سيزده رجب از راه مىرسد، روزى از بهترين و مباركترين روزهاى سال، روز با سعادت مَظهر حق تعالى و مُظهر حق و عدالت در جهان، جامع جميع كمالات انسانى و الهى، يگانه روزگار و دوران، على عليه السلام.
در اين روز فرخنده (شب جمعه سيزده رجب، سى سال پس از عام الفيل) كعبه، خانه مقدّس خداوند براى اوّلين و آخرين بار، ميزبان مولودى سعيد و ارجمند بود، مولودى كه مادر دهر همچون او نزاييده و ديدگان بشر، مانندش را نديده است. فرا رسيدن اين روز فرخنده و اين عيد بزرگ را به پيروان حضرتش تبريك گفته و برافراشته شدن بيرق اسلام را بر مرتفعترين قلل جهان از خداوند منان خواستاريم.
ابعاد مظلوميت امام على(ع) در دل تاريخ
مقدمه
مولا على(ع) مظلوم تاريخ است و مظلوميت آن حضرت در طول تاريخ همواره تداوم خواهد داشت و تا قيام فرزندش مهدى(عج) از اين حقيقت كشف سرّ نخواهد شد، ابعاد مظلوميتهاى آن حضرت نيز گوناگون است چنانچه در طول تاريخ در صورتهاى مختلفى بروز و ظهور كرده است.
مظلوميت بزرگ مولا على(ع) از زمان خود آن حضرت آغاز شد و با شهادتش به همراه پيام آسمانى «قد قتل المرتضى» و عزاى ملكوتيان پديدار گشت. آنگاه بود كه مردم با شنيدن خبر شهادت مولا در حال نماز تازه بيدار گشتند و آه حسرت از نهاد خود سردادند و دست ندامت بر سر و سينهشان كوفتند و بواقع بيان آن همه رنجها و غمها از قلم قاصر ما نيز بسيار دشوار است. چرا كه ما تنها به گوشهاى از آن واقفيم و معتقديم كه غمهاى ناپيدا در گوشه دل على(ع) مسكن گزيده و تنها اسرار آن را فرزندش امام مهدى(عج) مىداند كه همواره او را بر اين مظلوميتها نالان ساخته است. مولا على(ع) از همان زمان حيات رسول خدا(ص) شريك دردها و در تنهايىها يار او و در جنگهاى تحميل شده ياور او و مرهم زخمهايش بود. بعد از رحلت رسول خدا با دشمنىها و جوّ مسمومى كه بر عليه او رايج شد روبرو گشت و ناچار غمها را بجان خريد و براى حفظ دين و ثمرات زحمات پيغمبر سكوت كرد و حتى دم برنياورد چنانچه خود فرمود: «فواللّه ما زلت مدفوعاً عن حقّى مستأثراً علىّ منذ قبض اللّه نبيّه حتى يوم الناس هذا؛(1) من همواره از حق خويش محروم، و از هنگام وفات رسول خدا تا به امروز حق مرا از من بازداشتند.»
