مبانى حقوق زن در اسلام

مبانى حقوق زن در اسلام‏ آية اللّه جوادى آملى‏ تهيه و تدوين:حجةالاسلام والمسلمين محمدرضا مصطفى پور براى تبيين حقوق زن در اسلام در آغاز لازم است به مبانى آن پرداخته شود در ابتدا به شناخت انسان مى‏پردازيم زيرا براى ترسيم حقوق زن بررسى دو عنصر محورى لازم است. 1- شناخت اصل نسانيت كه حقيقت مشترك زن و مرد است. 2- شناخت هويت صنفى زن كه واقعيت مختص به اوست. از شناخت اصل انسانيت كه مشترك است حقوق مشترك و از هويت خاص حقوق ويژه استنباط مى‏شود. انسان شناسى‏ اولين مبنايى كه براى تبيين حقوق زن بايد به آن توجه داشت نگاه به انسان و ابعاد وجودى و نيازها و استعدادهاى حقيقى اوست با توجه به اين كه انسان مخلوق خداى جهان آفرين است، جامع‏ترين بيان را در اين رابطه بايد از كلام انسان آفرين استنباط كرد انسان موجودى است مركب از روح و جسم و نفس و بدن كه نفس او مجلاى حق است و خداى سبحان فقط او را از ميان مخلوقات خويش، نماينده خويش قرار داد و براى خلافت و جانشينى خود از زمين برگزيد. حقيقت انسان به صورت و شاكله ظاهرى او نيست بلكه به سيرت و نفس باطنى وى است و معناى انسان بدون لحاظ جنبه باطنى و نفسانى او حدّ تام و تعريف كامل نخواهد بود. ابعاد وجودى انسان‏ هويت حقيقى انسان داراى ابعاد و لايه‏هاى سه گانه است و توجه به او بدون لحاظ اين سه ابعاد نقص در شخصيت انسان به شمار مى‏آيد. يعنى زمانى مى‏توان انسان را به معناى واقعى آن شناخت و درباره مسائل حقوقى وى اظهار نظر كرد كه لايه‏هاى سه گانه او مورد نظر باشد و آن ابعاد عبارتند از ابعاد حيوانى و انسانى و الهى. قرآن درباره لايه بُعدِ حيوانى انسان كه در شهوت و غضب و برخى آرزوها و اميال نفسانى خلاصه مى‏شود، مى‏فرمايد: «والذين كفروا بتمتعون و يأكلون كما تأكل الانعام»(1) كافران از متاع زود گذر دنيا بهره مى‏گيرند و همچون چارپايان مى‏خورند. يعنى كافران تمام هدفشان همين خوردن و خوابيدن و تتمع بدن از لذات دنيوى است ولى مؤمنان حركتى آگاهانه دارند و از هدف مثبت بهره‏مندند و از مواهب حيات در جهت آن هدف مهم بهره‏بردارى مى‏كنند و در جاى ديگرى خطاب به پيامبر(ص) فرمود: «ذرهم يأكلوا و تمتعوا ويلههم الامل فسوف يعلمون»(2) ترك كن آن‏ها كه بخورند و برخوردار شوند و آرزو آن‏ها را مشغول كند، پس در آينده خواهند دانست، يعنى عدّه‏اى از انسان‏ها از زندگيشان جز خوردن و سرگرمى به لذات مادى و دل خوش داشتن به صرف آرزوها و خيالات واهى بهره‏اى ندارند يعنى در حقيقت مقام خود را تا افق حيوانيت و چارپايان پايين آورده‏اند. در واقع انسان با داشتن حيوانى و توجه به آن با تأمين خوراك و پوشاك و لذايذ آن، نبايد به آن بسنده كند و خود را در آن حد محدود كند بلكه بايد به هدف اعلا و انسانى توجه كند و خود را در بُعدِ حيوانى محدود نكند. بعد انسانى‏ بعد انسانى انسان از بُعدِ حيوانى او برتر است، انسان در اين مرتبه گذشته از مرحله حيوانى، صاحب مقام تفكر و تعقّل و عزم و اراده است كه بخشى از قرآن به اين لايه و بعد وجودى آن پرداخته است قرآن در سوره انفال فرمود: «ان شرّ الدواب الصم البكم الذين لايعقلون»(3) بدترين جنبندگان نزد خدا افرادى هستند كه نه گوش شنوا دارند و نه زبان گويا و نه عقل و درك (كر و لال و بى عقلند) با توجه به اين آيه اگر انسانى بخواهد از حالت حيوانى خارج شود بايد با استفاده صحيح از گوش و زبان و عقل خود را در وادى انسانيت وارد كند. براى همين است