در آمدى بر سيره سياسى امام على ع

آغازين سخن‏
بررسى سيره پيشوايان معصوم(ع) در راستاى تشكيل حكومت اسلامى و به عهده گرفتن زمام اداره امور جامعه از مواردى است كه علاوه بر هدايت و نجات انسان‏ها، نقش قابل تأمّلى را در حفظ آرمان‏هاى جامعه مسلمين ايفا مى‏كند.
از اين رو آن بزرگواران در دوران امامت خويش همواره در صدد تأسيس حكومت اسلامى بودند و آن را مسؤوليتى مهم از جانب خداى سبحان مى‏دانستند. گرچه دوران امامت حضرت على(ع) بسيار كوتاه بود، امّا خط مشى سياسى آن حضرت(ع) نشان مى‏دهد كه موضع‏گيرى‏اش معقول‏ترين و پسنديده‏ترين روش ممكن بود و هرگونه حركت و موضع‏گيرى ديگرى غير از آن ممكن بود ضربات جبران ناپذيرى بر پيكر اسلام وارد سازد.
هر چند اميرمؤمنان على(ع) در مدت حكومت خويش به علت كارشكنى‏ها و توطئه‏هاى داخلى و خارجى نتوانست به همه آرمان‏هاى اصلاحى خود دست يابد، امّا بى شك در ارائه الگوى حكومتى بر مبناى تعاليم اسلام و منطبق با معيارهاى سياسى توفيق كامل داشت كه در اين نوشتار به خطوط برجسته آن به عنوان شاخصه‏هاى آموزنده و سازنده اشاره مى‏شود، اميد است كه مورد توجه و عنايت مسؤولان واقعى و پويندگان راه امامت و ولايت قرار گيرد. عدالت خواهى و ظلم گريزى‏
اولين سياست حضرت على(ع) پس از پذيرش حكومت، برپايى عدالت و مبارزه با ظلم و تبعيض بود. از منظر آن حضرت قدرت و منصب ابزارى است براى برقرارى عدالت و احقاق حق و نابودى باطل.
مطالعه تاريخ زندگى اولين پيشواى شيعيان نشان گر آن است كه آن بزرگوار وقتى خلافت را پذيرفت، تمام سعى‏اش برقرارى عدالت و احياى ارزش‏هاى الهى و انسانى بود.
امام على(ع) علت پذيرش خلافت را بر هم خوردن عدالت در جامعه اسلامى شمرد و فرمود: «خدايا تو مى‏دانى كه من فرمانروايى و نشستن بر كرسى پادشاهى و رياست را اراده نكرده‏ام و آنچه اراده كرده‏ام تنها برپا داشتن حدود تو و تحقّق شرع تو و قراردادن امور در جاى خود و رساندن حقوق به صاحبانش و حركت در مسير سيره پيامبر(ص) است.»(1)
آن حضرت نيز در بيان بسيار زيبايى، ضرورت عدالت خواهى و ظلم‏گريزى خويش را به تصوير كشيده و فرموده است: «به خدا سوگند اگر تمام شب را بر روى خارها به سر ببرم و با غل و زنجير به اين سو و آن سو كشيده شوم، برايم بهتر است كه خداوند و پيامبرش را در حالى در قيامت ملاقات كنم كه به بعضى از بندگان ستم و چيزى از اموال عمومى را غصب كرده باشم.»(2)
برخورد انعطاف‏ناپذير و پرصلابت آن امام در برخورد با برادرش عقيل كه تقاضاى امتيازى از بيت المال مى‏كرد، نمونه بارزى از اهتمام آن حضرت بر اجراى عدالت و ظلم گريزى بود. قانون محورى‏
اصل ديگرى كه اميرالمؤمنين(ع) در سياست، مورد نظر داشت، «قانون محورى» بود، زيرا نظم در جامعه در سايه ايمان به قانون و عمل به آن پديد مى‏آيد و اگر پاسدار قانون، خود قانون شكنى كند، قانون شكنى براى همگان آسان مى‏گردد. آن حضرت قوانين الهى را بى‏پروا و بدون واهمه اجرا مى‏كرد و هرگز عواطف انسانى يا پيوند خويشاوندى، وى را تحت تأثير قرار نمى‏داد.
