هم اكنون صفحاتى از تاريخ اسلام را به شمارگان دهم ماه محرم سال 61 هجرى قمرى ورق مىزنيم و زندگى ابر مردى را به نظاره مىنشينيم كه سراسر عمر مباركشان مملو از عاطفه، مهربانى، كرامت، شجاعت، صداقت و سخاوت و در يك كلام (اسوه عزت) بوده و هست، اين منبع كرامت و بزرگوارى در عصرى مىزيستند كه شرف و انسانيت بهايى و جايگاهى نداشت. دنياپرستان خدعه گر در لباس ديندارى از جهالت مردم به نفع خود بهره برده و بر مسند جانشينى پيامبر خدا تكيه زدند، سلاح ايمان آسيبپذير شده بود و كار آرايى چندانى نداشت، افكار جاهلى دوباره زنده شده بود. شعلههاى قبيله گرايى ضعفا را به ستوه آورده بود. مردم از ظلم و ستم و تبعيض خسته شده بودند. نه راه پيش داشتند و نه راه پس.
در چنين جامعه بحران زده جوانمردى از سلاله پاك نبوى بپا خاسته و با امر به معروف تاريخى خود تا پاى شهادت، اسلام ناب جدش را از مسير انحراف نجات بخشيد.
درود خداوند بر روان پاكشان باد.
«السلام عليك يا ابا عبدالله اشهد انك قد اقمت الصلاة و آتيت الزكات و امرت بالمعروف و نهيت عن المنكر»باب سخن را اينگونه آغاز كنيم. آنچه در زيارت امام حسين (ع) مىخوانيم و بدان شهادت مىدهيم همه از اسباب و ابزارهاى (عزت) و شيوههاى رسيدن به عزت حسينى است. عزتى كه امام بزرگوار به جهانيان ترسيم كردند. عزت به معناى واقعى و حقيقى آن است. پس سزاوار است كه در اين مقاله ابتدا به اركان عزت و سپس به آسيبشناسى عزت حسينى بپردازيم. تا اينكه دوباره تاريخ كربلا تكرار نگردد.
1- تعريف عزت و مصداق عزت در كلام ائمه
مفهوم عزت و كرامت و شهامت حسينى مفهومى نيست كه در لغت نامهها و دائرة المعارفها بدنبال آن گشت و يا تعبير دلخواه براى آن وضع كرد. براى درك و فهم درست واژه (عزت) بايد به تاريخ بلند و پر از حماسه امام شهيدان و سرور آزادگان رجوع كرد.
صفحات زرين تاريخ ائمه طاهرين (ع) هر يك گواهى گويا و سندى معتبر براى مفهوم حقيقى عزت است. با توجه به حساسيت زمان و مكان دوران زندگى امام حسين (ع) كه سراسر جامعه اسلامى پوشيده از ذلت و خوارى و حقارت انسانهاى فرهيخته بود. رفتار و كردار، بيان و حتى شيوههاى مبارزاتى آنحضرت همه و همه بيانگر عزت و افتخار بود. عزتى كه، قرآن از آن بدينگونه ياد كرده است.
«الّذين يتخذون الكافرين اولياء من دون المؤمنين ايبتغون عند هم العزّة فانّ العزّة للّه جميعاً»(1) آن گروه كه كافران را دوست گرفتند و مؤمنان را ترك گفتند. آيا نزد كافران عزت مىطلبند، (خطا مىروند) همه نزد خداست.
عزت در ادبيات ملتها متفاوت معنا شده و تعابير گوناگون دارد. اما در فرهنگ اسلامى و آيات قرآنى خدا محورى برجستهترين معنا و تعبير عزت است.
گرچه ائمه طاهرين در طول حياة طيّبه خود خدا محورى را سرلوحه زندگى خود قرار داده بودند اما اين واژه (عزت) در مورد امام حسين (ع) از ويژگى خاصى برخوردار است. عصرى كه در آن امام بزرگوار عملاً و منطقاً عزت را به زيباترين وجه به صحنه تاريك آن روزگار وارد كردند. چنان مورد توجه خردمندان و فرهيختگان جهان قرار گرفته است كه حتى در ميان ملل غير مسلمان نيز زبانزد خاص و عام مىباشد از جمله كشور هند، هنگامى كه كشور هند زير سلطه انگليس قرار داشت با الهام از قيام عزت بار امام حسين (ع) توانست زنجيرهاى اسارت را پاره كند.
عزتى كه امام در آن دوران خفقان به جامعه ارائه كردند. از روشها و شيوههاى ويژهاى برخوردار بود نظير هجرت، شهادت، اسارت، اين چنين بود كه تا ابد بر صحنه روزگار ماندگار گرديد.
روان شناسان در طول حيات علمى روانشناسى سعى كردهاند براى احياء شخصيت انسانها و باز گرداندن افراد مأيوس و خود باخته و سرخورده به جامعه معقول اجتماعى بابى بنام (رمز خويشتن يابى) بر روى آنان بگشايند.
كسانى كه بيوگرافى مىنويسند، كوشش مىكنند براى هر روحيه يك كليد شخصيت پيدا كنند، آنها معتقدند كه شخصيت هر كسى يك كليد معينى دارد، و اگر آن را پيدا بكنيد، سراسر زندگى او را مىتوانيد توجيه نماييد.
محمود عقاد، دانشمند متفكر مصرى (در كتاب عبقرية الامام) معتقد است كه من كليد شخصيت على (ع) را در فروسيت جستجو و پيدا كردم.
بنابر اين از ديدگاه روان شناسانه و جامعه شناسانه كليد نجات جامعه اسلامى در عصر امويان تنها بوسيله ابزار و عنصر عزت قابل تحليل است. باب عزتى كه امام به روى امت جدش گشود چنان پايدار و مورد توجه بود كه ساليان دراز پس از شهادت آن بزرگوار الگوى آزاديبخش براى ملتهاى تحقير شده و در اسارت مانده مىباشد. عزتى كه از آن سخن به ميان آمد. چنان در تار و پود ائمه طاهرين تنيده شده بود، كه علاوه بر آنكه شامل حال دوستان مىگرديد، شامل حال دشمنان آن بزرگواران نيز مىشد.
روزى كه رسول خدا مكه را فتح كرد اطرافيان حضرت شعار دادند( اليوم يوم الملحمه…)(2) يعنى امروز روز نبرد است. حضرت پيامبر از اين شعار ناراحت شده فرمودند: «…اذهبوا فانتم الطلقا» يعنى برويد دنبال زندگى خود همه شما آزاديد.
شبه اين برخورد را مولاى متقيان در جنگ صفين انجام داد هنگامى كه شريعه آب بدست ياران امام فتح شد. حضرت از لشگر معاويه دريغ نكردند، نظير همين عمل انسانى اسلامى را فرزندش در كربلا انجام داد.
رمز خويشتن يابى در تفكر شيعى همان شعار معروف «هيهات منا الذله» است كه از امام شهيدان به يادگار مانده است. رمزى كه امام بزرگوار براى احياء شخصيت انسانى و اكرام مقام خليفه الهى براى دوست و دشمن عرضه كرد. نظيرش در هيچ مكان و زمانى پديدار نشده است. رمزى كه در همه اعصار پناهگاه مستضعفان و آزادگان در بند بوده و خواهد بود. امام حسين (ع) هنگامى كه، ابوذر، آن يار وفادار مولاى متقيان را بدرقه مىكردند فرمودند: عمو جان نصيحت من به تو اين است «فاسئل اللّه الصبر و النصر و استعذ به من الجشع و الجزع»(3)از خدا مقاومت و يارى بخواه از اينكه حرص بر تو غالب شود، كه بدبخت مىشود بر خدا پناه ببر، از جزع و ترس.
