مقدمه
در ميان ائمه معصوم (ع) سه امام در خردسالى به امامت رسيدند: امام جواد (ع) در هفت سالگى، امام هادى (ع) در نه سالگى و حضرت مهدى (عج) در پنج سالگى؛ از اين رو، از همان عصر امامت امام رضا(ع) به بعد، اين سؤال مطرح شد كه با توجه به مقام بسيار ارجمند امامت، چگونه انسانى در خردسالى به امامت مىرسد؟ زيرا دوران شكوفايى رشد و عقل در مردان، به طور معمول از پانزده سالگى شروع و در چهل سالگى به تكامل مىرسد.
از آنجا كه حضرت جواد نخستين امامى بود كه در كودكى به منصب امامت رسيد، برخى اين سؤال را مطرح مىكردند آيا مىتوان رهبرى جامعه را به كودك هفت ساله سپرد؟ آيا يك كودك هفت ساله مديريت، دور انديشى و درايت يك مرد كامل را دارد؟ آيا ممكن است انسانى در چنين سنى به آن حد از كمال برسد كه بتواند جانشين پيامبر خدا باشد؟ و آيا در امتهاى پيشين چنين چيزى سابقه داشته است؟ اين مسائل در آن عصر، از جنجالىترين مسائل روز بود.
در اين نوشتار مختصر بر آنيم تا با مطالعه در منابع معتبر اسلامى براي اينگونه سؤالات، پاسخى درخور و قانع كننده بيابيم و در اين راستا از خداوند منّان و وجود پر بركت حضرت جوادالائمه (ع) استعانت مىجوئيم. امامت در خردسالى
از منظر باورهاى شيعه كه موضوع امامت را يك موهبت الهى مىداند، پاسخ اينگونه پرسشها بسى روشن است؛ زيرا از اين ديدگاه خداوند متعال هر كسى را كه شايسته اين مقام بداند، به منصب پيشوايى امت برمىگزيند؛ حتى اگر در سنين كودكى باشد. مقياس سن بالا، گرچه در ميان انسانها مقياسى براى رسيدن به كمال محسوب مىشود، اما در بينش وحيانى و قرآن ممكن است يك فرد در سن كودكى فضائل و كمالات و شرايط رهبرى جامعه را دارا باشد و امتيازات ويژهاى را كه لازمه رهبرى است در او موجود باشد و خداوند سبحان موهبت رسالت و امامت را به او عنايت كند و اطاعت از وى را بر مردم واجب و لازم گرداند. البته خداى متعال از اين طريق مىخواهد به مخلوقاتش بفهماند كه مقام نبوت و امامت، كه تداوم راه نبوت است، همانند مناصب معمولى نيست كه با زمينهها و شرايط عادى انجام پذيرد، بلكه مقام معنوى نبوت و امامت مافوق اين مناصب بوده و زمينهها و شرايط ويژهاى مىطلبد. در عصرى كه زمينه امامت پيشواي نهم فراهم آمده بود و آن حضرت در دوران كودكى: در هفت سالگى، بنا به قولى در هشت سالگى و بنا به قولى ديگر در نه سالگى اين منصب آسمانى را عهدهدار مىگرديد، گرچه رسيدن به مقام نبوت يا امامت در سنين كودكى بىسابقه نبوده، از اين دست سؤالات زياد مطرح مىشد؛ البته اينگونه سؤالات، دستاويز كسانى شد كه با جريان امامت در خاندان رسول خدا(ص) مخالف بودند. اما آن حضرت طى جلسات متعدد پرسش و پاسخ و مناظره مراتب علم و فضل خويش را بر همگان آشكار و راه مخالفت و بهانه مخالفان را مسدود نمود؛ البته پدر بزرگوارش، امام رضا (ع) قبل از امامت امام جواد (ع) به بيان پاسخ اين مسائل مىپرداختند، و با روشنگرى و آگاهى بخشى، اذهان را روشن مىساختند.