كه انسان در آيات فراوانى به تعقل و تفكر در نظام هستى و آيات الهى فراخوانده شده است از جمله فرمود: «انّ فى ذلك لآية لقوم يتفكرون»(4) در زندگى زنبور عسل نشانه هايى است براى آنان كه اهل تفكر باشند و فرمود: «و من آياته يريكم البرق خوفا و طمعاً و ينزل من السماء ماء فيحيى به الارض بعد موتها انّ فى ذلك لآيات لقوم يعقلون»(5) از آيات و نشانه‏هاى خدا آن است كه برق را كه هم مايه ترس است و هم مايه اميد به شما نشان مى‏دهد و از آسمان آبى نازل مى‏كند كه زمين را بعد از مرگش حيات مى‏بخشد. در اين امور آيات و نشانه هايى است براى جمعيتى كه تعقل و انديشه مى‏كنند. قرآن درباره اراده انسان فرمود: «من كان يريد العاجلة عجلنا له فيها ما نشاء لمن نريد ثم جعلناله جهنّم يصليها مذموموا مدحورا و من اراد الآخرة وسعى لها سعيها و هو مؤمن فاولئك كان سعيهم مشكوراً»(6) آن كس كه تنها زندگى زودگذر دنياى مادى را بخواهد و اراده كند آن مقدار از آن را كه بخواهيم به هر كس اراده كنيم مى‏دهيم سپس دوزخ را براى او قرار خواهيم داد كه در آتش سوزانش مى‏سوزد در حالى كه مذموم و رانده درگاه خداست و آن كس كه سراى آخرت را بطلبد و سعى كند و كوشش خود را براى آن انجام دهد در حالى كه ايمان داشته باشد، سعى و تلاش او از سوى خدا پاداش داده خواهد شد. از اين آيه استفاده مى‏شود كه اولاً انسان با اراده و خواست خود تلاش مى‏كند حال اين اراده به سمت دنيا و زندگى دنيا باشد يا به سوى آخرت و جاودانگى و آن‏ها كه براى رسيدن به سعادت جاويدان تلاش مى‏كنند، بايد سه شرط را رعايت كنند. اول: اراده انسان، آن هم اراده‏اى كه به حيات ابدى تعلّق گيرد و به لذات زودگذر و نعمت‏هاى ناپايدار و هدف‏هاى صرفاً مادى تعلّق نگيرد، همتى والا و روحيه‏اى عالى پشتوانه آن باشد كه او را از پذيرفتن هرگونه رنگ تعلّق و وابستگى آزاد سازد. دوم: سعى و تلاش، اين اراده به صورت ضعيف در روحيه و فكر و انديشه او نباشد بلكه تمام ذرات وجود انسان را به حركت وا دارد و آخرين تلاش خود را در اين رابطه به كار گيرد. سوم: همراهى با ايمان، اراده و تلاش توأم با ايمانى ثابت و استوار باشد چرا كه تصميم و تلاش هنگامى به ثمر مى‏رسد كه از انگيزه صحيحى سرچشمه گيرد و آن انگيزه چيزى جز ايمان به خدا نخواهد بود… وجود تعقل و اراده در انسان از بعد انسانى او حكايت مى‏كند. بُعدِ الهى‏ برترين لايه وجود انسان بعد الهى وجود اوست كه به صاحب اصلى و خالق او تعلّق دارد و انسان متعارف به آن امانت دار الهى است، اين بعد در واقع فطرت الهى انسان است اين بعد است كه او را به سوى محبت خدا مى‏كشاند و همه اعضاء و جوارح بيرونى و جوانح درونى او را مسؤول قرار مى‏دهد: «ولاتقف ما ليس لك به علم انّ السمع و البصر و الفؤاد كل اولئك كان عنه مسؤولاً»(7) از آن چه نمى‏دانى پيروى مكن، چرا كه گوش و چشم و دل همه مسؤولند. در اين آيه مى‏فرمايد: اولاً انسان لازم است در همه چيز تحقيق كند يعنى در امور اعتقادى، در گفتار، در رفتار، شهادت دادن، قضاوت و داورى و غير آن تحقيق كند و به علم و يقين دست يابد. چرا كه ظن و گمان و حدس و تخمين و شك و احتمال به دليل اين كه انسان را از حق بى‏نياز نمى‏كنند نبايد مورد توجه قرار گيرند و به آن اعتماد كرد و تنها علم و يقين است كه مى‏توان به آن اعتماد كرد و ثانياً انسان بايد توجه داشته باشد كه مسؤول است و در واقع علاوه بر سؤال از اعضاء و جوارح ظاهرى از قلب و دل انسان سؤال مى‏كنند كه