از ديدگاه امام، خدا محورى و توكل به خدا و پناه بردن به خدا اركان زندگانى سعادتمند است هر چند در ميان صحراى ربذه باشد حضرت با سخنان پر از اميد خود در صدد استحكام، اعتماد به نفس ابوذر برآمد كه از سوى دنيا داران تبعيد شده بود.
در مورد ديگر مىفرمايد: «ان جميع ما طلعت عليه الشمس فى مشارق الارض و مغاربها، بحرها و برّها و سهلها و جبلها عند ولىّ من اولياءاللّه و اهل المعرفة، بحق اللّه كفىء الظلال»(4) آنچه خورشيد برآن طلوع مىكند تمام دنيا و مافيها، درياى آن، كوه و دشت آن در نزد كسى كه با خداى خودش آشنايى دارد و عظمت الهى را درك كرده است مثل يك سايه است.
امام اينگونه ادامه مىدهد: آزاد مردى پيدا نمىشود كه به دنيا و مافيهاى آن بى اعتنا نباشد. دنيايى كه انسان در آن بخاطر يك لقمه چرب خود را خوار و ذليل نمايد. همه كلمات امام بيانگر اهداف بلند و با عظمت و مقدس ايشان در قيام كربلا است. به هنگام خروج امام حسين از شهر مدينه عمر ابن على از ارادتمندان ايشان از امام خواست كه از سفر منصرف شود و عرض كرد: «كاش با يزيد بيعت مىكردى و اين بلا را از خويش دور مىگرداندى» امام فرمودند: اى برادر، رسول خدا فرموده است كه يا على تو كشته مىشوى و حسين نيز كشته مىشود. و قبر شما به يكديگر نزديك است.
هان فكر مىكنى تو مىدانى و من نمىدانم؟! سوگند به خدا كه من با يزيد بيعت نمىكنم و خوارى و ذلت اين بيعت را بر خود هموار نمىكنم: «واللّه لا اعطى الدنية من نفسى ابداً»(5)
از شعارهاى معروف امام در روز عاشورا شعارى بود كه روح حماسه و شجاعت در آن دميده شده بود. و در هم كوبنده ذلت بود:
الموت خير من ركوب العار
و العار اولى من دخول النار(6)
مرگ بهتر از ننگ است
و ننگ بهتر از وارد شدن به آتش
شاعر عرب چه زيبا ترسيم كرده است:
الحسين الّذى رأالقتل فى العزّ
حياة و العيش فى الذّلّ مثلا
حسين آن كسى است كه مرگ در عزت را زندگى مىداند و زندگى در ذلت را مرگ مىداند. امام حسين (ع) راههاى اصلى هدايت را كه توسط برخى از اصحاب منافق و كينه توز مسدود شده بود بازگشايى كرد و افقهاى دود گرفته ناشى از منع حديث نبوى و جعل حديث احقاد بدريه، خيبريه و حنينيه و…را پاكسازى نمود.
امام ادامه دهنده راهى بود كه پدر بزرگوارش در مدت 25سال بطور غير رسمى و به مدت 5سال حكومت عدالت پرورش زمينههاى اصلاح و هدايت و حيات طيبه را فراهم نموده بود. مولاى متقيان با تلاش بى وقفه خود در كنار چاهها، نخلستانها و ميادين مختلف جهادى و تربيتى درصدد باز گرداندن اسلام ناب به مسير اصليش بود. گرچه محدوديت ايجاد شده بعد از رسول خدا(ص) در مورد اهل بيتش مانع از سرعت عمل مولاى متقيان شد، اما آن حضرت توانست افقهاى روشن را در دور دستها به مردم نشان دهد.
اين كار ناتمام را بعد از اميرالمؤمنين فرزند بزرگوارش امام حسن و امام حسين(ع) به انجام رساندند اگر نبود صلح مصلحتى امام حسن (ع) و افشاگريهاى بجا و بموقع امام حسين(ع) روح تشيع اكنون زنده نبود. امام زمانى به داد اسلام رسيد كه مىرفت حميّت جاهلى دوباره سربر افرازد. آن حضرت درسى به جهانيان آموخت كه بسيار حائز اهميت است، امام تمام راههاى منتهى به عزت را عملاً برشمرده چه قبل از قيام عاشورايى خود و چه در صفحه كربلا. همچنين امام به آسيبهاى جدى كه هر عزتى را تهديد مىكند اشاره فرموده اخطارها و هشدارهاى لازم را در اين مورد بيان كردهاند.
اينك به تك تك عوامل و عناصر عزت و آسيبشناسى آن مىپردازيم.
2- آگاهى
بعد از هر انقلابى جامعه انقلاب كرده با معضلى بنام نسل سوم روبرو مىباشد كه انقلاب پيامبر خدا هم از اين معضل مستثنى نبود. كسانى كه در كربلا به جنگ امام آمده بودند غالباً افرادى بودند كه حيات رسول خدا(ص) را درك نكرده بودند و هرآنچه از آموزههاى دينى بدستشان رسيده بود. آموزههايى بود كه توسط خلفاء سلف بدستشان رسيده بود. بنابراين از يك ناخالصى فاحشى برخوردار بود. اين امر سبب گرديد تا مردم نسبت به اسلام اصيل يك جهالت عمومى داشته و بركات زيبايى اسلام را آنطور كه مىبايد مشاهده نكردند. تنها عده اندكى از مردم، اسلام را از اصحاب ياد گرفتند. كسانى كه در حيات رسول خدا(ص) حضور داشتند و آن حضرت را از نزديك زيارت كرده و درك كرده بودند و بنام صحابى معروف بودند. پس از وفات پيامبر مكرم(ص) اسلام و غصب ولايت، آرام آرام گامهاى انحراف برداشته شد. اينطور نبود كه يك شبه همه چيز تغيير كرده باشد و مردم شام چنين تصور كنند كه رسول خدا(ص) وارثى جز بنى اميه ندارد.
يكى از گامهاى مؤثر و موذيانه منع نشر حديث نبوى در ميان مردم بود. نسلى كه پيامبر خدا را نديده بود چگونه مىتوانستند از مفاهيم و محتواى برنامههاى حيات بخش اسلام آگاه گردند؟
جانشين حقيقى پيامبر خدا خانه نشين شده بود. گر چه آن حضرت از مناسبتها و موقعيتها بهترين بهرهها را مىبرد اما آنچه از موضع قدرت و اقتدار صادر مىشود. تفاوتهايى دارد با پيامهاى نيمه مخفى، و امام حسين با قيام تاريخى و بى نظير خود اين آگاهى را به مردم داد كهاى مردم آن اسلامى كه شما از آن پيروى مىكنيد اسلام ناب نيست. تنها ابزاريست در دست دستگاه حاكمه امويان.