گاهى اين مسئله به گونههاى ديگر، در نزد بستگان ائمه (ع) مطرح مىشد، و آنها نيز به پاسخ آن مىپرداختند؛ به عنوان نمونه محدث خبير كلينى از محمد بن حسن بن عماد روايت مىكند كه گفت: من در حضور على بن جعفر عموى بزرگوار حضرت رضا(ع) در مسجدالنبى نشسته بودم، دو سال بود كه در مسجد رسول خدا (ص) به درس او مىرفتم و از محضرش مستفيض مىشدم، يك روز ناگاه ديدم امام جواد (ع) كه كودك خردسالى بود در مسجدالنبى (ص) به نزد على بن جعفر (ع) آمد، على بن جعفر (ع) تا آن حضرت را ديد، شتابان برخاست و با پاى برهنه و بدون ردا به سوى حضرت جواد (ع) شتافت و دست او را بوسيد و به او احترام شايان نمود. حضرت جواد (ع) به او فرمود: «اى عمو! بنشين. خدا تو را رحمت كند.» على بن جعفر گفت: اى آقاى من چگونه بنشينم با اين كه تو ايستادهاى؟ هنگامى كه على بن جعفر به مجلس درس خود بازگشت، اصحاب و شاگردانش او را سرزنش كردند و به او گفتند: «تو عموى پدر او هستى، در عين حال با اين سن و سال، اينگونه در برابر حضرت جواد (ع) كه خردسال است، فروتنى مىكنى و دستش را مىبوسى و آن همه احترام شايان مىنمايى؟» على بن جعفر (ع) گفت: «ساكت باشيد.» آنگاه محاسن خود را به دست گرفت و گفت: «اذا كان الله عزوجل لم يؤهل هذا الشيبة و اهل هذا الفتى و وضعه حيث وضعه، انكر فضله، نعوذ بالله مما تقولون بل انا له عبد؛ اگر خداوند صاحب اين ريش سفيد را شايسته (امامت) ندانست، و اين نوجوان را سزاوار دانست، و به او چنان مقامى داد، آيا من فضيلت او را انكار كنم؟ پناه به خدا از سخن نارواى شما. من غلام و برده او هستم و او مولاى من است.»(1) پاسخهاى امام رضا(ع)
در روايتى نقل شده كه: روزي يكى از شيعيان در محضر امام رضا (ع) پرسيد: «اگر براى شما پيشامدى رخ داد، پس از شما امام مردم كيست؟» امام رضا (ع) در پاسخ فرمود: «پسرم ابوجعفر (حضرت جواد) است.» گويى پرسش كننده از شنيدن اين پاسخ – از اينرو كه حضرت جواد (ع) كودك بود و حدود هفت سال داشت – قانع نشد، حضرت رضا (ع) به او فرمود: «خداوند حضرت عيسى (ع) را در كمتر از سن ابوجعفر (حضرت جواد) به عنوان پيامبر شريعت تازهاى برگزيد.(2) بنابراين، چه مانعى دارد كه همان خدا ابوجعفر را در خردسالى به امامت برساند؟»
توضيح اين كه: قرآنكريم در آيه 30 سوره مريم به اين مطلب تصريح نموده كه حضرت عيسى (ع) در گهواره با بيان گويا چنين گفت: «انى عبدالله آتانى الكتاب و جعلنى نبياً؛ من بنده خدايم، او كتاب آسمانى به من عنايت فرموده و مرا پيامبر قرار داده است.»
همچنين در روايتى ديگر از «صفوان بن يحيى» آمده است كه مىگويد: به حضرت رضا (ع) عرض كردم، قبل از تولد حضرت جواد(ع) در مورد جانشين شما مىپرسيديم، مىفرموديد خداوند پسرى را به من عنايت مىكند. اكنون خداوند حضرت جواد (ع) را به شما داده است، و چشمهاى ما را به وجود او روشن نموده است، خداوند آن روز را كه شما از دنيا برويد براى ما نياورد، ولى اگر حادثهاى رخ داد، به چه كسى رجوع كنيم؟ (امام بعد از شما كيست؟) حضرت رضا (ع) به پسرش حضرت جواد (ع) كه در مقابلش ايستاده بود، اشاره كرد و فرمود: «به او مراجعه كنيد.»
عرض كردم «فدايت گردم، اين پسر سه سال دارد.» فرمود: «و ما يضره من ذلك، فقد قام عيسى بالحجة و هو ابن ثلاث سنين؛ چه مانعى دارد! عيسى سه ساله بود كه به حجت قيام كرد (و نبوت خود را آشكار نمود.)»
بنابراين، وقتى حضرت عيسى در گهواره براى ابلاغ شريعت تازه به مقام پيامبرى برسد، چه اشكالى دارد كه به اراده خداوند، حضرت جواد (ع) در هفت سالگى، به مقام رهبرى، آن هم در مورد شريعت پيامبر اسلام (ص) كه بيش از دو قرن از آغاز آن با داشتن چندين رهبر مىگذرد، برسد.
امام هشتم (ع) براى اثبات امامت حضرت جواد (ع) و پاسخ به شبهات طرح شده، گاه از آيات قرآنكريم و دلائل تاريخى بهره مىگرفت و گاهى نيز از تفضلات الهى و تأييدات غيبى استفاده مىكرد. در اينباره حسن بن جهم مىگويد: در حضور امام نشسته بودم كه فرزند خردسالش را صدا كرد. آن سلاله پاك نبوي نيز در پاسخ به نداى پدر به جمع ما پيوست. امام رضا (ع) لباس آن كودك را كنار زده و به من فرمود: ميان دو شانهاش را بنگر! چون به ميان دو كتف او نگاه كردم، چشمم به يكى از شانههايش به مهر امامت افتاد كه در ميان گوشت بدن قرار داشت. فرمود: آيا اين مهر امامت را مىبينى؟ شبيه همين در روى شانه پدرم نيز وجود داشت.(3) گرداب اعتقادى
به رغم اين كه امام رضا (ع) قبل از امامت امام جواد (ع) به بيان پاسخ اين مسائل (امامت در خردسالى) پرداختند، و با روشنگرى و آگاهى بخشى، امكان رسيدن به مناصب بزرگ الهى در سن خردسالى را براى اذهان به خوبى روشن ساختند، هنوز مشكل كوچكى سنّ حضرت جواد، نه تنها براى بسيارى از افراد عادى از شيعيان حل نشده بود، بلكه براى برخى از بزرگان و علماى شيعه نيز جاى بحث و گفتگو داشت. به همين جهت پس از شهادت امام رضا (ع) و آغاز امامت فرزند خردسالش، حضرت جواد، شيعيان به ويژه شيعيان عامى با گرداب اعتقادى خطرناك و در نوع خود بىسابقهاى مواجه شدند و كوچكى سن آن حضرت به صورت يك مشكل بزرگ پديدار گرديد.