آن را چه كردى و در چه راه به كار گرفتى و آن را به كه سپردى آيا به دلدار سپردى يا غير آن. حيطه حيات انسان‏ علاوه بر توجه به ابعاد سه گانه وجود انسانى لازم است به محدوده حيات و زندگى انسان نيز توجه كرد يعنى بايد بدانيم كه حيطه حيات آدمى محدود به زندگى دنيا نمى‏شود بلكه او موجودى ابدى و جاودانه است و اين ابديت از واقعيت‏هاى زندگى انسان است قرآن مى‏فرمايد: «يا ايّها الانسان انك كادح الى ربّك كدحاً فملاقيه»(8) اى انسان تو موجودى ابدى هستى و هرگز نابود نمى‏شوى وقتى انسان موجودى ابدى بود و حيطه حيات او به عالم ماده محدود نشد بلكه معاد را حق و مؤاخذه و حساب پس از مرگ را حتمى دانست قطعاً اعمال و رفتار او بايد بر اساس همين عقيده تنظيم شود. نتيجه‏گيرى‏ با توجه به اين، انسان داراى ابعاد سه گانه است و زندگى او محدودبه حيات و زندگى عادى نيست بالطبع حقوق او نيز متناسب با ابعاد وجودى و حيات ابدى انسان تنظيم مى‏شود كه با واقعيت وجودى او هماهنگ باشد. اشتراك زن و مرد در هويت انسانى‏ در اصل هويت انسانى و برخوردارى از ابعاد سه گانه وجودى و محدود نبودن حيات انسان به حيات مادى و دنيوى، زن و مرد مشتركند و لذا هر دو به طور مساوى و برابر مى‏توانند با عبوديت الهى به تكامل انسانى و قرب الهى نائل شوند، هر دو مى‏توانند جناح حق يا باطل، كفر يا ايمان، ترقى يا انحطاط را انتخاب نمايند از باب مثال در سوره توبه در مقام بيان ويژگى‏هاى منافقان و مؤمنان هم از زنان منافق و مؤمن و هم از مردان منافق و مؤمن سخن به ميان مى‏آورد و سپس ويژگى‏هاى منافق و مؤمن را بيان مى‏كند «المنافقون و المنافقات بعضهم من بعض»(9) مردان منافق و زنان منافق، همه از يك گروهند و فرمود: «المؤمنون و المؤمنات بعضهم اولياء بعض»(10) مردان و زنان با ايمان ولى و يار و ياور يكديگرند. در سوره احزاب هنگامى كه از عرضه امانت به انسان سخن مى‏گويد به دنبال آن مى‏فرمايد: علت عرضه امانت به انسان آن است كه افراد انسان پس از عرضه امانت سه دسته شدند برخى منافق و برخى مشرك و برخى مؤمن و در كنار مردان منافق و مشرك و مؤمن از زنان منافق و مشرك و مؤمن نيز ياد مى‏كند و مى‏فرمايد: «ليعذب اللّه المنافقين و المنافقات و المشركين و المشركات و يتوب اللّه على المؤمنين و المؤمنات و كان اللّه غفوراً رحيماً»(11). هدف اين بود كه خدا مردان منافق و زنان منافق و مردان مشرك و زنان مشرك را عذاب كند و نيز خداوند بر مردان با ايمان و زنان با ايمان رحمت فرستد و خدا همواره غفور و رحيم است. يعنى همه انسان‏ها چه زن و چه مرد در معرض آزمايش الهى قرار مى‏گيرند تا معلوم شود كه چه چيزى را انتخاب مى‏كنند. بر اساس مطالب گفته شده از نظر انسانى و الهى فرقى ميان زن و مرد نيست هر دو در پيشگاه خدا يكسانند و هر دو مى‏توانند راه قرب الهى را تا بى نهايت ادامه دهند چرا كه راه تكامل براى هر دو به طور يكسان گشوده است و جنسيت در آن نقشى ايفا نمى‏كند. استقلال زنان در تحصيل علم‏ از بعد علمى و فرهنگى نيز ميان زن و مرد فرقى وجود ندارد يعنى راه فراگيرى علم و دانش به روى هر دو يكسان باز است و حديث معروف: «طلب العلم فريضة على كلّ مسلم و مسلمة»(12) طلب دانش بر هر زن و مرد مسلمان فريضه و واجب است و هيچ محدوديتى در هيچ مرحله‏اى براى فراگيرى علم و دانش براى زنان وجود ندارد و آن‏ها مى‏توانند تمام مدارج كمال علمى را طى كنند. استقلال اقتصادى زنان‏ از نظر استقلال اقتصادى نيز بين زنان