جهان اسلام، رويش‏ها و ريزش‏ها

حكمت اتحاد ملى و انسجام اسلامى‏
مقام معظم رهبرى حضرت آيت اللّه العظمى خامنه‏اى با فراست، تدبير و درك مقتضيات زمان، سال جارى را با عنوان «اتحاد ملّى و انسجام اسلامى» نامگذارى كردند.
ايشان در فرازى از پيام نوروزى سال 1386 فرمودند:
«…ملت ما بايد هوشيار باشند، تلاش براى سازندگى كشور و عمده‏تر و مهم‏تر از آن تلاش براى اتحاد كلمه و يك‏پارچگى ملى و اتحاد اسلامى ادامه يابد. عاقلانه،هشيارانه،خردمندانه و مدبّرانه بايستى اين اتحاد را حفظ كرد و روز به روز تقويت كرد، من به همين جهت به مسئله اتحاد كلمه ملت مان اهميت مى‏دهم و به نظر من، امسال، سال «اتحاد ملى و انسجام اسلامى است؛ يعنى در درون ملّت ما اتحاد كلمه، همه آحاد ملّت و قوميت‏هاى گوناگون و مذاهب گوناگون و اصناف گوناگون ملى و در سطح بين المللى، انسجام ميان همه مسلمانان و روابط برادرانه ميان آحاد امت اسلامى از مذاهب گوناگون و وحدت كلمه آن‏ها.»(1)
نامگذارى سال جارى با اين عنوان توسط مقام معظم رهبرى گامى بلند براى تحقق و ايجاد همگرايى ملى و وحدت اسلامى بود كه در پاسخ به تداوم توطئه‏ها و جريان سازى‏هاى استكبار جهانى عليه كشورهاى اسلامى صورت گرفت، از اين روى نامگذارى مزبور خالى از حكمت نبوده و البته بايد دانست اتحاد ملّى و انسجام اسلامى يك شعار مقطعى نيست و سياست بنيادى و اصولى نظام اسلامى است و براى رسيدن به اين هدف مقدّس و مبارك همه بايد بكوشند و با احساس هويت دينى، فرهنگ ارزشى، تمدن اسلامى و اخلاق مشترك در برابر قدرت هايى كه اسلام و قرآن را هدف قرار داده‏اند بايستند. اعتقاد به خداى يگانه، قبله گاه مسلمين و حرمين شريفين، قرآن كريم، عترت نبى اكرم، ايستادن به درگاه پروردگار و پيروى از فرامين وحى و بكار بستن دستورات پيامبر شعار اتحاد ملى و انسجام اسلامى را به واقعيت عينى و عملى نزديك مى‏سازد.
در عين حال براى رسيدن به چنين گوهر ارزشمندى بايد از اهانت‏ها و سخنانى كه بوى تفرقه مى‏دهد دست برداشت و اجازه نداد جاهلان كور دل و مسلمان نمايان متحجر و برخى مغرضان دوست نما در ميان اقيانوس اتحاد مسلمانان مرداب‏هاى پراكندگى و تشتت بوجود آورند.
اگرچه دنياى اسلام به بركت حركت سترگ امام خمينى(ره) از خواب غفلت بيدار شده است و اين موج بيدارى همچنان در حال گسترش است و دشمنان اسلام را در موجى از هراس فرو برده است ولى شخصيت‏هاى برجسته، نخبگان، مبلغان و نيز دست اندركاران رسانه‏هاى كشورهاى اسلامى بايد براى عمق بخشيدن به اين برنامه گام‏هاى مؤثرترى بردارند و راهكارهاى عملى اتحاد ملى و انسجام را تدوين نمايند.
وحدت اسلامى يك توافق فراگير و جمعى و متكى بر مجموعه‏اى از اصول، روش‏ها و قواعد الهام گرفته از قرآن و اعتقادات اسلامى است كه در يك فضاى تعاملى و دوستانه و آكنده به صميميت و عطوفت بدست مى‏آيد و اين مهم در شرايطى ميسّر است كه مسلمانان مصالح و منافع دنياى اسلام را بر مصالح گروهى، فرقه‏اى و حزبى ترجيح دهند.
يكى از محورهايى كه مى‏تواند رمز سربلندى، عزت، اقتدار و صلابت مسلمانان را مورد تجزيه و تحليل قرار دهد، توجه به گذشته تاريخى و فرازهايى شكوهمند از تاريخ مسلمين است و اين كه آنان در برهه‏هايى از تاريخ طلايه داران دانش، فرهنگ و فضيلت بودند و موفق شدند تمدن اسلامى را بنيان گذارى كنند و از علم و معرفت در سطح جهانى صيانت نمايند بديهى است توجه به هدفى مقدّس و كوشش جمعى براى شكوفايى علمى و فرهنگى و مهم‏تر از آن الهام گرفتن از قرآن و حديث در ضرورت فراگيرى علم، توليد انديشه و نشر معارف و مكارم مسلمانان را براى فتح قله‏هاى سرافرازى متحد نمود، اما متأسفانه در مقاطعى از تاريخ تا زمان‏هاى معاصر جوامع اسلامى دچار دشوارى‏ها و مشكلاتى در اين عرصه شدند و از آن رويش علمى و فرهنگى بازماندند و از كاروان معرفت فاصله گرفتند، بنابراين جهان اسلام با آن سرمايه‏هاى فكرى و معنوى، جمعيت قابل توجه، سرزمين‏هاى سرشار از امكانات معدنى و توان‏هاى مهم اقتصادى و اجتماعى دچار ريزش‏هاى اسف بارى گرديد.