و تنها از اين غمها به خدا پناه مىبرد و گاهى در كنار قبر رسول اللّه(ص) مىنشست و با او درد دل مىكرد و در آخر به ناچار مدينه را با همه غمهايش رها و به غربت و بىوفايى كوفه رهسپار شد. در آنجا نيز با عداوتها و جهل جاهلان و ساده لوحى نابخردان روبرو گشت چنانكه همه از آن عهد و پيمانى كه با او بسته بودند سرپيچى نمودند. از جمله آن رنجها و غمهاى جانكاه خروج و شورش متحجران بى مغز(خوارج) و نيز برپائى جنگهايى از جانب قاسطين و مارقين و ناكثين با حضرت بود تا جائيكه ياران آن حضرت يعنى طلحه و زبير از او جدا شدند و تمام وجود آن حضرت را آكنده از درد و رنج ساختند تا جائيكه از دست كوفيان، خسته و نالان گشت و به خداى خويش چنين شكايت برد: «اللّهم انى قد مللتهم و ملّونى و سئمتهم و سئمونى فابدلنى بهم خيراً منهم و ابدلهم بى شرّا منّى اللّهم مث قلوبهم كما يماث الملح فى الماء اما و اللّه لوددت انّ لى بكم الف فارس من بنى فراس بن غنم؛(2) خدايا، من اين مردم را با پند و اندرزهاى مداوم خسته كردم و آنها نيز مرا خسته نمودند آنها از من به ستوه آمده و من از آنان به ستوه آمدم به جاى آنان افرادى بهتر به من مرحمت فرما، و به جاى من بدتر از من بر آنها مسلّط كن. خدايا، دلهاى آنان را آن چنان كه نمك در آب حل مىشود، آب كن! به خدا سوگند، دوست داشتم به جاى شما كوفيان هزار سوار از بنى فراس بن غنم مىداشتم.» مظلوميت و تنهايى على(ع)
تنهايى و غربت مولا از همان زمان حيات رسول خدا(ص) آغاز شد تا جائيكه حتى برخى از بزرگان عرب، حضرت را تحقير مىكردند و همواره در صدد تخريب وجهه و تقرّب او نزد رسول خدا بودند چرا كه چشم ديدن او را در كنار پيغمبر(ص) نداشتند. آن وقتها سايه پيغمبر(ص) بر سر او بود و همواره او را در پناه خويش مىگرفت و خطاب به مردم مراعات حال على(ع) و حفظ حرمت او را تأكيد و توصيه مىكرد اما بعد از رحلتش غبار غم غربت، بر على(ع) نشست و ديگر كسى نبود كه قدرش را بداند و تنهايىاش را قرين باشد و خلأ وجودى پيامبر و متعاقب آن همسر وفادارش را پر سازد. از آنجا بود كه رنجها و غمهاى حضرت آغاز شد و بيست و پنج سال خانهنشينى و عزلت در پيش پاى او قرار گرفته و رنج تهمتها و اهانتها و شايعات و جنگها و… همه و همه در كمين وجود نازنين آن حضرت نشسته است.
و خدا مىداند كه در شب سقيفه بر على(ع) چه گذشت؟ آن شبى كه همين مدعيان صحابى پيامبر، در گوشهاى خزيدند و به دور از چشم على(ع) به تعيين خليفه پرداختند و اين در حالى بود كه بدن پاك رسول خدا(ص) روى زمين بود و على تنهايى، پيامبر را غسل مىداد و از دورنماى غربت خويش بسان ابر بهارى مىگريست و با رسول خدا(ص) نجوا مىكرد.
از فرداى آن روز ديگر همه از بيعتى كه با على(ع) در غديرخم بسته بودند، سرباز زدند. انگار كسى او را ديگر نمىشناخت تا جايى كه حتى جواب سلامش را نمىدادند و اين جوّ تا بدانجا پيش رفت كه حضرت به بيرون از مدينه مىرفت و سر در چاه آبى مىكرد تا درد دل خويش را به آب بيان كند و با زمزمه سرد آب آرام مىگرفت تو گويى كه واقعاً كسى را در مدينه نداشت تا با او درد دل كند چرا كه تنها انيس و غمخوارش يعنى زهرا(س) را از او گرفتند و با شقاوت بسيار او را به شهادت رساندند.
