آگاهى امام حسين (ع) از شهادت

مقدمه
يكى از مهمترين سؤالات در حادثه عاشورا، آگاهى امام حسين (ع) از ماجراهاى آينده در فرايند عاشورا است. در اين راستا برجسته‏ترين مسئله، آگاهى آن بزرگوار از شهادت خود و ياران و خاندانش است، اين نوشتار به منظور پاسخ به سؤالاتى در اين باره تهيه شده است، اميد است كه اين تلاش گامى اندك در تبيين اين مسئله و ابهام زدايى از حادثه عاشورا باشد. آيا امام حسين (ع) مى‏دانست در اين قيام بزرگ شهيد مى‏شود؟
در پاسخ به اين سؤال چند نظريه مطرح شده كه مورد بحث و بررسى‏هاى مشروحى نيز قرار گرفته است. ما دو نظريه عمده را در اين جا مورد بررسى قرار مى‏دهيم.
نظريه اول: اگر چه قيام امام حسين (ع) از همه جهات صحيح و مستند به انگيزه تكليف خداوندى بود، ولى او نمى‏دانست در اين قيام به شهادت خواهد رسيد. لازمه سخن «عبدالرحمن ابن خلدون» (صفحات 216 و 217 مقدمه) و هم چنين عقيده بعضى از متفكران اين است كه امام حسين (ع) نمى‏دانست كه در سفر به عراق شهيد خواهد شد.
نظريه دوم: امام حسين (ع) از شهادت خود آگاه بود. اين نظريه، در ضمن تحليل هايى كه از داستان كربلا صورت گرفته، طرح شده است. حال لازم است درباره اين مسأله، مطلبى را بيان كنيم: مقام والاى امامت، علم غيب و آگاهى از آينده را به اذن پروردگار براى آنان امكان‏پذير مى‏كند.
خداوند سبحان در قرآن مجيد مى‏فرمايد: «عالم الغيب فلا يظهر على غيبه احداً الّا من ارتضى من رسولٍ»(1) خداوند داناى غيب است و كسى را به غيب خود مطلع نمى‏سازد، مگر كسى از فرستادگان خود را رضايت بدهد.
اين آيه، به صراحت امكان وجود علم غيب براى غير خدا را بيان مى‏كند. با انضمام اين آيه، به آيات ديگرى كه علم غيب را مخصوص خداوند مى‏دانند، اين معنى اثبات مى‏شود كه با عنايت خداوندى كسان ديگرى نيز مى‏توانند عالم به غيب شوند.
در ضمن آياتى كه مى‏گويد پيامبر اكرم(ص) علم غيب را به وسيله وحى از پروردگار دريافت كرده و ائمه (ع) از پيامبر اخذ كرده‏اند، بسيار فراوان است.(2)
ابن خلدون، در فصل پنجاه و سوم از مقدمه خود، پس از بيان مواردى از علم غيب كه مستند به امام جعفر صادق(ع) است، مى‏گويد: «حال كه كرامت كشف و شهود و اطلاع از امور غيبى براى ساير مردم (از كسانى كه رياضت كشيده و موفق به تهذيب و صفاى درونى گشته‏اند) امكان‏پذير است، پس خاندان پيامبر از نظر علم و دين و ديگر آثار پيامبرى و عنايت خداوندى… به كشف شهود و اطلاع از حقايق غيبى سزاوارتراند».
از جمله امور غيبى فراوانى كه حضرت رسول اكرم(ص) از آن‏ها خبر داده‏اند، اطلاع دادن آن حضرت از شهادت امير المؤمنين(ع) مى‏باشد.(3) ابن ابى الحديد مى‏گويد:(4)
«فصلٌ فى ذكر امورٍ غيبيّةٍ اخبر الامام ثمّ تحققت…»
اين فصل در ذكر امور غيبى اى است كه امام از آن خبر داده و تحقق يافته‏اند.
بدان كه اميرالمؤمنين (ع) سوگند ياد كرده كه مردم از هيچ حادثه‏اى نخواهند پرسيد، مگر اين كه او درباره آن حادثه خبر خواهد داد. هم چنين خبر خواهد داد از طايفه‏اى كه به وسيله آنان، صد نفر هدايت خواهند شد و صد نفر به ضلالت خواهند افتاد…
اين ادعا از سوى آن حضرت، ادعاى خدايى يا ادعاى نبوت نيست، زيرا آن حضرت اذعان داشت كه: از حضرت رسول الله(ص) آن اخبار را دريافت نموده است. درباره اخبار غيبى اميرالمؤمنين(ع) تحقيق كرديم و آن‏ها را موافق واقع ديديم و از اين راه، به صدق ادعاى مذكور از آن حضرت استدلال نموديم. اين موارد بيش از سى نمونه است كه به هفده مورد آن اشاره مى‏كنيم:
خبر درباره ضربتى كه بر سر مباركش اصابت خواهد كرد و خون سرش ريش مباركش را خضاب خواهد نمود.
خبر درباره ملك (سلطنت) معاويه بعد از وفات خود.