و مردان فرقى نيست يعنى آن‏ها مى‏توانند مالك ثمره و نتيجه كار خود شوند، همان گونه كه مردان مى‏توانند. به ويژه زنان از استقلال اقتصادى برخوردارند قرآن كريم در اين رابطه فرمود: «ولا تمنوا ما فضل اللّه به بعضكم على بعض للرجال نصيب مما اكتسبوا و للنساء نصيب مما اكتسبن واسئلوا اللّه من فضله انّ اللّه كان بكل شى‏ء عليماً»(13) برترى هايى كه خداى سبحان براى بعضى از شما بر بعضى ديگر قرار داده، آرزو نكنيد مردان نصيبى از آن چه بدست مى‏آورند دارند و زنان نيز نصيبى از آن چه بدست مى‏آورند، دارند و از فضل خدا طلب كنيد و خدا بر هر چيز دانا است. از اين آيه استفاده مى‏شود كه گرچه تفاوت‏هاى طبيعى و حقوقى وجود دارد و اين تفاوت براى حفظ نظام زندگى است و اگر هر كس با تلاش و كوشش مالى تحصيل كرد مال اوست و از نظر جنسيت بين آن تفاوتى وجود ندارد از اين رو همچنان كه مرد مى‏تواند با تجارت، توليد و فعاليت‏هاى اقتصادى كسب درآمد كند و پس از تحصيل درآمد مالك آن مى‏شود زن نيز مى‏تواند با تجارت و توليد و ارائه خدمات سازگار با عفت كسب درآمد كند و پس از تحصيل مالك آن گردد. استقلال اجتماعى، سياسى از آيات قرآن استفاده مى‏شود همانطور كه مردان از نظر اجتماعى و سياسى استقلال دارند و حق دارند به فعاليت‏هاى اجتماعى و سياسى بپردازند زنان نيز مى‏توانند به فعاليت‏هاى اجتماعى و سياسى اقدام كنند. از اين رو يكى از مظاهر حضور آدميان در صحنه‏هاى اجتماعى و سياسى و تعيين سرنوشت خود انتخاب و بيعت با حاكم واجد شرايط است از اين رو هم مردان بيعت مى‏كنند و هم زنان بيعت مى‏كنند پيامبر اسلام در روز فتح مكه با آمدن بر فراز كوه صفا از مردان بيعت گرفت زنان مكه كه ايمان آورده بودند براى بيعت خدمت پيامبر آمدند و با آن حضرت بيعت كردند. و لذا قرآن خطاب به پيامبر فرمود: «يا ايّها النبى اذا جائك المؤمنات يبايعنك على الّا يشركن بالله شيئا و لا يسرقن و لا يزنين و لا يقتلن اولادهن ولا يأتين ببهتانٍ يفترينه بين ايديهن و ارجلهن ولايعصينك فى معروف فبايعهن و استغفر لهن اللّه انّ اللّه غفور رحيم»(14) اى پيامبر، هنگامى كه زنان مؤمن نزد تو آيند و با اين شرائط با تو بيعت كنند كه چيزى را شريك خدا قرار ندهند، دزدى نكنند، آلوده زنا نشوند، فرزندان خود را به قتل نرسانند، تهمت و افترايى پيش دست و پاى خود نياورند و در هيچ دستور شايسته‏اى نافرمانى تو نكنند، با آن‏ها بيعت كن و از جانب خدا طلب آمرزش نما، كه خدا آمرزنده مهربان است. از اين آيه استفاده مى‏شود كه زنان همانند مردان در اين پيمان الهى وارد شده و با پيامبر بيعت كردند كه شرائطى را رعايت كنند و آن شرائط عبارت است: 1- ترك هرگونه شرك و بت پرستى، و پذيرش توحيد چرا كه اساس اسلام و ايمان ترك بت‏پرستى و پذيرش توحيد است. 2- ترك سرقت، چه سرقت مال شوهر و چه سرقت اموال ديگران. 3- رعايت عفت و پاكدامنى و ترك آلودگى به زنا. 4- ترك قتل اولاد چه به صورت سقط جنين و چه به صورت زنده به گور كردن. 5 – ترك بهتان و افترا نسبت به هر كس. 6- نافرمانى نكردن در برابر دستورات سازنده پيامبر اسلام(ص). بيعت در اين موارد نشان مى‏دهد كه در آن عصر جامعه گرفتار اين نوع انحرافات بوده است و لذا از آن‏ها بيعت گرفته شد تا گرد اين امور نگردند. زنان پيشتاز در صحنه سياست‏ قرآن كريم از ملكه خردمند سبأ به عنوان زنى ياد مى‏كند كه صلاحيت و شايستگى آن را داشت هم بر اريكه قدرت سياسى تكيه بزند و هم در زمينه امور