نوشتار حاضر كوشيده است اين فرازها و فرودها را در يك بررسى اجمالى از نظر خوانندگان بگزارند، تأكيد واصرار نگارنده در اين مجموعه بر اين واقعيت استوار است كه:
در عصر رسول اكرم(ص) مسلمانان در حجاز جامعه‏اى نوپا، كوچك امّا سرشاراز فضيلت را تشكيل دادند كه بر اثر هدايت خاتم پيامبران، مجاهدت اصحاب و مقاومت مسلمين اين تشكل از گزند مشركين و ملحدين مصون ماند و با تأكيد بر ايمان و پارسايى و روى آوردن به فرهنگ قرآنى و سيره نبوى گسترش يافت و در اندك مدتى آفريقا، آسيا و حتى اروپا را در نَورديد.
مسلمانان به دنبال اين فتح درخشان كه قلب‏هاى مردمان جهان را تسخير خويش ساخت فرهنگ و تمدنى را تشكيل دادند كه آوازه علمى و درخشندگى فكرى آن، جهان را روشنى بخشيد و پويايى معرفتى، فرهنگى و هنرى آن تا مدت‏ها جهان را تحت تأثير قرار داده بود.
اما به دليل فاصله گرفتن از ارزش‏هاى الهى از يك سوى و يورش روميان، مغولان، صليبى‏ها و نيز تهاجم استعمار، و استكبار آنان دچار زوال و انحطاط شدند و با دشوارى‏ها و بحران‏ها و چالش‏هاى فراوانى روبرو گرديدند و اگر مسلمانان به خود نيايند نيرنگ‏هاى دشمنان اين روند نگران كننده را تسريع مى‏نمايد. اميد آن كه اين مباحث مورد توجه علاقه‏مندان قرار گيرد. نهايت خُسران بشريت‏
در سرزمين عربستان ناسپاسى، اعراض از معرفت و معنويت سيماى انسان‏ها را در سياهى و فتور فرو برده و آن‏ها را به صورت آدميان زار، خوار، ذليل و حقير جلوه داده بود.
در حصار شبه جزيره‏اى كه در جنوب غربى آسيا قرار دارد و در محدوده آب‏هاى گرم خليج فارس ايران و ريگزارهاى تفتيده و بيابانى گرم و خشك واقع شده است نهايت خسران بشريت ترسيم و مجسم گرديده است. جاهليتى كه تمام سه ميليون كيلومتر مربع اين قلمرو را در كنار شتر، شمشير و شعر جاهلى درنورديده است و در اتصال اقوام و قبيله‏ها نمودى يكسان به خود مى‏گيرد و در محدوده هر قوميت غارت اموال، دزدى و كشتار قابل مشاهده بود.
مناسبات قبيله‏ها بر اساس امتيازات نژادى، برترى‏طلبى‏هاى بيهوده و فناپذير مادى و تفاخر عبث سامان مى‏يافت.
دانش و تفكّر به علم انساب منحصر مى‏گرديد كه صرفاً موقعيت‏هاى طايفه‏اى و نژادى و پيوندهاى صرفاً خونى را تحكيم مى‏بخشيد.
بنابه باور مفسّران، سوره تكاثر درباره قبايلى نازل شده است كه بر كثرات نفرات، اموال و دارائى‏هاى يكديگر مباهات مى‏كردند تا آن جا كه براى زياد نشان دادن آمار افراد قبيله به گورستان‏ها مى‏رفتند و قبرهاى اشخاص وابسته به طايفه خود را كه پيكرهاى پوسيده و استخوان‏هاى متلاشى شده در آن‏ها قرار گرفته بود، مورد شمارش قرار مى‏دادند. قرآن مى‏فرمايد: «الهكم التكاثر حتى زرتم المقابر»(2)
حضرت على(ع) در كتاب گران سنگ نهج البلاغه اين روش را مورد نكوهش و مذمت قرار داده و فرموده‏اند: اين اجساد مايه عبرت هستند نه موجب افتخار.(3)
خون،انگيزه تمام جدال‏ها و جنگ‏ها بود و خونخواهى و انتقامى وحشتناك فرهنگ تمام حماسه‏ها، تاريخ و سرودها را تشكيل مى‏داد.
در شعر جاهلى كه برخى از شاعران آنها را در بازار عُكاظ مكه مى‏خواندند از مسايل معنوى خبرى نبود، بى قيد و بند بودن، گستاخى، مباهات به اجداد و نياكان، هجو و برشمردن معايب حريف و بزرگ جلوه دادن فضايل قبيله و رجحان غريزه‏ها و عواطف خشك بر خرد و ايمان در اين سروده‏ها موج مى‏زد. دردناك‏تر از اين‏ها، زندانى افكار و احساسات در برابر تعدادى سنگ به نام بت و معبودبود و چه فريادهايى كه در پاى اين بت‏ها نكردند و چه انديشه‏هاى بالقوه و سرشت‏هاى پاك كه در پاى آنها قربانى نگرديد. آيا بايد از سادگى،غربت و بيگانگى، آدمى در اين شرايط آشفته بر خود بنالد يا اين جهل و نادانى را مذمت كند. خضوع در پاى بت لات مى‏نمايد در حالى كه غرور و استقامتش در شمشير خلاصه مى‏گردد. در آن زمان تاريك زمينه تبادل افكار در ميان اشخاص به ندرت وجود داشت و وسايل ارتباطى محدود و مشكل بود، اُفُق‏هاى فكرى بسيار تنگ و غرق در اوهام و خرافات، انديشه‏هاى وحشيانه و ددمنشانه و سبعانه بسر مى‏برد. تاريكى فكرى سراسر جهان را فرا گرفته و شعاع بسيار ضعيفى از نور دانش در اُفق معرفت بشرى در حال فروزندگى بود. افعال و كردارى كه ما امروزه وحشيانه و غير انسانى مى‏دانيم در آن ايام جزو امتياز و لياقت افراد به شمار مى‏رفت و مردم به قدرى دچار عقده حقارت شده بودند كه