خبرى در توصيف معاويه و دستور او به سبّ اميرالمؤمنين(ع).
خبر درباره حجاج بن يوسف.
خبر درباره مارقين و خوارج در نهروان.
خبر درباره كشته شدن خوارج.
اخبار درباره ناكثين (طلحه و زبير) و پيروانشان كه جنگ جمل را به راه انداختند.
اخبار درباره قاسطين (معاويه و عمروبن‏عاص) و دار و دسته آن‏ها.
خبر درباره شماره سپاهى كه از كوفه بر آن حضرت وارد شدند، در آن هنگام كه آن حضرت براى جنگ با اصحاب جمل آماده حركت به سوى بصره گشته بود.
خبر درباره عبدالله بن زبير: او چيزى را مى‏خواهد كه به آن نخواهد رسيد. او طناب (دام) دين را براى شكار دنيا مى‏گستراند: «خبّ يروم أمراً و لا يدركه و هو يعدّ مصلوب قريش» او حيله گر و كينه توز است. امرى را مى‏خواهد و لكن آن را در نخواهد يافت. او به دار كشيده شده قريش است.
اخبار درباره پيدا شدن پرچم‏هاى سياه از سوى خراسان و تصريح به قومى از اهالى آن كه به «بنى رزيق» معروف بودند. اين گروه «آل مصعب» بودند كه از جمله آنان «طاهربن الحسين» و فرزندش و «اسحاق بن ابراهيم»بودند كه به دولت عباسى دعوت مى‏نمودند.
اخبار درباره ظهور پيشوايانى از فرزندانش در طبرستان مانند «الناصر» و «الداعى»(5) و غيره. ايشان در بعضى از سخنانشان فرموده‏اند: «و أنّ لآل محمد صلى اللّه عليه و آله و سلم – بالطّالقان لكنزاً سيظهره اللّه اذا شاء دعائه حقٌّ حتّى يقوم باذن اللّه فيدعوا الى دين اللّه»
و قطعاً براى آل محمد (ص) در طالقان خزانه‏اى است كه اگر خداوند آن را بخواهد ظاهر مى‏سازد. دعاى او (دعوت او) حق است تا اين كه بااذن خداوند قيام مى‏كند و به دين خداوند دعوت مى‏نمايد.
خبرى كه به «عبداللّه بن عباس» درباره انتقال امر زمامدارى به فرزندانش داده بود.
هنگامى كه «على بن عبداللّه» متولد شد، پدرش او را پيش على(ع) آورد. آن حضرت مقدارى از آب دهانش را در دهان فرزند عبداللّه وارد كرد و با خرمايى كه آن را جويده بود، زير چانه او را بست. سپس كودك به عبداللّه برگرداند و فرمود: اى پدر ملوك، او را بگير!
اخبار مربوط به آينده كوفه و اين كه حوادث بسيار تندى در كوفه بروز خواهد كرد.
اخبار مربوط به «مروان بن حكم» و فرزندانش و اين كه امت اسلامى روز خونينى از آنان خواهند ديد.
اخبار مربوط به بنى اميه، كه مدتى كوتاه از دنيا بهره‏مند مى‏شوند و سپس، همه آن چه را كه به دست آورده‏اند از دست مى‏دهند.
اخبار شهادت امام حسين (ع) از سوى پيامبر اكرم(ص) و اميرالمؤمنين(ع) در كتب شيعه و سنى، مجموعاً فوق تواتر است. كثرت ناقلان اين اخبار به حدى است كه اگر براى كسى يقين آور نباشد، آن شخص از هيچ خبر متواتر ديگرى نمى‏تواند يقين حاصل كند.(6)
درباره اين نظريه (شهادت امام حسين (ع))، دو سؤال وجود دارد:
سؤال يك – آيا با علم به كشته شدن در يك حادثه، تصميم و اقدام براى ورود به آن حادثه مشروع است؟
كسانى كه فرقى ميان اشخاص و ميان حوادث نمى‏گذارند و براى آنان، مرگ و كشته شدن معمولى و شهادت در راه دفاع از جان‏ها و ارزش‏هاى ضرورى و حيات مادى و معنوى يكسان است، مى‏گويند: از آن جا كه زندگى، مطلوب مطلق در عرصه هستى است و هيچ مطلوبى به درجه زندگى نمى‏رسد، لذا با وجود علم به كشته شدن در يك حادثه، اقدام به ورود در آن حادثه، از ديدگاه عقل و شرع ممنوع است. حتى با توجه به اهميت فوق العاده حيات گفته مى‏شود: اقدام به يك عمل با احتمال خطر مرگ نيز نامشروع است، چه رسد به يقين به مرگ!