سياسى و قدرت و حاكميت سخن بگويد. زمانى كه حضرت سليمان با اخبار هدهد دريافت زنى در سبأ بر مردم حكومت مى‏كند نامه‏اى براى وى نوشته كه در آن نامه وعده با وعيد و تهديد و نويد همراه بود و او وقتى اين نامه را دريافت كرد براى پذيرش حق آماده شد زيرا از عقل و خردمندى بالايى برخوردار بود. در روزگار حضرت سليمان در فاصله دورترى از فلسطين و در سرزمين يمن، بانويى سلطنت مى‏كرد كه قرآن از زبان هدهد سلطنت او را چنين تصوير مى‏كند: «انى وجدت امرأة تملكهم و اوتيت من كل شى‏ء و لها عرش عظيم، وجدتها و قومها يسجدون للشمس من دون اللّه و زين لهم الشيطان اعمالهم فصدّهم عن السبيل فهم لايهتدون»(15) من زنى را يافتم كه بر آن‏ها سلطنت مى‏كرد و از هر چيزى به او داده شده بود و تختى بزرگ داشت، او و قومش را چنين يافتم كه به جاى خدا براى خورشيد سجده مى‏كردند و شيطان اعمال آن‏ها را زيبا جلوه داده بود و آن‏ها را از راه خدا باز داشته پس آن‏ها هدايت نشدند. پس از دريافت اين گزارش حضرت سليمان در نامه كوتاهى چنين نوشت: «انّه من سليمان و انه بسم اللّه الرحمن الرحيم ان لا تعلوا علىّ و أتونى مسلمين»(16) نامه‏اى است از سوى سليمان و عنوانش به نام خداى بخشنده بخشايشگر است بر من برترى نجوييد و تسليم امر من شويد. وقتى اين نامه توسط هدهد به دربار آن زن رسيد، او خطاب به رجال دربارش گفت: «انّى القى الىّ كتاب كريم»(17) كتاب كريمى به من رسيده است. در واقع اين زن نامه را به كرامت ستود وى در مشورت با درباريانش گفت: نظر شما چيست، آن‏ها در جواب گفتند: «واولوا قوة و اولوا بأس شديد الامر اليك فانظرى ماذا تأمرين»(18) ما از نظر مسائل سياسى و نظامى قدرت منديم و كمبودى نداريم اما تصميم نهايى با شماست كه مسؤول كشوريد، اين بانو نيز با تفكيك تهوّر از شجاعت، ترس از احتياط و جهل از عقل و اين كه تسليم نشدن در برابر حق، تهور و درندگى است نه شجاعت و قدرت، براى آزمودن سليمان و اين كه بفهمد هدف كسب قدرت دنيايى است يا راه انبياء را طى مى‏كند، گفت: هديه‏اى براى آن‏ها مى‏فرستم آن‏گاه منتظر پاسخ مى‏مانم، اگر آن‏ها در ازاى مال و باج و خراج، دست از دعوت ما بردارند، لازم نيست مكتب آن‏ها را بپذيريم و گرنه تصميم ديگرى مى‏گيريم، وقتى هدايا را فرستاد و سليمان آن‏ها را رد كرد و فرمود: شما به ارمغان خود شادمانى مى‏كنيد، آن بانو بعد از دريافت اين سخن فهميد كه تطميع سليمان و نظام او ممكن نيست و نمى‏توان با دادن قدرت و اختيار و منافع كشور، او را از دعوت به اسلام منصرف كرد و از طرفى مى‏دانست كه اگر قدرت مندان وارد منطقه‏اى شوند، عزيزان را ذليل مى‏كنند : «انّ الملوك اذا دخلوا قرية جعلوا اعزّة اهلها اذلة»(19) بدين جهت گفت: براى ديدار و ملاقات با سليمان آماده‏ام، به پيشنهاد سليمان تخت ملكه سبأ را به حضورش آوردند. سرانجام پس از يك سلسه مناظره و سؤال و جواب حضورى، اين زن گفت: «ربّ انىّ ظلمت نفسى و اسلمت مع سليمان للّه ربّ العالمين»(20) بار الها، پروردگارا من سخت بر نفس خويش ستم كردم و اينك با سليمان تسليم خداى پروردگار عالميان گرديدم. يعنى من مسلمان سليمانى نيستم بلكه با سليمان مسلمانم و در واقع مسلمان تو هستم، قرآن كريم اين داستان را براى نمونه بيان كرده و آن را بدون هيچ‏گونه نقدى به پايان مى‏برد. بيان كردن نگاه مثبت قرآن به نقش و جايگاه ملكه سبأ است و نشان مى‏دهد زن از ديدگاه قرآن مى‏تواند در بالاترين موقعيت سياسى قرار گيرد. زنان