مردم شام از وقتى كه مسلمان شده بودند همواره بنى اميه را در كنار خود يا بالاى سرخود مشاهده كرده بودند و هر آنچه بنام شريعت و مسائل اجتماعى آموخته بودند آموزه هايى بود كه معاويه بر آنها ديكته كرده بود. معاويه از سال 18ه.ق بر سر قدرت بود تا سال 60ه.ق بمدت 42 سال معاويه فرصت كافى براى انحراف مردم جاهل داشت. و بهترين بهره كشى را از آن موقعيتها به نام خود ثبت نموده است.
معاويه چنان مردم ايالت شام و دمشق را تربيت كرده بود كه مردم هنگامى كه شنيدند مولاى متقيان در محراب عبادت به شهادت رسيده شگفت زده شدند كه على كجا مسجد كجا؟!
اينگونه بود كه مردم به جنگ فرزند پيامبر خود آمدند و او را خارجى خطاب كردند.
معاويه در يك مورد به يزيد سفارش كرد كه: بعد از تمام شدن مأموريت، لشگر شام را خارج از شام نگهدارى نكند چرا كه خلق و خوى بيگانگان مىگيرند.(7)
امويان از آگاهى مردم مىترسيدند اما پيام رسانان كربلا چه در صحنه غمبار عاشورا و چه در حال اسارت با شهامت پرده از روى نقشههاى بنى اميه و غاصبان برداشتند. بى دليل نبود كه مردم كوفه و شام گريهها كردند و عذرها خواستند.
بعد از واقعه كربلا بيدارى و هشيارى به سراغ مردم آمد. و گروههاى مبارزاتى كوچك و بزرگ شكل گرفت، شورش مردم مدينه در واقعه حره نشانگر آن است كه مردم مدينه نسبت به ساير بلاد، آگاهى بيشترى داشتند لذا حكومت يزيد را منكر مىشدند. و برعليه آن قيام كردند.
3- موضعگيرى بموقع
امام با حركت تاريخى خود در مقابل آخرين ترفندهاى بنى اميه و با عدم سازش و همكارى با آنان جبهه حق و باطل را به وضوح تبيين كرد. عملاً و علناً يادآور شد كه اسلام در حال نابودى و سقوط حتم قرار گرفته است. و با هجرت خود از مدينه به همراه اهل بيت خود جدى بودن خطر اسلام زدايى را به مردم عصر خود گوشزد فرمود.
اگر چه امام حكومت معاويه را نيز غير مشروع مىدانست اما طبق قرار داد صلحى كه با امام حسن (ع) بسته شده بود خود را پايبند به قطعنامه صلح مىدانست. اما با اينهمه در نامهاى به معاويه متذكر شد كه حكومتش غير قانونى است و قابل قبول نمىباشد. امام در جواب كسانى كه مانع هجرت امام از مدينه بودند و فلسفه هجرت ناگهانى را سؤال مىكردند فرمود: «الا ترون انّ الحق لا يعمل به، و انّ الباطل لا يتناهى عنه؟»(8) آيا نمىبينيد به حق عمل نمىشود؟ آيا نمىبينيد قوانين الهى پايمال مىشود؟
اين همه مفاسد پيدا شده و احدى نهى نمىكند و احدى هم باز نمىگردد! در چنين شرايطى يك نفر مؤمن بايد از جان خود بگذرد و لقاء پروردگار را در نظر بگيرد. امام در يك جمله كوتاه، اما گويا، تكليف همگان را در همه اعصار روشن نمودند و فرمودند: «انى لاارى الموت الا سعادة و الحياة مع الظالمين الّا برما»(9) اى مردم در چنين شرايطى، در چنين اوضاعى، من مردن را جز سعادت نمىبينم در برخى نسخهها (شهادة) آمده. و زندگى با ستمگران را مايه ملامت مىبينم.
روح من روحى نيست كه با ستمگر سازش كند مگر نمىبينيد. بيت المال ملك اختصاصى عدهاى قرار گرفته و فاصله طبقاتى بوجود آمده مگر نمىبينيد…
4- امر به معروف و نهى از منكر
هر جامعه نياز به اصلاحاتى دارد كه در سايه آن سلامتى و امنيت جامعه تضمين گردد. پايههاى رشد و پيشرفت توسعه يافته و مستحكم گردد.
امام هنگامى كه وارد عراق شد و اوضاع صد در صد مأيوس كننده را مشاهده كرد (اعراض كوفيان و سپاه حر) خطابه معروفى را ايراد فرمود: «ايها الناس! من رأى سلطاناً جائراً مستحلاً لحرام اللّه ناكثاً لعهد اللّه مستأثراً لفىءالله معتديا لحدود اللّه. فلم يغيّر عليه بقول و لا فعل…»(10) اى مردم! پيامبر خدا فرمودند: هر گاه كسى حكومت ظالم جائرى را ببيند كه قانون خدا را عوض مىكند، حلال را حرام و حرام را حلال مىكند، بيت المال مسلمين را به ميل شخصى مصرف مىكند، حدود الهى را بر هم مىزند. خون مردم مسلمان را محترم نمىشمارد، در چنين شرايطى ساكت بنشيند، سزاوار است خدا (حقاً خدا چنين مىكند، يعنى در علوم الهى ثابت است) كه چنين ساكتى را به جاى چنان جائرى و جابرى بسپرد. بعد مىفرمايد: «و انما هؤلاء القوم قد حلوا حرام اللّه و حرّموا حلاله »(11) اينها كه امروز حكومت مىكنند (آل اميه) همينطور هستند. آيا نمىبينيد حرامها را حلال كردند و حلالها را حرام؟…
بنابراين هر كس كه در اين شرايط ساكت بماند، مانند آنهاست. بعد حضرت تطبيق به شخص خود كردند: (و انا احقّ من غير) من از تمام افراد ديگر براى اينكه اين دستور جدم را عملى كنم، شايستهتر هستم. در زيارت آن حضرت مىخوانيم: «اشهد انك قد اقمت الصلوة و آتيت الزكاة و امرت بالمعروف و نهيت عن المنكر» شهادت مىدهم كه شما نماز را بپا داشتيد و زكات را…، اگر در طول اقمت، امر و نهى، امام را نيز بپا داشتن فرض كنيم، مبالغه نكردهايم به اين دليل كه تا آن هنگام امر به معروف و نهى از منكر نيز لحظات آخر عمر خود را سپرى مىكرد كه امام با اقدام عمل خود در مورد اين فرد امر الهى را حيات دوباره بخشيدند.
امام راهكار اصلاح اساسى را در اجراى فريضه امر معروف و نهى از منكر مىديدند بنابراين از هيچ اقدامى فروگذار نبودند حتى در اين راستا حاضر شدند كه اهل بيت خود را نيز فدا كنند. و اين عملكرد بى نظير امام بيانگر اهميت امر به معروف… است. كه رمز بقاى هر جامعه – بقاى معنوى – منوط به اجراى اين فريضه بزرگ الهى است.