پاسخ اين سؤال، با شناخت صحيح به معناى زندگى در قضيه «زندگى، مطلوب مطلق در عرصه هستى است» روشن مى‏شود. معناى صحيح زندگى در عرصه هستى چيست؟
اگر منظور از «زندگى»، فقط خوردن و آشاميدن و اشباع غرايز طبيعى محض باشد، براى كسانى كه حقيقت زندگى را در عظمت‏ها و امتيازات معنوى و كمالات روحانى آن مى‏بينند، ادامه اين زندگى با همه ناگوارى‏ها و محروميت‏ها و محدوديت هايى كه دارد، بسيار تلخ و ادامه آن مستند به يك نوع اضطرار است. لذا اين پديده نمى‏تواند ذاتاً به طور مطلق براى آنان مطلوب باشد. از سوى ديگر،اين همه خودكشى و آرزوى جدى مرگ در هنگام هجوم ناملايمات غير قابل تحمل، از روشن‏ترين دلايل عدم مطلوبيت مطلق زندگى طبيعى حيوانى براى هر انسانى است.
اما اگر منظور از زندگى،«حيات معقول» يا «حيات طيبه»،(7) باشد، نه تنها ديگر آن زندگى طبيعى حيوانى، مطلوب مطلق نيست، بلكه مزاحم «حيات معقول» است كه شايستگى وصول به جاذبيت شعاع ربوبى را دارد. البته كسى كه از «حيات معقول» و حيات مستند به خدا اطلاعى ندارد يا با وجود اطلاع، به علت سست عنصرى و پيروى از خواسته‏هاى حيوانى، از آن زندگى اعلاى انسانى خود را محروم ساخته است، همان زندگى طبيعى حيوانى را بالاترين آرمان خود تلقى مى‏كند و همه توانايى خود را نيز در ادامه آن زندگى به كار مى‏بندد.
خلاصه، براى كسى كه زندگى را به معناى «حيات معقول» مى‏داند، زندگى طبيعى محض يك وسيله مناسب براى وصول به «حيات معقول» است. چنين شخصى در راه چنان حياتى، حاضر است صدها بار دست از زندگى طبيعى محض بردارد.
وجود اين احساس با عظمت را در ياران فداكار و آگاه امام حسين(ع) همگان نقل كرده‏اند. البته اگر كسى به خود اجازه دهد كه عظمت فداكارى و كشته شدن در راه جهاد و دفاع از جان و حيثيت و شرافت و آزادى معقول و دفاع از ارزش‏هاى والاى انسانى را مورد ترديد قرار دهد، ما هيچ سخنى براى گفتن با او نداريم، روى سخن ما با كسانى است كه براى حيات بشرى، معنايى فوق خوردن و خوابيدن و اشباع شهوات و حركت بر مبناى «من هدف و ديگران وسيله»، معتقدند.
بديهى است كه دفاع و جهاد، يعنى حركت در مرز زندگى و مرگ. لذا شما اگر سخنان پيشتازان قافله انسانيت، و رشد يافتگان نوع بشر را مورد مطالعه و تحقيق قرار بدهيد، خواهيد ديد كه اين كمال يافتگان، مرگ را بر زندگى ذلت بار و محدود و غوطه ور بودن در جنب و جوش‏هاى حيوانى، ترجيح مى‏دهند؛ زيرا زندگى پست از نظر آنان بدتر از مرگ است. از جمله سخنان امام حسين(ع) در «ذى حُسُم»(8) اين است:
«فانّى لا ارى الموت الّا سعادةً و لا الحياة مع الظّالمين الّا برما»(9) من مرگ را جز سعادت، و زندگى با ستمكاران را جز دلتنگى و اضطراب و ملامت نمى‏بينم.
فرهنگ اقوام و ملل دنيا، به طرزى گسترده، اين حقيقت را گوشزد كرده‏اند كه:«مرگ سرخ به از زندگى ننگين است».
حقيقت اين است كه مشاهده يك حقيقت اعلا در زندگى، اين زندگى را قابل تحمل و تفسير و توجيه مى‏كند:
ما را به ميزبانى صياد الفتى است

ورنه به نيم ناله، قفس مى‏توان شكست
همه مى‏دانيم كه:
روزگار و چرخ و انجم سر به سر بازيستى

گرنه اين روز دراز دهر را فرداستى‏

بنابراين، تنها اعتقاد به ابديّت و حكمت عاليه وجود است كه بازى بودن روزگار و چرخ گردون را منتفى مى‏كند.(10) با چنين دريافتى است كه انسان‏هاى با فضيلت و آگاه، پاسخ سؤالات «من كيستم؟ از كجا آمده‏ام؟ چرا آمده‏ام؟ و به كجا مى‏روم؟» را آماده مى‏كنند و از «حيات معقول» برخوردار مى‏گردند.
