از ماندگارترين و مفيدترين و هدايتگرترين گنجينههاى معنوى تشيّع وصيّتها و نصيحتهايى است كه از امامان معصوم(ع) به يادگار مانده است، اين وصيّتها، وصيّتهاى اصطلاحى كه درباره مال و اموال باشد، نيست، بلكه وصيّتهاى معنوى و اخلاقى است كه جنبه موعظه و هدايتگرى دارد، و اين هدايتگرى مىتواند در طول تاريخ ادامه داشته باشد.
اين وصيّتها از تك تك معصومان و امامان، از پيامبر گرفته تا على و امامان به دست ما رسيده است آنچه در اين مقال به دنبال ارائه آن هستيم، گوشههايى از وصيّتهاى حضرت باقر(ع) است كه نسبت به برخى افراد داشته. اميد كه بتواند مفيد و راهنما و راهگشا باشد.
الف: وصيّت به شخصى كه اندرز خواست، اين وصيّت و نصيحت سه جمله مهم و ارزشمند دارد:
1- «اوصيك بتقوى اللّه ؛ شما را به تقواى الهى در خودنگهدارى توصيه مىكنم».
اين جمله هر چند كوتاه است ولى اگر نگاه و نظرى به قرآن داشته باشيم به خوبى مىفهميم كه از جايگاه با عظمت و با اهميّت برخوردار است. در يك نگاه اجمالى به قرآن به اين نكات درباره تقوا برمىخوريم:
تقوا، ملاك برترى فرد بر انسانهاى ديگر: «انّ اكرمكم عند اللّه اتقيكم»(1)
تقوا، زمينه پذيرش هدايت الهى را فراهم مىكند: «هدى للمتّقين»(2)
تقوا، وسيله براى دريافت علم الهى و ويژه است: «اتقواللّه و يعلّمكم اللّه»(3).
تقوا، وسيله دريافت رحمت الهى است: «اتقوا لعلّكم ترحمون»(4).
تقوا، معيار قبولى اعمال و طاعات: «انّما يتقبل اللّه من المتّقين»(5).
تقوا، وسيله دريافت رزق از طرق غير منتظره: «و يرزقه من حيث لا يحتسب»(6).
تقوا، وسيله براى در بن بست قرار نگرفتن: «و من يتّقاللّه يجعل له مخرجاً»(7).
تقوا، عامل توجه و حمايت و همراهى خاص خداوند: «ان اللّه مع المتّقين»(8).
تقوا، عامل عاقبت به خيرى است: «والعاقبة للمتّقين»(9).
تقوا، فلسفه عبادت(10) و بسيارى از دستورات اسلامى چون روزه(11) و… مىباشد.
2- «و ايّاك و المزاح فانّه يذهب هيبة الرّجل و ماء وجهه؛ از شوخى بپرهيز، زيرا شوخى هيبت مرد و آبروى او را مىبرد.»
البته به اين نكات در مزاح توجّه شود:
يك: شوخى اگر از دائره حق خارج نشود ممدوح است. پيامبر اكرم(ص) فرمود: «انّى امزح ولا اقول الّا حقّاً؛ من مزاح مىكنم ولى جز حق نمىگويم»(12).
دو: اصل شوخى و مزاح نمودن ممدوح است حضرت صادق(ع) فرمود: هيچ مؤمنى نيست مگر اين كه در او از دعابه وجود دارد، عرض كردم: دعابة چيست؟ فرمود: «المزاح».(13)
س – مزاح ممدوح هم از حَد و مرز عبور نكند و زياد نشود و گرنه مذموم مىشود، پيامبر اكرم(ص) فرمود: «كثرة المزاح يذهب بماء الوجه؛ زياد مزاح كردن آبروى انسان را مىبرد.»(14)
با اين نكات روشن شد كه در كلام حضرت باقر(ع) نيز مقصود زياد شوخى كردن و از حق و اندازه خارج شدن است.
