همگامى و همراهى على (ع) با پيامبر اكرم ص

هر انسانى كمترين اطّلاعى از تاريخ اسلام داشته باشد به خوبى در مى‏يابد كه هيچ كسى مانند اميرمؤمنان على(ع) با پيغمبر همراه و همگام نبوده است، او كه دوران كودكى را در دامان پيامبر سپرى كرد و از خوى و بوى او بهره فراوان برد، آنچنان با پيامبر همراه بود كه بيش از همراهى فرزند با والدين. و در غار حرا نيز قبل از بعثت او را همراهى مى‏كرد و هنگام بعثت اوّلين فرد و اوّلين مردى بود كه پيامبر را همراهى نمود و به او ايمان آورد و در «يوم الدار» و روز علنى شدن رسالت تنها فردى كه پيامبراكرم را همراهى كرد و مدال افتخار «انت وصيّى و خليفتى» را نصيب خويش نمود على(ع) بود. و در شعب ابى‏طالب نيز سه سال همراه پيامبر بود و در شب هجرت پيامبر اكرم(ص) اين على(ع) بود كه با جان خويش پيامبر را يارى و همراهى نمود و خطر را به جان خريد و جاى پيغمبر خوابيد، و بعد از آن نيز بهترين همگامى را داشت چرا كه امانت‏هاى موجود نزد پيامبر(ص) را به مردم برگرداند و برخى بانوان به جامانده از جمله دختر پيامبر اكرم(ص) فاطمه زهرا را به مدينه رساند، و در مدينه نيز كه آغاز زحمات و جنگ‏ها بود على(ع) در تمامى جنگ‏ها حضرت را يارى و همراهى نمود و در برخى صحنه‏ها همچون جنگ احد هفتاد زخم را بر تن خريد تا پيامبر(ص) را يارى و همراهى نمايد، و تا آخرين لحظه نيز از همراهى پيامبر اكرم(ص) دست بر نداشت تا آن جا كه سر مبارك پيامبر اعظم در لحظه پرواز روحش به ملكوت اعلى به دامان على(ع) بود و بعد از رحلت، مراسم تغسيل و تكفين و تدفين نيز توسط او انجام گرفت. راستى بايد گفت او از كودكى تا رحلت پيامبراكرم با او و همراه او بود و بعد از رحلت نيز همراه وصيّت و سنّت‏ها و دستورات او. آنچه پيش رو داريد نگاهى است اجمالى به همگامى و همراهى اميرمؤمنان با خاتم پيامبران(ص). على در دامن پيامبر(ص)
همراهى على(ع) با پيامبر اكرم(ص) به دوران كودكى او برمى گردد و در واقع تحت نظارت مستقيم پيامبر اكرم(ص) تربيت شده است.
عموم سيره نويسان نوشته‏اند كه: «پيش از بعثت پيامبر، خشكسالى عجيبى در مكه پديد آمد، ابوطالب عموى پيامبر كه عائله زيادى داشت و بزرگ قريش بود وضع درآمد او با هزينه او چندان متوازن نبود، و نسبت به برادر خود «عباس» چندان ثروتى نداشت، وضع زندگى ابوطالب در چنين سال قحطى پيامبر را بر آن داشت (كه) با عموى ثروتمند خود “عباس” مذاكره نمود و قرار گذاردند كه براى گشايش كار “ابوطالب” برخى از فرزندان ابوطالب را به خانه خود ببرند، تا از اين راه به هزينه زندگى او كمك كنند و در نتيجه «على» را پيامبر و «جعفر» را عباس به خانه خود برد.(1)
على(ع) در آن زمان حدود هشت سال داشت و پيامبر خواست با اين نقشه علاوه بر كمك مالى از نظر تربيتى حضرت را مستقيماً تحت نظر بگيرد.
خود آن حضرت در اين باره مى‏فرمايد: «و قد علمتم موضعى من رسول اللّه(ص) بالقرابة القريبة و المنزلة الخصيصة وضعنى فى حجره و انا ولد يضمّنى الى صدره و يكنفنى فى فراشه و يمسّنى جسده و يشمّنى عرفه و كان يمضغ الشّى‏ء ثم يلقمنيه و ما وجد لى كذبة فى قول ولاخطلة فى فعل…و لقد كنت اتّبعه اتباع الفصيل اثر امّه يرفع لى فى كلّ يومٍ من اخلاقه علماً و يأمرنى بالاقتداء به؛(2) شما موقعيت مرا نسبت به رسول خدا در خويشاوندى (و همراهى و مقام و منزلت) نزديك و منزلت ويژه مى‏دانيد، پيامبر مرا در اتاق خويش (و يا در بغل خود) مى‏نشاند در حالى كه كودك بودم، مرا در آغوش مى‏گرفت و به سينه خود مى‏فشرد، و در بستر مخصوص خود مى‏خواباند، بدن خود را به بدن من مى‏چسباند و بوى پاكيزه خود را به من مى‏بوياند، و غذا را لقمه لقمه در دهانم مى‏گذارد، هرگز دروغى در گفتار من و اشتباهى در كردارم نيافت. از همان لحظه‏اى كه پيامبر را از شير گرفتند، خداوند بزرگترين فرشته خود (جبرئيل) را مأمور تربيت پيامبر نمود تا شب و روز، او را به راههاى بزرگوارى و راستى و اخلاق نيكو راهنمايى كند. من همواره با پيامبر بودم چنان كه (فرزند همراه با مادر است و) شتر بچّه با شتر است. پيامبر(ص) هر روز نشانه تازه‏اى از اخلاق نيكو را برايم آشكار مى‏فرمود. و به من فرمان مى‏داد كه به او اقتدا نمايم.»
حضرت در بيانش از ضرب المثل «اتّباع الفصيل اثر امّه» استفاده مى‏كند در عرب هرگاه بخواهند بفهمانند كه آن دو نفر هميشه با هم و همراه هستند از اين ضرب المثل استفاده مى‏كنند راستى چه كسى را مى‏توان پيدا كرد جز على(ع) كه چنان همراهى با پيغمبر داشته باشد. همراه حضرت در غار حرا
على(ع) همه جا با آن حضرت بود حتى در خلوتهاى مناجاتى آن حضرت در غار حرا با او بود، خود در اين باره مى‏گويد: «و لقد كان يجاور فى كلّ سنة بحراء فاراه و لايراه غيرى؛ و به راستى پيامبر(ص) هميشه (چند ماه از) هر سال را در (غار) حرا(3) مى‏گذراند، من او را مشاهده مى‏كردم و غير از من كسى او را نمى‏ديد.»(4) همراهى در آغاز بعثت‏
اولين كسى كه به پيامبر ايمان آورد و اوّلين مسلمان و اولين فردى كه با پيغمبر نماز گزارد على(ع) بود.