5 – حفظ ارزشهاى اسلامى در قالبهاى مختلف
هر انقلاب را از آثار بجاى ماندهاش شناسايى مىكنند. نسلهاى بعدى هر انقلاب كه در صحنه پديد آمدن آن واقعه و پيروزى آن نقش و حضورى نداشتهاند از آثار مثبت و پر بار آن پى به ارزشهاى والاى آن مىبرد. امام شهيدان در يك اقدام سمبليك و ارزشى نام همه فرزندان پسر خود را على نهاد تا اينكه در برابر سب مولاى متقيان كه توسط معاويه قانون رسمى در آمده بود. نشانههاى ولايت منصوب از جانب خدا محو و نابود نگردد. در روز عاشورا امام بارهابه معرفى خود پرداختند: انا ابن على المرتضى انا بن فاطمة الزهرا… يعنى اى مردم بشناسيد مرا كه از چه خاندانى هستم من به رگ و ريشه خود افتخار مىكنم. اى مردم همانطور كه پدرم على مرتضى در راه احقاق حق جهاد كرد من نيز به همان دليل و به همان روش جهاد مىكنم همانطور كه مادرم از حق دفاع كرد و اسرانجام فداى حق شد. فداى ولايت شد، من نيز فداى حق خواهم شد. بنى اميه كه در تبليغات سوء خود مولاى متقيان را از اهل بيت جدا كرده بودند امام در رجزهاى عاشورا اين تفكيك را مطرود دانست. و عكس آن را اثبات كرد و خطاب به مردم كوفه فرمود: «الا و انّ الدعىّ ابن الدعى» اى مردم آن زنا زاده پسر زنازاده آن امير و فرمانده شما به من چه پيشنهادى مىكند؟ مىگويد حسين! يا بايد خوار و ذليل من شوى يا شمشير، به اميرتان بگوئيد كه حسين مىگويد: هيهات منا الذله؛ حسين تن به خوارى نمىدهد، مگر نمىداند كه من در چه دامنى بزرگ شدهام از چه پستانى شير خوردهام ما كجا و تن به ذلت دادن كجا.(12) و كسى نمىتوانست اين اصل را انكار كند.
6 – پاسدارى در راه هدف مقدس
هر مصائبى در قيام عاشورا متوجه امام واهل بيت آن حضرت مىشد ذرهاى بر اراده امام سستى حاكم نمىگرديد هر چند جوانان رشيد بنى هاشم و ياران با وفاى ايشان به شهادت مىرسيدند و كوهى از غم و مصيبت دامنگير آن حضرت مىشد. كلمهاى شكوه شنيده نمىشد. حتى هنگامى كه امام از شدت تشنگى حال مساعدى نداشتند به هيچ وجه از دشمن تقاضاى آب نكردند. در شب عاشورا به خواهر مكرمهاش توصيه فرمود: كه خواهرم شيطان حلمت را نبرد و با آرامش و طمأنينه خواهر خويش را در جريان فرداى عاشورا قرار داد و آنها را براى يك اسارت تمام عيار آماده كرد، اما هيچ گاه توصيه نكرد خواهرم اگر عرصه بر شما تنگ شد تقاضاى يارى كن! و خود نيز در لحظات واپسين عمر مباركش در قتلگاه زمزمه (رضاً بقضاءك) بر لبهاى تشنه و خشكيده خود داشت. آنچه كه امام در حال هجرت و قبل از آن فرموده بود (قيام بهحق و براى احياء حق) خود به پايش جانهاى عزيزى را فدا كرد درود بر روان پاكشان باد.
سلام بر كسى كه شنها آغشته به خود او شد اما در عوض دلهاى زنگ زده صيقل يافت. سلام بر كسى كه حرمت خيمهاش شكسته شد. اما خيمه اسلام از نو احيا گرديد. سلام بر جايگاههاى دليل و برهان كه سنگ نشانهاى گمشده را دوباره بنا نهاد. سلام بر لبهاى پژمرده كه زبانهاى حق گو را شفا كرد. سلام بر جسدهاى برهنه كه لباس عزت را بر قامت اسلام و مسلمين برازنده كرد.(13) امام شهيد شد تا جهان اسلام تكان بخورد و گروههاى توابين تشكيل گردد و شورش عليه ظلم و ستم ادامه داشته باشد. وقتى روح بزرگ شد آرزو مىكند كه در راه هدفهاى الهى و هدفهاى بزرگ كشته شود. وقتى روح بزرگ شد خواه ناخواه بايد در «روز عاشورا حدوداً سيصد و بيست زخم»(14) بر بدنش وارد شود. آن تنى كه در زير سم اسبان لگد مال شد جريمه يك روحيه بزرگ را مىدهد. جريمه حق پرستى را مىدهد.
و اذا كانت النفوس كباراً
تعبت فى مرادها الجارم
وقتى روح بزرگ شد به تن مىگويد، من مىخواهم به اين خون ارزش بدهم. و راه را براى ديگران باز كنم، قرآن كريم پيامبر خدا را به يك چراغ تشبيه مىكند. بايد چراغ باشد. تا ظلمتها از ميان برود، بايد چراغ باشد تا سارقين معنويت و ارزشها رسوا گردند.
7- ياد خدا در همه حال
انسانهاى فرهيخته و داراى شخصيت والاى، از يك زندگى و آرامش درونى نسبتاً عالى برخوردارند تحوّلات متغيّر زمانه آنها را مجذوب و مديون خود نمىكند. امام شهيدان نيز از اين قبيل افراد نادر هستند كه در همه حال اظهار بندگى و عبوديت به درگاه خدا داشته چه روزى كه بر دوش نبى اكرم در حال سلامتى و راحتى بسر مىبرند و چه روزى كه در برابر تير باران نماز ظهر اداء مىكردند. ظهر عاشورا ابوثمامه صيداوى وقت نماز را يادآور شده و مىخواهد كه آخرين نمازش را با امام بخواند، آن حضرت فرمود: نماز را تذكر دادى خداوند تو را از نماز گزاران بشمارد. سپس امام به زهيربن قين و سعيد بن عبداللّه دستور داد جلوى صف ايستاده و مانع رسيدن تيرها باشند امام با جمعى از ياران نماز خوف بگذاشت و نيمى ديگر به دفع دشمن مشغول بودند. آن دو يار وفادار امام خود را سپر بلاى تيغ و تير ساختند تا اينكه پسر پيامبر ياد خدا را به موقع خودش و در وقت فضيلت به انجام برساند. امام حسين (ع) عملاً به كوفيان و شاميان نشان دادند كه چه كسى بر حق و بر سبيل خداشناسى است و در جهت رضاى او حركت مىكند. در يك مورد امام فرمود: «الناس عبيدالدنيا و الدين لعق على السنتهم يحوطونه ما درت به معايشهم فاذا محّصوا بالبلاء قلّ الدّيانون»(15) مردم بندگان دنيا و مال هستند و دين سرزبان آنهاست. دين را تا زمانى خواهانند كه به نفع دنيايشان باشد بپاى آزمايش، دينداران كم بشوند.
8 – دورانديشى و نكته سنجىهاى بموقع
سازندگان تاريخ همواره جلوتر از تاريخ حركت مىكنند و بيشتر از سايرين مىانديشند و بموقع عمل مىكنند. سالار شهيدان هنگامى كه خطر نابودى اسلام را بدست يزيد و امويان، گوشزد مىكردند. مردم هنوز باورشان نمىشد كه يزيد چنين قصدى دارد البته يزيد آخرين تير بنى اميه بود معاويه سالهاى متمادى براى براندازى اسلام زمينه سازى كرده بود. آنچه را كه امام در خشت مىديد ساير مردم در آيينه نمىديدند تا اينكه امام به شهادت رسيد. يك هيئت هشت نفرى را مأمور كردند تا بروند از قضيه شهادت امام با خبر بشوند، هيئت روانه شام گشتند مدتى در آنجا اقامت كرده و تحقيق نمودند، حتى با خليفه ملاقات كردند. هنگام بازگشت به مدينه، مردم از آنان سؤال مىكنند قضيّه چه بود، مىگويند نپرسيد كه ما در مدتى كه در شام بوديم، مىترسيديم كه از آسمان سنگ ببارد و ما هم از بين برويم، تازه آن سخنى كه امام فرموده بود: «و على الاسلام السلام اذ قد بليت الامة براع مثل يزيد؛ مىفهمند و اعتراف مىكنند كه راست گفت حسين بن على: گفته مگر چه قضيهاى بود؟ گفتند: همينقدر به شما بگوييم كه ما از نزد كسى آمديم كه علناً شراب مىنوشيد، علناً سگ بازى مىكند، يوز بازى مىكند، هر فسقى را انجام مىدهد…»(16)
در عاشورا هم فرمود: كه اينها مرا خواهند كشت اما من امروز به شما مىگويم كه بعد از كشتن من، اينها ديگر نخواهند توانست به حكومت خودشان ادامه دهند.