اميرمؤمنان على(ع) در طول زمامدارى خود، حتى يك لحظه از قانون گرايى كنار نرفت. يكسان نگرى او به قانون زبانزد همگان بود. «نجاشى» يكى از شاعران به نام عصر امام على(ع) بود و پيوسته با شعر خود، على(ع) را يارى مى‏كرد و به سرودهاى شاميان در انتقاد از آن حضرت پاسخ مى‏داد. اشعار حماسى او در پيشرفت سپاه امام مؤثر بود، ولى يك روز آلوده به گناه شد و لب به شراب زد و گناه او نزد حضرت على(ع) ثابت شد. آن بزرگوار بدون اين كه مقام و موقعيت او را در نظر بگيرد، حدّ شراب را بر او جارى ساخت.
اجراى حد بر قبيله شاعر، گران آمد و يكى از بزرگان به نام «طارق» بر على(ع) وارد شد و چنين گفت: «يا على! با اجراى حدّ بر شاعر قبيله ما، نجاشى، سينه ما را مجروح ساختى و تفرقه در ميان ما پديد آوردى. ما را به پيمودن راهى وادار كردى كه مى‏دانيم پايان آن جهنّم است (جدايى از تو و پيوستن به معاويه).
امير مؤمنان در پاسخ به او، مسئله قانون‏گرايى را يادآور شد و فرمود: اجراى حدود الهى بر غير خاشعان و خاضعان سنگين است. اى برادر بنى‏نهد! نجاشى فردى است از مسلمانان كه پرده حرمت يكى از محرّمات الهى را پاره كرده، لذا حد را براى او اجرا كرديم تا كفّاره گناهان او باشد.»(3) شايسته سالارى‏
امام على(ع) ميراث دار حكومتى بود كه در نظام‏هاى گوناگون ادارى، گزينشى، قضايى، نظامى و… روابط، جانشين ضوابط شده بود و انگيزه‏هاى دودمانى، تملّق، ثروت اندوزى و قدرت نمايى، جانشين اصل تقوا و شايسته سالارى گرديده بود.
لذا به جاى افراد لايق و شايسته اعضاى خاندان زمامدار، متملّقان و فرصت طلبان در مراكز تصميم‏گيرى نفوذ كرده بودند و تحت عنوان مقدسات اسلامى و در سايه حكومت دينى، به دنبال كسب مقام و جمع آورى ثروت‏هاى باد آورده و اشباع نمودن خواسته‏ها و تمايلات نفسانى مى‏پرداختند و در اين راه هيچ گونه حد و مرزى قايل نمى‏شدند.(4)
پيشواى بزرگ شيعيان با توجه به نابسامانى‏هاى مزبور، پس از دست‏يابى به حكومت با قاطعيّت فرمود: «و الّذى بعثه بالحقّ لتبلبلن بلبلةً و لتغربلنّ غربلةً و لتساطنّ سوط القدر حتّى يعود أسفلكم اعلاكم و اعلاكم اسفلكم و ليسبقنّ سابقون كانوا قصروا و ليقصّرنّ سبّاقون كانوا سبقوا؛(5) سوگند به خدايى كه پيامبر(ص) را به حق مبعوث كرد، سخت آزمايش مى‏شديد و چون دانه‏اى كه در غربال مى‏ريزند يا غذايى كه در ديگ گذارند، به هم خواهيد ريخت و زير و رو خواهيد شد تا آن كه پايين به بالا و بالا به پايين رود. آنان كه سابقه‏اى در اسلام داشتند و تاكنون منزوى بودند، بر سر كار مى‏آيند و آن‏هايى كه به ناحق پيشى گرفتند، عقب زده خواهند شد.»