طبرى مىنويسد: «زمانى كه سنّ او (حضرت جواد) به شش سال و چند ماه رسيد، مأمون پدرش را به شهادت رساند و شيعيان در حيرت و سرگردانى فرو رفتند و در ميان مردم اختلاف نظر پديد آمد و سنّ ابوجعفر را كم شمردند و شيعيان در ساير شهرها متحير شدند.»(4)
به همين جهت، شيعيان اجتماعاتى تشكيل دادند و ديدارهايى با امام جواد به عمل آوردند و به منظور آزمايش و حصول اطمينان از اين كه او داراى علم امامت است، پرسشهايى را مطرح كردند و هنگامى كه پاسخهاى قاطع و روشن و قانعكننده دريافت كردند، آرامش و اطمينان يافتند.
مورخان در اين زمينه مىنويسند: چون امام رضا (ع) در سال 202 به شهادت رسيد، سنّ ابوجعفر نزديك به هفت سال بود، ازين رو در بغداد و ساير شهرها در بين مردم اختلاف نظر پديد آمد. «ريّان بن صلت»، «صفوان بن يحيى»، «محمد بن حكيم»، «عبدالرحمن بن حجاج» و «يونس بن عبدالرحمن»، با گروهى از بزرگان و معتمدين شيعه، در خانه «عبدالرحمن بن حجاج»، در يكى از محلههاى بغداد به نام «بركه زلزل»(5) گرد آمدند و در سوك امام به گريه و اندوه پرداختند… يونس به آنان گفت: دست از گريه و زارى برداريد، (بايد ديد) امر امامت را چه كسى عهدهدار مىگردد؟ و تا اين كودك (ابوجعفر) بزرگ شود، مسائل خود را از چه كسى بايد بپرسيم؟
در اين هنگام «ريّان بن صلت» برخاست و گلوى او را گرفت و فشرد، و در حالى كه به سر و صورت او مىزد، با خشم گفت: تو نزد ما تظاهر به ايمان مىكنى و شكّ و شرك خود را پنهان مىدارى؟! اگر امامت او از جانب خدا باشد حتى اگر طفل يك روزه باشد، مثل پيرمرد صد ساله خواهد بود، و اگر از جانب خدا نباشد حتى اگر صد ساله باشد، چون ديگران يك فرد عادى خواهد بود، شايسته است در اينباره تأمّل شود. در اين هنگام حاضران به توبيخ و نكوهش يونس پرداختند.(6)
و در آن موقع، موسم حج نزديك شده بود. هشتاد نفر از فقها و علماى بغداد و شهرهاى ديگر رهسپار حج شدند و به قصد ديدار ابوجعفر عازم مدينه گرديدند، و چون به مدينه رسيدند، به خانه امام صادق (ع) كه خالى بود، رفتند و روى زيرانداز بزرگى نشستند. در اين هنگام «عبدالله بن موسى»، عموى حضرت جواد، وارد شد و در صدر مجلس نشست.
استاد شيخ عزيز الله عطاردى مىگويد: برخى از شيعيان، بعد از شهادت امام رضا (ع) پنداشتند برادر ايشان (عبدالله بن موسى) امام و رهبر الهى است. پس به سوى او شتافتند و براى حصول اطمينان، از وى مسائلى پرسيدند و چون او در پاسخ درماند، از دورش پراكنده شدند.(7)
شيعيان متحيّر و غمگين شدند و فقها مضطرب گشتند و برخاسته قصد رفتن كردند و گفتند: اگر ابوجعفر مىتوانست جواب مسائل ما را بدهد، عبدالله نزد ما نمىآمد و جوابهاى نادرست نمىداد!
در اين هنگام درى از صدر مجلس باز شد و غلامى بنام «موفق» وارد مجلس گرديد و گفت: اين ابوجعفر است كه مىآيد، همه بپا خاستند و از وى استقبال كرده سلام دادند. امام وارد شد و نشست و مردم همه ساكت شدند. آنگاه سؤالات خود را با امام در ميان گذاشتند و وقتى كه پاسخهاى قانع كننده و كاملى شنيدند، شاد شدند و او را دعا كردند و ستودند و عرض كردند: عموى شما، عبدالله، چنين و چنان فتوا داد. حضرت فرمود: لااله الااللّه، اى عمو! فرداى قيامت برايت بسيار گران خواهدبود كه نزد خدا بايستى و خدا به تو بگويد: با آنكه در ميان امت، داناتر از تو وجود داشت، چرا ندانسته به بندگان من فتوا دادى؟!(8)
«اسحاق بن اسماعيل» كه آن سال همراه اين گروه بود، مىگويد: من نيز در نامهاى ده مسئله نوشته بودم تا از آن حضرت بپرسم. در آن موقع همسرم حامله بود. با خود گفتم: اگر به پرسشهاى من پاسخ داد، از او تقاضا مىكنم كه دعا كند خداوند بچهاى را كه همسرم به آن آبستن است، پسر قرار دهد. وقتى كه مردم سؤالات خود را مطرح كردند، من نيز نامه را در دست گرفته بپاخاستم تا مسائل را مطرح كنم. امام تا مرا ديد، فرمود: اى اسحاق! اسم او را «احمد» بگذار؟ به دنبال اين قضيه، همسرم پسرى به دنيا آورد و نام او را «احمد» گذاشتم.(9) پاسخهاى امام جواد(ع)
هنگامى كه امام جواد (ع) با خيل مردمى كه به دليل سن كم او در امر امامتش به حيرت افتاده بودند، روبهرو شد، با روشهاى مختلف به پاسخگويى و زدودن شبهات و ذهنيات پرداخت. ازاينرو، به برخى از پاسخهاى آن حضرت به اختصار اشاره مىكنيم.