البته جاى شگفتى هم نبود كه چرا مردم شام و مدينه و ساير بلاد اسلامى متوجه چنين فاجعهاى نشده بودند چرا كه مردم عمرى در جهالت نگه داشته شده بودند. و از سرچشمه هدايت محروم شده بودند.
9 – دنياطلبى
بسيارى از كسانى كه در دام دنياگرايى گرفتار شدهاند، از ابتدا چنين تصورى نداشتند كه روزى به روز سياه مىنشينند و همه ارزشها و ديانت وجوانمردى را به مسلخ مىبرند. در روايات اسلامى آمده كه: وارد دنيا شدن آسان است اما خارج شدن از آن سخت» است. بسيارى از مردم حاضر در حجةالوداع در غدير خم، بخاطر دنيايشان در انحراف مسير خلافت و ولايت نقش داشتند. و يا اين انگيزه باطل را يارى كردند كه چند صباحى در رفاه بسر ببرند. دنيا گرايى از مقوله هايى است كه اگر انسان متقى و زاهد هم دچار آن شود ايمانش در خطر است. طلحه و زبير شاهدان زنده و سندهاى معتبر اين ادعا هستند. چنان دنيا گرايى در تار و پودشان رخنه كرده بود كه حاضر نشدند حكومت عدل اميرالمؤمنان را قبول و تحمل نمايند و بلكه در كمال جسارت و پرروئى رو در روى امام و رهبر خود قرار گرفتند.
باب دنيا گرايى نخستين بار دوران خليفه دوم گشوده شد و در عصر عثمان به اوج خود رسيد. چنانچه مولاى متقيان ترسيم فرمودهاند. بيت المال مسلمين بسان اموال شخصى در دستان بنى اميه رد و بدل مىگشت. «و قام معه بنو ابيه يخضمون مال اللّه خضمة الابل نبتة الربيع»(17) تا آنكه سومى به خلافت رسيد، دو پهلويش از پر خورى باد كرده و همواره بين آشپزخانه و دستشويى سرگردان بود. و خويشاوندان پدرى او از بنى اميه به پا خاستند و همراه او بيت المال را خوردند و بر باد دادند. چون شتر گرسنه كه به جان گياه بهار بيفتد».
جرجى زيدان مورخ مسيحى لبنان مىنويسد: پس از آنكه اعراب به كشور گشايى پرداختند، سيم و زر و غلام و كنيز به جزيرة العرب روان گرديده، اندك اندك اعراب مسلمان به فساد و هرزهگى رو آوردند.
ابن سعد در كتاب طبقات مىنويسد: «زبير صحابى نامدار اسلام در بصره خانهاى ساخت كه امروزه هم معروف است. در كوفه، مصر و اسكندريه هم خانه هايى ساخت بعد از زبير 50 هزار دينار و 1000 اسب و هزار عبد و كنيز ماند»(18) عبدالرحمان يكى از اعضاى مؤثر شوراى شش نفره عمر براى خلافت وقتى از دنيا رفت يك هشتم مالش را بين چهار زنش قسمت كردند به هر كدام از زنهايش هشتاد هزار دينار رسيد.(19)
مروان پانصد هزار دينار، ابن ابى سرح صد هزار دينار، زيد بن ثابت صد هزار دينار.(20)
10 – وفاى به عهد
در پى نامههاى بى شمار كوفيان مبنى بر دعوت و حمايت از امام حسين (ع) ايشان سفير خود را بسوى مردم كوفه روانه كردند. مسلم بن عقيل نماينده امام در كوفه پيام امام را به آنان رسانده و از آنان نيز بيعت گرفت. اما طولى نكشيد در اثر سخت گيريهاى عوامل حكومتى ابن زياد بيعت كنندگان سفير امام را تنها گذاردند. از آن سوى كه امام در حال حركت بسوى كوفه بود و از سرانجام كار مسلم آگاه نبود. لاجرم به بزرگان كوفه مكتوبى به اين مضمون نگاشت: برادران مؤمن مسلم بن عقيل مكتوبى بمن فرستاد و مرا آگاهى داد كه شما بحسن راى و نظر متفق شدهايد و به نصرت ما كمر بستهايد.
نامه امام توسط عبداللّه بن يقطر فرستاده شد.(21) اما عبداللّه قبل از آنكه نامه را بدست اهلش بسپارد توسط ديده بانان ابن زياد، گرفتار گرديد، و در يك موقعيت حساس و خطرناك بر بالاى منبر رفته و به جاى سخن گفتن به نفع دستگاه حكومتى گفت: اى مردم كوفه من از جانب حسين (ع) به سوى شما آمدم… و خبر ورود قريب الوقوع امام را اعلام كرد. و عاقبت يكى از قربانيان بى وفايى كوفيان گرديد.
اما با توجه به بى وفايى مردم كوفه و واكنش ناجوانمردانه آنها، سيد و سالار شهيدان همچنان مصمم شد كه بسوى كوفه روان گردد. اگر چنين نمىكرد در تاريخ ثبت مىشد كه مردم كوفه امام را به يارى خود خواندند وليكن امام به آنها جواب مثبت نداد.
كرامت و وفاى به عهد امام در حساسترين مقطع زمان شامل حال كوفيان شد و همين گروه در گرو عهد و پيمان بودن، امام را در گرداب سرزمين كربلا گرفتار كرد. اين بار حربن يزيد رياحى راه عبور را بر امام بست. او نيز همچون ساير كوفيان از كرامت و بزرگوارى امام بى بهره نماند. با اينكه حر به نوعى سبب ماندگارى امام در آن سرزمين گرديد اما امام به هنگام تهيه آب براى خود و اهل بيت و يارانش لشگر حر را فراموش نكرد و لشگريان حر را نيز سيراب كرد.(22) اين بود فرق فاحش ميان كوفيان و يزيديان و سالار شهيدان، امام پس از شهادت برادر بزرگوار خود همچنان به عهد و پيمانى كه امام حسن (ع) با معاويه داشت، پايبند بود تا اينكه معاويه مرد و مسئوليت وفاى به عهد از عهده امام برداشته شد.