با يك نگاه گذرا به كارگزاران آن حضرت در مقامات گوناگون سياسى، قضايى، نظامى و اقتصادى چنين برداشت مى‏شود كه هيچ چيز جز شايسته سالارى در عزل و نصب و برآمدن و برافتادن آن‏ها دخالت نداشته است. قدرتمندانى كه پيش از رهبرى آن پيشواى معصوم بر اساس تعلّقات خانوادگى، قدرت مالى و مصلحت جويى بر سر كار آمده بودند، فوراً بر كنار شدند و متعهدان كارشناس و لايق به كار گمارده شدند.
قاطعيّت بى‏مانند امام در برابر انحرافات و زياده‏خواهى‏هاى سردمدارانى چون طلحه، زبير و معاويه، نشانه اهتمام آن حضرت در مورد تعهد و ايمان كارگزاران نظام اسلامى است.
پايمردى و توجه حضرت على(ع) به شايسته سالارى به اندازه‏اى بود كه حتى وحدت مسلمانان و يكپارچگى جهان اسلام نتوانست او را در اجراى شايسته سالارى به ترديد وادارد.
او تاوان جنگ‏هاى تحميلى، جمل، صفين و نهروان را بر دوش كشيد، امّا هرگز براى بقاى دولت و گسترش سلطه خويش از اصول اسلامى و ارزش‏هاى بلند دينى از جمله شايسته سالارى مايه نگذاشت.(6) حق‏مدارى و اخلاق سياسى
يكى از مهم‏ترين اهداف مولاى متقيان ارايه تصويرى اخلاقى از سياست بود. انديشه‏هاى آن حضرت درباره سياست اخلاقى كاملاً اصيل است و به همين جهت در بررسى انديشه‏هاى ايشان در اين زمينه به هيچ انديشه سياسى كهن و نو نياز نيست.
مبناى اخلاق از ديدگاه امام على(ع) حق مدارى است. امام به طور كلى تابع دستورات الهى بود و اصول اخلاقى را در زندگى فردى و سياسى خود كاملاً رعايت مى‏كرد.
جوهر انديشه‏هاى اخلاقى امام على(ع) تفكيك مطلق حق و باطل و اطاعت كامل از حق است. حضرت در اين‏باره مى‏فرمايد: «فوالّذى لااله الّا هو انّى لعلى جادّة الحقّ…؛(7) سوگند به خدايى كه جز او خدايى نيست! من در جاده حق قدم بر مى‏دارم…»
از نظر حضرت على(ع) تشخيص حق اهميت حياتى دارد، ولى پيروى از حق مهم‏تر است. به همين دليل در انديشه آن امام همام «نسبى‏گرايى» راه ندارد و تمام مبارزاتش براى نشان دادن تفاوت حق و باطل بود. ايشان نزاع اصلى انسان‏ها را نزاع حق و باطل مى‏داند و با بينشى مذهبى و الهى بزرگ‏ترين عامل اختلاف افراد بشر را پيروى عدّه‏اى از حق و عدّه‏اى ديگر از باطل مى‏داند.(8)
وصى پيامبر(ص) معتقد است: اگر زمانى حق و باطل با هم آميزند، تنها كسانى كه مورد لطف خدا قرار دارند، نجات مى‏يابند. پس اگر باطل از امتزاج و آميختگى با حق جدا باشد، مردم حق جو منحرف نمى‏شوند و اگر حق از پوشش باطل جدا شود و آزاد گردد، زبان بدخواهان از آن قطع مى‏گردد، ولى قسمتى از حق و قسمتى از باطل گرفته و مخلوط مى‏شوند. اينجاست كه شيطان بر اولياى خود مسلّط مى‏شود و آنان را فريب مى‏دهد، ولى آنانى كه مورد لطف الهى هستند نجات مى‏يابند.»(9)
امام على(ع) در عرصه سياست و حكومت نيز اثبات حق و عمل به آن را وظيفه اصلى حاكم مى‏داند. از اين منظر تفكيك اخلاق از سياست غير ممكن مى‏شود و اخلاق جزئى از سياست مى‏گردد و سياستى كه از مدار اخلاق خارج بشود، در واقع از مدار حق خارج شده است. انسان محورى‏
مردم دارى يكى از اصول سياسى حضرت على(ع) در حكومتش بود. امام در نامه‏اى به مالك اشتر چنين مى‏نويسد: «…ولاتكوننّ عليهم ضارياً تغتنم اكلهم فانّهم صنفان: امّا اخٌ لك فى الدّين او نظيرٌ لك فى الخلق…؛(10) همچون درنده ضرر زننده نسبت به رعيّت نباش كه خوردن اموال آنان را غنيمت بشمارى، زيرا مردم دو دسته هستند: دسته‏اى برادر دينى تو و دسته‏اى ديگر در آفرينش با تو همانند هستند.»