1- تنها وارث
محمّد بن عيسى مىگويد: «نزد ابىجعفر ثانى (امام جواد) رفتم، در برخى امور با من مناظره كرد و در پايان فرمود: يا ابا على! ارتفع الشك، ما لابى غيرى؛ اى ابا على، شك خود را برطرف كن، براى پدرم غير از من نيست (من تنها وارث و طبعا امام بعدى هستم).»(10)
2- استدلال قرآنى
مسأله امامت حضرت جواد (ع) در خردسالى، در عصر امامت خود ايشان نيز مطرح بود، حتى اين مسئله را از خود آن حضرت مىپرسيدند.
مرحوم كلينى در «اصول كافى» مىنويسد: شخصى محضر امام جواد (ع) شرفياب شد و اظهار داشت: يابن رسول اللّه! عدّهاى از مردم نسبت به موقعيّت شما ايجاد شبهه مىكنند؟ !
حضرت در پاسخ چنين فرمود: خداوند متعال به حضرت داوود(ع) وحى كرد كه فرزندش، سليمان را خليفه و وصىّ خود قرار دهد، با اين كه سليمان كودكى خردسال بود و گوسفند چرانى مىكرد. و اين موضوع را برخى از علماء و بزرگان بنىاسرائيل نپذيرفتند و در أذهان مردم شكّ و شُبهه ايجاد كردند. به همين جهت، خداوند به حضرت داوود (ع) وحى كرد كه عصا و چوبدستى اعتراضكنندگان و سليمان را بگير و هر كدام را با علامتى مشخّص كن كه از چه كسى است؛ و سپس آنها را شبانگاه در جائى پنهان نما. فرداى آن روز به همراه صاحبان آنها برويد و چوبدستىها را برداريد، با توجّه به اين نكته، كه چوبدستى هركس سبز شده باشد همان شخص، جانشين و خليفه و حجّت بر حقّ خدا خواهد بود.
همگى اين پيشنهاد را پذيرفتند؛ و چون به مرحله اجراء درآوردند، عصاى سليمان سبز و داراى برگ و ثمر شد. پس از آن، همه افراد پذيرفتند كه او حجّت و پيامبر خداست.(11)
على بن اسباط، يكى از ياران امام رضا و امام جواد (ع) مىگويد: روزى به محضر امام جواد رسيدم، در ضمن ديدار، به سيماى حضرت خيره شدم تا قيافه او را به ذهن خود سپرده، پس از بازگشت به مصر براى ارادتمندان آن حضرت بيان كنم.(12)
درست در همين لحظه امام جواد (ع) كه گويى تمام افكار مرا خوانده بود، در برابر من نشست و به من توجه كرد و فرمود: اى على! همانا خداوند درباره امامت حجت آورده همان طور كه درباره نبوّت حجت آورده است. خداوند درباره حضرت يحيى (ع) مىفرمايد: «وَ آتَيْناهُ الحُكْمَ صبِيّاً»(13) ما به يحيى در كودكى فرمان نبوت داديم.
و درباره حضرت يوسف (ع) مىفرمايد: «وَ لَما بَلَغَ أَشدّهُ آتيناه حُكْماً وَ عِلْماً»(14) هنگامى كه او به حد رشد رسيد، به او حكم (نبوت) و علم داديم.
و درباره حضرت موسى (ع) مىفرمايد: «وَ لَما بَلَغَ أَشُدّهُ وَاسْتَوى آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً»(15) و چون به سن رشد و بلوغ رسيد، به او حكم (نبوت) و علم داديم.
بنابر اين همان گونه كه ممكن است خداوند، علم و حكمت را در سن چهل سالگى به شخصى عنايت كند، ممكن است همان حكمت را در دوران كودكى نيز عطا كند.(16)
در موردى ديگر، امام جواد (ع) در پاسخ اعتراضكنندگان، اين آيه را خواند: «قل هذه سبيلى ادعوا الى الله على بصيرة انا و من اتبعنى؛ بگو اين راه من است كه من و پيروانم با بصيرت كامل همه مردم را به سوى خدا دعوت مىكنم.»(17)
3- كرامت
امام از اين طريق نيز برتري و فضيلت خود را مىنماياند كه براى اهل علم و بزرگان دليل ديگر بر امامتش بود.