اين كه حضرت در غم فراق تنها ياورش يعنى زهرا(س) چه كشيد، وصف و بيان آن براى ما دشوار است. تصور كنيد كه آن حضرت، داغديده در دل شب به تنهايى فاطمه را غسل بدهد و به تنهايى او را كفن و دفن نمايد و در تشييع جنازه و دفن حضرت كسى را به جز دستان ياريگر رسول خدا(ص) نداشته باشد و به آسمان ظلمانى آن شب نظاره كند و به خدا از دست نامردمان زمانه شكوه كند و براى خود آرزوى مرگ نمايد و بر كنار قبر مخفى زهرا بنشيند و اينگونه نواى غربت سر دهد(3) آن گاه بود كه على(ع) به گوشه نشينى و دورى از مردم زمانه خويش مىپرداخت و گاهى از شدت غم و تنهايى به جمع ياران مىشتافت و با آنها درد دل مىكرد، آن دشمنان كينه توز كه چشم ديدن ياران قليل حضرت را نيز نداشتند آنها را در سختترين شرايط و زجر به شهادت مىرساندند و دل حضرت را خون مىكردند، با شهادت عمارها،مالك اشترهاو… عرصه را بر حضرت بيشتر تنگ نمودند. و چون حضرت با غم يارانش روبرو مىشد كوه غم بر دوشش مىنشست و تشنه و آماده مرگ مىشد و از خدا طلب مرگ مىكرد چنانچه مىفرمود: «و اللّه لابن ابيطالب آنس بالموت من الطفل بثدى امّه؛(4) به خدا قسم كه على از طفلى كه به شير مادرش تشنه است، با مرگ بيشتر انس گرفته و مشتاق آن است.» چنانچه بعد از شهادت عمارياسر مىگريست و از خدا چنين آرزو مىكرد. غصب حق آن حضرت
از ديگر ابعاد مظلوميت على(ع) كه به اذعان همه وجدانهاى بيدار تاريخ رسيده، همانا ظلم فاحش در غصب حق خلافت او بود كه بدينوسيله لكه ننگى براى هميشه بر دامن تاريخ نشاند. تا جائيكه براى سرپوش گذاشتن بر جنايت خويش اسناد تاريخى و روايات مستند پيامبر اكرم را نيز در اين باره خدشهدار كردند و به اين هم اكتفا ننموده و با تخريب چهره درخشان آن حضرت و تحريف داستان غدير و ماجراى خلافتش سعى بر اين داشتند كه براى هميشه حضرت و جايگاه خلافت او را در دل تاريخ محو سازند اما حضرت بسيار تيز و زيرك بود و بافتنههاى روزگار مبارزه مىكرد و مىفرمود: «انى فقأت عين الفتنه و لم يكن ليجتره عليها احد غيرى؛(5) يعنى من چشم فتنه را كندم و جز من هيچ كس جرأت چنين كارى را نداشت.»
در اين بى كسى گاه چهره درخشان على(ع) مهجور و آن خورشيد تابناك درپس ابرهاى تيره باز مىماند. چنانچه خود از اين تنگناى تاريخ و بهت زمان و موقعيت در آن زمان چنين توصيف مىكند: «نگريستم، ديدم مرا يارى نيست، دريغ آمدم، ناچار خارغم در ديده شكسته و نفس در سينه و گلو بسته از حق خود چشم پوشيدم و شربت تلخ شكيبايى را نوشيدم.»(6)
و اين دشمنىها و نفاق معاندان و غاصبان حق خلافت آن حضرت از جمله آلام جانكاه بود چنانكه در كوچههاى مدينه همواره مشامش از بوى نامردمى آنها و چشمش از ديدن چهره پليدشان در عذاب بود. اين جوّ همچنان مىگذشت و كم كم اين فضاى جبروتى برملا مىشد و پردهها كنار مىرفت و مردم كم كم پشيمان مىشدند و تنها فرصت براى بازگوئى آلام على(ع) فراهم مىسازند آن گاه بغض على(ع) مىتركد و به بيان تنها گوشهاى از دردهاى تنهايى خويش مىپردازد و در عين حال آغوش رحمت و شفقت بر آنها مىگشايد و هيچگاه در مقام جبران بر نمىآيد و تنها خطبه غربت سر مىدهد و مىفرمايد: «وطفقت ارتئى بين ان اصول بيد جزّاء او اصبر على طخية عمياء… فصبرت و فى العين قذى و فى الحلق شجى ارى تراثى نهباً؛(7) صبر كردم در حالى كه خار در چشم واستخوان در گلو داشتم و به چشم خويش ديدم كه ميراثم را به غارت بردند و در امانت رسولخدا(ص) خيانت كردند و خلافت مرا نيز غصب نمودند و بدين وسيله لكه ننگى از براى خود در دل تاريخ نشاندند.»