جابر مى‏گويد: پيامبر اكرم(ص) فرمود: «سه نفر چشم بر هم زدنى به وحى كافر نشدند مؤمن آل ياسين، على بن ابى طالب و آسيه زن فرعون.»(5)
در روايات متواترى از پيامبر اكرم(ص) نقل شده است كه اوّلين فردى كه به او ايمان آورده است على(ع) است اين روايات را مرحوم علّامه امينى در الغدير جمع آورى نموده است كه به نمونه‏هايى از آن اشاره مى‏شود.
1- رسول خدا(ص) به على(ع) فرمود: «هذا اوّل من آمن بى و صدّقنى وصلّى معى؛(6) اين (على) اوّل كسى است كه به من ايمان آورد، و مرا تصديق كرد و اول كسى بود كه با من نماز گزارد.»
2- در جاى ديگر فرمود:«انّ هذا اوّل من آمن بى و هذا اوّل من يصافحنى يوم القيامة،(7) اين (على) اوّل كسى است كه به من ايمان آورد، و اوّل فردى است كه در قيامت با من مصافحه مى‏كند.»
3- و خود آن حضرت فرمود:« انا عبداللّه و اخو رسول اللّه و انا الصّديق الاكبر لايقولها بعدى الاكاذب مفترى و لقد صلّيت مع رسول اللّه قبل الناس بسبع سنين و انا اوّل من صلّى معه؛(8) من بنده خدا و برادر رسول، صديق اكبر منم، و اين جمله را بعد از من كسى نگويد جز اينكه دروغگو باشد، با پيامبر هفت سال پيش از آن كه كسى با او نماز بخواند، نماز گزاردم و من اوّل كسى بودم كه با او نماز خواندم.» و در تعبيرات ديگر از آن حضرت آمده «انا اوّل من اسلم مع النبى»؛ «انا اوّل من صلّى مع رسول اللّه»(9) و…
ابن حجر، ابن عبدالبر و بسيارى از دانشمندان اهل سنّت نقل كرده‏اند كه عفيف كندى گفت: «در روزگار جاهليت وارد مكّه شدم و ميزبانم «عباس بن عبدالمطلب» بود و ما دو نفر در اطراف “كعبه” بوديم ناگهان ديدم، مردى آمد، در برابر “كعبه” ايستاد و سپس پسرى را ديدم كه آمد در طرف راست او ايستاد، چيزى نگذشت كه زنى را ديدم كه آمد در پشت سر آنها قرار گرفت و من مشاهده مى‏كردم كه اين دو نفر به پيروى از آن مرد ركوع و سجود مى‏نمودند، اين منظره بى‏سابقه حس كنجكاوى مرا تحريك كرد كه جريان را از “عباس” بپرسم، او گفت: آن مرد محمد بن عبداللّه است و آن پسر، برادر زاده او (على(ع)) و زنى كه پشت آنها است همسر محمد (خديجه) است… بخدا سوگند؛ روى زمين كسى پيرو اين آيين نيست جز همين سه نفر، سپس راوى مى‏گويد: آرزو مى‏كنم كه من چهارمين آنها باشم.»(10) همراهى در يوم‏الدار
قبل از عمومى شدن دعوت پيامبر اكرم(ص) در سال سوم بعثت، به حضرت دستور داده شد كه اوّل بستگان و خويشاوندان خويش را به دين اسلام دعوت نما، آيه نازل شد كه «و انذر عشيرتك الاقربين؛(11) خويشاوندان نزديك خود را (از عذاب الهى) بترسان».
حضرت به على بن ابى طالب كه بيش از 15 سال نداشت دستور داد غذايى آماده كند و همراه آن شيرى نيز تهيه نمايد و آنگاه 45 نفر از سران بنى‏هاشم را دعوت نمود، ولى بعد از صرف غذا خواست رسالت خويش را اعلام نمايد ابولهب مجلس را بهم ريخت فرداى آن، برنامه قبلى را تكرار كرد و بعد از اتمام غذا فرمود: «به راستى هيچگاه راهنماى يك جمعيت به بستگان خود دروغ نمى‏گويد به خدايى كه جز او خداوندى نيست من فرستاده خدا به سوى شما، و جهانيان هستم…خدايم فرمان داده تا شما را به جانب او بخوانم: «فايّكم يوازرنى على هذا الامر على ان يكون اخى و وصيّى و خليفتى» سپس كداميك از شما پشتيبان و هميار من خواهد بود تا برادر و وصى و جانشين من (در ميان شما) باشد.» همه در سكوت فرو رفتند، ولى على جوان پانزده ساله سكوت را شكست و عرض كرد: «اى پيامبر خدا من آماده پشتيبانى از شما هستم» رسولخدا دستور داد تا بنشيند و آن گاه گفتار خويش را تا سه بار تكرار كرد جز همان جوان پانزده ساله، نداى او را لبيك نگفت و جز على اعلام همراهى و همگامى و هميارى نكرد. پيامبر(ص) رو به خويشاوندان نموده فرمود: «انّ هذا اخى و وصيّى و خليفتى عليكم فاسمعوا له واطيعوه؛ به راستى اين (على) برادر و وصى و جانشين منست بر شما، پس به سخنان او گوش دهيد و از او پيروى كنيد.» و برخى افراد با خنده و تبسّم به ابوطالب گفتند: محمد دستور داده كه از پسرت پيروى كنى و از او فرمان ببرى…»(12)
راستى همگامى و هميارى به اين زيبايى را در كجاى تاريخ مى‏توان يافت، و جز على(ع) كداميك از مسلمانان چنان همكارى و همراهى با پيامبر اكرم(ص) داشته؟ من همراه پيامبر بودم‏