نمى‏توانستند بپذيرند مخلوقى انسانى مى‏تواند داراى روح باشد و در زندگى او مذهب و قداست ديده شود. عربستان در آن عصر دهشتناك فاقد نظام حكومتى بود و هر قبيله‏اى مدّعى قدرت بالا مى‏گرديد. تعليمات پيامبران گذشته را دچار تحريف نموده و آنها را با اوهام، افكار مغشوش و مانند آن در آميخته بودند. محيط ظلمت زاى عربستان، شبى تاريك و تار به وجود آورده بود كه جز سياهى و تباهى چيزى در آن قابل مشاهده نبود. انسان‏ها از سر منزل مقصود خويش دور افتاده و در اُفُقى بسيار نازل روزگارى آشفته را سپرى مى‏كردند. فساد و ابتذال هيچ جايى براى مكارم اخلاقى و فضيلت قرار نداده بود. قلمرو آشفته‏
سرزمين ايران قلمرو سلاطينى بود كه خود را از نژاد خدا(؟!) مى‏دانستند و براى خويش شخصيتى ربّانى و الهى قائل بودند. آن چنان بخت و اقبال ناشى از كشورگشايى، چپاولگرى و استثمار مردم و ايجاد نظام طبقاتى مغرورشان ساخته بود كه خودخواهى و استبدادشان به اوج رسيده و به اموال، كاشانه و حتى آبروى مردم، به ديده طمع مى‏نگريستند و در عصيان، طغيان و سركشى بر حضرت بارى تعالى آن چنان گستاخ شده بودند كه براى حيثيت انسانى هيچ ارزشى قائل نبودند و يك بار به رئيس گارد ويژه خود فرمان دادند كه تمام زندانيان كه در محبس‏هاى تاريك و خوفناك بسر مى‏برند و بالغ بر سى هزار نفر بودند، هلاك نمايند.
در پس اين طغيانگرى‏هاى دروغين آنقدر سركشى كردند كه خود را همپايه يزدان با وجودى آسمانى و واجب الاتباع تصور كردند. در تمامى مسايل كشورى تا جزيى‏ترين مسايل زندگى افراد خود را فعال مايشاء تصور مى‏كردند و اگر كسى رأى و نظرى بر خلاف آنان ارائه مى‏داد زير ضربات شكنجه او را از بين مى‏بردند. خزانه مملكتى با خزينه اين كسراها يكى بود و بدون احساس كوچك‏ترين دلهره و ترديدى اموال كشور ا در بزم، رزم،شراب و شب‏هاى عيّاشى و ناخويشاوندى خويش مى‏خوردند و دم فرو نمى‏آوردند. ايران سرزمينى بود كه تبعيض و اختلاف و برترى‏طلبى را به وسعت همه عصبيّت‏ها ابراز مى‏داشت. گستاخى را بدانجا رسانيدند كه هزاران غلام رومى و چينى را در رديف چهارپايان در مى‏آوردند كه همه از اموال خسرو بودند. فقر آن چنان شدت يافت كه دهقانان در خيل سپاهيان به دشمن حمله مى‏بردند تا شايد از غنايم شاهنشاه بهره‏اى ببرند. حكومت موبد موبدان، هيربد هير بدان و مغ مغان بر مردم، تمامى اين سرزمين را در تاريكى پليد فرو برده بود.
اين جاهليت به اعراب و ايرانيان منحصر نمى‏گشت و رومى‏ها نيز اوضاع رنج آورى داشتند زيرا ساكنان قلمرو مذكور از هيچ گونه حقوق مدنى يا امتيازات سياسى و اجتماعى برخوردار نبودند و چنين امورى در انحصار اغنياء و يا در تيول طبقات روحانى كليساها بود. بخش اعظم مردم يا برده بودند يا چاكر. به بردگان همچون حيوانات غذا مى‏دادند و در اين حال پا در زنجير داشتند و دست در دستبند و بازنجيرى كه از قلاده‏اى به قلاده ديگر اتّصال داشت، به يكديگر بسته شده بودند. مردان، زنان و كودكان را با لباسى كهنه و پاى برهنه به اطراف مى‏كشانيدند، صاحبان قصرها و اسقف‏هاى كاخ نشين و كشيش‏هاى صومعه‏دار هيچ پروايى از رنج و آلام مردم، به خود راه نمى‏دادند و اصولاًتعاليم كليسا با رهايى نژاد بشر از قانون جنگل مغايرت داشت.(4)
بين ايران و روم جنگ‏هاى ممتد و خونينى در گرفت. براى مدت كوتاهى ايالات آسيايى بيزانس (روم شرقى) و نيز مصر به تصرف ايران درآمد. ساسانيان چنان ويرانى در سوريه بوجود آوردند كه آثارش تا يك قرن باقى بود.پاره‏اى از نواحى آسياى صغير(تركيه كنونى) در يورش پادشاهان ايرانى، به استانبول، آسيب فراوان ديد. امّا همين كه امپراتورى هراكليوس(اولين قدرت روم شرقى) به حكومت رسيد، بيزانسى‏ها با همكارى متّفقان خود، يعنى خزرها، مرزهاى ايران را مورد تجاوز قرار دادند و ويرانى‏هاى خوفناكى به بار آوردند. اين نبردهاى خونين موجب پديد آمدن آشفتگى‏هاى داخلى و سقوط خسرو دوم ساسانى گشت در عين حال امپراتورى روم را ضعيف نمود.(5) طلوع صُبح صادق‏
ناگاه در دل زمين زلزله افتاد، سينه خوش رنگ دريا، جوشيدن گرفت، دشت‏ها تكان خوردند، كوهها برخود لرزيدند، طاق مدائن شكاف برداشت و بت هايى كه از سقف ديوار خانه كعبه آويخته شده بود، فرو ريختند، آتشكده فارس به خاموشى و سردى گرائيد در روم بادهاى وحشت انگيزى درگرفت، كاخ خسروها و قيصرها دچار آشفتگى شدند.