و نيز چشمان بيدار تاريخ را چنين در ميان مىگذارد: «لقد علمتم انّى احق بها من غيرى و اللّه لاسلمن ماسلمت امور المسلمين؛(8) مىدانيد كه سزاوارتر از ديگران به خلافت من هستم. سوگند به خدا به آنچه انجام دادهايد گردن مىنهم تا هنگامى كه اوضاع مسلمين روبراه باشد و از هم نپاشد و جز من به ديگرى ستم نشود، و پاداش اين گذشت و سكوت را از خدا انتظار دارم.»
و نيز خطاب به مردم مىفرمود: «ايها الناس انّا قد اصبحنا فى دهر عنود و زمن كنود يعدّ فيه المحسن مسيئا و يزداد الظالم فيه عتواً لاننتفع بما علمنا و لانسأل بما جهلنا و لانتخوف قارعة حتى تحلّ بنا؛(9) اى مردم، در روزگارى كينه توز و پر از ناسپاسى و كفران نعمتها صبح كردهايم كه نيكوكار، بدكار به شمار مىآيد و ستمگر بر تجاوز و ستمگرى خود مىافزايد. نه از آنچه مىدانيم بهره مىگيريم و نه از آنچه نمىدانيم مىپرسيم و نه از حادثه مهمّى تا بر ما فرود نيايد، مىترسيم.»
همه مىدانيم كه غم و غربت حضرت به دوران عزلت و خانه نشينىاش در مدينه ختم نمىشود بلكه تازه با شروع خلافت تحميلى پنج ساله در كوفه ابعاد آن گسترش و حتى بروز و ظهور يافت چه آنكه اصولاً اين حق والاى حضرت كه ساليان از او غصب شده با پنج سال خلافت با آن همه محدوديتها و آزار و اذيتها و توطئه و جنگها جبرانپذير نبوده است. و لذا بعد از قتل عثمان وقتى كه مردم به در خانه حضرت روانه شدند، حضرت با اصرار از آنها مىخواهد كه دست از او بردارند و به سراغ ديگرى روند. اين صرف يك تعارف نبود بلكه اصرار درونى آن حضرت بود چرا كه همه غمها و آلام آينده را و حتى پايان عمر خود را با شهادتش به دست همين افراد به خوبى مىبيند و لذا به سختى و با اصرار آنها راضى مىشود اما نگران و غمبار است چنانكه با پذيرش خلافت، آيه استرجاع را بر زبان جارى مىسازد. همانطور كه فرزندش امام رضا(ع) با امضاى وليعهدى از بلاد غربت طوس چنين كرد. و اين مظلوميتها براى ائمه(ع) يعنى فرزندان على(ع) براى هميشه تاريخ تداوم داشته است.
خود حضرت در توصيف شرايط آن زمان و ازدحام مردم مىفرمايد: «مردم چون رمههاى گوسفند بىچوپان بدور خانهام جمع شدند امّا آنگاه كه به پا خاستم و حكومت را به دست گرفتم جمعى پيمان شكستند و گروهى از اطاعت من سرباز زده از دين خارج شدند و برخى از اطاعت حق سربرتافتند…»(10) مجهول ماندن قدر و مقام
قدر و مقام مولا على(ع) در ابعاد مختلف اخلاقى و علمى و اعجاز كلام و كشف اسرار و حقايق و نيز جايگاه رفيع عرفانى و معنوى آن حضرت، در طول تاريخ همواره مجهول مانده و اين مظلوميت براى هميشه ادامه خواهد يافت. چرا كه شناخت واقعى جايگاه رفيع آن حضرت خارج از حد درك و توان فكرى بشر است و غالب نوع بشر يا غافلند و يا جاهلاند و يا متأثر از جوّ زمانه تا جائيكه در زمان خود حضرت نيز از درك او عاجز ماندند و اين تنها پيغمبر و آل اويند كه مىتوانند به خوبى على(ع) را بشناسند و امام زمان(عج) نيز در راستاى شناساندن قدر و مقام آن حضرت و نيز گشايش ابواب علوم آسمانىاش ظهور خواهند كرد.