محمّد بن سنان مىگويد: «از درد چشم به امام رضا (ع) شكايت كردم. كاغذى خواست و به ابىجعفر (ع) نامهاى نوشت. آن را به خادم داد و از من خواست با او بروم و مطلب را كتمان كنم. وقتى رسيديم، خادم نوشته را باز كرد و در مقابل ابا جعفر قرار داد. او به نامه نگاه كرد. آنگاه سر به آسمان برداشت و مطلبى فرمود: چند بار اين كار را كرد و هر دردى در چشمم بود از بين رفت…»(18)
4- علم خدايى
بعد از شهادت امام رضا (ع) عدهاى از شيعيان از شهرهاى ديگر براى شناختن امام بعد به مدينه آمدند. آنها را به صريا، قريهاى كه امام كاظم (ع) در نزديكى مدينه تأسيس كرده بود، راهنمايى كردند. آنجا عبدالله بن موسى فرزند امام كاظم (ع) خودنمايى مىكرد، ولى از پاسخ دادن به سؤالات مردم ناتوان بود. زمانى كه عبدالله پاسخهاى غلط داد، ابوجعفر يعنى، امام جواد (ع) وارد شد در حالى كه هشت ساله شده بود. همه به سوى او رفتند و او به مردم سلام داد. عبدالله بن موسى هم از جاى خود برخاست و ابوجعفر به اين ترتيب در صدر مجلس جاى گرفت. آنگاه فرمود: بپرسيد، خدا رحمتتان كند. آنگاه سؤالاتى پرسيدند از جمله كسى پرسيد: اگر مردى زنش را به عدد ستارگان آسمان طلاق داد چه كند؟
امام فرمود: آيا قرآن خواندهاى؟ گفت: بله، فرمود: سوره طلاق را بخوان تا قول خداوند كه فرمود: «واقيموا الشهادة لِلّه»؛ اى مرد! طلاق صورت نمىگيرد، مگر به پنج چيز: شهادت دو شاهد عادل، وقوع طلاق در حالت پاكى از عادت ماهيانه، عدم آميزش در آن پاكى، وقوع طلاق به قصد جدى.
اى مرد! آيا در قرآن عدد نجوم سماء مىبينى؟ گفت نه.(19)
5 – تفاوت دو مقوله امامت و كودكى
دايه ابىجعفر روزي به او گفت: «تو را در فكر مىبينم، گويا پيرمردى شدهاى؟ فرمود: عيسى بن مريم در كودكى مريض شد. به مادرش آن چيزهايى را كه موجب معالجه مىشد، توضيح داد، او تهيه كرد. ولى موقع خوردن، عيسى گريه كرد. مادرش گفت: من با آنچه تو ياد دادى معالجهات مىكنم، آن وقت گريه مىكنى؟ فرمود: الحكم حكم النبوّة والخلقة خلقةُ الصبيان؛ حكم، حكم نبوّت است، امّا بدن و خلقت من خلقت كودكان است.»(20) يعنى، دو موضوع كاملاً متفاوت هستند. كودكى من به خلقت طبيعى مربوط است، ازاينرو درد مىكشم و گريه مىكنم، امّا رسالت من امري الهى است و حساب آن دو جداست. و بدينگونه حضرت به استبعاد امامت در كودكى پاسخ گفت.
6- ايمان آوردن امام على (ع) در نه سالگى
امام جواد (ع) فرمود: «سوگند به خدا در آغاز بعثت، جز على (ع) از پيامبر (ص) پيروى نكرد، با اين كه او در آن وقت نه سال داشت، من نيز اكنون نه سال دارم.»(21)
استدلال امام جواد (ع) به ايمان آوردن حضرت على (ع) در نه سالگى بر اين اساس است كه حضرت على (ع) در اين سن و سال، پيرو كامل پيامبر (ص) بود، و شايستگى كسب ايمان كامل را پيدا كرد؛ با توجه به اين كه بر اساس روايات شيعه و اهلتسنن، پيامبر (ص) در آغاز بعثت، در مجلسى كه خويشانش را دعوت كرده بود، و در ميان آنها تنها على (ع) ايمان خود را آشكار ساخت، پيامبر (ص) در همان مجلس على (ع) را جانشين خود معرفى نمود.(22)
سرانجام اكثريت شيعه، امامت حضرت جواد (ع) را پذيرفتند؛ زيرا علاوه بر وجود نصّ پيامبر (ص) و تصريح و وصيّت امام رضا (ع) بر امامت آن حضرت، شيعيان هر سؤالى مىپرسيدند امام با سرعت و دقّت، جواب كامل و كافى مىداد. به طورى كه بنابر نقل شيخ كلينى، امام جواد (ع) در يك مجلس به سى هزار سؤال پاسخ داد.(23) ناگفته نماند كه اين عدد، مبالغه نيست؛ زيرا بسيارى از سؤالهاى مردم، پاسخهاي كوتاهى داشت، چون بيشتر سؤالات فقهى بود و هر فرع جزئى، خود يك سؤال به حساب مىآيد.
در پى اين ديدارها و بحث و گفتگوها با امام جواد(ع)(24) اطمينان و اعتقاد كامل شيعيان به امامت آن حضرت فراهم گرديد و ابرهاى تيره ابهام و شبهه از فضاى فكر و ذهن آنان كنار زدوده شد و خورشيد حقيقت آشكار گرديد. تحليل و بررسى
درست است كه دوران شكوفايى عقل و جسم انسان معمولاً حد و مرز خاصى دارد كه با رسيدن آن زمان، جسم و روان به حد كمال مىرسند، ولى چه مانعى دارد كه خداوند قادر حكيم، براى مصالحى، اين دوران را براى بعضى از بندگان خاص خود كوتاه ساخته، در سالهاى كمترى خلاصه كند. در جامعه بشريت از آغاز تاكنون افرادى بودهاند كه از اين قاعده عادى مستثنا بودهاند و در پرتو لطف و عنايت خاصى كه از طرف خالق جهان به آنان شده است در سنين كودكى به مقام پيشوايى و رهبرى امتى نائل شدهاند.