انقلابى شگرف، تحولى محسوس و زمزمه‏اى هيجان‏انگيز آرامش شب را در هم شكست اين دگرگونى‏هاى بزرگ كه به چشم مردمانى بصير و بينا معنا داشت، سنگ بناى حادثه‏اى مهم، جاويدان، ملكوتى، خدايى و معنوى را نويد مى‏داد.
رويداد بزرگ مذكور چشمه پر بهره رستگارى و فضيلت را بر كشتزار جهانيان جريان داد سحرگاهان روز جمعه هفده ربيع الاول سال عام الفيل 570 ميلادى به وقوع پيوست، نوزادى فرخنده ديده به جهان گشود كه در تاريكى‏هاى وحشت آور جهان، فروزش برانگيخت كه انجلاى ژرف‏ترين واصيل‏ترين جهش‏هاى علمى و معرفتى را در بر مى‏گرفت.
و براى هميشه غشاء نادانى، ناتوانى، كژى و كاستى را درهم دريد. اين نور به هنگام، بر دامن زنى پاك سرشت يعنى حضرت آمنه بدرخشيد و بر جهانيان پرتو افكند.
اين طفل نورسته كه فرزند عبداللّه و نام محمّد را برايش برگزيدند هنوز بر گهواره‏اش آرام نگرفته بود كه دنيا را چون گهواره‏اى به حركت درآورد.
خورشيد تابناك محمّدى كه از افق مكّه و سرزمين حجاز طالع گشت، با ولادتش اتفاقات تحيّر آورى به وقوع پيوست كه از همان ابتدا خدايان باطل را نفى مى‏كرد و نور توحيد را تجلّى مى‏ساخت با ولادتش علم كاهنان و سحر ساحران باطل گشت و نداى: جاء الحق و زهق الباطل انّ الباطل كان زهوقا(6) در ميان زمين و آسمان پيچيد.
او چون گلى معطّر به قدرت الهى در صحرايى خشك رويش خود را آغاز كرد تا بتدريج كوير تفتيده دل‏ها و لجن زار متعفن جان‏ها و محيط آلوده آن روز و نه تنها آن ايّام را بلكه واپسين نفس‏هاى روزگار را با نسيم خوشبوى دين و مكتب مقدسش عطر افشانى نمود.
اين همان نورى بود كه در ظلمت بشر تابيد تا دنياى تباه و آشفته و پريشان را به سوى سعادت و افتخارى كه جامع‏ترين، كامل‏ترين و استوارترين دين‏ها و آيين، ترسيم مى‏نمود، رهبرى كند.
اين بزرگ مرد كه در همان اوايل زندگى پدر و مادر را از دست مى‏دهد در ميان مردمانى سنگدل مراحل رشد را سپرى مى‏نمايد امّا قلبى دارد لبريز از مهر و محبت، عطوفت و رأفت، به يتيمان و فقيران كمك مى‏كند و نسبت به تمامى مسافران و از راه ماندگان ميهمان نواز است. اجازه نمى‏دهد به كسى صدمه‏اى و لطمه‏اى واردشود و رنج ديگران را به جان مى‏خرد. با وجود آن كه در ميان اشخاص بت پرست و مشرك، زندگى نموده ولى آن چنان روح بزرگ و والايى دارد كه در زمين و آسمان‏ها هيچ كس را جز اللّه شايسته پرستش نمى‏داند و در برابر هيچ مخلوقى سر تعظيم و تسليم فرود نمى‏آورد.
پانزده سال تمام، بيابان‏هاى خشك را در پيش مى‏گرفت و در كوه حراء كه قلّه‏اش همچون مخروطى در شمال شرقى مكّه، بر قلب جهان اسلام، سر بر افراشته است، همانجاكه ابراهيم، اسماعيل خود را به قربان گاه آورد، معتكف گشت و در برابر جايگاه خليل اللّه ندايش را كه هنوز در گوش زمان طنين انداز است، با گوش جان مى‏شنود، آن برگزيده پيامبران بيابان‏هاى حجاز و خارهاى صحرايى گرم را در مى‏نوردد تا در غار حرا به تفكر نشيند و با خداى خويش راز و نياز كند و وجود خويش را براى دريافت انوار وحى و ارتباط با فرشته الهى مهيا نمايد. انديشه‏اى متعالى كه در برابر تفكر زمان غريب است، ناگهان عظمتى معنوى و ابهتى ملكوتى را در وجود خود حس مى‏كند، نوعى استوار و پايدارى در گامهاى خويش مى‏يابد و لحظه‏اى كه از كوه سرازير مى‏گردد، بشريت را در آستانه تحوّلى سترگ قرار مى‏دهد.
در هر گامى كه پيش مى‏نهد سياهى‏ها، دردها و آلام انسان را درهم مى‏پيچد و بر هم مى‏لرزاند و با دست آوردى از وحى با نيرويى از ايمان و رسالتى آسمانى، براى محو آلودگى‏ها، بت پرستى‏ها، جهالت‏ها و ستم‏ها آماده مى‏شود. ابرقدرت‏هاى زمان و جهان در برابر پيام نورانى اين رسول راستين خداوند و خاتم انبياى الهى برخود مى‏لرزند و در موجى از هراس و بيم قرار مى‏گيرند.
جاهليت تثبيت شده در قلمروهاى گوناگون در رويارويى با نيروى معنوى اين وجود با بركت راه زوال را طى مى‏كند، نيرنگ‏ها، زورها و تزويرها همه خنثى مى‏شوند، زور مداران و جاهل سازان و جهل پروران به تكاپو مى‏افتند و تمامى خودخواهى و چپاولگرى‏ها در معرض بيان بنيان براندازى كه در كلامش جارى و سارى است، به شكست در مى‏آيند.