و حق نظارت عمومى بر حكومت‏ يكى از اشكال مشاركت سياسى و فعاليت اجتماعى در قالب نظارت و كنترل بر مواضع و رفتار حكومت و نقد آن يا تلاش در تأثير گذارى يا تغيير آن ظهور مى‏كند قرآن كريم اين نظارت را در قالب امر به معروف و نهى از منكر به عنوان يكى از مسؤوليت‏هاى مهم و اساسى جامعه اسلامى مى‏شمارد و اجراى آن را از همه مسلمانان خواسته است و زن و مرد در اين رابطه سهم مساوى دارند چنان كه فرمود: «المؤمنون و المؤمنات بعضهم اولياء بعض يأمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر»(21) مردان و زنان با ايمان دوستان يكديگرند كه به كارهاى پسنديده امر مى‏كنند و از كارهاى ناپسند باز مى‏دارند. بر اساس اين آيه نظارت و كنترل نه تنها حق بلكه وظيفه و تكليف مردان و زنان است. سوده همدانى نمونه‏اى از زنان در اين عرصه‏ سوده دختر عمار بن الاسك همدانى كه قصه‏اش در تاريخ اسلام معروف است زنى بود كه از هوش اجتماعى بالايى برخوردار بوده و شركت در صحنه سياست را با نظارت وظيفه خود مى‏دانست. سوده همدانى بعد از شهادت حضرت على بن ابيطالب(ع) بر اثر ستم گرى‏هاى بسر بن ارطاط، جهت شكايت به دربار معاويه رفت و با وى سخن گفت و گفت: مسؤول اداره جامعه در دستگاه قسط و عدل الهى مسؤول است و نبايد به خلقى ستم و حق خدا ضايع شود ولى بسر بن ارطاط كه به نمايندگى شما به ديار ما آمده است نه حق خلق و نه حكم خدا، هيچ يك را مراعات نمى‏كند اگر او را عزل كنى آرام خواهيم بود و گرنه ممكن است ضد تو قيام كنيم. معاويه كه خوى درندگى و طغيان در جان او تعبيه شده بود گفت: ما را به قيام تهديد مى‏كنى آيا مى‏خواهى تو را با وضع دردناكى از همين جا پيش همان حاكم بفرستم تا درباره‏ات تصميم بگيرد، سوده اين شعر معروف را خواند : صلّى اللّه على جسم تضمنّه‏ قبر فاصبح فيه العدل مدفوناً قد حالف الحق لايبقى به بدلا فصار بالحق و الايمان مقرونا درود خدا بر روح كسى كه قبر با در بر گرفتن او، عدل را در بر گرفت و عدالت را در آغوش كشيد و در خود مدفون ساخت. سوگند ياد كرد كه حق فروشى نكند و بهايى در برابر حق دريافت نكند. او در جان خود، حق و ايمان را هماهنگ و همتاى هم ساخت. معاويه پس از شنيدن اين دو بيت گفت: اين شخص كيست؟ سوده گفت: «ذلك على بن ابيطالب اميرالمؤمنين» او على بن ابيطالب اميرالمؤمنين است و سپس به بيان فضائل پرداخت تا جايى كه معاويه را وادار كرد تا بپرسد: چه امرى از على ديده‏اى كه اين چنين به ستايش او زبان مى‏گشايى: سوده گفت: مشابه همين صحنه در زمان خلافت على بن ابيطالب پيش آمد و ما جهت شكايت از يك كارگزار به مركز حكومت علوى مراجعه كرديم و من به عنوان نماينده قوم خود وارد منزل على شدم، او در حال عبادت و مشغول نماز بود، نماز را رها كرد و با نگاهى مهربانانه و عطوفانه به من فرمود: كارى دارى؟ عرض كردم، آرى كارگزار شما در مسائل عملى قسط و عدل را رعايت نمى‏كند و بر ما ستم روا مى‏دارد. وقتى اين گزارش به اطلاع على(ع) رسيد آن حضرت گريه كرد و دست به آسمان برداشت و عرض كرد: «اللّهم انى لم آمرهم بظلم خلقك ولابترك حقّك» خدايا من كارگزارانم را چنان تربيت نكردم كه به آن‏ها اجازه ظلم داده باشم يا ترك حق را مجاز شمارم، آن گاه قطعه پوستى از جيبش درآورد و بر آن نوشت: «بسم اللّه الرحمن الرحيم، قد جائتكم بيّنه من ربّكم فاوفوا الكيل و الميزان، بالقسط و لا منحسوا الناس اشيائهم ولاتعثوا فى الارض مفسدين، بقيّة اللّه خيرلكم ان كنتم مؤمنين