اصولاً در مورد پاسخ اين سؤال كه چگونه انسان خردسال به مقام امامت مىرسد، ما دو راه در پيش داريم:
نخست: به آنان كه به خداى قادر و حكيم معتقدند، مىگوييم: چه مانعى دارد خداوند با آن قدرت و حكمت مطلقهاى كه دارد، براساس مصالحى، شخصى را در خردسالى به مقام نبوت يا امامت برساند. با اينكه براى آغاز تكلم و سخن گفتن كودك معمولاً زمانى حدود دوازده ماه لازم است، ولى مىدانيم كه حضرت عيسى (ع) در همان روزهاى نخستين تولد زبان به سخن گشود و از مادر خود كه به قدرت الهى بدون ازدواج باردار شده و نوزادى به دنيا آورده بود و به اين جهت مورد تهمت و اهانت قرار گرفته بود( بشدت دفاع كرد و ياوههاى معاندين را با منطق و دليل رد كرد، در صورتى كه اينگونه سخن گفتن و با اين محتوا، در شأن انسانهاى بزرگسال است. قرآنكريم گفتار او را چنين نقل مىكند:
(عيسى) گفت: «بى شك من بنده خدايم، به من كتاب (آسمانى= انجيل) عطا فرموده و مرا در هر جا كه باشم وجودى پربركت قرار داده است، و مرا تا آن زمان كه زندهام به نماز و زكات توصيه فرموده و (نيز مرا) به نيكى در حق مادرم سفارش كرده و جبّار و شقى قرار نداده است.»(25)
قرآنكريم درباره حضرت يحيى و رسالت او و اين كه در دوران كودكى به نبوت برگزيده شده است، مىفرمايد: «ما فرمان نبوت را در كودكى به او داديم».(26)
بعضى از مفسران كلمه «حكم» را در اين آيه شريفه به معناى هوش و درايت گرفتهاند و برخى گفتهاند: مقصود از اين كلمه، «نبوت» است. مؤيد اين نظريه رواياتى است كه در كتاب «اصول كافى» نقل شده است، از آن جمله، روايتى از امام پنجم وارد شده است كه حضرت طى آن با تعبير «حكم» در آيه مزبور، به «نبوت» حضرت يحيى در خردسالى استشهاد مىكند و مىفرمايد: پس از در گذشت زكريا، فرزند او يحيى كتاب و حكمت را از او به ارث برد و اين همان است كه خداوند در قرآن مىفرمايد: «يا يَحْيى خُذِ الْكَتابَ بِقُوّة وَ آتَيْناهُ الحُكْمَ صَبِيّاً»: اى يحيى كتاب (آسمانى) را با نيرومندى بگير، و ما فرمان نبوت را در كودكى به او داديم.(27)
امام جواد (ع) براى يكى از ياران خود به نام «على بن اسباط»، به همين آيه استدلال كرد، و پس از ذكر آيه فرمود: «خداوند كارى را كه در مسئله امامت كرده؛ همانند كارى است كه در مسئله نبوت كرده است، همانگونه كه ممكن است خداوند حكمت را در چهل سالگى به انسانى بدهد، ممكن است كه حكمت را در كودكى به انسانى ديگر عطا فرمايد.»(28)
با توجه به مطالب يادشده درمىيابيم كه قبل از امامان نيز، مردان الهى ديگرى از اين موهبت و نعمت الهى برخوردار بودهاند و اين امر اختصاص به امامان ما نداشته است.