مخالفان و دشمنان همچون علف‏هاى هرز در اين گلستان مى‏رويند و فتنه‏ها و فريب‏ها كه عامل بزرگ كسانى است كه خود را در خطر رسوايى و فضاحت مى‏بيند، در انديشه هايى جامد و نقشه هايى پليد شكل مى‏گيرند.
امّا محمّد(ص) كه به معنى ستوده است و تا آن روزگار كسى را به اين عنوان نخوانده‏اند و بعد اين نام برگزيده خدا بود و در كتب آسمانى قبل به او اشارت و بشارت مى‏رفت به تلاش خود ادامه داد و به عنوان شخصيتى برجسته و مقدّس كه تمام برترى‏هاى انسانى و امتيازات معنوى در پيكر پاك و جانش مندرج است و به صورت ممتازترين پديده آفرينش در پهنه جهان، براى رهنمود آدميان و هدايت انسان‏ها حركت مهم خود را پى گرفت.
همان وجودى كه جايگاهش بهترين و برترين ويژگى‏ها را دارد و قرآن درباره‏اش مى‏فرمايد: ما كان محمدٌ ابا احد من رجالكم ولكن رسول اللّه و خاتم النبيين؛(7) خداوند او را اسوه‏اى حسنه و داراى خلقى عظيم دانسته است: لقد كان لكم فى رسول اللّه اسوة حسنه(8) و انّك لعلى خلق عظيم.(9)
و امام سجاد(ع) در وصفش فرموده است: خدايا پس رحمت بر محمد فرست، امين تو بر وحيت و برگزيده‏ات از آفريدگانت و پسنديده‏ات از بندگانت، رهبر رحمت و قافله سالار خير و بركت.
براى اجراى فرمان تو جان خويش را به سختى انداخت و در راه تو بدنش را آماج تيرهاى آزار ساخت و در دعوت به سوى تو، با خويشان خود در افتاد و براى خشنودى تو با قبيله خويش كارزار نمود و در راه احياى دينت رشته خويشاوندى خود را گسيخت و نزديك‏ترين بستگانش را به دليل اصرار بر انكار تو، از خود دور كرد و دورترين مردم را براى اين كه آيين تو را پذيرفت به خويش نزديك ساخت و براى تو با دورترين مردم دوستى اختيار كرد و با نزديك‏ترين آنها مخالفت ورزيد و جان خويش را در رساندن پيام تو، فرسوده ساخت.(10) نجات بشريت‏
آرى رسول اكرم(ص) طلوع كرد و مفهوم حقيقى خداپرستى و معناى كامل دين را روشن و آشكار نمود، چهل بهار را سپرى كرده بود كه به مقام با عظمت رسالتى آسمانى نائل آمد، هنگامى كه در دل شبى تيره آن درس ناخوانده و مكتب نديده، ناگهان از شنيدن بانگ يا محمد(ص) و سپس فرمان «اقرأ» كه آغاز وحى بود به سختى تكان خورد، موجى نورانى از بيكران اقيانوس الوهيت برخاست و سينه آن وجود با عظمت را بشكافت و جام جانش را سرشار از معنويت نمود به همين دليل قرآن مى‏فرمايد: الم نشرح لك صدرك.(11) از آن پس سفير وحى بطور متناوب و در مناسبت‏هاى مقتضى مى‏آمد و آياتى را بر قلب مباركش نازل مى‏نمود. پيامبر در چهارمين دوره از زندگى پرثمر خويش لياقت دريافت وحى را به دست آورد و از اين رهگذر فرهنگ و معارف و معنويتى را نه تنها بالاتر از اوضاع فكرى جامعه‏اى كه در آن مى‏زيست، بنيان نهاد بلكه مكتبش بر تمامى مذاهب و آيين‏ها و انديشه‏ها برترى يافت.
در آغاز خويشاوندان را به پرستش آفريدگار فراخواند، آن گاه مردم مكه و جزيرة العرب را به سوى يكتاپرستى دعوت كرد و سرانجام نبوت و رسالت خويش را جهانى اعلام نمود.
در مكّه مشركان كه وخامت اوضاع خويش را درك كردند، با تمام نيرو نگهدارى عقايد باطل، سنن جاهلى و افكار موهوم را پى گرفتند و براى خاموش نمودن و خنثى كردن نداى آزادى بخش اسلام به دشمنى و مقاومت سرسختانه با پيامبر اعظم(ص) روى آوردند.با مسلمانان به وحشيانه‏ترين وضع رفتار نمودند و آنان را به جرم حق گويى و روى آوردن به توحيد، به بند كشيدند. به راستى پيامبر چه مقصدى داشت و اينان چه كردند. رسول خدا مى‏خواست با آيين الهى آدمى را از حجاب‏هاى خود كه چون تار عنكبوتى اطراف خويش تنيده بود برهاند و او را از قفس هوس‏ها، جنايت‏هاو قساوت‏ها نجات دهد، دل‏ها را به نور ايمان بيارايد، دلش از هرگونه آلودگى و رذالت پاك گردد و از او انسانى بسازد كه شايستگى خليفه اللهى را بدست آورد قرآن مى‏فرمايد: «هو الّذى ينزّل على عبده بينات ليخرجكم من الظلمات الى النور و انّ اللّه بكم لرؤف رحيم و ما لكم الّا تنفقوا فى سبيل اللّه و للّه ميراث السموات و الارض.؛(12) و مالكم لاتؤمنون باللّه و بالرّسول يدعوكم لتؤمنوا بربّكم و قد اخذ ميثاقكم ان كنتم مؤمنين.(13)
در مكه لحظات سختى براى پيامبر و يارانش آغاز مى‏گردد و لذا آن فرستاده الهى تصميم مى‏گيرد هجرتى مهم را آغاز كند و سپس رهسپار مدينه مى‏گردد و در اين شهر از كانونى عبادى يعنى مسجد بنايى را بنيان مى‏نهد كه برادرى، برابرى، اخوّت و صفا را در ميان اقوامى كه بر پايه‏هاى عصبيت زندگى مى‏كردند، برقرار مى‏سازد و بدين گونه انوار توحيد را در سطحى فراگير منتشر مى‏نمايد.