3- «و عليك بالدّعاء لاخوانك بظهر الغيب فانّه يهيل الرّزق بقولها ثلاثاً؛(15) بر تو باد به دعا كردن براى برادرانت (از اهل ايمان) در غياب آنها، زيرا كه اين كار روزى را سرازير مىكند، حضرت اين جمله را سه بار فرمود».
دعا گاه براى مسائل دنيوى است و گاه مسائل معنوى و آخرتى، دعا براى دنيا گاه براى خود انسان است و گاه براى ديگران، و همين طور دعا در مسائل معنوى يا براى خود شخص است و يا ديگران.
از بين اقسام دعا، بهترين دعا آن است كه در حق برادران دينى و ديگران باشد.
پيامبر اكرم(ص) فرمود: «اذا دعا احدٌ فليعمّ فانّه اوجب للدّعاء و من قدّم اربعين رجلاً من اخوانه قبل ان يدعوا لنفسه استجيب له فيهم و فى نفسه؛(16) هرگاه كسى خواست دعا كند دعاى خود را عموميّت دهد (و براى ديگران نيز دعا كند) زيرا فراگيرى لازمتر است براى دعا نمودن، و كسى كه جلو اندازد چهل نفر مرد از برادران (مؤمن) خود را قبل از دعا كردن براى خودش، دعايش در حق آنان و خودش مستجاب مىشود.»
ب: وصيّت به جابربن يزيدبن الحرث الجعفى در اين وصيّت حضرت به پنج نكته مهم، سفارش مىفرمايد:
«اوصيك بخمسٍ، (اى جابر!) تو را به پنج چيز وصيّت و سفارش مىكنم.»
1- «ان ظلمت فلاتظلم،اگر مورد ظلم قرار گرفتى خود ظلم نكن.»
البته اين سفارش در حيطه خودى و مسلمانان است كه بدى آنها را با بدى پاسخ نبايد داد بلكه گذشت كرد چنان كه قرآن كريم مىفرمايد: «…والعافين عن النّاس و اللّه يحبّ المحسنين؛ (متقين كسانى هستند كه) از خطاى مردم در مىگذرند، و خدا نيكوكاران را دوست مىدارد.»(17)
ولى در مقابل كفار مىفرمايد: «فمن اعتدى عليكم فاعتدوا عليه بمثل ما اعتدى عليكم؛(18) و (به طور كلى) هر كس به شما تجاوز كرد همانند آن بر او تعدّى كنيد.»
و در آيهاى بين اين دو امر جمع شده است كه: «…اشدّاء على الكفّار رحماء بينهم…؛(19) محمد رسول خدا است و كسانى كه با او هستند در برابر كفار سرسخت و شديد و در ميان خود مهربانند.»
2- «و ان خانوك فلا تخن؛ و اگر به تو خيانت كردند، تو خيانت نكن.»
اين يك سفارش عمومى است كه حتّى به كفار و غير مسلمانان نيز نبايد خيانت روا داشت.
3- «و ان كذّبت فلا تغضب؛اگر تكذيب شدى خشمناك مشو.»
همان كارى كه پيامبران كردند، با آنهمه تكذيب در حد نهايى خود را حفظ كردند و غضبناك نشدند.
و در جاى ديگر حضرت باقر(ع) فرمود: «لاقوّة كردّ الغضب؛(20) قدرتى بسان رد خشم نيست.» و همچنين فرمود: «من كظم غيظاً و هو يقدر على امتضائه حشا اللّه قلبه امناً و ايماناً يوم القيامة؛(21) هر كسى خشم خود را فرو برد، در حالى كه توان به كار بردن آن را دارد خداوند قلب او را پر از آرامش و ايمان مىكند در روز قيامت»(22).
نه مرد است آن به نزديك خردمند
كه با پيل دمان پيكار جويد
بلى مرد آنكس است از روى تحقيق
كه چون خشم آيدش باطل نگويد
4- «و ان مدحت فلا تفرح؛ اگر مدح و ستايشت كردند شاد مشو.»