حق شناسانگر به دست آرند معيار ترا
حد فوق ماسوى دانند مقدار ترا
و ديگر آنكه دشمنان كينهتوز و منافقان كوردل در هر زمانهاى سعى بر امحاء كرامت و فضايل حضرت داشته و دارند تا ديدگان منصف بشر از درك و شناخت آن حضرت محروم گردد و نتواند در مقام الگويى اعمالشان را با آن حضرت بسنجند و معايب كردار و گفتارشان را دريابند.
آه اگر قدر و مقدار و جايگاه على(ع) شناخته مىشد، همه صراط مستقيم الهى را مىيافتند و حق را از باطل تشخيص مىدادند، اف بر آنهايى كه بعد از شنيدن نواى «قد قتل المرتضى» بيدار شدند و با نواى رحيل او در حال نماز به شگفت آمدند و ازحسرت بر سر و سينه زدند!
و اف بر آن مردان شكمبارهاى كه نمك او را خوردند و نمكدانش را شكستند، همانهايى كه تازه بعد از رحلتش، آن غريبه انبان بدوش را شناختند كه مخفيانه در دل شب به يارى فقيران مىشتافت و بسان شمع تا صبح بر آنها مىتابيد.
و بريده باد آن دستان مرموزى كه علمهاى محبت على(ع) را از دلها كندند و كورباد آن چشمانى كه على(ع) را در حصار زخم شيطانى خويش گرفتند و نابود باد كسانى كه در حق او ظلم كرده و مىكنند. بُعد معنوى و روحانى
همه مىدانيم كه قدر والاى عرفانى حضرت از باورهاى مردم دور ماند و بر اين اساس جايگاه رفيع عبادى او حتى از ديدههاى حقيقت بين عالم مستور ماند. اين فضايل بىترديد از زمان خود حضرت بر اثر جوّسازىها و شايعات دشمنان و تخريب شخصيت آن حضرت و نيز ايجاد جوّ بدبينى و حركات موزيانه آنها بر عليه او دور از دسترس مردم قرار گرفت. و اين جوّ سازىها به جايى رسيده كه حتى برخى از نااهلان و نابخردان حضرت را بىنماز و تارك صراط و سيره پيغمبر(ص) تلقى مىكردند و تهمتهاى ديگرى نيز به او روا مىداشتند كه زبان از گفتن و قلم از نوشتن آن شرم مىكند.
كار به جايى رسيد كه على(ع) با مظلوميت تمام زبان به معرفى خود گشود تا مردم بيش از اين به او لعن نكنند چنان كه با كوهى از غم و دشوارى اما با آه و افغان در آن تنهايى و غم براى آگاهى مردم مىگويد: «اللهم انّى اول من اناب و سمع و اجاب لم يسبقنى احد الّا رسول اللّه بالصلاة؛(11) خدايا من نخستين كسى هستم كه به تو روى آورد و دعوت تو را شنيد و اجابت كرد و در نماز كسى جز رسولخدا(ص) بر من پيشى نگرفت» و در جاى ديگر فرمود: «لن يسرع احد الى دعوة الحق و صلة رحم و عائدة كرم فاسمعوا قولى؛(12) مردم! هيچ كس پيش از من در پذيرش دعوت حق شتاب نداشت و چون من كسى در صله رحم و بخشش فراوان تلاش نكرد.»