سؤال دوم: علم به كشته شدن در يك حادثه، چگونه مى‏تواند با فعاليت و انديشه‏هاى مربوط به زندگى و رسيدن به هدف در آن حادثه سازگار باشد؟به عبارت ديگر، كسى كه مى‏داند در يك حادثه كشته خواهد شد، چگونه مى‏تواند از آن حادثه براى وصول به هدف و انديشه خود بهره بردارى كند؟ در موضوع بحث، فرض اين است كه حضرت امام حسين (ع) مى‏دانست كه در واقعه كربلا شهيد خواهد شد. با اين فرض، چگونه به قصد وصول به هدف – كه اقامه حكومت عدل در جامعه اسلامى بوده است – حركت كرد و با كمال دقت، به انتخاب وسايل اقدام كرد و به نامه‏هاى دعوت كوفيان توجه فرمود و حضرت مسلم بن عقيل را براى آماده كردن زمينه به كوفه فرستاد و به تنظيم دقيق امور نظامى با سپاه 72 نفرى خود و… پرداخت؟ براى حل اين مسأله، بايد يك بررسى اجمالى درباره درك انسان‏ها از زندگى و مرگ داشته باشيم. آيا انسان‏ها در درك زندگى و مرگ و حقيقت آن دو يكسان هستند؟
انسان‏ها، در درك زندگى و مرگ و حقيقت آن دو بسيار متفاوتند. ترديدى نيست كه بشر در دوران كودكى در زندگى محض حركت مى‏كند، بدون اين كه بداند زندگى يعنى چه؟ طبيعى است اگر او، در اين دوران از مرگ نيز دريافتى نداشته باشد، مانند ماهى اى كه در آب زندگى مى‏كند و نمى‏داند اگر از دريا بيرون بيفتد، چه روى خواهد داد؟
به تدريج، با پيشرفت ساليان عمر و ديدن يا شنيدن اين كه فلان كس مُرد يا آن يكى مى‏ميرد، پديده مرگ با نوعى ابهام براى بشر مطرح مى‏شود.
مردم پس از درك مرگ، كه به دنبال زندگى فرا مى‏رسد، اوضاع ذهنى گوناگونى درباره زندگى و مرگ پيدا مى‏كنند، از آن جمله:
برخى از مردم به علت غوطه ور شدن در ابعاد زندگى طبيعى محض، به همان وضع ذهنى دوران كودكى ادامه مى‏دهند و هيچ انديشه‏اى را درباره مرگ و زندگى به خود راه نمى‏دهند. گاهى شدت فرو رفتن فرد در امواج زندگى به درجه‏اى مى‏رسد كه حتى با علم پايان يافتن زندگى خويش، توجهى به انقراض زندگى نمى‏كند. بديهى است كه اين گروه با انواعى از تلقينات، خود را را از به ياد آوردن مرگ و انديشه درباره عالم پس از آن غافل مى‏سازند! حتى ممكن است نوع تلقين به قدرى احمقانه باشد كه فرد نتواند پذيرش آن را به ديگران ابراز كند؛ مثلاً گمان كند كه «زندگى من نابود نمى‏شود»! و يا «مرگ فقط براى ديگران است»!
گاهى بى اعتنايى به مرگ، به دليل شدت غوطه‏ور شدن انسان در زندگى طبيعى محض نمى‏باشد، ولى به جهت شيرينى زندگى و لذايذ آن، پديده مرگ از ديدگاه انسان ناپديد مى‏شود، گويى يقين به مرگ ندارد!
در يكى از سخنان اميرالمؤمنين (ع) اين مضمون آمده است كه «يقين به مرگ، براى بعضى از مردم مانند شك است»، زيرا غالباً از افق ذهن آنان به دور است.
دسته‏اى از مردم يقين به مرگ دارند، ولى به سبب ترديد و ابهامى كه درباره عالم پس از مرگ دارند، نمى‏توانند زندگى خود را طورى تنظيم نمايند كه مرگ روشنايى نتيجه بخشى در زندگى آنان بيندازد.
اين سه گروه، در زندگى ابهام‏آميز با يكديگر مشتركند. اينان غالباً در زمان حال زندگى مى‏كنند و با گذشته و آينده كارى ندارند، مگر آن مقدار كه به حال حاضر آنان مربوط باشد. در حقيقت، رشته عمر آنان مانند حلقه هايى گسيخته از هم است كه يكى پس از ديگرى مى‏گذرد. در واقع، حقيقتى به نام زندگى براى اين سه گروه مطرح نيست. با اين حال، پديده مرگ براى هر سه گروه – اگر توجهى به آن داشته باشند – به دليل عوامل مختلف غم‏انگيز و نگران كننده است. عامل اين اندوه و نگرانى را «ابن سينا» در رساله‏اى به نام «رسالة فى دفع الغم من الموت»(11) بررسى كرده است.
به واسطه اختلاف درك مردم از «زندگى و مرگ» گروه‏هاى ديگر نيز وجود دارند كه در اين جا نيازى به بيان مشروح آن‏ها نيست: اما با توجه به اشتراك همه آنان در نقص معرفتى كه از زندگى دارند، مى‏توان گفت كه همه آنان مشمول اين آيه قرآن هستند: «يعلمون ظاهراً من الحياة الدّنيا و هم عن الآخرة هم غافلون»(12) آنان از حيات دنيا تنها ظاهرى را درك كرده‏اند ولى از آخرت كاملاً غافلند. حقيقت زندگى و مرگ و معناى واقعى آن دو چيست؟ دو حقيقت مهم درباره زندگى و مرگ
حقيقت اول: زندگى و مرگ، دو جزء مكمل يكديگر در مجموعه منظم عالم هستى مى‏باشند.