بعد از علنى شدن دعوت بهانه جويى‏ها و كارشكنى‏ها شروع شد، از جمله روزى جمعى از قريش محضر آن حضرت آمدند، على(ع) جريان را اين چنين گزارش مى‏دهد. «و لقد كنت معه لمّا آتاه الملأمن قريشٍ؛ براستى من همراه پيامبر بودم آنگاه كه سران قريش نزد او آمدند و گفتند: اى محمد(ص) تو ادّعاى بزرگى كردى، كه هيچ يك از پدران و خاندانت نكردند، از تو معجزه‏اى مى‏خواهيم اگر پاسخ مثبت دادى و آن را نشان ما دادى تو پيامبر و فرستاده خدايى… گفتند: اين درخت را بخوان تا از ريشه كنده شود و نزد تو بايستد» پيامبر فرمود: خداوند بر همه چيز توانا است اگر اين كار انجام شود ايمان مى‏آوريد؟ و به حق شهادت مى‏دهيد؟ گفتند: بلى درخت به امر خدا از جا كنده شد و نزد پيامبر آمد «و من (على) طرف راست پيامبر ايستاده بودم. وقتى سران اين منظره را مشاهده كردند با كبر و غرور گفتند: به درخت فرمان ده، نصفش جلوتر آيد، و نصف ديگر در جاى خود بماند اين كار نيز انجام گرفت، باز گفتند اين نصف به نصف اصلى ملحق شود، اين هم انجام گرفت ولى ايمان نياورند: «فقلت انا لااله الّا اللّه انّى اوّل مؤمنٍ بك يا رسول اللّه و اوّل من اقرّبانّ الشجرة فعلت ما فعلت بامر اللّه تصديقا لنبوتك و اجلالاً لكلمتك؛(13) پس من گفتم: خدا يكى است، و من اول مؤمن به تو هستم اى رسول خدا! و نخستين فردى هستم كه اقرار مى‏كنم كه درخت به فرمان خدا براى تصديق نبوّت، و بزرگداشت دعوت رسالت آنچه را خواستى انجام داد امّا سران همگى گفتند: او ساحرى است دروغگو كه سحرى شگفت آور دارد و سخت با مهارت است.» همراهى در ليلة المبيت يا حساس‏ترين شب زندگى پيامبر(ص)
طبق پيشنهاد ابوجهل بنا شد از هر قبيله‏اى جوانى نيرومند با شمشير شبانه به خانه پيامبر(ص) حمله كنند و او را به قتل برسانند، آيه نازل و او را از اين نقشه خطرناك باخبر نمود «به خاطر آور) هنگامى را كه كافران نقشه مى‏كشيدند كه تو را به زندان بيفكنند يا به قتل برسانند و يا (از مكّه) خارج سازند آنها مكر كردند و خداوند هم تدبير مى‏كرد و خدا بهترين چاره‏جويان و تدبيركنندگان است.»(14) و جبرئيل نزد پيامبر آمد و گفت: امشب در بسترى كه هر شب در آن مى‏خفتى نخواب. پيامبر(ص) به على بن ابى طالب دستور داد كه: تو امشب در بستر من بخواب و اين بُرد حضرمى سبز مرا روى خود بينداز…(15)
گويند در آن شب كه على(ع) جاى پيامبر(ص) خوابيد، خداوند به جبرئيل و ميكائيل وحى كرد كه: من در ميان شما عقد برادرى بستم…كدام يك از شما حيات ديگرى را بر حيات خود مقدم مى‏دارد؟ آن دو فرشته گفتند: ما حيات خود را دوست‏تر داريم و زندگانى ديگرى را بر زندگانى خود اختيار نمى‏كنيم، به آنان وحى شد كه ميان على(ع) و محمد(ص) عقد برادرى بستم و او جان خود را فداى نفس گران مايه محمّد(ص) ساخت و حيات محمّد(ص) را بر حيات خويش مقدم داشت… آن گاه آن دو ملك نزد على(ع) آمدند و گفتند: اى على مانند تو كيست كه خداى تعالى به سبب تو بر ملائكه مباهات مى‏كند.
سرى كه داشتم انداختم به پاى تو حيف‏

كه نيستم سر ديگر مرا به پاى دگر

آن جماعت وقتى شبانه ريختند و پيامبر(ص) را در جاى خود نديدند حضرت على(ع) را مورد ضرب قرار دادند، و ساعتى در مسجد زندانى نمودند.(16)
ابن عباس مى‏گويد: آن شبى كه على(ع) جاى پيامبر خوابيد اين آيه نازل شد: «و من النّاس من يشرى نفسه ابتغاء مرضاة اللّه و اللّه رؤوف بالعباد؛(17) بعضى از مردم جان خود را به خاطر خشنودى خدا مى‏فروشند و خداوند نسبت به بندگان مهربان است.(18)
شيخ مفيد مى‏گويد: همين خفتن على جاى پيامبر سبب نجات رسول خدا و حفظ خون او گرديد تا بتواند رسالت خود را انجام دهد. و اگر اميرالمؤمنين اين فداكارى را انجام نمى‏داد، امر تبليغ رسالت پيامبر تمام نمى‏شد و دشمنان و حسودان بر او چيره مى‏شدند.(19)
اين همراهى و فداكارى در تاريخ نظير ندارد، و از تمجيد قرآن به دست مى‏آيد كه مسئله عظيم و بى سابقه بوده است.
و بعد از هجرت پيامبر(ص) على امانات مردم را به صورت علنى به صاحبان آنها برگرداند و آن‏گاه فواطم(فاطمه دختر حمزه، فاطمه دختر عتبه، فاطمه مادر على(ع)، فاطمه زهرا دختر پيغمبر(ص)) را و كسانى از بنى هاشم را كه قصد هجرت داشتند به سوى مدينه برد.(20) عقد اخوّت‏
پيامبر بعد از رسيدن به قبا منتظر على(ع) ماند با اين كه ابوبكر پيشنهاد داد كه حضرت منتظر نماند چون ممكن است تا يك ماه نيايد، حضرت فرمود: من هرگز عجله نخواهم كرد و تا پسر عمويم و برادرم نيايد، از اين جا نمى‏روم، او محبوب‏ترين اهل بيت من، نزد من است و كسى است كه مرا با جان خود از مشركان حفظ كرد. ابوبكر به خشم آمد و به تنهايى وارد مدينه شد و پيامبر اكرم(ص) منتظر ماند تا على(ع) آمد، و بعد به سوى مدينه حركت كرد.(21)
در مدينه بعد از ساخت مسجد يكى از كارهاى حضرت اين بود كه سيصد نفر از مهاجر و انصار را با يكديگر برادر نمود و رو به مسلمانان نموده فرمود: فلانى تو برادر فلانى هستى و… كار اخوّت به پايان رسيد ناگهان على(ع) با چشم‏هاى اشكبار عرض كرد: اصحاب خود را با يكديگر برادر كرديد ولى عقد اخوّت ميان من و فرد ديگرى برقرار نكرديد، پيامبر فرمود: به اين علّت كار برادرى تو را عقب انداختم كه مى‏خواستم در پايان با تو برادر شوم «انت اخى فى الدّنيا و الآخرة؛(22) تو در دنيا و آخرت برادر من هستى.»