شب شنفته است مناجات على
جوشش چشمه عشق ازلى
شب ز اسرار على آگاه است
دل شب محرم سراللّه است
همان على كه در حال نماز تير از پايش در آوردند و بر مناكب ستارگان مىنشست و همو كه «ميزان اعمال» و قسيم جنة و صراط مستقيم الهى است اينگونه مظلوم و مهجور باقى ماند. چنانكه ابنملجم مرادى را كه از خوارج نهروان بود و جاى مهر بر پيشانى داشت، در شب نوزده رمضان براى رضاى خدا به شهادت حضرت تشويق كردند. بُعد علمى حضرت
حضرت از آن ديدگاه علمى و واقعى كه خود فرمود: «و اللّه انى لاعلم بطرق السماء من الارض» براى هميشه ناشناخته و بلكه مظلوم واقع شده و اين مظلوميت همواره ادامه خواهد داشت چنانكه هنوز نيز ناشناخته ماند اگر چه فرزندان بزرگوار آن حضرت بسان امام باقر(ع) و امام صادق(ع) كه سالها به بيان و انعكاس علوم جدشان پرداختند و بر اين امر نيز تصريح و تأكيد داشتند اما واقف بودند كه تنها قدرى از اسرار علمى جدشان را بر ملا ساختند و اين طريق بعد از ائمه(ع) (در زمان غيبت) قدرى معطل ماند، واقعاً آنچه كه در قدر و شأن علمى آن حضرت بود بيان نشد تا امام زمان(عج) انشاء اللّه بيايد و بدرستى پرده از اين اسرار و علوم نهفته حضرت بردارد.
همين نهج البلاغه كه پيش روى ماست و برادر قرآن نام دارد و بدرستى سرچشمههاى علوم الهى و بشرى در آن نهفته و دروازههاى علوم آسمان را بر اهل زمين گشوده است، چقدر مهجور و ناشناخته ماند. و يا حداقل مسلمانان و خصوصاً شيعيان از آن بهره كمى بردند و اين همان مظلوميت در بعد علمى است كه بايد سرّ آن بر ما گشوده گردد.
اين مظلوميت در زمان خود آن حضرت نيز بسيار تجلى كرده بود چنانكه حضرت، با اين درياى گسترده علم خود به دنبال مردمان نابخرد مىشتافت و مىفرمود: سلونى قبل ان تفقدونى، آنها به جهت همان جهل و نادانى و نيز مهجور ماندن حضرت و ناشناخته ماندن ابعاد علمىاش خواسته حضرت را سهل مىگرفتند و حتى يكى از آنها پرسيده بود يا على بگو دانههاى رشكم چندتاست يا يال اسبم چند دانه است؟
گرنبودى خوف دُرها سفتمى
آنچه در دل بود يكسر گفتمى
ليك با اين قوم كه هم كورند و كر
چون توانم گفت اوصاف قمر مجهول ماندن قدر عدالت حضرت
يكى از ابعاد مظلوميت امام على(ع) بعد عدالت است كه واقعاً ناشناخته ماند و به حق عالم با نفخات عدل اورونق گرفت اما بدخواهان همواره اين محور عظيم را پوشيده نگاه داشتند و در اين بُعد مهم مولا را يارى نمىكردند و بلكه دستهايش را براى احياى آن مىبستند تا جايى كه حضرت براى برپائى عدالت اسلامى و اجراى احكام عدل الهى در خفا مبادرت مىكرد اول آن كه حضرت در رفتار و كردار و گفتار و تمامى روشها و منشها زندگى فردى و اجتماعى خود اين بُعد مهم را رعايت مىكرد مخصوصاً در مسئله بيت المال كه همه مىدانند حضرت ذرهاى اضافه از آن، براى خود برنمىداشت. چنانچه نقل شده سه شبانه روز غذاى خود را به فقرا بخشيدند و ديگر در خانه حضرت قوتى يافت نمىشد و فرزندانش در گرسنگى شديدى به سر بردند اما در بيت المال دستيازى نكرد.
حضرت هم خود زهد پيشه مىكرد و هم مردم را به آن دعوت مىنمود لباس خشن مىپوشيد و لباس مناسب را به فقرا مىبخشيد، غذاى ساده را مىخورد و غذاى مناسب را به يتيمان مىبخشيد، كم مىخورد و كم مىخوابيد و بيشتر به عبادت مىپرداخت و شب هنگام به طور ناشناس كيسه نان و خرما به در خانه فقرا و ايتام مىبرد و آنها را اطعام مىكرد اما ناشناخته مىماند.
حضرت همچنين در راستاى برقرارى عدالت اجتماعى و رفع ظلم از مردم، همواره در دوران خلافت پنج سالهاش به فرمانداران امر مىكرد كه از اسراف بيت المال و بىتوجهى و هرگونه ظلمى نسبت به مردم پرهيز كنند.