خوشحال شدن از مدح ديگران، خصوصاً مدحهايى كه در انسان وجود ندارد سخت خطرناك و گمراه كننده است پيامبر اكرم(ص) به ابن مسعود فرمود: «اذا مدحك النّاس فقالوا: انّك تصوم النّهار و تقوم الليل و انت على غير ذلك فلا تفرح بذلك؛ اگر مردم مدحت كردند پس گفتند(بلى ما شاء اللّه) روز را روزه مىگيرى و شب را بر پا مىخيزى (و به عبادت سر مىكنى) در حالى كه تو بر غير اين حالت هستى، پس خوشحال مشو، فانّ اللّه تعالى يقول «لا تحسبنّ الّذين يفرحون بما اتوا و يحبّون ان يحمدوا بما لم يفعلوا فلا تحسبنّهم بمفازةٍ من العذاب و لهم عذابٌ اليم؛(23) زيرا خداوند متعال فرمود: «گمان مبر آنها كه از اعمال خود خوشحال مىشوند و دوست دارند در برابر كار (نيكى) كه انجام ندادهاند مورد ستايش قرار گيرند، از عذاب (الهى) بركنارند (بلكه) براى آنها، عذاب دردناكى است.»(24)
5 – «و ان ذممت فلا تجزع؛ واگر نكوهش شدى، ناراحت مشو (و نالهات بلند نشود)».
در ادامه توضيحاتى دارد كه از شرح بيشتر سخنان حضرت بىنياز مىكند، فرمود: «بلكه در آنچه درباره تو گفته مىشود بينديش، اگر ديدى آن چه درباره تو گفته در تو هست بدان كه افتادن تو از چشم خداوند عزّ و جلّ بر اثر خشمگين شدنت از حقيقت، مصيبتش براى تو بزرگتر از مصيبتى است كه مىترسى از چشم مردم بيفتى، اما اگر خلاف آن چيزى باشى كه درباره ات گفته شده، اين خود ثوابى است كه، بدون به رنج و زحمت افكندن جسم خود، به دست آوردهاى.»
«و اعلم بانّك لاتكون لنا وليّاً حتى لو اجتمع عليك اهل عصيرك و قالوا: انّك رجلٌ سوءٍ لم تحزنك ذلك، ولو قالوا انّك رجل صالح لم يسرّك…؛ و بدان كه تو دوست ما نخواهى بود، مگر آن گاه كه اگر همه همشهريانت بر ضد تو همصدا شوند و بگويند: تو مرد بدى هستى، مايه اندوه تو نشود و اگر همه گويند تو مرد خوبى هستى اين سخن تو را شاد نسازد، بلكه خودت را با آن چه در كتاب خداست بسنج، اگر ديدى پوينده راه آن هستى،
از آن چه پرهيز داده است مىپرهيزى، به آن چه ترغيب كرده است راغبى و از آنچه ترسانده است مىترسى، پس استوار و خوشحال باش، زيرا آنچه درباره تو گفته شده است، به تو زيانى نمىرساند، و ان كنت مبائنا للقرآن فماذا الّذى يفرّك من نفسك…؟ و اگر ديدى از قرآن جدايى، ديگر چرا بايد خودت را بفريبى، براستى كه مؤمن همواره در كار مبارزه با نفس خويش است، تا بر هوا و هوس آن چيره آيد، يك بار او نفس خود را از كجى و انحراف به راستى مىآورد و يك بار هم نفسش او را به زمين مىزند، و در نتيجه پيرو خواستههاى او مىگردد اما خداوند دستش را مىگيرد و بلند مىشود و خداوند لغزش او را مىبخشد و مؤمن به خود مىآيد و به توبه و ترس (از خدا) پناه مىبرد و بر اثر افزايش ترسش (از خداوند) بر بينش و معرفت او افزوده گردد، دليلش هم اين است كه خداوند مىفرمايد: «انّ الّذين اتّقوا اذا مسّهم طائف من الشيطان تذكّروا فاذاهم مبصرون»(25) در حقيقت: كسانى كه تقوا دارند، چون وسوسهاى از جانب شيطان بديشان رسد خدا را به ياد آورند و به ناگاه بينا شوند.» در ادامه جابر را به چند امر مهم نصيحت مىكند و مىفرمايد:
1- بسيار شمردن كم خدا «يا جابر استكثر لنفسك من اللّه قليل الرّزق تخلّصاً الى الشكر؛ اى جابر همان روزى اندك از طرف خدا را براى خود بسيار شمار، تا از عهده شكر درآيى.»