دوّم: در طول تاريخ ديده شده است كه برخى از كودكان رشد فكرى فوقالعادهاى داشتهاند، گاه افرادى در سنين كمتر از ده سال، نابغه شدهاند و از رشد و عقل و درك ممتاز و استثنايى برخوردار بودهاند. اين موضوع بيانگر آن است كه شايستگى مقامهاى ارجمند، مانند مقام امامت براى بعضى از كودكان محال نيست كه آن را غيرممكن سازد. در اين زمينه نمونههاى فراوان وجود دارد، كه به عنوان نمونه به ذكر سه مورد بسنده مىكنيم: نمونههايى استثنايى از خردسالان نابغه
1- در حالات ابوعلى سينا، (373- 427 ه . ق) نقل كردهاند كه خود در شرح حال خود گفت: «در ده سالگى آن قدر از علوم مختلف را فرا گرفتم كه مردم بخارا از استعداد سرشار من، شگفتزده شده بودند، در دوازده سالگى بر مسند فتوا نشستم، و در شانزده سالگى كتاب قانون را در علم طب نوشتم، و بيمارى نوح بن منصور رئيس دولت سامانى را كه همه اطباء از درمانش عاجز شده بودند، درمان نمودم. او به اين خاطر، امكانات فرهنگى بسيار در اختيارم گذاشت، شب و روز به بررسى و مطالعه پرداختم. هنگامى كه به بيست و چهار سالگى رسيدم، همه علوم جهان را مىدانستم و چنين مىانديشيدم كه علم و دانشى وجود ندارد كه من به آن دست نيافته باشم.»(29)
2- نمونه ديگر، يكى از دانشمندان غرب به نام «توماس يونگ» است، كه در دو سالگى خواندن و نوشتن را مىدانست، و در هشت سالگى به تنهايى به آموختن رياضيات پرداخت، و به امتيازات استثنايى و اعجاب انگيزى دست يافت.(30)
3- نمونه ديگر كه در عصر حاضر رخ داده و بسيار عجيب است و پاسخ به سؤال فوق را به طور عينى و گويا تبيين كند، مربوط به كودكى به نام سيد محمد حسين طباطبائى، فرزند حجةالاسلام سيد محمد مهدى طباطبائى، ساكن قم است. سيد محمد حسين طباطبائى استعداد و حافظه فوقالعاده و استثنايى دارد؛ مصاحبه با اين كودك چندين بار از تلويزيون پخش شده است، و بسيارى از مردم چهره او را ديدهاند. اين كودك اكنون در حوزه علميه قم به تحصيل دروس مقدماتى حوزوى مشغول است. وى در پنج و نيم سالگى حافظ كل قرآن شد، جالب اين كه علاوه بر حفظ قرآن، آن چنان بر آيات قرآن و معانى آيات مسلط است، كه اگر ترجمه آيهاى را براى او بخوانيم، او متن آيه را تلاوت مىكند، و ترجمه هر آيه از آيات قرآن را مىداند، از همه مهمتر اين كه انس عميق او با آيات قرآن به گونهاى است كه به پرسشهايى كه از او مىشود، با آيات قرآن پاسخ مىدهد. البته از اين نمونهها در جمهوري اسلامى ايران و جهان اسلام، به يمن شريعت حياتبخش شريعت محمدى (ص) (اسلام) فراوان است.
به هر حال وقتى يك كودك عادى در خردسالى به لطف خدا داراى چنين موهبت و امتياز فوقالعاده شد، نبايد تعجب كرد كه چگونه امام جواد (ع) در دوران كودكى به مقام امامت رسيدهاند، چنين موضوعى محال نيست، و به اذن الهى به سبب مصالحى به بعضى از افراد داده مىشود. نتيجه و سخن پايانى
بر اساس شواهد تاريخى، مسئله متولّى شدن شخصى براي امامت در سنين كودكى، از حضرت امام جواد (ع) شروع شد؛ زيرا وقتى پدر بزرگوارش، امام رضا (ع) به دست مأمون عباسى به شهادت رسيد، حضرت جواد (ع) هفت سال بيشتر نداشت. پس آن حضرت در سنّ هفت سالگى، متولّى زعامت شيعه اماميه، در مسائل دينى، عملى و فكرى شد.
با دقت در اين مسئله، پىمىبريم كه همين موضوع، به تنهايى كافى است كه، به خطّ امامت ولو در سنين كودكى كه در امام جواد (ع) متجلّى شد و تا امامت امام حضرت مهدى (عج) ادامه يافت پى ببريم. اين مطلب از جهات مختلف قابل بررسى است:
الف) دانش آموختگان مدرسه اهلبيت (ع) در طول تاريخ، فداكاري و جانفشانىهاي زيادي در راه تثبيت عقيده خود در مسئله امامت داشتند؛ زيرا داشتن چنين عقيده و فكرى، منشأ دشمنى و خصومت دستگاه خلفا با دوستداران اهلبيت (ع) مىشد. اين امر منجر به معارضه نظام سلطه، با اهلبيت (ع) و ياران آنان شد. ازاينرو، دست به تصفيه زده، عده زيادى را زندان مىكردند و گروهى را به قتل رساندند و اين خود دليل بر آن است كه اعتقاد به ولايت اهلبيت (ع) و لو در سنين كودكى براي آنان چنان روشن و مسلّم بود كه حاضر به هر نوع فداكارى در راه عقيده خود بودند.
ب) زعامت و امامت اهلبيت (ع)، بر خلاف ديگران، زعامتى همراه با سرباز، لشكر و ابهّت پادشاهى نبود. همچنين زعامت آن بزرگواران، با دعوت سرّى، همانند دعوتهاى صوفيّه و فاطميون نبود؛ زيرا آنان بين رئيس و مردم، فاصله و دورى مىانداختند تا فرض كنند كه رئيس، خود از مردم دور است با آن كه مردم به او ايمان دارند.
امامان معصوم (ع) براى مردم ظاهر و معلوم بودند و آنها مىتوانستند از نزديك معاشرت با آنان داشته باشند؛ به جز امام زمان (عج) كه به جهات سياسى، معاشرت با آن حضرت محدود بود.
ج) خلفاى معاصر با امامان، به فضايل اخلاقى و كمالات معنوى و علمى ايشان، اعتراف داشتند و آن را زنگ خطرى براى خود و خلافت غاصبانه خويش مىدانستند. و بر اين اساس، تمام توان خود را براى از بين بردن آنان و محو كردن فضايلشان به كار مىبستند.