بديهى است كه زندگى يك پديده گسيخته از هم كه در يك خلأ محض قرار گرفته نيست، بلكه جزيى از واقعيات موجود در عالم هستى است كه آشنايى لازم و كافى با آن، بدون داشتن آشنايى و آگاهى از اصول كلى حاكم بر مجموعه، امكان‏پذير است.
بنابراين، براى درك و فهم حقيقت زندگى لازم است اطلاعى از اصول كلى اين عالم بزرگ – كه پديده زندگى جزيى از آن محسوب مى‏شود – داشته باشيم. سپس، لازم است با مقدارى از قواعد و اصول خود پديده و قوانين و جرياناتى كه در به وجود آمدن آن در اين مجموعه كيهانى مؤثر بوده‏اند. آشنا شويم. بالاتر از همه اين‏ها بايد بدانيم كه يك معرفت عالى در اين زندگى وجود دارد كه با عبور از پل مرگ، آماده وصول به آن مى‏شويم.
با به دست آوردن اين آشنايى‏ها، خواهيم دانست كه «زندگى و مرگ» دو جزء مكمل يكديگر در مجموعه اين جهان بزرگ محسوب مى‏شوند. لذا رشد يافتگان به ديدگاهى دست يافته‏اند كه پديده مرگ در آن، به هيچ وجه فنا و نيستى و نابودى محسوب نمى‏شود. زيرا آن چه واقعيت دارد، اين است كه زندگى (حيات)، حقيقتى است كه بنا به مشيت و حكمت بالغه الهى، از مجراى مواد و قوانين عالم كيهانى عبور مى‏كند و مدتى در وجود آدمى به فعاليت خود جهت آماده ساختن شخصيت (نفس، يا من، يا جان) ادامه مى‏دهد. سپس آدمى براى ورود به منزلگه نهايى خود – كه سراى ابديت است – بايد از پل مرگ بگذرد.
حقيقت دوم: اين حقيقت با پيشرفت و افزايش رشد شخصيت آدمى كشف مى‏شود، اين است كه زندگى، با اين كه نمود يك واحد مستمر را دارد، ولى مانند ذرات نور يك جريان انفصالى است.
در ابيات زير دقت كنيم:
هر نفس نو مى‏شود دنيا و ما

بى خبر از نو شدن اندر بقا
عمر هم چون جوى نو نو مى‏رسد

مستمرى مى‏نمايد در جسد(13)
چنان كه:
شاخ آتش را بجنبانى بساز

در نظر آتش نمايد بس دراز
اين درازى مدت از تيزىّ صنع

مى‏نمايد سرعت انگيزىّ صنع
پس تو را هر لحظه مرگ و رجعتى است


مصطفى فرمود دنيا ساعتى است(14) اين حقيقت، با توجه به اصل دوام فيض خداوندى براى بقاى موجودات، مخصوصاً پديده زندگى، كاملاً روشن مى‏گردد. هم چنين براى روشن شدن بيشتر اين حقيقت، توجه به اين حديث مشهور بسيار مفيد است:
امام مجتبى (ع) فرمود: «و اعمل لدنياك كأنّك تعيش ابداً و اعمل لآخرتك كأنّك تموت غداً»(15)
براى دنياى خود چنان عمل كن كه گويى براى هميشه زنده خواهى ماند و براى آخرت خود چنان عمل كن كه گويى فردا خواهى مرد.
با درك اين حقيقت، شخصيت رشد يافتگان همواره در مرز طبيعت و فوق طبيعت (حيات و فوق حيات) حركت مى‏كند. اين نوع زندگى كه فوق زندگى طبيعى مردم است، در عين حال كه عوامل و لوازم زندگى را لازم مى‏شمارد، لوازم و نتايج قطع شدن آن را نيز كه مرگ ناميده مى‏شود، شهود مى‏كند. هر لحظه‏اى از لحظات اين زندگى، هم مسير است و هم مقصد، چنان كه هم وسيله است و هم هدف. اين زندگى بر مبناى «احدى الحسنيين»، يعنى زندگى سعادتمندانه و مرگ سعادتمندانه است كه مستند است به: «انّ صلوتى و نُسُكى و محياى و مماتى للّه ربّ العالمين»(16)
قطعاً نماز و عبادات و زندگى و مرگ من، از آن پروردگار عالميان است.
بديهى است كه زندگى قانونى، با احتمال وصول به هدف كه اولين حُسنى است، مقدم بر شهادت است كه دومين حُسنى است. نتيجه و خلاصه
بنابراين، امام حسين (ع) با علم به شهادت (كه يكى از دو سعادت حقيقى است) و بر مبناى احساس تكليف، براى رسيدن به چنين زندگى اى حركت كرده بود، گويى هر يك از لحظات اين زندگى كه به زودى به پايان مى‏رسد، يك حيات ابدى است كه انسان رشد يافته، بايد حداكثر تلاش خود را براى بهره بردارى از آن در راه تحصيل سعادت انجام دهد. نكته مهم
در اين جا بايد نكته بسيار مهم را نيز در نظر بگيريم و آن اين كه علم يك انسان رشد يافته به بقاى زندگى در يك زمان معين، يا علم او به مرگ يا شهادت د ريك زمان معين، علم مطلق نيست كه مختص خداوند باشد.