سرانجام خاتم رسولان الهى در برابر آن همه تيرگى و جهالت برپا خاست و حركتى عظيم و سراپا رنج و دشوارى را آغاز كرد و با تحمّل سختى‏هاى فراوان اركان فرهنگ منحط و عقب مانده جزيرةالعرب را درهم ريخت و كاخ فرهنگى جديدى را تأسيس نمود. در مدتى كوتاه از اشخاصى كه بويى از انديشه و معرفت نبرده بودند انسان هايى ساخت كه به گواهى تاريخ، پرچمدار فرهنگ و تمدن در سراسر جهان و در گستره تاريخ شدند. از نظر مورخين اين تحوّل بنيادى و پرشكوه بيشتر به يك معجزه شباهت داشت تا يك پديده تاريخى. جواهر لعل نهرو پس از بررسى اين پديده حيرت آور نوشته است:
شگفت‏انگيز است كه اين نژاد عرب كه در طول قرن‏هاى دراز انگار در خفتگى بسر مى‏برد و ظاهراً از آنچه در ساير نواحى اتفاق مى‏افتاد بركنار و بى خبر بود ناگهان بيدار شد و با قدرتى شگرف دنيا را زير و رو ساخت. سرگذشت اعراب و داستان اين كه به سرعت در آسيا و بخشى از اروپا و آفريقا فرهنگ و تمدنى عالى و بزرگ بوجود آوردند يكى از شگفتى‏هاى تاريخ بشرى است. نيرو و فكر تازه‏اى كه آنان را بيدار ساخت و ايشان را از اعتماد به نفس و قدرت سرشار ساخت، اسلام بود و اين دين توسط حضرت محمد(ص) آورده شد. اسلام پيام برادرى و برابرى را براى اتمام كسانى كه مسلمان مى‏شدند، همراه داشت بدين قرار يك نوع عدالت اجتماعى براى مردم بوجود آورد.(14)
با طلوع اسلام در اندك مدّتى نفرت‏هاى عميق و چندين صد ساله به الفت تبديل شد و غارت و آدم كشى جاى خود را به گذشت، ايثار و برادرى و مواسات داد. وقتى مهاجرين از مكه به مدينه مهاجرت نمودند، انصار يا مسلمانان مدينه آنان را در خانه و زندگى خويش شريك نمودند حتى كسانى كه بيش از يك اتاق نداشتند با پرده‏اى آن را به دو قسمت تقسيم نمودند، در نيمى از آن خود و در نيمى ديگر خانواده‏اى از مهاجرين را اسكان دادند، در جامعه جديد التأسيس تعصبات قومى و نژادى جايى براى خود نداشت. بلال حبشى، صُهيب رومى و سلمان فارسى زندگانى صميمانه‏اى با ديگر مسلمانان داشتند، جهل و دورى از تفكر جاى خود را به سواد آموزى و فراگيرى علم داد.
رسول اكرم(ص) فرمان داد كه هر يك از اسراى جنگى كه ده نفر از مسلمانان را خواندن و نوشتن بياموزد آزاد است. در جامعه‏اى كه داشتن دختر ننگ و عار به شمار مى‏رفت و عدّه‏اى فرزندان دختر را زنده به گور مى‏نمودند، پيامبر دست دخترش را بوسيد و فرزند اناث را موهبتى الهى معرفى كرد و بدين ترتيب زنان هويت و شخصيت اجتماعى بدست آوردند و از زير بار حقارت، ستم و ذلت كمر راست كردند و به حقوق از دست رفته خود رسيدند.
بت پرستى و خرافه پرستى جاى خود را به خداپرستى داد. پراكندگى به يگانگى و خشونت به عطوفت مبدّل شد و بدين گونه جاهليت عرب در فرهنگى پيشرفته و عالى ذوب شد و از ميان رفت و كمالات معنوى و انسانى جايگزين آن شد. نظام طبقاتى فرو ريخت و همگان در برابر قانون ازحق مساوى برخوردار شدند. در جامعه‏اى كه گرفتار اشرافيت بود و مردم زحمت كش خوار و حقير شمرده مى‏شدند پيامبر اكرم(ص) دست كارگرى را بوسه زد و به افسانه تفوق نژادى و فرقه‏اى و اشرافى خاتمه بخشيد و بدين ترتيب تمام امتيازات موهوم قبيله‏اى، طبقاتى و غيره از ميان رفت و جاى آن را تقوى و فضيلت‏هاى ايمانى و اخلاقى گرفت، قرآن مى‏فرمايد:
«انّ اكرمكم عند اللّه اتقيكم؛(15)نزد خداوند كسانى گرامى ترند كه پرهيزگارترند.»
