوفه و سركوب سپاه شام.
2- پيروزى سپاه شام و نابودى سپاه كوفه.
3- عدم پيروزى طرفين و عقب نشينى اجبارى دوسپاه.
در هر صورت، مسلمانان به ضعف و كم توانى مىرسيدند و دشمنانشان كه سالها خود را تقويت و آماده چنين فرصتى كرده بودند، با هجوم سراسرى و مرگ بار، تومار مسلمانان را پيچيده و جامعه اسلامى را با چالش بزرگ مواجه مىنمودند.
در نتيجه، زحمات و تلاشهاى پيامبر خدا(ص) و ياران فداكارش به هدر مىرفت.
امام حسن(ع) به اين أمر فطانت داشت و در سخنى به آن اشاره نموده و فرموده: انّى لمّا رأيت النّاس تركوا ذلك الّا اهله، خشيت أن تجتثوا عن وجه الارض، فاردت ان يكون للدين فى الارض ناعى؛(20) هنگامى كه ديدم مردم جز عدهاى اين كار (جنگ با معاويه) را ترك كردند، ترسيدم كه ريشه شما از زمين كنده شود. پس مصمم شدم تا براى دين، در روى زمين فريادگرى باقى بگذارم.
8 – به وقوع پيوستن خيانتى بزرگ از سوى دنياپرستان چيزى نبود كه بتوان آن را ناديده گرفت. معاوية بن ابى سفيان براى درهم شكستن اتحاد و مقاومت سپاهيان كوفه، رشوهها و جايزههاى زيادى بذل و بخشش كرد و بسيارى از سران و بزرگان قبايل و طوايف و فرماندهان و اميران سپاه را از درهم و دينار و وعدههاى كاذب بهرهمند كرده و آنان را به خود و روى گردانى از امام حسن(ع) جلب نموده بود. به طورى كه برخى از آنان، نامههايى براى معاويه نوشته و اظهار پيروى و فرمانبردارى از او نمودند و برخى ديگر، پا را از اين فراتر گذاشته به وى نوشتند كه اگر وى بخواهد، حسن بن على(ع) را دستگير و به سپاه شام تحويل دهند و يا بر او شورش نموده و وى را به طورى پنهانى به قتل رسانند.(21)
در حقيقت، اگر امام حسن(ع) صلح را نمىپذيرفت اين خطر بزرگ وجود داشت كه جاه طلبان و منافقان، وى را دستگير و تسليم سپاه شام كنند و يا براى تقرّب به دستگاه معاويه و خوش آيند بنى اميه، امام(ع) را ناجوانمردانه ترور و به شهادت برسانند.
در هر صورت، اين يك پيروزى براى سپاه شام و فضيلت و منقبتى براى معاويه بود و براى خاندان نبوّت و امامت، شكست به شمار مىآمد.
امام حسن(ع) در اين باره فرمود: به خدا سوگند، اگر با معاويه نبرد مىكردم، مرا مىگرفتند و به وى تسليم مىنمودند. به خدا سوگند، اگر با او مسالمت كنم و عزيز باشم، برايم دوستداشتنىتر است از اين كه در حالى كه اسيرش باشم مرا بكشد و يا بر من منّت گذارد و تا پايان روزگار اين عار بر بنىهاشم بماند و معاويه هميشه خودش و أعقابش بر زنده و مرده ما به آن منّت بنهد.(22)
9- امام حسن(ع) از روشهاى غير اسلامى و شيوههاى سالوسانه پرهيز داشت، بر خلاف معاوية بن ابى سفيان كه براى تحكيم و تثبيت حكومت خود دست به هر كارى مىزد و هيچ گونه محدوديتى از جهت شرعى و عرفى براى خويش قائل نبود.
به همين انگيزه در دستگاه حكومتى خود از افراد شرور و خدعه گرى چون عمروبن عاص، مغيرة بن شعبه، بسربن ارطاة، مروان بن حكم و مسلم بن عقبه، بهره مىجست و از شيطنت و جنايت آنان به نحوى استفاده مىنمود.
امّا امام حسن مجتبى(ع) كه به مانند جدّش محمد مصطفى(ص) و پدرش امام على بن أبى طالب(ع) مظهر تقوا و عدالت بود و هدفش از زمامدارى، جز احقاق حق و اجراى عدالت اسلامى، چيز ديگرى نبود، طبعاً نمىتوانست به مانند معاويه رفتار نمايد.
سياست اهل بيت(ع) با سياست معاويه در تضاد و ميان آن دو، تفاوت از زمين تا آسمان بود.
معاوية بن ابى سفيان با انتخاب سياست «رسيدن به هدف از هر راه ممكن» سيطره سياسى و اجتماعى فزايندهاى بر ملت پيدا كرده بود و همين امر باعث شد كه صلح را با نيرنگها و سالوس كارىهايش بر سپاهيان عراق و بر امام حسن مجتبى(ع) تحميل نمايد.
او توانست با دادن رشوه و تطميع متنفذان، وعده به دنياطلبان، تهديد مخالفان، رواج بىبند و بارى، پخش شايعات بى اساس و انجام امور غير انسانى و غير شرعى ديگر، زودتر به هدفش برسد.
به هر روى، علل و اسباب متعددى دست به دست هم داد تا در جدال ميان نيكىها و زشتىها، خوبىها و بدىها و در حقيقت ميان حق و باطل، اين بار امام حسن مجتبى(ع) مقهور قهر ناجوانمردانه شيطان صفتان قرار گرفته و از حق طبيعى و الهى خويش محروم بماند و حكومت و زمام دارى مسلمانان با حيله و نيرنگ از اوستانده شود.
بىترديد، آنچه درباره اسرار و علل صلح امام حسن(ع) در اين جا بيان نموديم، كافى و وافى نبوده و جاى بحث و بررسىهاى بيشتر و عميقترى دارد و طالبان را به كتابهايى كه در خصوص «صلح» امام حسنبن على (ع) نگاشته شدهاند، ارجاع مىدهيم. پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. الارشاد، شيخ مفيد، ص 356 ، تاج المواليد، مجموعه نفيسه، ص 26 ؛ كشف الغمّة، ج 2، ص 162. 2. فضائل الخمسة، ج 2، ص 32 و ج 3، ص 388. 3. فضائل الخمسة، ج 3، ص 388 ؛ احكام القرآن، (ابن عربى)، ج 4، ص 1720. 4. سوره بقره، آيه 208. 5. سوره حجرات، آيه 10. 6. اشاره به داستان همراهى و مصاحبت حضرت موسى(ع) با حضرت خضر(ع) كه در سوره كهف، از آيه 65 تا 82 به آن اشاره شده است. 7. كمال الدين و تمام النعمه، ج 1، ص 316. 8. تحف العقول، ص 227. 9. بحارالانوار، ج 44، ص 1. 10. كمال الدين و تمام النعمة، ج 1، ص 316. 11. تحف العقول، ص 227. 12. شرح الأخبار فى فضائل الأئمة الأطهار(ع)، ج 3، ص 105، حديث 1039. 13. اشاره به آيه 111 سوره انبياء. 14. الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 576. 15. همان، ص 574. 16. احكام القرآن، ج 4، ص 1719. 17. الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 574. 18. همان، ص 576. 19. اسدالغابة، ج 2، ص 14. 20. همان. 21. ترجمة الامام الحسن(ع)، ص 203. 22. الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 576. 23. رمضان در تاريخ، ص 150.