2- طاعت بسيار خدا را كم شمار: «و استقلل من نفسك كثير الطّاعة للّه ازراءٌ على النّفس و تعرّضاً للعفو؛ طاعت بسيار خود از خدا را كم بشمار تا از اين راه بر نفس خردهگيرى (يا آن را زبون سازى) و خود را در معرض گذشت (خداوند) قرار دهى.»
3- شر را با علم دور كن: «وادفع عن نفسك حاضر الشّرّ بحاضر العلم؛شر موجود را به وسيله دانش و معرفت موجود از خود دورگردان.» شايد مقصود اين باشد كه با شر و بدى از طريق فكر و انديشه و آگاهى برخورد كن نه از طريق عصبانيّت و احساسات.
4- از علم با اخلاص استفاده كن: «واستعمل حاضر العلم بخالص العمل؛ دانش موجود را به وسيله عمل خالص به كار بند.» و اگر چنين شد بر علم انسان افزوده مىشود چنان كه در حديثى حضرت جواد فرمود: «هر كس به آنچه مىداند عمل كند خداوند دانشى را كه نمىداند به او تعليم مىدهد.»(26)
5 – اخلاص را با هوشيارى حفظ كن: «و تحرّز فى خالص العمل من عظيم الغفلة بشدّة التيّقظ؛ و در عمل خالص كه انجام مىدهى خود را با بيدارى و هوشيارى تمام، از غفلت بزرگ نگهدار.»
6- بيدارى را با ترس خدايى به دستآور، «و استجلب شدّة التيّقظ بصدق الخوف؛ و بيدارى كامل را با ترس صادقانه (از خدا) به دست آور.»
7- «و احذر خفىّ التّزيّن بحاضر الحياة؛ و از خود آرايىهاى نهانى به اين زندگى (دنيا) حذر كن.»
8 – با عقل از هوس خود را حفظ كن، «و توقّ مجازفة الهوى بدلالة العقل؛ و با راهنمايى خرد، خودت را از خطر و گزافهگويى نفس حفظ كن.»
9- از خطر هوس خود را حفظ كن «وقف عند غلبة الهوى باسترشاد العلم و استبق خالص الاعمال ليوم الجزاء، خودت را از خطر هوس نگهدار و در هنگام غالب آمدن هوس، با ارشاد خواهى از دانش و معرفت، درنگ كن و اعمال خالص را براى روز پاداش(قيامت) نگهدار»(27) در ميزان الحكمه، وصيّت مذكور به همين اندازه آمده ولى در منبع اصلى،يعنى تحف العقول كه ميزان الحكمه نيز از آنجا نقل نمود و برخى منابع ديگر، وصيّت بيش از مقدار مذكور است، و چون ادامه آن حاوى نكات عميق و مفيدى است آن را مىآوريم.
10- و انزل ساحة القناعة باتّقاء الحرص و ادفع عظيم الحرص بايثار القناعة؛ فرود آى در ميدان قناعت با نگهدارى خود از حرص، و دور كن بزرگى حرص را با مقدّم داشتن قناعت پيشگى.»
11- «واستجلب حلاوة الزّهادة بقصر الامل و اقطع اسباب الطمع ببرد اليأس؛ شيرينى زهد ورزى را با كوتاهى آرزو به دست بيار، و به خنكى نا اميدى (از ديگران) ريشههاى طمع را قطع كن.»