اين نهايت همگامى و همراهى على با پيامبر اكرم(ص) بود تا آن جا كه برادر دنيا و آخرت پيامبر گشت، و در دنيا و آخرت همراه و مصاحب او گرديد. ابن عباس نقل كرده كه پيامبر اكرم(ص) به على(ع) فرمود: انت اخى و صاحبى؛(23) تو برادر و همراه من هستى. كلمه “صاحبى” دلالتش بر همراهى على(ع) با پيامبر قوى‏تر از كلمه “اخى” است.
و در روايت پيش گفته از الغدير نقل شد، كه در منابع اهل سنّت آمده كه على(ع) فرمود: «انا عبداللّه و اخو رسوله؛(24) من بنده خدا و برادر رسول خدا هستم.» جنگ بدر و همراهى على(ع)
على(ع) در جنگ بدر كه اولين جنگ با مشركين بود همگامى و همراهى مؤثرى با پيامبر اكرم(ص) داشت اولاً به فرماندهى گروهى چون زبيربن عوام، سعد ابى وقاص… انتخاب شد تا در كنار آب “بدر” رفته اطلاعاتى از دشمن به دست آورند، و اينگروه در كنار آب به دو غلام كه متعلق به قريش بودند برخورد كردند هر دو را جهت بازجويى و كسب اطلاعات دستگير نمودند.(25)
ثانياً در جنگ تن به تن بعد از اين كه وليد را از پا درآورد به كمك عبيده شتافت و “عتبه” را نيز از پا درآورد و در نتيجه بر اثر حمله عمومى پيروزى نهائى به دست آمد خود آن حضرت در اين باره در نامه به معاويه نوشت: «و عندى السيف الذى اغضضته بجدّك و خالك و اخيك فى مقامٍ واحد؛ شمشيرى كه من آن را در يك روز بر جد تو (عتبه پدر هند مادر معاويه) و دائى تو(وليد فرزند عتبه) و برادرت (حنظله) فرود آوردم هنوز در نزد من است.(26)
و پيامبر اكرم(ص) در جلسه‏اى خطاب به عبيدة بن حارث كه زخمى بود، درباره على(ع) چنين فرمود: «على فرزند ابوطالب را نمى‏بينى كه همانند شير در راه خدا و پيامبر مقاتله مى‏كند و فرزند ديگرش در جهاد خدا در زمين حبشه مى‏باشد…»(27) جنگ احد و نهايت همكارى و هميارى با پيامبر(ص)
در جنگ احد على(ع) بيش از 26 سال نداشت ولى جانانه‏ترين دفاع را از پيامبر اكرم(ص) به نمايش گذاشت كه در اين بخش به برخى روايات از منابع فريقين اشاره مى‏كنيم:
1- ابن اثير مى‏نويسد: «وجود پيامبر از هر طرف مورد هجوم دسته‏هايى از ارتش قريش بود، هر گروهى كه حمله مى‏كردند، توسط على(ع) با فرمان پيامبر اكرم(ص) متفرق و يا كشته مى‏شدند و اين جريان چند بار تكرار شد. در برابر اين فداكارى امين وحى نازل گرديد و فداكارى على(ع) را نزد پيامبر ستود و گفت: لاسيف الّا ذوالفقار و لافتى الّا على ؛ يعنى شمشيرى(خدمتگزارى) جز ذوالفقار(على) نيست و جوانمردى جز على وجود ندارد.»(28)
2- ابن ابى الحديد مى‏گويد: دسته هايى كه براى كشتن پيامبر هجوم مى‏آوردند، دسته پنجاه نفرى بودند و على در حالى كه پياده بود آنها را متفرق مى‏ساخت سپس جريان نزول جبرئيل را نقل كرده مى‏گويد: اين جريان از نظر تاريخ مسلّم است و من آن را در نسخه‏هاى كتاب غزوات محمد بن اسحاق ديده‏ام. حتى روزى از استادم «عبدالوهاب سكينه» از صحت آن پرسيدم، گفت: اين جريان سنداً صحيح است. من به او گفتم: چرا اين خبر صحيح را مؤلفان صحاح ششگانه ننوشته‏اند وى در پاسخ گفت: خيلى از روايات صحيح داريم كه نويسندگان صحاح از درج آن “يا عمداً و يا…” غفلت ورزيده‏اند.»(29)
3- ابو رافع مى‏گويد: روز جنگ احد، هنگامى كه على(ع) پرچم داران كفر (و در مجموع 12 نفر) را به قتل رساند، رسول خدا جماعتى از مشركان قريش را مشاهده كرد و به على(ع) فرمود: به آنان حمله كن على(ع) بر آنها حمله برد و جمع آنها را پراكنده ساخت و شيبة بن مالك را به قتل رساند، جبرئيل به رسول خدا گفت: «انّ هذه لمواساة؛اين است همدردى و فداكارى» رسول خدا فرمود: «انّه منّى و انا منه؛ او از من و من از اويم» جبرئيل گفت: «و انا منكما؛ من (نيز) از شمايم» آن گاه مردم صدايى شنيدند كه: «لاسيف الّا ذوالفقار و لا فتى الّا على»(30)
4- عمران بن حصين مى‏گويد: در روز جنگ احد، هنگامى كه مردم از اطراف پيامبر پراكنده شدند على(ع) در حالى كه شمشير در دست داشت، آمد و در برابر پيامبر ايستاد، رسول خدا سر مباركش را بلند كرد و فرمود: چرا با ديگران فرار نكردى، على(ع) گفت: يا رسول اللّه!آيا پس از اسلام، راه كفر را پيش گيرم، آنگاه به حملات مكرر على به دشمنان اشاره مى‏كند تا مى‏رسد به جريان آمدن جبرئيل: «جبرئيل گفت: يا رسول اللّه ملائكه از همراهى على(ع) با شما در عجب شدند، رسول خدا فرمود: چه چيزى او را از اين كار باز دارد “در حالى” كه او از من و من از اويم، جبرئيل گفت: من نيز از شمايم»(31)
اين بى‏نهايت درجه همراهى و هميارى است كه انسان حتى در حالى كه خود زخمى است با اين حال آن همه از پيامبر اكرم(ص) دفاع نمايد. خود مى‏فرمايد: «روز احد، شانزده ضربت بر من وارد شد كه چهار مرتبه به زمين افتادم، شخص زيباروى و خوش بويى دست مرا مى‏گرفت و بلند مى‏كرد و مى‏گفت: بر دشمنان حمله كن كه تو در اطاعت خدا و رسول او هستى و آنان از تو راضى‏اند. على(ع) مى‏گويد: رسول خدا را از اين جريان مطّلع ساختم فرمود: يا على! خدا چشم تو را روشن گرداند، آن شخص جبرئيل بوده است.»(32) همراهى در جنگ با بنى قريظه‏
در جنگ با يهود بنى قريظه على(ع) نقش مهمّى در همراهى حضرت داشت كه به صورت فهرست وار به اين هميارى اشاره مى‏شود:
1- پرچم ولايت در دست على(ع) بود و در حقيقت صاحب پرچم و پرچمدار او بود.