با توجه به اين مطالب روشن مىشود كه مسئله امامت شخص ولو در سنين كودكى امرى ثابت بوده است؛ زيرا وقتى امام مردم را به امامت خود دعوت مىكند، طبيعتاً خود را در تمام زمينهها اعلم مىداند. در غير اين صورت، مردم از او متابعت نكرده، امامت او را قبول نخواهند كرد. حال ممكن است شخصى در سنين كودكى، مردم را به امامت خود در ملا عام دعوت كند و شيعيان نيز بدون هيچ تحقيق و تفحّص، امامت او را پذيرفته و در راه او جانفشانى كنند؛ ولى بر فرض كه در ابتداى دعوتش، حقيقت امر بر مردم روشن نشده باشد، ولى به مرور ايّام، ماهها و سالها، ممكن است وضعيت او در صورت عدم صحّت دعوتش، بر مردم آشكار شود.
حال اگر عدم صحّت دعوت او براى مردم كشف نشود، آيا براى نظام حاكم نيز روشن نخواهد شد؟ آيا براى مقابله با آن دعوت در صورتى كه به مصلحت خود باشد موضعگيري نخواهند كرد؟ تنها تفسير سكوت دستگاه خلافتِ معاصر با امام (ع) در سنين كودكى، اين است كه نظام سلطه، به اين نتيجه رسيده بود كه امامت شخص ولو در سنين كودكى امري مسلّم است؛ به ويژه كه خود خلفا به طور مكرّر، آن بزرگواران را امتحان كرده و به فضلشان اعتراف نموده بودند. تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. اصول كافى، ج1، ص 322. 2. اصول كافى، ج1، ص 322؛كشف الغمه، ج 2، ص 353. 3. الارشاد، چاپ كنگره، قم، 1431 ق، ص 618. 4. ابن جرير طبرى، دلائل الاًّمامة، ص 204. 5. در برخى از منابع «بركه زلول» آمده است، اما «زلزل» صحيح است؛ زيرا برخى نوشتند: اين بركه را «زلزل» غلام «عيسى بن جعفر بن منصور» حفر و آن را براى مسلمانان وقف نمود و از اين جهت به وى منسوب گرديد: سيدعبدالرزاق مقرّم؛ نگاهى گذرا بر زندگانى امام جواد (ع)، ترجمه: دكتر پرويز لولاور، بنياد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس، 1370 ش، ص 109،پاورقى. 6. يونس و همچنين صفوان بن يحيى از اصحاب اجماع اند، يعنى دانشمندان اماميه بر درستى و صحت روايات و احاديث آنان اتفاق نظر دارند. يونس از نظر جلالت قدر و عظمت معنوى در رتبه بسيار والايى قرار داشت و از طرف پيشوايان ما، مورد تمجيد فراوان واقع شده است و دانشمندان علم رجال، در ستايش او بسيار سخن گفتند. با اين اوصاف، وقتى شخصيت بزرگ و استوارى مانند او چنين اظهاراتى بكند، وضع توده مردم و عوام شيعيان روشن است! از اين نظر بعضى از دانشمندان معاصر نتوانستند باور كند كه وى چنين بگويد، ازين رو گفتار او را بدين گونه توجيه كرده كه مقصود او از جمله «گريه را كنار بگذار» امتحان و آزمايش حاضران در مجلس بوده تا آنان كه در مقابل حق معرفتى استوار دارند شناخته شوند تا شايد او بتواند در ارشاد و راهنمايى كسى كه از امام منحرف شده است، تلاشى كرده باشد! ر.ك: نگاهى گذرا بر زندگانى امام جواد (ع) ، ص110، پاورقى. 7. استاد عطاردى، مسندالامام الجواد، ص 30- 29. 8. بحارالانوار، ج 50، ص 100 – 98 دلائل الاًّمامة، ص204 – 206 اثبات الوصية، ص 213- 215 (با اندكى اختلاف در عبارات)؛ سيد على اكبر قرشى، خاندان وحى، ص 643 – 644. 9. اثبات الوصية، ص 215. 10. اصول كافى، ج1،ص 320. 11. اصول كافى، ج1،ص 383. 12. از سخن على بن اسباط استفاده مى شود كه آن حضرت در آن زمان پيروانى هم در مصر داشته است و آنان علاقه مند بودهاند با خصوصيات جسمى حضرت آشنا شوند. 13. سوره مريم، آيه 12. 14. سوره يوسف، آيه 22. 15. سوره قصص، آيه 14. 16. اصول كافى، ج1، ص 384 الاًّمام الجواد من المهد الى اللحد، ص 232، اثبات الوصية، ص 211. 17. سوره يوسف، آيه 108. 18. رجال كشى، ص 487. 19. مناقب ابن شهر آشوب، ج 2، ص 429 ؛ بحارالانوار، ج 50، صص 91 و 90. 20. اثبات الوصية، ص 212. 21. اصول كافى، ج 1، ص 384. 22. قاضى نورالله شوشترى، احقاق الحق، ج 4، ص 62. 23. اصول كافى، ج 1، ص 314. 24. بحارالانوار، ج 50، ص 90 ؛ شيخ مفيد، الاختصاص، تصحيح و تعليق: على اكبر الغفّارى، ص 102. 25. سوره مريم، آيه 30 – 32. 26. همان، آيه 12. 27. اصول كافى، ج 1، ص 382 (باب حالات الائمة فى السّنّ). 28. اصول كافى، ج 1، ص 494. 29. محدث قمى، الكنى والالقاب، ج 1، ص 320 و 321. 30. پى ير روسو، تاريخ علوم، ص 432.