12- درمان عجب «و سدّ سبيل العجب بمعرفة النّفس و تخلّص الى راحة النّفس بصحّة التّفويض؛راه عجب را با شناخت نفس(و عجز خويشتن) سد كن و نفس را با نيكو تفويض نمودن (امور به خداى متعال) آسوده ساز.
13- راه راحتى بدن «واطلب راحة البدن باجمام القلب و تخلّص الى اجمام القلب بقلّة الخطاء؛ براى راحتى بدن به دنبال راحتى دل باش، و براى راحتى دل به دنبال كم خطا كردن باش» هر كس كمتر خطا كند، دلش نيز كمتر مشغول و گرفتار و غصّه دارد، هرگاه قلب راحت و آسوده باشد بدن نيز راحت خواهد بود.
14- راه بدست آوردن رقّت قلب «و تعرّض لرقّة القلب بكثرة الذّكر فى الخلوات، و استجلب نور القلب بدوام الحزن؛ با زيادى ذكر (خدا) خود را در معرض رقّت قلب قرار بده، و با مداومت حزن و اندوه (بر قيامت و پس از مرگ) نورانيّت قلب بدست آور.
15- راه دورى از شيطان «و تحرّز من ابليس بالخوف الصّادق، و ايّاك و الرّجاء الكاذب فانّه يوقعك فى الخوف الصّادق؛ از شيطان با ترس صادقانه (از خداوند) دورى كن، و بر تو باد دورى جستن از اميد كاذب (و ناروا، زيرا اين اجتناب تو را در خوف صادق از خداوند) قرار مىدهد.»
16- «و تزيّن للّه عزّ و جلّ بالصّدق فى الاعمال و تحبّب اليه بتعجيل الانتقال و ايّاك و التّسويف فانّه بحرٌ يغرق فيه الهلكى؛ خود را براى خدا با صداقت در عملها زينت كن، و دوستى خود را نسبت به او با تعجيل در رفتن (از دار دنيا) اظهار كن و بر تو باد كه از سوف سوف گفتن و امروز و فردا كردن دورى كنى، زيرا اين عمل دريايى است كه در آن هلاكت شدگان غرق شدهاند.»
17- غفلت قساوت مىآورد «و ايّاك و الغفلة ففيها تكون قساوة القلب و ايّاك و التّوانى فيما لاعذر لك فيه فاليه يلجأ النّادمون؛ از غفلت دورى كن كه باعث قساوت و سختى قلب مىشود و از سستى در چيزى كه عذرندارى اجتناب كن، زيرا سستى پناهگاه نادمان و پشيمان شوندگان است.»
18- راه توبه «و استرجع سالف الذّنوب بشدّة النّدم، و كثرة الاستغفار؛ گناهان گذشته خود را با شدّت پشيمانى و زيادى استغفار و طلب بخشش برگردان.»
19- راه رسيدن به عفو الهى «و تعرّض للرّحمة و عفو اللّه بحسن المراجعة و استعن على حسن المراجعة بخالص الدّعاء و المناجاة فى الظّلم؛ با نيكو رجوع نمودن (به خدا و توبه) خود را در معرض رحمت و گذشت خدا قرار بده و براى نيكو مراجعه كردن از دعاىخالص و مناجاتهاى (شبانه) در تاريكيها كمك بگير» يعنى توبه واقعى بعد از پشيمانى و زيادى استغفار و خالصانه خدا را ياد كردن و شبها در پيشگاه او ناليدن تحقق مىيابد.
اى شده غرق گناه خواب گران تا به كى
چاره درد تو را ديدهتر مىكند
نيمه شب خلوت است مظهر هر رأفت است
عاشق شوريده را دوست نظر مىكند
20- «…و اطلب بقاء العزّ باماتة الطّمع و ادفع ذلّ الطّمع بعزّ اليأس و استجلب عزّ اليأس ببعد الهمّة؛ بقاى عزّت (خود) را در ميراندن طمع جستجو كن، و خوارى طمع را با عزّت نااميدى (از ديگران) دور ساز، و عزّت نااميدى (از ديگران) را به بلند بودن همّت بدست بيار.»