و ما انا عليكم بحفيظ، اذا قرأت كتابى فاحتفظ بما فى يديك من عملنا حتى يقدم عليك من يقبضه منك و السلام؛ بيّنه روشن از طرف پروردگار آمده است پس پيمانه و ترازو را به طور كامل وفا كنيد و عدالت را رعايت كنيد و به مردم كم نفروشيد و در زمين به فساد برنخيزيد كه آن چه خدا براى شما باقى گذارد براى شما بهتر است اگر مؤمنيد و من نگهبان شما نيستم، وقتى كتاب و نامه مرا خواندى آن چه در دست دارى نگهدار تا كسى كه آن را از تو بگيرد بر تو وارد شود. من اين نامه را گرفتم و بردم و مشكل ما حل شد، اكنون مشابه آن مشكل پيش آمد و آن را به تو گزارش مى‏دهم اما تو مرا تهديد مى‏كنى، معاويه با شنيدن اين سخنان دستور داد مشكل آن زن را برطرف كنند و حق او را به او برگردانند اما سوده گفت: اگر به فكر خود باشم اين قبيح است و خدا از كار قبيح نهى كرده است. من آمده‏ام كه حيثيت جمعى را محترم شمارم و حق جامعه را احياء كنم. آن گاه معاويه به وى گفت: اين شهامت و شجاعت را على در شما زنده كرده است كه شما به فكر خود نباشيد و در پى حقوق قبيله و عشيره و جامعه باشيد در نهايت معاويه دستور داد تا آن كارگزار ظالم بركنار شود.(22) با توجه به آيه قرآن و داستان سوده روشن مى‏شود كه حضور زن در مسائل سياسى و اجتماعى مانند مرد است كه مى‏تواند از حقوق خود و جامعه دفاع كند و با ستمگران به مبارزه برخيزد. تفاوت‏هاى ساختارى زن و مرد زن و مرد در عين اشتراك در انسانيت اختلافاتى نيز با يكديگر دارند كه در اين جا به نظر آلكسيس كارل اشاره مى‏كنيم وى مى‏نويسد: اختلافى كه بين زن و مرد موجود است تنها مربوط به شكل اندام‏هاى جنسى آن‏ها، و وجود زهدان و انجام زايمان نزد زن و طرز تعليم خاص آن‏ها نيست بلكه نتيجه علتى عميق‏تر است كه از تأثير مواد شيميايى مترشحه غدد تناسلى در خون ناشى مى‏شود. به علت عدم توجه به اين نكته اصلى و مهم است كه طرفداران نهضت زن فكر مى‏كنند كه هر دو جنس مى‏توانند يك قسم تعليم و تربيت يابند و مشاغل و اختيارات و مسؤوليت‏هاى يكسانى به عهده گيرند، زن در حقيقت از جهات زيادى با مرد متفاوت است يكايك سلول‏هاى بدنش همچنين دستگاه‏هاى عضوى و مخصوصاً سلسله عصبى، نشانه جنس او را بر روى خود دارد، قوانين فيزيولوژى نيز همانند قوانين جهان ستارگان سخت و غير قابل تغيير است و ممكن نيست تمايلات انسان در آن‏ها راه يابد ما مجبوريم آن‏ها را آن طورى كه هستند بپذيريم، زنان بايد به بسط مواهب طبيعى خود در جهت و مسير سرشت خاص خويش بدون تقليد كوركورانه از مردان بكوشند وظيفه ايشان در راه تكامل بشريت خيلى بزرگتر از مردهاست و نبايستى آن را سرسرى گيرند و رها كنند.(23) وى در نهايت مى‏نويسد: نبايستى براى دختران جوان نيز همان طرز تفكر و همان نوع زندگى و تشكيلات فكرى و همان هدف و ايده آلى را كه براى پسران جوان در نظر مى‏گيريم، معمول داريم. متخصصين تعليم و تربيت بايد اختلافات عضوى و روانى جنس مرد و زن و وظائف طبيعى ايشان را در نظر داشته باشند و توجه به اين نكته اساسى در بناى آينده تمدن ما حائز كمال اهميت است.