11- انتخاب و اختيار يارى دهنده در كمال آزادى
هر رسالت مهم، افراد بزرگ و كاردانى را مىطلبد پسر پيامبر در واقعه كربلا با توجه به اينكه به افراد شجاع و با ايمان، نياز داشت اما با اين همه ياران خود را مختار گذاشت در انتخاب نهايى، نه تنها ياران خود را تشويق به ماندن در كنار خود نكرد بلكه از آنان خواست تا از فرصت استفاده كرده و در تاريكى شب به شهر و خانه خود باز گردند. علاوه بر اين بعضى از افرادى كه مايل به بازگشت بودند، وسيله رفتن آنها را مهيا نمود. در تاريخ آمده است كه يكى از افراد حاضر خطاب به امام عرض كرد يا ابن رسول اللّه ظاهراً كارى با من نداريد من آماده رفتن بشوم امام فرمود:آن اسب…مهيا و مركب خوبى است با آن به راهت ادامه بده.
12- غيرت
غيرت از نظر لغوى به ناموس پرستى و حميّت معنا شده، اما در اصطلاح دين، غيرت تعصب داشتن به ارزشهاى الهى است و تا آخرين لحظه جان فشانى كردن به پاى آن است. غيرت ابتدا شامل دين و سپس ناموس و مال مىشود. روز عاشورا امام از شدت غيرت دينى از همه عزيزان، جوانان و ياران خود گذشت و همه را فداى غيرت دينى كرد و هنگامى در غربت و بى كسى با كوفيان مىجنگيد. سپاهيان اموى اطراف امام را محاصره كرده و بين امام و خيام فاصله ايجاد كردند در اين ميان عدهاى از سپاهان دشمن قصد خيمهها كردند. امام بانگ برآورد. اى شيعيان آل ابى سفيان! اگر چه دين نداريد و از خداوند و روز معاد نمىهراسيد كمتر از آن نباشيد كه در دار دنيا آزاد مرد باشيد. اگر خود را عرب مىشماريد باز گرديد و به خصلت حسب و نسب خويش. شمر گفت چه مىگويى پسر فاطمه! امام فرمود: من با شما رزم مىكنم و شما با من، زنان در اين ميان چه گناهى كردهاند. متعرض ايشان نشويد. باز گرديد تا من زندهام با من نبرد كنيد. شمر گفت: ستوده سخنى گفتى و باز گشتند.(23)
13- بودن براى خدا مردن براى خدا
«قل انّ صلاتى و نسكى و محياى و مماتى للّه رب العالمين»(24) بگو اى پيامبر همانا نماز و طاعت و كليه اعمال من و حيات و ممات من همه براى خداست كه پروردگار جهانيان است. امام و ياران شايسته و لايق ايشان تمام سعى خود را بكار بردند و بارها تك تك ياران با مردم غفلت زده سخن گفتند تا شايد آنها را نيز به راه خدا محورى، رهنمون شوند يكى از ياران با وفاى امام بنام زهير بن قين در پيشاپيش سپاه كوفه ايستاد و چنين گفت: مردم خير خواهى حق هر مسلمانى بر مسلمان ديگر است تا كار به شمشير نكشيده است ما با يكديگر برادريم و يك دين داريم و يك ملت هستيم اما همين كه كار به جنگ كشيد و شمشيرها از نيام بيرون آمد ديگر رشته پيوندى ميان ما نخواهد بود.
امام حسين (ع) بارها در صحنه كربلا سعى كرد با سخنان منطقى و مستدل خود، وجدان خفته اين مردم را بيدار نمايد، به آنها يادآور شد كه اين آخرين فرصت است كه براى زندگى سعادتمند داده شده است از اين فرصت استفاده كنند. اگر اين فرصت را از دست بدهند ديگر روى رستگارى را نخواهند ديد. براى همين بود كه نخستين ساعات روز دهم محرم نيز به پيغام آوردن، پيغام بردن و سخن گفتن و خطبه خواندن گذشت. خطبه هايى كه امام در آن روز براى مردم خواندند سند گويا و گرانبهايى است مبنى بر اينكه علاوه بر داشتن روح بلند و آزادگى در وجود امام نشانگر نقطه اوج شفقت و دلسوزى بر مردم گمراه و تلاش و كوشش انسانى براى نجات چنين مردم است: مردم شتاب مىكنيد سخن مرا بشنويد، من خير شما را مىخواهم! من مىخواهم به شما بگويم براى چه كارى به اين سرزمين آمدهام! اگر سخن مرا شنيديد و انصاف داديد و ديديد من درست مىگويم اين جنگ گه هرلحظه ممكن است در گيرد از ميان بر خواهد خاست. اما مگر وسوسههاى شيطانى مجال شنيدن مىداد، در تاريخ آمده است كه دستور داده شد تا عدهاى هلهله كرده، مانع رسيدن صداى افشاگر امام به گوش لشكريان باشند.(25) آنها با اينگونه اعمال غير الهى غير انسانى تنها خود را از زندگى سالم و سعادتمند بىبهره كردند، امام بزرگوار كه همه حيات و مماتش براى خدا بود. سرانجام با قلبى آكنده از غم و مصيبت عزيزان از دست رفته و مردمانى جاهل كه حاضر نشدند سخن حق را بشنوند، در كمال غربت و تنهايى به نبرد با اين قوم ستم پيشه پرداختند و آخرين تلاش بازوان خود را به كار گرفتند، تا اينكه زمين مطهر خداوند را از وجود چنين افراد گمراهى پاك نمايند و خود نيز بدست آن جماعت بى دين به لقاء اللّه پيوستند. روز نخست كه به دنيا آمد شهادتين را بر زبان جارى ساخت و روزيكه مىرفت نام خدا بر زبانش جارى بود(الهى رضا بقضاك)
14- آسيبشناسى عزت حسينى
هر انقلابى دست آوردهايى براى جامعه به همراه دارد. ارمغان انقلاب امام حسين (ع) عزت و شرف، كرامت، شجاعت، جوانمردى و…بود. هر شىء با ارزشى و دست آورد ارزشى نسبت به قدر و منزلت خود آفاتى دارد. بنابراين بر انسانهاى آزاده و فرهيخته فرض است كه با هشيارى كامل و جدى مراقب اين ارمغان ناياب و گرانبها باشند. تا اينكه خداى ناكرده دوباره تاريخ كربلا تكرار نگردد.
در اين راستا ذكر نكاتى ضرورى بنظر مىرسد. هر آنچه بعد از رحلت پيامبر خدا رخداد شايد در ابتداء كار كوچك و كم ارزش جلوه مىكرد. اما همين مسائل كوچك و كم اهميت از نظر مردم آن عصر در زمان امام به يك مصيب و بلاى تمام عيار تبديل شده بود. پس مىبايست آفاتى كه دامنگير انقلاب رسول خدا(ص) گرديد. مد نظر اهل خرد در هر عصرى به ويژه در عصر حاضر كه شباهت بسيارى به انقلاب رسول خدا(ص) دارد، باشد. همانگونه كه در آسيبشناسى همواره به ريشههاى آسيبشناسى عزّت حسينى نيز مىبايد به عمق مصائب كربلا توجه نمود.