آن حضرت براى جان و مال تمام انسان‏ها تحت شرايطى احترام قايل بود و هرگز انسانى را به جرم مسلمان نبودن فاقد احترام و بى‏بهره از حقوق اجتماعى نمى‏شمرد نقل مى‏شود كه يك پيرمرد مسيحى در تمام عمر خود، كار و تلاش نموده بود، امّا در آخر عمر از طريق گدايى زندگى مى‏كرد، روزى اميرمؤمنان على(ع) در عبور از گذرگاهى با اين وضع رقّت بار روبه رو شد و از احوال اين پيرمرد جست وجو نمود. سرانجام معلوم شد كه اين مرد فاقد هر نوع امكانات زندگى است و جز گدايى راه ديگرى براى زندگى ندارد.
كسانى كه پيرمرد را مى‏شناختند آمدند و شهادت دادند كه اين پيرمرد مسيحى است و تا جوان بود و چشم داشت كار مى‏كرد. او اكنون كه هم جوانى را از دست داده و هم چشم را، نمى‏تواند كار بكند و ذخيره‏اى هم ندارد و از روى ناچارى گدايى مى‏كند.
حضرت فرمود: عجب! تا وقتى كه توانايى داشت، از او كار كشيديد و اكنون او را به حال خود گذاشته‏ايد؟ سوابق اين مرد حكايت مى‏كند در مدّتى كه توانايى داشته كار كرده، بنابراين وظيفه حكومت و اجتماع است كه تا زنده است، او را تكفّل كند. برويد و از بيت المال به او مستمرى بدهيد.(11)
امام على(ع) در نامه‏اى به «قثم بن عباس» كارگزار آن حضرت در مكه چنين نوشت: «… و بامداد و شامگاه با مردم بنشين و آن را كه فتوا خواهد، فتوا ده و آن را كه نيازمند دانش است، بياموز و با دانا به گفت و گو بپرداز. مردم پيام تو را جز از زبان خودت از كسى نشنوندو براى ملاقات خويش واسطه‏اى قرار مده و هيچ نيازمندى را از ديدار خود محروم نساز، زيرا اگر در اولين برخورد از ديدارت محروم شدند، هر چند در پايان حاجت خويش بستانند ولى تو را نستايند».(12) انتقاد پذيرى‏
اولين امام شيعيان در مسائل اجتماعى به پيروان خود ميدان اظهار نظر مى‏داد و با اين كه در مقام رفيع عصمت جاى دارد و از خطا و طغيان مصون است، خود را در معرض انتقاد قرار مى‏داد و آماده پذيرش انتقاد اصحاب خود بود، زيرا اگر عظمت و موقعيّت والى مانع از انتقاد گردد، مسلّماً چرخ اصلاحات به كندى پيش مى‏رود و عقده‏هاى روحى براى افراد پديد مى‏آيد. از اين رو آن حضرت در يكى از سخنان خود يادآور مى‏شود كه نبايد زمام‏دار مسلمانان را فوق انتقاد انگاشت، بلكه بايد در مواردى او را به خطايش آگاه ساخت. باز مى‏فرمايد: «از گفتن حق يا رأى زدن در عدالت باز نايستيد كه من نه برتر از آنم كه خطا نكنم و نه در كار خويش از خطا ايمن هستم، مگر اين كه خدا مرا در كار نفس كفايت كند كه او از من بر آن تواناتر است.»(13)
بدون شك ائمه اطهار(ع) به حكم آيه «تطهير» از هر لغزشى مصون و معصوم هستند ولى در عين حال امام على(ع) به خطاپذيرى خود اشاره مى‏كند. اكنون بايد ديد چگونه مى‏توان اين دو را با هم جمع كرد؟!