انبيا و ائمه (ع) و حتى بعضى از اولياءالله، با توجه به صفا و تهذّب باطنى اى كه از تأدّب به آداب و تخلّق به اخلاق الهى به دست آورده‏اند، مى‏توانند بعضى از حقايق غيبى را درك كنند كه پايان زندگى (مرگ يا شهادت) هم از آن جمله است. با اين حال، اين يك علم مطلق نيست كه با علم مطلق و علم مخزون خداوندى مساوى باشد. لذا ممكن است ائمه (ع) شهادت خود را در يك زمان معين بر مبناى علم امامت و دلالت بدانند، ولى درجه اين علم، هرگز به علم مخزون خداوندى كه منشأ «بداء» است نمى‏رسد.(17)
همين احتمال است كه همه تصميم‏ها و اقدامات مربوط به تكاليف زندگى را ضرورى مى‏نمايد.
امام حسين (ع) به سوى مكه حركت فرمود و اين آيه را خواند:
«فخرج منها خائفاً يترقّب قال ربّ نجّنى من القوم الظالمين»(18) از شهر خارج شد در حالى كه بيمناك و در انتظار حوادث ناگوار بود و گفت: پروردگارا، مرا از گروه ستمكاران نجات بده! اين آيه درباره حضرت موسى(ع) است، در آن هنگام كه از مصر خارج مى‏شد، زيرا بيمناك بود و انتظار حوادث ناملايم را داشت.
امام حسين (ع) جادّه و راه اصلى مكه را در پيش گرفت و هر چند اهل بيت آن حضرت پيشنهاد كردند كه از راه ديگرى – كه امنيتش بيشتر است – حركت كند، امتناع نمود و در پاسخ آنان فرمود: نه! سوگند به خدا، از همين راه مى‏رويم، تا قضاى خداوندى چه باشد!؟
همان طور كه پيش‏تر گفتيم، حركت امام حسين(ع) در متن زندگى طبيعى، بر مبناى قانون زندگى بود. به همين علت، هنگامى كه نزد «وليد بن عتبه» رفت، يارانى از دودمانش را كه مى‏توانستند در صورت احتمال خطر جانى از ايشان دفاع نمايند با خود برد. ممكن است گفته شود: اگر امام حسين (ع) مى‏دانست كه در كربلا شهيد خواهد شد، نمى‏بايست آيه فوق را در راه مكه قرائت مى‏كرد پاسخ اين است كه منظور آن حضرت از قرائت آيه شريفه، همه اجزاى مجموعه (حوادث حركت از مدينه تا آخر داستان قيام) بوده است، يعنى امام در همه آن حوادث، حيات قانونى خود را در خطر نابودى مى‏ديد. اگر چه از دست دادن حيات قانونى (شهادت) مطلوب حسين(ع) بود، ولى مطلوبيت شهادت، بعد از مطلوبيت به ثمر رسيدن قيام – كه با حيات و زندگى آن بزرگوار صورت مى‏گرفت – قرار داشت.
با توجه به اين كه حسين(ع) از هر راهى به منظور دفاع و حفظ جان خود و ياران و دودمانش استفاده مى‏كرد. روشن مى‏شود كه ايشان مى‏دانسته در صورت حركت از جاده اصلى، خطرى وجود ندارد، و اگر خطرى هم پيش بيايد، مربوط به عللى است كه از علم امامت او بالاتر بوده و مستند به علم مخزون خداوندى است.
امام حسين(ع) در شب جمعه – سه روز از ماه شعبان گذشته – وارد مكه شد در حالى كه اين آيه را مى‏خواند:
«و لمّا توجّه تلقاء مدين قال عسى ربّى ان يهدينى سواءالسّبيل»(19) وقتى كه (حضرت موسى(ع)) به طرف مدين حركت كرد گفت: شايد پروردگار من، مرا به راه راست هدايت فرمايد!