2- به شدّت از پيامبر اكرم پاسدارى مى‏كرد به گونه‏اى دور او را گرفته بود كه آن حضرت دشنام يهوديان بنى‏قريظه را متوجه نشود.
3- هنگامى كه بنى قريظه على(ع) را مشاهده كردند به شدّت دلهره و ترس بر آنها حاكم گشت.
4- على(ع) در كشتن يهوديان بنى قريظه نقش اصلى را ايفا كرد، از جمله حىّ بن اخطب يهودى به دست على كشته شد، و افتخار او اين بود كه به دست على(ع) كشته مى‏شود. و على(ع) با جوان مردى با او برخورد كرد بعد از قتل نه تنها او را برهنه و مثله نكرد بلكه از برداشتن اسلحه او نيز خوددارى كرد.(33) نقش و همراهى على(ع) در جنگ خندق‏
در سال پنجم هجرت كه جنگ خندق و يا احزاب پيش آمد، كفر با تمام قوا در مقابل اسلام قرار گرفت پيامبر اكرم(ص) فرمود: «…برز الايمان كلّه الى الشّرك كلّه؛تمام ايمان در برابر تمام شرك قرار گرفت.»(34)
عامل اصلى پيروزى پيامبراكرم(ص) در اين جنگ قهرمانى‏ها و فداكارى‏هايى بود كه على(ع) از خود نشان داد. اولين فردى كه على(ع) با او درگير شد، و او را از پا درآورد قهرمان معروف عرب عمروبن عبدود بود، او به ميدان آمد و صداى «هل من مبارزش» بلند شد، هيچ كس پاسخ او را جز على(ع) جوان نداد. پيامبر شمشير خود را به على داد، عمّامه مخصوص بر سر او بست و در حق او چنين دعا كرد، خداوندا على را از هر سوء حفظ بنما…، پروردگارا على را از گزند دشمن حفظ بنما. سپس اين آيه را خواند «ربّ لاتذرنى فرداً و انت خيرالوارثين؛(35)پروردگارا مرا تنها مگذار و تو بهترين وارثى»(36) اين جمله نشان مى‏دهد كه همه اميد پيغمبر به جانشينى و همراهى اميرمؤمنان على(ع) بوده است جنگ آغاز شد حضرت با ضربتى عمرو را از پا درآورد و صداى تكبير او بلند شد، بعد از او قهرمان ديگرى به نام نوفل بن عبداللّه را از پا درآورد، و همين طور جبيل بن عمرو پسر عمرو را به قتل رساند، كه اين قهرمانى‏ها باعث وحشت و اضطراب در لشكر قريش و از همه بيشتر ابوسفيان گرديد و با وزيدن طوفان و سرما ترس آنها دو چندان گرديده و زمينه فرار و شكست دشمن فراهم آمد.
پيامبر اكرم(ص) درباره ضربت على(ع) فرمود: «ضربة علىّ يوم الخندق افضل من عبادة الثقلين؛ ضربت على در روز (جنگ) خندق برتر از عبادت جن و انس بود.»(37)
در نتيجه بايد گفت: بزرگترين پيروزى پيامبر(ص) در اين جنگ با نقش مهم على(ع)در يارى پيامبر(ص) و قهرمانى‏هاى آن حضرت به دست آمد. جنگ خيبر و نقش محورى على(ع)
در سال هفتم هجرت بعد از برگشت از حديبيّه، پيامبر با 1400 نفر پياده و دويست نفر سواره در حالى كه پرچم سفيد خود را به دست على(ع) داده بود به سوى خيبر حركت كرد، بيست و چهار روز چهارده هزار نفر يهوديان خيبر در محاصره بودند و سرانجام خيبر به دست على(ع) فتح شد.
بريده اسلمى و سهل…نقل مى‏كنند: رسول خدا هنگامى كه به قلعه‏هاى خيبر فرود آمد، پرچم را به دست ابوبكر داد، او با گروهى رفت و شكست خوردند، فرداى آن روز عمر رفت او نيز شكست خورد، حضرت فرمود: فردا پرچم را به دست كسى مى‏دهم كه خدا و پيامبر را دوست دارد و خدا و پيامبر هم او را دوست دارند…سپس رسول خدا على(ع) را كه چشم درد داشت طلبيد و آب دهان به چشمان او ماليد و دعا كرد چشمان على شفا يافت، پيامبر اكرم(ص) پرچم را به دستش داد.(38) و زره خود را بر او پوشاند، عمّامه را با دست خود بر سرش نهاد و ذوالفقار را به كمر او بست.
حضرت درب قلعه خيبر را كند و سپر قرار داد در حالى كه 18 نفر توان جابه جايى آن را نداشتند و بعد آن را پلى روى خندق قرار داد كه هفتاد نفر توانست آن را به جاى خودش برگرداند.(39)
بعد از آن مرحب يهودى و برادرش حارث را كشت، و شدّت حزن و اندوه پيغمبر و مسلمانان را بعد از 24 روز با پيروزى به شادى تبديل نمود،(40) اين همه با دست با بركت و قدرتمند على(ع) انجام گرفت.