خطاپذيرى امام مربوط به وجود امكانى است و هر ممكن بالذاتى خطاپذير است ولى مانع از آن نيست كه در پرتو عنايات الهى از هر لغزشى مصون باشند. از اين گذشته هدف امام از اين سخن فتح مجال براى مسلمانان در طول زمان است تا افكار و انديشه‏هاى خود را درباره سياست‏هاى زمامداران بازگو كنند كه اين آثار سازنده فراوانى به همراه دارد.(14) تملّق ستيزى‏
حضرت در خطبه‏اى كه در صفين ايراد نمود به شدّت ستايش گرى و چاپلوسى را نكوهش كرد و بر حاكمان واجب نمود كه به مقابله با اين آفت اجتماعى برخيزند و فرمود: «در نظر مردمان شايسته، زشت‏ترين حالات زمامداران آن است كه بر آنان گمان رود كه دوستدار فخر و مباهات هستند و كارهايشان به حساب خود بزرگ بينى گذارده شود. بيزارم از آن كه بر من گمان آن بريد كه دوست دارم مرا بستاييد و من مدح و ثناى شما را بشنوم…»(15)
هنگامى كه دهقانان شهر «انبار» آن حضرت را بر سر راه صفين ملاقات كردند، به احترام وى پياده شدند و پيشاپيش او دويدند. حضرت فرمود: اين چه كارى بود كه كرديد؟ گفتند: عادتى است كه با آن حاكمان خود را بزرگ مى‏شماريم.
فرمود: به خدا سوگند كه حاكمان شما از اين كار سودى نبرند و شما در دنيايتان خود را به رنج و مشقت مى‏اندازيد و در آخرت بدبخت خواهيد شد و چه زيان‏بار است رنجى كه در پى آن كيفرى باشد و چه سودمند است آسايشى كه از آتش در امان است.(16) عفو و گذشت در منازعات سياسى‏
در درگيرى‏ها، منازعات سياسى و جنگ‏ها افرادى كه اصول انسانى را نسبت به رقيب و دشمن خود رعايت نمايند، كم‏تر ديده مى‏شوند. برخى با غلبه بر طرف مقابل خود از هر ابزار و وسيله نامقدسى براى رسيدن به اهداف خود بهره مى‏جويند، امّا حضرت على(ع) هيچ‏گاه از حريم عدل و انصاف و ملايمت و ملاطفت خارج نگرديد و اصول انسانى را رعايت مى‏نمود.
در پايان جنگ جمل كه نتيجه آن شكست سپاه ناكثين بود، آن حضرت اوضاع را به دقت بررسى كرد و عفو عمومى اعلام نمود. او به يارانش توصيه كرد كه فراريان را تعقيب نكنند، هيچ مجروحى را نكشند و هر كس سلاحش را بر زمين گذاشت، در امان خواهد بود.(17)
وصى رسول خدا(ص) پس از پيروزى بر اصحاب جمل با بازماندگان سپاه دشمن با عطوفت و ملايمت رفتار كرد.