(24) در مقاله پيشين نيز از تفاوت‏هاى زن و مرد و راز آن مطالبى مطرح گرديد. ناگفته نماند كه اين تفاوت‏ها نشانه نقص يا كمال براى زن يا مرد نيست بلكه لازمه تكامل نظام هستى است و براى مصالح نوعى انسانى شكل گرفته است. تفاوت طبيعى و ساختگى‏ تفاوت‏هايى كه بين زن و مرد وجود دارد برخى طبيعى و لازمه آفرينش انسان است يعنى يك جامعه اگر هم از عدالت اجتماعى كامل برخوردار باشد، تمام افرادش همانند مصنوعات يك كارخانه يك شكل و يك جور نخواهد بود و طبعاً با هم تفاوت هايى دارند ولى بايد دانست كه معمولاً مواهب الهى و استعدادهاى جسمى و روحى انسان‏ها آن چنان تقسيم شده است كه هر كس قسمتى از آن را دارد برخى از هوش و استعداد ويژه‏اى برخوردارند و ديگرى از استعداد خاص ديگر و جامعه و اشخاص بايد اين استعدادها را كشف كنند و آن‏ها را در محيط سالمى پرورش دهند تا هر انسانى بتواند نقطه قوت خويش را آشكار سازد و از آن بهره بردارى كند، تفاوت زن و مرد نيز به همين نكته بر مى‏گردد به گونه‏اى كه اگر تمام افراد بشر مرد و يا همه زن باشند نسل بشر به زودى منقرض مى‏شود و در واقع اين تفاوت طبيعى است كه لازمه نظام هستى و زندگى انسانى است. قسمى از تفاوت‏هاى جسمى و روحى مردم با يكديگر معلول اختلافات طبقاتى و مظالم اجتماعى يا سهل انگارى‏هاى فردى است كه هيچ گونه ارتباطى با دستگاه آفرينش ندارد از باب مثال فرزندان ثروتمندان از فرزندان مردم فقير از نظر جسمى قوى‏تر و احياناً از نظر استعداد پيشرفته‏ترند و اين به دليل بهره‏مندى اين دسته از تغذيه و بهداشت كافى است در حالى كه فرزندان فقير در محروميت قرار دارند و يا افرادى بر اثر سهل انگارى و تنبلى نيروى جسمى و روحى خود را از دست مى‏دهند، اين دسته از اختلافات و تفاوت‏ها ساختگى است كه با از بين بردن نظام طبقاتى و تعميم عدالت اجتماعى از ميان خواهد رفت و اسلام و قرآن نيز بر آن تفاوت‏ها صحه نمى‏گذارد. نتيجه گيرى‏ آن چه در اين مقال مطرح شده، اصل انسان‏شناسى به عنوان مهم‏ترين مبناى حقوق بود كه: اولاً به حقيقت انسان و ابعاد وجودى او از نظر حيوانى و انسانى و الهى پرداخته شده نتيجه توجه به حقيقت انسانيت و اشتراك زن و مرد در آن، تكامل پذيرى هر دو براى نيل به قرب الهى و برابرى آن‏ها در برابر خداى سبحان است و ثانياً چون هر دو در هويت انسانى يكسانند زنان در تحصيل علم و فعاليت‏هاى اقتصادى و اجتماعى و سياسى از استعداد برخوردارند. به خصوص از نظر اجتماعى و سياسى حق تعيين سرنوشت خود را داشته و مى‏توانند در صحنه‏هاى گوناگون سياسى حضور پيدا كنند كه به نمونه‏اى از آن‏ها اشاره شده است و از نمونه‏هاى آن حضور حضرت حضرت زهرا(س) در صحنه‏هاى اجتماعى و دفاع آن حضرت از ولايت و حضور حضرت زينب(س) در صحنه كربلا و تكميل نهضت اباعبداللّه(ع) با رساندن پيام كربلا به مردم كه موجب بيدارى مردم گرديد و همچنين حضور زنان در صحنه‏هاى اجتماعى و سياسى پيش از انقلاب و بعد از انقلاب اسلامى است. و ثالثاً به تفاوت‏هاى تكوين زن و مرد اشاره شد كه اين تفاوت لازمه ضرورى نظام و تكامل زندگى اجتماعى انسان است كه با اين تفاوت نسل انسانى تداوم پيدا كند. پى‏نوشت‏ها: 1. سوره محمد، آيه 12. 2. سوره حجر، آيه 3. 3. سوره انفال، آيه 22. 4. سوره نحل، آيه 11. 5. سوره روم، آيه 24. 6. سوره اسراء، آيه 18 و 19. 7. همان، آيه 36. 8. سوره انشقاق، آيه 61. 9. سوره توبه، آيه 67. 10. سوره همان،آيه 77. 11. سوره احزاب، آيه 73. 12. بحارالانوار، ج 2. 13. سوره نساء، آيه 32. 14. سوره ممتحنه، آيه 12. 15. سوره نمل، آيات 23 – 24. 16. همان، آيه 21. 17. همان، آيه 19. 18. همان، آيه 33. 19. همان، آيه 34. 20. همان، آيه 44. 21. سوره توبه، آيه 71. 22. اعيان الشيعه، ج 7، ص 324. 23. انسان موجود ناشناخته، آلكسيس كارل، ترجمه پرويز دبيرى، ص 101 و 102. 24. همان، ص 104.