خواندن آيه مذكور، مانند تكرار آيات «اياك نعبدو اياك نستعين، اهدنا الصراط المستقيم»(20) در نمازهاى يوميه، روشن مى‏سازد كه خاتم الانبياء(ص) و ائمه معصومين(ع) نيز بر مبناى استمرار فيض خداوندى (هم فيض وجود و هم فيض تقرب به پيشگاه خداوندى) در هر لحظه نيازمند مقام شامخ ربوبى مى‏باشند. چرا امام حسين (ع) براى سفر به عراق از خداوند طلب خير كرد
هنگامى كه نامه‏هاى دعوت كوفيان تكميل شد، امام حسين(ع) برخاست و ميان ركن و مقام دو ركعت نماز گزارد و از خداوند سبحان در سفر پر اهميتى كه در پيش داشت، طلب خير نمود.(21)
بديهى است كه در اين جا امام حسين(ع) براى نهضت و قيامى كه آن را واجب مى‏دانسته، استخاره (به معناى معمولى‏اش) نكرده است، زيرا اين گونه استخاره‏ها در مواقع شك و ترديد مناسب است، نه در مواردى كه يقين به تكليف وجود دارد. حال آن كه با توجه به دلايل فراوان و شواهد بسيار، اين حقيقت روشن مى‏شود كه آن حضرت به قيام عليه يزيد ايمان و اعتقادى راسخ داشته است. بنابراين، معناى طلب خير از خداوند متعال، شهود مستقيم خير و صلاح بوده است، نظير آن شهود و آرامش قلبى اى كه حضرت ابراهيم خليل(ع) به وسيله رؤيت عينى كيفيت، زنده شدن مردگان در روز قيامت از خدا مى‏خواست. در آيه مربوط به اين داستان، حضرت ابراهيم خليل(ع) عرض كرد:
«ربّ أرنى كيف تحيى الموتى، قال اولم تؤمن قال بلى و لكن ليطمئنّ قلبى»(22) پروردگارا، به من نشان بده كه چگونه مرده‏ها را زنده مى‏كنى؟ خداوند فرمود: مگر ايمان نياورده‏اى؟ عرض كرد: بلى، و لكن مى‏خواهم قلبم به آرامش برسد.
سپس امام حسين (ع) نامه زير را مرقوم فرمود و به وسيله «هانى بن هانى» و «سعيد بن عبداللّه» – كه آخرين فرستادگان مردم كوفه بودند – براى آنان ارسال كرد: بسم اللّه الرحمن الرحيم
اين نامه‏اى است از حسين بن على براى جميع مسلمين و مؤمنين.
پس از حمد خداوند و درود به پيامبر اكرم؛ هانى و سعيد كه آخرين آورندگان نامه‏هاى شمايند، آمدند. هر آن چه را كه در آن نامه‏ها بيان نموده و متذكر شده بوديد فهميدم. سخن همه شما اين بود كه ما امام و پيشوايى نداريم، به سوى ما حركت كن! باشد كه خداوند ما را به وسيله توبه هدايت و حق موفق فرمايد! من نيز برادر و پسر عمو و شخص مورد اطمينانم مسلم بن عقيل را كه عضوى از دودمان من است، به سوى شما مى‏فرستم. به او دستور داده‏ام كه وضعيت و انديشه‏تان را براى من بنويسد. اگر او براى من نوشت كه نظر اكثريت مردم و صاحبان عقل و فضل شما، مطابق با نامه هايى است كه به من رسيده و من آن‏ها را خوانده‏ام، به همين زودى به طرف شما خواهم آمد. سوگند به جانم، پيشواى الهى كسى نيست مگر آن كه با كتاب الهى حكومت كند، قيام به عدالت نمايد، متدين به دين حق باشد و نفس خود را گواه سوگند خود گيرد!(23)
طرف خطاب نامه امام حسين(ع)، اهل كوفه و همه مسلمانان و مردم با ايمان بودند. اين خطاب اثبات مى‏كند كه تقاضاى حركت آن حضرت به كوفه، تنها از ناحيه شيعيان نبوده است، بلكه عموم مسلمين اين تقاضا را داشته‏اند. محبوبيت عام آن حضرت در ميان جامعه اسلامى، شاهد وجود زمينه چنين تقاضايى است.
هم چنين، لازمه خطاب مذكور اين است كه تعداد نامه‏ها، امضاها و اهميت صاحبان آن‏ها، به حدى بوده است كه (با قطع نظر از عوامل و انگيزه‏هاى ديگر»، استناد به آن‏ها براى حركت به كوفه و قيام به وسيله آن مردم، كاملاً منطقى بوده است.