و خوب است اين يارى على(ع) را از زبان خودش بشنويم: «ما در برابر ارتش فزون‏تر يهود و دژهاى آهنين آنها قرار گرفتيم، دلاوران آنها هر روز از دژها بيرون آمده مبارز مى‏طلبيدند، و گروهى را مى‏كشتند در اين لحظه رسول خدا به من دستور داد تا برخيزم و به سوى دژ بروم. من با قهرمانان آنان روبرو شدم گروهى را كشته و گروهى را عقب راندم، و پناهنده دژ شدند و در را بستند من در دژ را كنده و تنها وارد دژ شدم، و كسى در برابر من مقاومت نكرد و من در اين راه كمكى جز خدا نداشتم.»(41)
در اين جنگ نيز اصلى‏ترين قهرمانى كه به پيغمبر يارى رسانده و زمينه پيروزى او را فراهم نموده على(ع) بوده است. بر دوش پيغمبر
على(ع) در فتح مكه نيز همراهى و همكارى و نقش تعيين كننده‏اى داشت از جمله در شكستن بت‏ها كه پا بر دوش پيامبر اكرم(ص) گذاشت جريان را از زبان خود مولا مى‏شنويم:
على(ع) مى‏فرمايد: در فتح مكّه، شبى رسول خدا مرا به همراه خود به مسجد الحرام برد. رفتيم تا به كعبه رسيديم، فرمود: بنشين من نشستم و رسول خدا(ص) از دوش من بالا رفت و فرمود: برخيز وقتى برخاستم، نبى اكرم(ص) در من احساس ضعفى نمود و فرمود: بنشين، بعد فرمود: بر دوش من بالا برو و بت‏ها را به زير انداز…
على(ع) مى‏گويد: هنگامى كه رسول خدا(ص) مرا بلند كرد، احساس كردم كه مثل اين كه اگر بخواهم به آسمان بروم، مى‏توانم، پس بر بام كعبه رفتم و بت بزرگى كه از مس و يا از شيشه بود به زير انداختم. بعد همه بت‏ها را به جز بت خزاعه كه با ميخ‏هاى آهنين بسته بودند، به پايين انداختم، بعد پيامبر(ص) فرمود: كه آن را نيز جدا كنم من آن را كنده و به زير انداختم و شكسته شد. آن گاه رسول خدا به مقام ابراهيم كه به بيت متّصل بود، رفت و دو ركعت نماز گزارد.»(42) جنگ حنين و دفاع و يارى على(ع) از پيامبر اكرم‏
بعد از نماز صبح پيامبر و ياران وارد وادى حنين شدند، كفّار هوازن از هر سمت حمله كردند و مسلمانان را پراكنده نمودند، همه فرار كردند، جز گروهى از بنى هاشم كه در رأس آنها على(ع) بود. قرآن در اين زمينه مى‏گويد: «خداوند شما را در جاهاى زيادى يارى كرد و در روز حنين در آن هنگام كه كثرت تعدادتان شما را مغرور ساخت ولى هيچ نفعى براى شما نداشت و زمين با همه وسعتش بر شما تنگ شد، سپس پشت كرده فرار نموديد، آن‏گاه خداوند آرامش خود را بر رسول خدا و بر مؤمنان فرو فرستاد. و سپاهيانى فرود آمدند كه آنها را نمى‏ديدند و كسانى را كه كفر ورزيدند عذاب كرد و سزاى كافران همين بود.»(43)
گفته شده كه مراد، نزول سكينه بر آن مؤمنين بود كه فرار نكرده و در كنار پيامبر باقى ماندند و آنان على(ع) و عباس و گروهى ديگر از بنى هاشم بودند. و ملائكه نيز براى تقويت قلوب مؤمنين نازل شدند.(44)
و اين مقاومت على(ع) و ياران او، و كمك و عنايت الهى باعث شد دشمن با هفتاد كشته و شش هزار نفر اسير و غنائم زياد شكست خورد و همين امر باعث شد گروه زيادى از كفّار مكه مسلمان شوند.(45) همراهى على در مسئله مباهله‏
پيامبر اكرم(ص) با گروهى از مسيحيان نجران درباره حضرت عيسى بحث نموده حضرت فرمود: «وضع حضرت عيسى در نزد خدا مانند آدم است كه با قدرت خدا از خاك آفريده شده…»(46) ولى نمايندگان نجران اين امر را نپذيرفتند و درخواست مباهله نمودند، در اين هنگام آيه مباهله نازل شد كه «هر كس پس از روشن شدن جريان با تو مجادله كند بگو بياييد فرزندان و زنان و نزديكان خود را گرد آوريم و لابه كنيم و بناليم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم»(47) بعد از آيه بنا شد همگى براى مباهله آماده شوند فرداى آن روز پيامبر اكرم(ص) در حالى كه حضرت حسين را در آغوش داشت (و يا در دست او) و دست حسن را گرفته بود و فاطمه به دنبال آن حضرت و على(ع) پشت سر وى حركت مى‏كردند، گام به ميدان مباهله نهاد. اسقف نجران با ديدن اين صحنه گفت: من چهره‏هايى را مى‏بينم كه هرگاه دست به دعا بلند كنند و از درگاه الهى بخواهند كه بزرگترين كوه‏ها را از جاى بكند، فوراً كنده مى‏شود، هرگز روا نيست با اين قيافه‏هاى نورانى و با اين افراد با فضيلت، مباهله نماييم، زيرا بعيد نيست كه همه ما نابود شويم و ممكن است دامنه عذاب گسترش پيدا كند و همه مسيحيان جهان را بگيرد و در روى زمين يك مسيحى باقى نماند.(48)
همراهى على(ع) در اين مسئله با پيامبر اكرم(ص) نشان از نزديكى بى‏نهايت على(ع) به پيامبر اكرم(ص) دارد و گواه زنده آن خود آيه است كه از على(ع) به «انفسنا» يعنى جان پيغمبر تعبير نموده است و شخص پيامبر اكرم(ص) با خواندن آيه تطهير «انما يريد اللّه ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهّركم تطهيرا»(49) و گفتن «اللّهم هؤلاء اهلى؛ خدايا اين‏ها اهل بيت من هستند» مسئله را تأكيد و تأييد بيشتر نمود. جنگ تبوك و منزلت على(ع)
تنها جنگى كه على(ع) در آن شركت نكرد و همراه پيامبر اكرم(ص) نبود، جنگ تبوك بود، و به دستور خود پيامبر(ص) در مدينه ماند تا جلو خطر منافقان و برخى از فرصت طلبان را بگيرد، ولى منافقان شايع كردند كه على(ع) به خاطر دورى راه و شدّت گرما از شركت در جنگ خود دارى نموده، على(ع) خود را به پيامبر اكرم(ص) رساند و حضرت جمله تاريخى را كه نشان دهنده نزديكى على(ع) به پيامبر اكرم(ص) و بيانگر مقام امامت اوست بيان نمود و فرمود: «اما ترضى ان تكون منّى بمنزلة هارون من موسى الّا انّه لا نبىّ بعدى؟ آيا خشنود نمى‏شوى كه تو نسبت به من مثل هارون نسبت به موسى باشى جز اين كه پس از من پيامبرى نيست (همانطورى كه هارون وصى بلافصل موسى بود، تو نيز جانشين و خليفه من باشى»(50)
در اين جنگ به ظاهر همراه پيامبر نبود ولى نهايت درجه همراهى با پيامبر(ص) را داشت چرا كه تهمت‏ها را به جان خريد و به دستور پيامبر اكرم(ص) در مدينه باقى ماند و حديث منزلت را نيز به عنوان پاداش اين فرمانبرى و همراهى دريافت نمود.