كسانى كه جز به خود و منافع شخصى فكر نمى‏كردند چنان متحوّل شدند كه براى جهاد در راه خدا بر هم سبقت مى‏گرفتند. قرآن كريم حال كسانى را بيان مى‏كند كه چون به علت نبود امكانات، موفق به شركت در جهاد نمى‏شدند با چشمانى غرق در اشك از خدمت پيامبر بر مى‏گشتند.(16) رويش علمى و فرهنگى‏
اسلام به عنوان يكى از پوياترين اديان الهى و آسمانى خصلت‏هاى برجسته‏اى براى هدايت جوامع بشرى و نجات ملل از فلاكت و زبونى دارد، تلألو امواج نورانى تمام قلمروهاى جهان را در بر مى‏گيرد و در هرجاى اين كره خاكى مى‏توان نشانه‏اى از اين لطف الهى و فيض خداوندى را يافت. دل‏هاى بسيارى از افراد براى اسلام و قوانين انسان ساز آن مى‏تپد، اين آيين حدود معنوى فراتر از محدوده جغرافيايى و مكانى دارد، حتى اشخاص بسيارى بر خلاف آن كه داراى دينى جز اسلام هستند اين مكتب هدايت گر را مى‏ستايند و با كرنش در براى خداى يكتا از اشرف مخلوقات و آورنده اين دين يعنى حضرت محمّد(ص) به نيكى و عظمت ياد مى‏نمايند. معنويت نهفته در اسلام راستين چون چشمه زلالى است كه جان‏هاى تشنه از چشيدن جرعه‏هاى آن، ترّنم حيات مى‏يابند و بارقه اميد و زندگى را چون مهرى تابان شمع ره مى‏كنند تا آسمان جانان برسند.
اسلام پس از ظهور و در شبه جزيره عربستان مراحل رشد و گسترش خود را با ايده‏اى پويا و مقصدى مقدّس و عالى در جهت آزادى انسان‏ها از قيد تمام غل‏ها و زنجيرها، آغاز كرد و البته رشدى قابل توجه داشت.
تأثير اسلام محدود به مرزهاى جامعه عرب يا حتى كشورهاى اسلامى آفريقا و آسيا نشد بلكه از طريق اثر گذارى فرهنگى مشرق زمين در كشورهاى غربى، جوامع اروپايى را تحت تأثير قرار داد.
همان موقعى كه ايران دچار خودكامگى و استبداد پادشاهانى بود كه خود را از نژاد خدايان مى‏شمردند اسلام به ايران راه يافت و مردمان رنج كشيده از تبعيض‏هاى شديد كسراها و خسروها به استقبال آن شتافتند. اسلام اين تفكر باطل را كه شاهان ايرانى نژاد آسمانى دارند براى هميشه ريشه كن ساخت و بر مبناى دانش و پاكى، تقوا و فضيلت، نظام طبقاتى اين سرزمين را دگرگون نمود. بر تمام خرافات، موهومات و جهالت هايى كه به نام مذهب تبليغ مى‏شد خط بطلان كشيد.
خداپرستى را جانشين آتش پرستى و خورشيد پرستى قرار داد و تشتت افكار جاى خود را به وحدت عقيده داد در نتيجه استعدادهاى ايرانى در دوره اسلامى، به سرعت شروع به شكوفا شدن كرد و ايران اسلامى پيشتاز دانش و فرهنگ در جهان شد. در اين سرزمين و در دامن فرهنگ اسلامى شخصيت‏هايى پرورش يافتند و به جامعه بشرى عرضه شدند كه بى‏نظير و كم بديل بودند. صدها متفكر چون ابوعلى سينا، فارابى، زكرياى رازى، ابوريحان بيرونى و…كه فرهنگ بشرى مديون آنان است. حال آن كه قبل از اسلام چنين نمونه هايى به چشم نمى‏خورند از اين رو مى‏توان گفت كه با ورود اسلام در ايران، انقلاب عميقى در اركان زندگى مردم به وقوع پيوست و از لحاظ علمى و فرهنگى شور و هيجان زايدالوصفى در آنان پديد آمد. (17)
سهم اسلام در فرهنگ و تمدّن جهان امروزه چيزى نيست كه بتوان آن را انكار كرد. كتاب‏هاى فراوانى از سوى محققان مسلمان و غير مسلمان در اين زمينه تأليف گرديد.
يكى از محققين اروپايى مى‏گويد: تمدن اسلامى به قدرى كه در مشرق تأثير بخشيد در مغرب نيز همانقدر مؤثر واقع شد وبدين وسيله اروپا داخل در تمدن گرديد و اثر اين تمدن در قسمت علوم، ادبيات و اخلاق بى حد و حصر بوده است.
آثار اين حركت نوپايى كه از جزيرةالعرب كه در آرامش الهام بخشى صورت گرفت، جهان را از خود برخوردار ساخت و در پى ايجاد رابطه فكرى و تمدنى با اروپا، واكنش بسيار نيرومندى در گستره جهان و ازجمله در اروپايى كه گرفتار تحجر و تاريك انديشى بود، ايجاد كرد و روشنگران و فرهيختگانى را در اين قاره برانگيخت كه به شدت در برابر جمود و جاهليت استوار ماندند و ايستادگى كردند. البته اين متفكران به مسيحيت سنتى پاى بند نماندند و طى روندى دشوار و كارزار بسيار سختى، پرچم اومانيسم را برافراشتند و در لواى آن به دوره علمى منحصر به فردى گام نهادند كه در واقع مقدّمات رنسانس در آن فراهم آمد. بدين ترتيب پايه‏هاى اروپاى متمدن امروزى ريخته شد.
فتوحات مسلمانان و گسترش مرزها، تولد علم و انديشه و معرفت را در قلمروهاى گوناگون به همراه داشت كه تا قرون معاصر به طول كشيد. دانشوران مناطق مختلف در تمامى شاخه‏هاى علمى به گسترش دانش روى آوردند. افراد متفكّر مورد حمايت حاكمان قرار مى‏گرفتند و از حمايت‏هاى مالى تحت عنوان وقف و ساير امور خيريه بهره‏مند مى‏شدند. مذهب نه تنها مانعى براى معارف و علوم به شمار نمى‏رفت بلكه مشوّق اهل علم بود و قلم دانشمندان را از خون شهيدان برتر مى‏دانست. بذرهاى عظمت‏
بزرگ‏ترين اعجاز اسلام و رسول اكرم(ص) اين است كه از مردمى كه با آداب و رسوم جاهلى خو گرفته‏اند، انسان‏هايى بسازد كه پاى بر سر تمام سنت‏هاى موهوم قبلى بگذارند و در طريق جديدى گام بگذارند كه از هر حيث برايش نو و تازه است.