آن جان كه وابسته خداست، شايسته سوگند خوردن است
مسلماً، سوگند در همه اقوام و ملل، به حقايقى مربوط مى‏شود كه مقدس باشند. ما اين سوگند (به جان خودم، به جان پدرم يا مادرم يا فرزندم) را فراوان مى‏شنويم. البته اين سوگندها، غالباً به علت اهميت جان عزيز بودن آن از نظر كسى كه سوگند مى‏خورد بر زبان آورده مى‏شود، نه به علت قداست آن. و مى‏دانيم كه اهميت و ضرورت يك حقيقت، غير از شرف و عظمت و قداست آن است. در سوگندى كه امام حسين(ع) به جان خود ياد كرده، منظور او آن جان است كه به مقام مقدس «للّه رب العالمين» رسيده است، شخصيت آن انسان كامل نشان مى‏دهد كه جانش از آن خداست. در اين موارد كه قداست يك جان بالا مى‏رود و مردم از اين قداست اطلاع پيدا مى‏كنند و به آن ايمان مى‏آورند، به آن سوگند ياد مى‏كنند، مانند قسم‏هايى كه مسلمانان به پيامبر اكرم(ص) و اميرالمؤمنين(ع) و فاطمه زهرا و ديگر ائمه معصومين(ع) ياد مى‏كنند. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. سوره جن، آيات 26و27. 2. ر.گ: تفسير الميزان، علامه طباطبايى، تفسير دو آيه مذكور در سوره جن. 3. دلائل النبوة، ص 202، الجامع الصغير، جلال الدين سيوطى، ج 1، ص 12 و نقل از حلية الاولياء. 4. ر.ك: ترجمه و تفسير نهج البلاغه، محمد تقى جعفرى، ج 16، ص 294-299. 5. حسن بن على الناصر و حسن بن زيد ملقب به داعى. 6. به عنوان نمونه، منابع اين خبر به شرح زير است: كامل الزياراة، احقاق الحق، ملحقات احقاق الحق، امالى(شيخ طوسى به نقل از تاريخ الخميس)، بحارالانوار، ينابيع الموده، مودة القربى، المعجم الكبير طبرانى، ابن حجر عسقلانى در تهذيب التهذيب، الفصول المهمة، ابن صباغ مالكى ج‏1، ج‏2، مقتل خوارزمى، مقتل عوالم، خصائص كبرى سيوطى، كفاية الطالب، گنجى شافعى، مجمع الزوائد هيثمى، كنزالعمال مولى على هندى، ارشاد مفيد، البداية و النهاية ابن كثير، مسند احمد بن حنبل، ج‏1، تاريخ اعثم كوفى، قاموس الرجال، ج 1، لهوف سيد بن طاووس، كشف الغمه، ج 2، وفاء الوفاء باخبار دار المصطفى، طبقات ابن سعد، صواعق ابن حجر عسقلانى، ذخائر العقبى، تذكرة الخواص، اسدالغابه، نورالابصار شبلنجى، الاخبار الطوال دينورى، حياةالحيوان، ج‏1، السيرة النبوية اين هشام، ج 3، شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 2. 7. اصطلاح «حيات معقول» مأخوذ از سه توصيف درباره حيات حقيقى است كه در قرآن مجيد آمده است: توصيف اول: «من عمل صالحا من ذكراو انثى و هو مؤمن فلنحيينه حياة طيبة» هر كس از مرد يا زن عمل صالح انجام بدهد، در حالى كه با ايمان است، او را با حيات طيبه احيا مى‏كنيم.(سوره نحل، آيه 97)- توصيف دوم: «ليهلك من هلك عن بينة و يحيى من حى عن بينه» تا آنان كه هلاك مى‏شوند، هلاك آنان، و آنان كه توفيق حيات «حقيقى» مى‏يابند، حيات آنان مستند بر دليل روشن گردد.(سوره انفال، آيه 42)- توصيف سوم: «قل ان صلوتى و نسكى و محياى و مماتى لله رب العالمين» به آنان بگو نماز و عبادات و زندگى و مرگ من، از آن، پروردگار عالميان است. (سوره انعام، آيه 162). 8. يكى از منازل ميان مكه و كوفه. 9. نفس المهموم، ص‏116. 10. اين حقيقتى است كه دانشمندان آگاه و خردمند شرق و غرب در آن اتفاق نظر دارند. به عنوان نمونه، «سانتهيلر» در مقدمه كتاب «اخلاق نيكو ماكوس»ارسطو صريحاً مى‏گويد:«اگر ابديتى پشت سر اين دنيا پذيرفته نشود، اين زندگانى معمايى ناگشودنى خواهد ماند». آناتو فرانس در كتاب «باغ اپيكور» ص‏31 مى‏گويد: «قدرت و نيكوكارى اديان است كه به آدمى علت وجود و عواقب كار را تعليم مى‏دهد. وقتى كه ما اصول عقايد فلسفه الهى را طرد نماييم، وسيله ديگرى باقى نمى‏ماند كه بدانيم چرا به دنيا آمده‏ايم و به چه كار به اين جهان قدم گذاشته‏ايم». 11. رساله‏اى در دفع اندوه از مرگ. 12. سوره روم، آيه 7. 13. ر.ك: تفسير و نقد و تحليل مثنوى، محمد تقى جعفرى، ج 1، ص‏505. 14. همان مأخذ. 15. بحار الانوار، علامه مجلسى، ج 44، ص 139، چاپ بيروت. 16. سوره انعام،آيه 162. 17. «يمحوا اللّه ما يشاء و يثبت و عنده ام‏الكتاب»، خداوند آن چه را بخواهد محو مى‏كند و آن چه را كه بخواهد اثبات مى‏نمايد و كتاب اصل در نزد اوست.(سوره رعد، آيه 39). 18. سوره قصص،آيه 21. 19. سوره قصص، آيه 22. 20. سوره فاتحه، آيات 4و5. 21. همان مأخذ، ص 50، امام حسين (ع) در پاسخ «عبدالله بن مطيع» كه پرسيده بود به كجا مى‏روى؟ فرمود: حالا به مكه و سپس از خدا طلب خير خواهم كرد. به نظرمى رسد آن طلب خير همين بود كه آن حضرت بعد از نماز، ميان ركن و مقام انجام داد. 22. سوره بقره، آيه 260. 23. نفس المهموم، به نقل از شيخ مفيد، ص 50، الكامل فى التاريخ، ابن اثير، ج‏4، ص 21.