15- بازنگرى ريشههاى انقلاب امام حسين(ع)
اولين جرقههاى انحراف در جهان اسلام روز وفات رسول خدا نمايان گرديد هنگامى كه آن حضرت از نزديكان خود قلم و كاغذى خواستند تا چيزى را براى امت بنگارد كه مايه سعادت ابدى آنها باشد، و عدهاى با چهره منافقانه وارد جريان انحراف شده و گفتند: پيامبر هذيان مىگويد. و مطرح كردند كه كتاب خدا براى ما كافى است. مردم اين شبهه معقول را پذيرفتند. در آن روز كسى متوجه آفات و تبعات اين سخن حساب شده نبود. كسى در اين وادى سير نمىكرد كه گويندگان اين سخن چه نقشهها بر سر دارند پس از غصب ولايت، با توجيهات عوام پسند كه گرايش قبيله گرايى را نيز به همراه داشت مردم را نسبت به كار خلافشان متقاعد كردند. نقطهاى كه طراحان اين نقشه را نگران مىكرد اين بود كه مبادا احاديث پيامبر(ص) در ميان مردم به ويژه تازه مسلمانان، نشر شده و خلافت واقعى را آشكار نمايد.مانند: «يا على انت منى بمنزلة هارون من موسى»(26)و «انا مدينة العلم و علىّ بابها…»(27) آسمان سايه نيفكند بر روى سر مردى كه راستگوتر از ابوذر باشد بعد از على (ع)،يا سلمان جزء اهل بيت است و سلمان و ابوذر همواره در كنار مولاى متقيان قرار داشتند.
وجود اينگونه حديث و تضاد آشكار عملكرد خلفاء، مردم تازه مسلمان را نسبت به كار خلفاء دچار ترديد مىكرد، بطوريكه حتى، مردمى كه در مدينه زندگى مىكردند مدتى از رفتن به جهاد سر باز زدند و منطق آنها اين بود كه چرا على بن ابى طالب با شما نيست اگر شما وصى واقعى پيامبر خدا هستيد. بنابراين اين غاصبين ولايت در پى چاره انديشى بر آمده و تدابيرى را بكار گرفتند كه در ميان اين تدابير آنچه بيش از سايرين به انحراف اسلام كمك كرد و در تسريع انحطاط مسلمين نقش داشت منع حديث و جعل حديث بود. و نگارنده سعى دارد به نكاتى مهم در اين مورد بپردازد.
كه ريشه همه مصائب جهان اسلام بود.
16- منع حديث
در زيارت عاشورا مىخوانيم: «فلعن اللّه امة اسّست اساس الظلم و الجور» گرچه اساس ظلم روز رحلت نبى اكرم بنا نهاده شد. اما بصورت جدى از روز منع حديث دنبال شد. عايشه نقل مىكند: پدرم 500 حديث از احاديث پيامبر را در كتاب جمع آورى كرده و آنرا به من امانت سپرد. شب هنگام مشاهده كردم در بسترش آرام و قرار ندارد و از اين پهلو به آن پهلو مىغلطد و خواب به چشمش راه نمىيابد. گفتم: آيا ناراحتى يا…صبح دستور داد: دخترم آن احاديث كه نزد تو است بياور، آنگاه طشتى طلبيد، آن كتاب را كه محتواى احاديث پيامبر بود. به آتش سپرد با سوختن كتاب اضطراب و آشفتگى اش از بين رفت و قرار گرفت. علت را از او سؤال كردم گفت: ترسيدم در ميان اين احاديث كه من در اين كتاب نوشتهام حديثى باشد كه اصل نداشته باشد و من بر اساس اطمينان به كسى آنرا از او نقل كرده باشم و آنوقت من مسئوليت پيدا كنم.!!(28)
نظير اين مطلب را درباره خليفه دوم نيز مورخين ذكر كردهاند. كه حتى در جمع آورى حديث از اصحاب ديگر پيامبر نظر خواهى كرد و مردم به اين كار راضى شدند عمر يك ماه در اين مورد فكر كرد.! عاقبت تصميم نهايى خويش را گرفت و در ميان مردم چنين گفت من نظر داشتم كه روايات و سنت نبوى را بنويسم اما به ياد آوردم كه اقوام شما، قبل ار شما كتابهايى نوشته و سخت بدآنهامشغول شدند در نتيجه كتاب آسمانى خود را ترك كردند. در تحليل اين دو نمونه و نمونههاى ديگر از اين قبيل، به نظر مىرسد كه اين دو نفر با جمعآورى احاديث نبوى يك هدف را دنبال مىكردند و آن كنترل و نابود كردن آثار پيامبر خدا بود. سياست آنها بر اين محور مىچرخيد كه تنها احاديثى ضبط و نشر گردد كه با سياست آن روز و دستگاه خلافت مخالفتى نداشته باشد. اگر از يك سو سلمان و ابوذر حديث نقل مىكردند و از سوى ديگر حكومت حديث آنها را نفى مىكرد چه پيش آمد ناگوارى بوجود مىآمد. بنابراين چاره كار منع احاديث نبوى بود. در يك مورد نقل شده است كه عمر دستور داد :فقط احاديث عبادى نقل شود.(29) پس از گذشت اندك زمانى از كنترل حديث مأيوس گشتند و راه چاره را در انهدام آنها ديدند. اما اين روش نيز نگرانىهايى بدنبال داشت گرچه بظاهر تمام احاديث نبوى جمعآورى و سوزانده شد اما احاديث موجود در سينههاى اصحاب را چه مىكردند.
براى اين مشكل هم چارهاى انديشيدند. عمر دستور داد اصحاب را از اطراف و اكناف در مدينه جمع آورى كنند، اصحاب معتبر و نامى در مدينه جمع شدند تا بدين وسيله نشر حديث صورت نگيرد. در روايت آمده عمر مىگويد: من در اين دره – مقصود مدينه است – را گرفتم كه مبادا اصحاب محمد(ص) ميان مردم رفته، مردم را گمراه كنند.(30)
عبدالرحمن بن عوف روايت مىكند: عمر پيش از آن،اصحاب پيامبر را از نقاط مختلف به مدينه گرد آورد و به آنها گفت: اين احاديث چيست كه از پيامبر در جهان پراكنديد!؟ گفتند ما را نهى مىكنى گفت نزد من بمانيد به خدا سوگند تا من زندهام از من جدا نخواهيد شد ما بهتر مىدانيم كدامين حديث را از شما بپذيريم و كدام را رد كنيم.(31) ممانعت از نقل حديث تا آخر قرن اول هجرى دوام يافت.
نخستين عامل تحريف تبديل احكام و جهان بينى اسلامى همين بود، نيرويى كه نگذاشت مردم از سرچشمه اسلام ناب تغذيه شوند و در مسائل مستحدثه اجتماعى نتوانستند راه درست را انتخاب نمايند و اين امر سبب گرديد مردم به سرچشمههاى كاذب روى آوردند. در برابر اين لزوم و جريان طبيعى، قدرتمندان و حكام فكر لازم را كرده بودند. كعب الاحبار، يهودى مأمور تفسير قرآن و پاسخ به سؤالات مربوط به مبدأ و معاد شده بود اينگونه بود كه اسلام از مسير اصلى خود خارج شد و روزى رسيد كه خود اصحاب مىگفتند: اگر رسول خدا در ميان ما بود تنها قبله و اذان ما را مشترك مىديد تك تك اين عوامل زمينه ساز قيام امام حسين(ع) بودند، و امام بناچار مىبايد اين بناى كج را به هم ريخته و دوباره سنت و سيره اسلامى را در ميان مردم بنا مىنهاد.
17- جعل حديث
با ورود كعبالاحبار و تميم دارى…به جهان اسلام عقايد تورات تحريف شده وارد جامعه حديثى اسلام شد. كعب كه فردى يهودى بود تازه مسلمان شده بود از اسلام چيزى نمىدانست تا به مسلمانان بياموزد بنابراين هر چه براى مردم آموزش مىداد از تورات بود واو بنام كتاب خدا از آن استفاده مىكرد.