از آنجا كه امكان داشت اين جامعه نوپا دوباره به رسوم قبلى بازگردد، ضرورت ايجاب مى‏كرد پس از رحلت پيامبر كسى زمام امور را بدست گيرد كه از هر نظر شايستگى كامل را براى رهبر در خود فراهم ساخته بود. همان كسى كه در خانه پيامبر رشد يافته و دست پرورده او بود و نزد رسول اكرم(ص) محبوبيتى بسزا داشت و بيش از همه صحابه با اسلام و نبى اكرم پيوستگى ديرين داشت و پيامبر در چندين مورد موقعيت بى نظيرش را مورد تأكيد قرار داد، همان انسان كاملى كه همه جا شرط برادرى و دوستى را با آخرين فرستاده الهى به جاى مى‏آورد و لحظه‏اى از يارى و حمايتش دست برنمى‏داشت. او همدم پيامبر در روزهاى تنهايى و ياورش در سختى‏ها و خطرها بود و در مقام علمى‏اش پيامبر فرمود: انا مدينة العلم و على بابها:من شهر دانشم و على دروازه آن.
در 28 صفر سال يازدهم هجرى به دنبال 23 سال تلاش بى وقفه در تأسيس امت اسلامى رسول خدا(ص) چشم از اين جهان فرو بست، اگر چه حضرت على(ع) در روز غدير خم به عنوان جانشين واپسين پيامبر توسط حضرت محمد(ص) تعيين گرديد، امّا بنابر عللى آن حضرت قريب 25 سال از اداره و رهبرى جامعه اسلامى بركنار ماند و امام در اين ايّام نقش ناظرى مراقب را داشت و حضورش از بسيارى تحريفات كاست، حضرت على در سال 35 هجرى در رأس امت اسلامى قرار گرفت: آن حضرت در ايام زمامدارى روش پيامبر را به كار بست و غالب تغييراتى را كه پس از آن نبى اكرم اشكار شده بود به حال نخستين باز گردانيد.(18) آن حضرت در اولين روزهاى خلافت فرمود آگاه باشيد گرفتارى كه شما مردم هنگام بعثت داشتيد امروز دوباره به شوى شما بازگشته و دامن گيرتان شده است، بايد درست زير و رو شويد.(19)
امّا آنان كه منافعشان به خطر افتاده بود بناى مخالفت را نهادند و جنگ‏هاى خونينى را برپا كردند، طلحه و زبير جنگ جمل را ترتيب دادند و معاويه كه طمع در خلافت داشت جنگ صفّين را به راه انداخت و سرانجام خوارج غائله نهروان را به وجود آوردند.(20)
بديهى است اگر جهان اسلام از وجود مبارك حضرت على(ع) از همان زمان رحلت نبى اكرم(ص)، بهره برده بود و شرايطى فراهم مى‏آمد تا امت مسلمان عترت پيامبر را رهبر سياسى و اجتماعى خود قرار مى‏داد وضع بهترى داشت و گرفتار برخى نابسامانى‏ها و آشفتگى‏ها نبود.
مسلمانان با تعليمات اسلام و ايمان به حيات جاويد، موفق شدند تا مدت‏ها در برابر حكومت‏هاى فاسد طبقاتى مقاومت نمايند و به پيشروى و فتوحات خود ادامه دهند و تا زمانى كه آثار عظمت فوق العاده روح مؤسس بزرگ اسلام مانع برگشتن تعصّبات جاهلى بود، اين دين جهانگير نيروهاى مخالف را به زانو درآورد و در اقصى نقاط عالم بر قوت و بركت خود افزود. ولى اين‏ها ظاهر اسلام بود و با خانه نشانيدن حضرت على(ع) يعنى تنها كسى كه دنباله رو، روح و فكر حضرت محمد(ص) بود و با كنار ماندن چنين پيشوايى خلافت اسلام به صورت سلطنت عربى و موروثى به سبك حاكمان ايرانى و رومى تغيير شكل پيدا كرد.(21) به علاوه بر اثر اين محروميت دنياى مسلمين دچار تجزيه و تفرقه گرديد. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. به نقل از روزنامه‏هاى رسمى كشور، 14/1/1386. 2. سوره تكاثر، آيات اول و دوم. 3. نهج البلاغه، فرازى از خطبه 221. 4. روح اسلام، امير على، ترجمه ايرج رزاقى و محمد مهدى حيدر پور، ص 250 – 249. 5. فرهنگ و تمدن مسلمانان، و…و…بار تولد، ترجمه على اكبر ديانت، ص 23. 6. سوره اسراء، آيه 81. 7. سوره احزاب، آيه 40. 8. همان، آيه 21. 9. سوره نون و القلم، آيه 4. 10. صحيفه سجاديه، دعاى دوم. 11. سوره انشراح، آيه اول. 12. سوره حديد، آيه 9 و 10. 13. همان، آيه 8. 14. نگاهى به تاريخ جهان، جواهر لعل نهرو، ترجمه محمود تفضّلى، ص 318 – 317. 15. سوره حجرات، آيه 13. 16. نك: سوره توبه، آيه 92. 17. بنگريد به كتاب خدمات متقابل اسلام و ايران، به قلم استاد شهيد مرتضى مطهرى. 18. شيعه در اسلام، علامه طباطبايى، ص 15 – 14. 19. نهج البلاغه، خطبه 16. 20. مروج الذهب، مسعودى، ج 2، ص 415. 21. حماسه غدير، گردآورى و نگارش محمد رضا حكيمى، ص 493 – 492.