آرى به خاطر همين همراهى است كه خداوند نيز او را در جريان مباهله، در آيه تطهير، در آيه تبليغ و ولايت و همه جا در كنار پيامبر قرار داده، و پيامبر(ص) نيز او را از خود دانسته و به منزله جان خويش مى‏شمارد. دست على در دست پيامبر(ص)
در سال حجةالوداع وقتى پيامبر اكرم براى انجام فريضه حج حركت كرد، على(ع) در يمن بود و خود را به پيامبر اكرم(ص) رساند و براى عمره محرم شد. آن گاه على(ع) نزد رسول خدا رفت و خبر سفر يمن را به اطلاع او رساند رسول خدا(ص) به او فرمود: برخيز و طواف كن و همانند اصحابت از احرام خارج شو. على(ع) عرض كرد يا رسول اللّه! من هنگامى كه محرم مى‏شدم، گفتم: خدايا! محرم مى‏شوم همان گونه كه نبى و عبد و رسول تو محمد(ص) محرم شده است. پيامبر(ص) فرمود: آيا با خود قربانى آورده‏اى؟ على(ع) گفت: نياورده‏ام پس رسول خدا او را در قربانى اى كه با خود آورده بود شريك نمود، و على (ع) در احرام با رسول (ص) خدا باقى ماند تا از حج فارغ شدند آنگاه رسول خدا (ص) آن شتران را از طرف خود و على قربانى نمود.(51)
و برخى افراد كه از على(ع) در نزد پيامبر(ص) شكايت كرده بودند كه حله‏هاى بيت المال را اجازه نداده استفاده كنيم، پيامبر(ع) فرمود: «مردم! از على شكايت نكنيد سوگند به خدا خشونتش در راه خدا بالاتر از آن است كه از او شكايت شود.»(52)
پيامبر اكرم (ص) در روز نهم در عرفات فرمود: «على منّى و انا من علىٍّ و لا يؤدّى عنى الّا انا و علىٌ ؛ على از من و من از على هستم و از من چيزى را ادا نكند مگر خودم يا على»(53)
روز پنج شنبه هجدهم ذى حجّه كاروان به جحفه رسيد، حضرت بعد از خطبه مفصّل دست على(ع) را گرفته بلند نمود به گونه‏اى كه سفيدى زير بغل هر دو نمايان شد، جملاتى فرمود تا رسيد به اين جمله «فمن كنتُ مولاه فعلىٌّ مولاه؛پس هر كس من مولاى او هستم (بعد از من) على مولاى اوست» و اين جمله را نيز سه بار تكرار نمود.(54)
در غدير نه تنها همراهى على (ع) با پيامبر تثبيت شد كه ادامه خط رسالت در قالب امامت بر دوش على(ع) گذاشته شد تا همراهى و همكارى اين دو برادر ابدى و هميشگى شود. سر مبارك پيامبر(ص) به دامن على(ع)
همراهى و همكارى اين دو شخصيت برتر عالم هستى به دوران جنگ و طول 23 سال رسالت منحصر نمى‏شود بلكه على (ع) از كودكى با او و هميار او بود تا لحظه جان دادن و رحلت پيامبر اكرم (ص) و حضرت نيز تا آخرين لحظه بر امامت و فضيلت على(ع) تاكيد داشت، در روزهاى آخر هنگامى كه سران صحابه به نزد پيامبر اكرم (ص) به عيادت آمدند، فرمود: كاغذ و دواتى بياوريد تا براى شما چيزى بنويسم كه پس از آن گمراه نشويد. در اين لحظه خليفه دوّم سكوت را شكست و گفت: بيمارى بر پيامبر غلبه كرده قرآن پيش شما است، كتاب آسمانى ما را كافى است، بر اثر اين حرف اختلافاتى در گرفت كه باعث ناراحتى پيامبر اكرم(ص) شد و به قول ابن عباس، بزرگترين مصيبتى كه براى اسلام پيش آمد اين بود كه اختلاف اصحاب مانع از آن شد كه پيامبر نامه مورد نظر خود را بنويسد.(55)
البته حضرت موضوع را جبران كرد، دستى بر دوش على گذاشت و دستى بر شانه ميمونه روانه مسجد شد، در حالى كه به شدّت، درد توان فرسا را تحمل مى‏كرد، به مردم فرمود: من دو چيز گرانبها را بين شما مى‏گذارم يكى قرآن و ديگرى همان عترت من است.(56) و در رأس اهل بيت على(ع) قرار دارد. وقتى برگشت منزل در آخرين لحظات عمر خويش چشمان خود را باز كرد و گفت: برادرم را صدا بزنيد على را صدا زدند، او در كنار بستر پيامبر نشست، و لحظات احتضار پيامبر فرا رسيد و در حالى جان سپرد كه سر او در آغوش على بود.(57)
امير مؤمنان على(ع) خود در اين باره مى‏فرمايد: «و لقد قبض رسول اللّه و انّ رأسه لعلى صدرى… و لقد ولّيت غسله و الملائكة اعوانى ؛براستى رسول خدا(ص) در حالى كه سر او بر سينه من بود قبض روح شد… و غسل او را با يارى ملائكه من انجام دادم.»(58)
و همين طور مراسم تكفين حضرت نيز توسط على(ع) انجام گرفت (59) بعداز كفن كردن صورت پيامبر(ص) را باز كرد در حالى كه اشك مى‏ريخت اين جملات را گفت: پدرم و مادرم فداى تو باد اى رسول خدا براستى با مرگ تو چيزى (و وحيى)قطع شد كه با مرگ ديگران اين گونه قطع نمى‏شود، و با مرگ تو رشته پيامبرى، و فرود آمدن پيام و اخبار آسمانى گسست.