مكن تو آزار كسى و هرچه خواهى كن
كه در شريعت ما غير از اين گناهى نيست
چنانچه با شنيدن خبر ميهمانى عثمان بن حنيف استاندار بصره در جمع عياشان بصره و برپائى جشن و اسراف كارىاش به شدت عصبانى شد و او را احضار و توبيخ و حتى از كار بر كنار كرد و در نامهاى قهرآميز خطاب به او چنين نوشت: «الا و انّ لكلّ مأموم اماماً يقتدى به و يستضيىء بنور علمه الا و انّ امامكم قد اكتفى من دنياه بطمريه و من طعمه بقرصيه الا و انكم لاتقدرون على ذلك و لكن اعينونى بورع و اجتهاد».(13)
بدانيد كه براى هر پيروى امامى است كه بايد از او تبعيت كند و از نور علمش مدد بگيرد و بدانيد كه امام شما در دنيايش به دو جامه فرسوده و دو قرص نان اكتفا كرد و شما البته نمىتوانيد در زهد بسان من باشيد ولى حداقل سعى و تلاش كنيد تا در راه ورع و تقوا مرا يارى دهيد» و در ادامه فرمود: «فواللّه ماكنزت من دنياكم تبرا ولاادخرت من غنائمها وفرا؛ پس سوگند به خدا! من ازدنياى شما طلا و نقرهاى نيندوخته و از غنيمتهاى آن چيزى ذخيره نكردم.»
و در جاى ديگر خطاب به فرمانداران، پيرامون رعايت حقوق مردم از جانب خود چنين مىفرمود: «اگر شب را روى اشتر خاردار بيدار بمانم و در طوقهاى آهنين گرفتار آيم و مرا از اين سو به آن سو بكشند خوشتر دارم تا در روز رستاخيز به خدا و رسول وارد آيم در حالى كه بر بندهاى ستم كرده باشم.»(14)
آيا سزاوار است كه يك چنين امام بزرگوارى در دل تاريخ همواره ناشناخته باقى بماند و در طول زمان مهجور و مظلوم باشد؟ حال تاريخ جواب دهد كه آيا شايسته بود كه با يك چنين امام عادل و بر حقى كه تمام زندگى و جان و مال خود را فداى دين و خدمت به مردم و جامعه و بلكه تاريخ نموده است آن همه ظلم و ستم روا شود و آيا تاريخ از بيان و نقل و تداوم آن شرم و حيا نمىكند؟ و آيا بايد بعد از اين همه گذشت زمان از دوران جاهليت و بىخردى صدر اسلام هنوز عدهاى باشند كه در طريق شناخت حق و كشف حقايق به اسرار نگفته حضرت غفلت و نسبت به فراموشى آن تعصب بورزند؟ و آيا شايسته است كه در اين تعصبات به جا مانده از اغراض شوم گذشتگان هنوز سماجت به خرج دهند و براى هميشه شاهد مظلوميت آن حضرت در عرصه گيتى باشيم؟
اين مطالب تنها گوشهاى از ابعاد مظلوميتهاى حضرت بود كه بيان شد و به واقع اسرار ديگرى نيز وجود دارد كه ما هم حتى از آن بىخبريم و بايد كه فرزندش مهدى (عج) بيايد و پرده از اين اسرار بگشايد و حجابهاى مظلوميت را از چهره مظلوم و غمبار آن بزرگوار بردارد. پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. نهج البلاغه، خطبه 6. 2. همان، خطبه 25. 3. نفسى على زفرارتها محبوسة ياليتها خرجت مع الزفرات لاخير بعدك فى الحيوة و انّما ابكى مخافة ان تطول حياتى 4. نهج البلاغه، خطبه 5. 5. همان، خطبه 93. 6. همان، صبحى صالحى، خطبه 26. 7. همان، خطبه 3. 8. نهج البلاغه، خطبه 74. 9. همان، خطبه 32. 10. همان، خطبه 3. 11. همان، خطبه 139. 12. همان، خطبه 131. 13. همان، نامه 45. 14. نهج البلاغه، خطبه 224.