شيوه رفتار امام با عايشه كه از سردمداران جنگ جمل بود و نسبت به آن حضرت بغض و كينه شديدى داشت، بسيار آموزنده و زيباست. او را به همراه چهل زن كه لباس نظامى مردانه پوشيده بودند، با احترام به مدينه فرستاد. عايشه مى‏پنداشت كه همراهان اعزامى او از سوى حضرت على(ع) مرد هستند و به همين علت مى‏گفت: على(ع) حرمت رسول خدا(ص) را در مورد من رعايت نكرده است، امّا پس از اين كه فهميد آن‏ها زن هستند، براى امام دعا كرد كه حرمت پيامبر(ص) را در مورد او حفظ كرده است.(18)
در جنگ صفين با اين كه سپاه معاويه زودتر آب را تصرف كرده و سپاه على(ع) را از آن محروم كرده بود، پس از اين كه ياران امام آن را از تصرف دشمن بيرون آوردند، امام با دشمن مقابله به مثل نكرد و استفاده از آب را آزاد گذاشت.(19)
برخى از ياران معاويه چنين مى‏پنداشتند كه با افتادن آب دست سپاه عراق، آن‏ها هم همچون سپاه شام رفتار خواهند كرد، امّا عمرو عاص خطاب به معاويه گفت: على(ع) مانند تو و يارانت رفتار نخواهد كرد.(20) امنيّت همگانى‏
حضرت على(ع) برقرارى امنيت را يكى از اهداف تأسيس حكومت خود مى‏داند و مى‏فرمايد: «اللّهمّ انّك تعلم انّه لم يكن الّذى كان منّا منافسةً فى سلطانٍ و لا التماس شى‏ء من فضول الحطام ولكن لنرد المعالم من دينك و نظهر الاصلاح فى بلادك فيأمن المظلومون من عبادك و تقام المعطّلة من حدودك؛(21) خدايا تو مى‏دانى كه جنگ و درگيرى ما براى به دست آوردن قدرت و حكومت و دنيا و ثروت نبود، بلكه مى‏خواستيم نشانه‏هاى حق و دين تو را به جايگاه خويش بازگردانيم و در سرزمين‏هاى تو اصلاح را ظاهر كنيم تا بندگان ستم ديده‏ات در امن و امان زندگى كنند و قوانين و مقررات فراموش شده تو بار ديگر اجرا گردد.»
هدف آن حضرت از تأسيس حكومت، ايجاد امنيت فكرى، مالى و روانى از همه جهت بوده است و نيز مى‏فرمايد: «سربازان به فرمان خداوند، قلعه‏هاى محكم مردم، زينت فرمانروايان و باعث عزت دين هستند و راه‏هاى امنيت به اين وسيله تأمين مى‏شود.»(22)
امام متقين در زمانى كه حكومت را در اختيار داشت با تمام وجود براى برقرارى امنيت همگانى تلاش مى‏كرد و در مواردى براى برهم نخوردن امنيت جامعه از حقوق مسلّم خويش صرف نظر مى‏نمود. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد معتزلى، ج 2، 299. 2. نهج البلاغه، محمد دشتى، خطبه 224، ص 458. 3. مناقب ابن شهرآشوب، ج 2، ص 147. 4. تاريخ تحليلى اسلام، سيد جعفر شهيدى، ص 118. 5. نهج البلاغه، خطبه 16، ص 59. 6. مجله معرفت، شماره 37، آذر و دى 1379، ص 27. 7. نهج البلاغه خطبه 197، ص 412. 8. فصلنامه فرهنگ كوثر، شماره 54، تابستان 1382، ص 66. 9. نهج البلاغه، خطبه 50، ص 102. 10. همان، نامه 53، ص 566. 11. وسايل الشيعه، حرّ عاملى، ج 2، ص 425. 12. نهج البلاغه، نامه 67، ص 608. 13. همان، خطبه 216، ص 444. 14. مجله معرفت، شماره 77، ارديبهشت 1383، ص 19. 15. نهج البلاغه، خطبه 216، ص 444. 16. همان، حكمت 37، ص 632 – 631. 17. تاريخ يعقوبى، احمد بن واضح يعقوبى، ج 2، ص 183. 18. الامامة و السياسة، ابن قتيبه دينورى، ج 1، ص 78. 19. نهج البلاغه، ص 188. 20. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 3، ص 319. 21. نهج البلاغه، خطبه 131، ص 248. 22. همان، نامه 53، ص 572.