بعد از مسدود شدن ابواب نقل حديث گاه گاهى افرادى نظير ابوذر از فرصتها استفاده مىكرده و براى مردم حديث مىگفتند. اين شيوه حكومت را به دهشت انداخت كه بايد تدبيرى بينديشد و يا هنگامى كه مسلمانان تازه وارد به مدينه سراغ جانشين پيامبر را مىگرفتند و مردم عمر را نشان مىدادند. مردم سراغ خليفه رفته و مسائل اسلامى را از او سؤال مىكردند اما با جوابهاى درست و قانع كننده روبرو نمىشدند. خود عمر گاهى مردم را به سوى خانه مولاى متقيان ارجاع مىداد. مردم با اين ترديد روبرو شده بودند كه: اگر عمر وصى پيامبر است پس چرا از مسائل اسلامى آگاهى كافى ندارد و اگر على جانشين پيامبر است پس چرا بر مسند قدرت و خلافت نيست. اينگونه افكار خلفا را بر آن داشت كه امثال كعب را بر حوزه فرهنگ و عقايد اسلامى مسلط نمايند. جالب است بدانيم احاديثى كه جعل شد چند هدف را دنبال مىكرد:
1- ترور شخصيتى پيامبر خدا(ص)
2- بى اعتبارى سخنان پيامبر خدا(ص)
3- بالا بردن اصحاب – خلفا بيش از پيامبر خدا و در جهت زدودن چهره منفى عدهاى مطرود.
براى ترور شخصيت پيامبراكرم(ص) اينگونه تلاش كردند: من هم بشرم – انا بشر مثلكم يوحى الىّ – و مانند همه آنها به خشم و خشنودى اندر مىشوم و سخنانى بر اساس اين حالات مىگويم. اگر به محتواى جعليات توجه شود آنها در شروع و پايان سلسله مراتب عقلايى را مراعات كردند به اين معنى كه اول كدام حديث ساخته شود و پرداخته شود.
و اين حديث با روح قرآنى منافات دارد «و ما ينطق عن الهوى» پيامبر از سر هواى نفس سخن نمىگويد.
مگر نه اينست كه شخص آن حضرت شارح و روشنگر و تبيين كننده قرآن بود. بنابراين با تحريف حقايق و تخريب موقعيت الهى پيامبر خدا قداست آسمانى ايشان را از بين بردند تا زمينه براى سخنان بعدى آماده گردد. و همه عملكرد رسولخدا زير سؤال برود. در احاديث جعل شده علاوه بر تنزيل شخصيت آنحضرت به پائينترين درجه و بىاعتبار كردن احاديثى چون لعن و نفرين حضرت در مورد بنىاميه، احاديث مثبتى به نفع بنى اميه ساخته شود و كارگزاران و اصحاب از شخص پيامبر بلندمرتبهتر جلوه نمايد. از عايشه نقل است: من پشت سر آن حضرت به مسجد نگاه مىكردم در حاليكه حبشيان به رقص و بازى مشغول بودند پيامبر به آنها فرمود:اى حبشى زادگان بزنيد و برقصيد و بازى كنيد تا يهود و نصارى بدانند، در دين ما آزادى هست.»(32) لازم به ذكر است كه اينگونه احاديث به نام اسرائيليات در جهان اسلام امروز هم مايه دردسر براى مسلمانان مىباشد. در اين هنگام عمر از در مسجد وارد شد. حبشيان از هيبت او ترسيده هر كدام به گوشهاى فرار كردند. در اين حديث هم شريعت پيامبر زير سؤال رفته و هم مقام اصحاب بالاتر از مقام پيامبر معرفى شده است. دروغ اينگونه احاديث از آنجا آشكار و برجسته است كه برخى از راويان حديث در حال حيات رسولخدا محضر ايشان را درك نكردهاند اما به عنوان صحابى قلمداد شدهاند تا حرفشان مقبول افتد.
عايشه مىگويد: پيامبر به من گفت آيا نمىدانى، عايشه كه من در راز و نيازهايم با پروردگار بدو عرضه داشتم كه من بشرى بيش نيستم و ناگزير خشمگين خواهم شد هر نفرينى كه بر اساس خشم و غضب بر فردى از افراد امت يا خانواده(اين هم زمينه سازى رد نكوهش خود عايشه است در جنگ جمل كه پيامبر خدا از آن روز خبر داده بود) يا همسرى از همسرانم كردم، آنرا مايه بركت و خير و آمرزش و رحمت و پاكى قرار بده.(33)
اين حديث علاوه بر رفع اتهام و نفرين از مطرودين زمينه پذيرش آنها را از سوى مردم فراهم مىكند. حكم ابن ابى العاص، پدر مروان و چند نفر ديگر كه رسولخدا آنها را، هم نفرين كرده و هم طرد كرده بود، اما در زمان خلافت عثمان، به مدينه آورده شدند و پست و مقام نيز گرفتند.(34)
بدين سان احقاد بدريه و حنينيّه در طول سالهاى متمادى رشد و نمو و توسعه پيدا كرد سرانجام و با قيام عزت آفرين امام حسين(ع) اين توطئه نقش بر آب شد كه معاويه آشكارا به يكى از دوستانش گفته بود مىخواهم نام محمد را دفن كنم.
خلاصه اينكه در هر عصرى براى حفظ دست آوردهاى انقلاب و حفظ ارزشهاى الهى مىبايست آگاهى كافى و لازم در شناخت انقلاب و اهداف آن داشت و سپس ب پاورقي ها:پىنوشتها: –
1. سوره نساء، آيه 139. 2. آيةاللّه سبحانى، فرازهايى از تاريخ اسلام، ص 449. 3. شهيد مطهرى، حماسه حسينى، ج 3، ص 135. 4. همان، ص 320. 5. لهوف سيد بن طاووس، ص 23. 6. شهيد مطهرى، ج 1، ص 155. 7. جعفر شهيدى ، زندگى امام حسين(ع)، ص 95. 8. حماسه حسينى، ج 1، ص 154. 9. همان، ج 3، ص 260. 10. همان، ج 2، ص 128. 11. همان. 12. همان، ص 205. 13. زيارت ناحيه مقدسه. 14. ناسخ التواريخ، ج 2، ص 382. 15. تحف العقول، ص 174. 16. حماسه حسينى، ج 2، ص 85. 17. نهج البلاغه، خطبه شقشقيه. 18. طبقات الكبرى، ج 3، ص 136. 19. الغدير، ج 8، ص 286. 20. همان. 21. منتهى الآمال،ج 1، ص 327. 22. همان. 23. ناسخ التواريخ، ج 2، ص 375. 24. همان، ص 368. 25. سوره انعام، آيه 162. 26. جعفر شهيدى ، ص 169. 27. فضائل الخمسه: العلامة السيد مرتضى الحسين الفيروزآبادى، ج 1، ص 347. 28. فضائل الخمسه، همان، ص 280. 29. نقش ائمه در احياء دين، علامه عسگرى، ج 2، ص 176. 30. همان، ص 177. 31. همان، ج 9، ص 57. 32. همان، ج 2، ص 152. 33. همان، ج 6، ص 270. 34. همان، ج 2، ص 222. 35. همان، ص 178.