مصيبت تو ديگر مصيبت ديدگان را به شكيبايى واداشت و همه را در مصيبت تو يكسان عزادار كرد. اگر به شكيبايى امر نمى‏كردى، و از بى تابى نهى نمى‏فرمودى، آن قدر اشك مى‏ريختم تا اشك هايم تمام شود و اين درد جانكاه هميشه در من خواهد ماند، و اندوهم جاودانه شد كه همه اين‏ها در مصيبت تو ناچيز است. چه بايد كرد كه زندگى را دوباره نمى‏توان بازگرداند و مرگ را نمى‏شود مانع شد، پدر و مادرم فداى تو بود ما را در پيشگاه پروردگارت ياد كن و در خاطر خود نگه دار.(60) اولين كسى كه بر جنازه پيامبر نماز گزارد على(ع) بود و بعد از پيامبر(ص) نيز با سنت و دستورات پيامبر زندگى كرد تا خود نيز دار فانى را وداع گفت و شربت شهادت نوشيد. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. سيره ابن هشام، ج 1، ص 246، به نقل از فروغ ابديت جعفر سبحانى، قم، دارالتبليغ اسلامى، ج 1، ص 201. 2. نهج البلاغه، خطبه 192 (قاصعه) ص 398 شماره 115، ترجمه محمد دشتى. 3. حراء كوهى است در شمال مكّه به فاصله 6 كيلومترى. بر دامنه جنوبى كوه در ارتفاع 160 مترى (به فاصله نيم ساعت) غارى وجود دارد كه پيامبران گذشته و حضرت ابراهيم در آن عبادت مى‏كردند و خلوتگاه عبادت رسول خدا(ص) نيز بود كه آيات آغازين قرآن در آن جا نازل شد. 4. نهج البلاغه، همان، ص 398. 5. تاريخ بغداد، ج 14، ص 155. 6. الغدير، علامه امينى، دارالكتب الاسلاميه، ج 3، ص 221 و روايت 9. 7. همان، ص 220، روايت 4. 8. همان، ص 221، روايت 1. 9. همان، ص 221، روايت 2 – 4. 10. تاريخ طبرى، ج 2، ص 211، كامل ابن اثير ج 2، ص 37 – 38، اعلام الورى، ص 25، فروغ ابديت، ج‏1، ص 203، طبقات ابن سعد، ج 8، ص 17، قصّه كوفه، نظرى منفرد، ص 46 – 47. 11. سوره شعرا، آيه 214. 12. تاريخ طبرى، ج 2، ص 63-62؛ تاريخ كامل ابن اثير، ج 2، ص 40 – 41، مسند احمد حنبل، ج 1، ص 111؛ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 13، ص 210 – 221؛ فروغ ابديت، ج 1، ص 212 – 214. 13. نهج البلاغه، محمد دشتى، خطبه 192، ص 400. 14. سوره انفال، آيه 30. 15. كامل ابن اثير، ج 2، ص 103؛تاريخ طبرى، ج 2، ص 372، قصه هجرت، نظرى منفرد، ص 86. 16. تاريخ روضة الصفا، ج 2، ص 176؛تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 92؛ نورالابصار، ص 77، الفصول المهمه، ص 47. 17. كامل ابن اثير، ج 2، ص 103، قصه هجرت، همان، ص 86 پاورقى. 18. سوره بقره، آيه 207. 19. بحارالانوار، ج 19، ص 56 ؛ تفسير عياشى، ج 1، ص 101. 20. ارشاد شيخ مفيد، ج 1، ص 52 ؛ قصه هجرت، ص 89، 21. سيره حلبيّه، ج 2، ص 37؛ بحارالانوار، ج 19، ص 61. 22. روضه كافى، ص 340، حديث 536؛اعلام الورى، ص 76 ؛ قصّه هجرت، ص 120. 23. ينابيع المودة، ج 1، ص 55؛ البدايه و النهايه، ابن كثير، ص 226، ج 2؛ فروغ ابديت، ج 1، ص 375 ؛ سيره حلبيّه، ج 2، ص 21. 24. مناقب ابن شهر آشوب، ج 2، ص 186. 25. الغدير، همان، ج 3، ص 223؛ المضف لابن ابى شيبه، ج 12، ص 65، ح 12133. 26. فروغ ابديت، ج 1، ص 408. 27. همان، ص 418، نهج البلاغه، محمد دشتى، ص 516 نامه 26 با اندك تفاوتى و رك تاريخ طبرى، ج 2، ص 445. 28. بحارالانوار،ج 19، ص 255. 29. كامل ابن اثير، ج 2، ص 107 به نقل از فروغ ابديت، ج 2، ص 474. 30. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 14، ص 251؛ فروغ ابديت، ج 2، ص 475. 31. تاريخ طبرى، ج 2، ص 514؛ كامل ابن اثير، ج 2، ص 154؛ قصّه هجرت، ص 321. 32. ارشاد شيخ مفيد، ج 1، ص 85. 33. الفصول المهمّه، ص 57، قصّه هجرت، ص 320. 34. اعيان الشيعه، ج 1، ص 399، قصه هجرت، ص 328. 35. اعيان الشيعه، سيد محسن الامين، دارالتعارف، ج 1، ص 397. 36. سوره انبياء، آيه 89. 37. كنزالفوائد، ص 137، به نقل از فروغ ابديت، ج 2، ص 545. 38. بحارالانوار، ج 20، ص 216، مستدرك حاكم، ج 30، ص 32. 39. تاريخ طبرى، ج 3، ص 12؛ صحيح بخارى، ج 5، ص 171؛ قصه هجرت، ص 497 – 499. 40. اعيان الشيعه، همان، ج 1، ص 405. 41. همان، و ر ك قصّه هجرت، ص 502. 42. خصال صدوق، ج 2، ص 16؛ فروغ ابديت، ج 2، ص 659. 43. روضةالصفا، ج 2، ص 462 ؛ سير حلبيّه، ج 3، ص 99، 101 به نقل از قصه هجرت، ص 586. 44. سوره توبه، آيه 26. 45. مجمع البيان، ج 5، ص 17. 46. سيره زينى دحلان، ج 2، ص 351 و قصّه هجرت، ص 614. 47. سوره آل عمران، آيه 61. 48. همان، آيه 62. 49. ر – ك كشاف، زمخشرى، ج 1، ص 282 – 283، مفاتيح الغيب، ج 2، ص 471 – 472؛ فروغ ابديت، همان، ج 2، ص 818؛ ابن اثير، كامل، ج 2، ص 112. 50. سوره احزاب، آيه 33. 51. بحارالانوار، ج 21، ص 207، سيره ابن هشام، ج 2، ص‏520. 52. ارشاد شيخ مفيد، ج 1، ص 171، قصّه هجرت، ص 728. 53. طبرى، تاريخ، ج 3، ص 148، قصّه هجرت، ص 729. 54. المراجعات، مراجعه، ص 48. 55. الغدير، همان، ج 1، ص 10. 56. صبح بخارى، كتاب علم، ج 2، ص 14، صح مسلم، ج 2، ص 14، مسند احمد، ج 1، ص 325، طبقات كبرى، ج 2، ص 244. 57. بحار الانوار، ج 22، ص 476. 58. طبقات، ج 2، ص 263، قصه هجرت، ص 774-776. 59. نهج البلاغه، فروغ ابديت، ج‏2، ص 870. 60. نهج البلاغه، خطبه 235، ص 472، محمد دشتى.