همّت بلند دار كه مردان روزگار
از همت بلند به جاى رسيدهاند
21- به هر كس اطمينان نكن «…و ايّاك و الثّقة بغير المأمون فانّ للشّرّ ضراوةٌ كضراوة الغذاء؛ بپرهيز از اعتماد به فرد غير مطمئن! زيرا بدى را اعتيادى است همچون عادت انسان به خوردن غذا.»
22- بهترين علم «و اعلم انّه لاعلم كطلب السّلامة و لاسلامة كسلامة القلب و لاعقل كمخالفة الهوى، ولاخوف كخوف حاجزٍ، ولارجاء كرجاء معينٍ؛ بدان كه هيچ دانشى همچون طلب سلامت نيست و هيچ سلامتى بسان سلامت قلب نيست و هيچ خردى مانند مخالفت با هوس نيست و هيچ ترسى مانند ترس بازدارنده (از گناه) نيست و هيچ اميدى همچون اميد يارى دهنده (مشوق) نيست.
23- «ولافقر كفقر القلب و لاغنى كغنى النّفس و لا قوّة كغلبة الهوى؛ و فقرى چون فقر دل، و غنايى چون غناى نفس نيست و هيچ قدرتى مانند غلبه بر هوى وجود ندارد.»
قهرمان نيست آنكه در كشتى
قهرمان ديگر بيندازد
قهرمان آن بود كه وقت نبرد
نفس امّاره را زبون سازد
24- «ولا نور كنور اليقين و لايقين كاستصغارك للدّنيا، و لا معرفة كمعرفتك بنفسك؛ هيچ نورى، بسان نور يقين نيست، و هيچ يقينى مانند كوچك شمردن دنيا نيست (و اين كه بدانى دنيا ناچيز است) و هيچ معرفتى مانند شناخت خويشتن، خويش نيست.»
25- «ولانعمة كالعافية و لاعافية كمساعدة التّوفيق، و لا شرف كبعد الهمّة ولازهد كقصر الأمل، ولا حرص كالمنافسة فى الدّرجات؛ نعمتى همچون سلامتى نيست و عافيتى چون همراهى توفيق وجود ندارد، و شرف و بزرگى بسان همت بلند نيست، و زهدى چون كوتاهى آرزوها وجود ندارد، و هيچ حرصى بپاى رقابت بر سر مقام نمىرسد.»
26- «ولا عدل كالانصاف، ولاتعدّى كالجور و لاجور كموافقه الهوى و لاطاعة كاداء الفرائض، ولاخوف كالحزن، ولا مصيبة كعدم العقل ولا عدم عقل كقلّة اليقين، ولاقلّة يقين كفقر الخوف و لا فقر خوفٍ كقلّة الحزن على فقد الخوف؛ هيچ عدالت ورزى چون انصاف ورزى نيست، و هيچ تجاوزى مانند ستم نيست، و هيچ ستمى مثل پيروى از هوا و هوس نيست، و هيچ طاعتى چون اداء واجبات وجود ندارد، و هيچ (خدا) ترسى همچون حُزن و اندوه (براى قيامت) نيست و مصيبتى مانند نبود عقل وجود ندارد، و هيچ عدم عقلى بپاى كم يقينى نمىرسد و هيچ كمبود يقينى همچون نبود ترس (از خدا) نيست، و هيچ نبود خوف مانند كمى اندوه بر كمبود ترس نيست.
27- «ولا مصيبة كاستهانتك بالذّنب، ورضاك بالحالة الّتى انت عليها؛ و هيچ مصيبتى مانند كوچك شمردن گناهت و خشنودى به وضع موجود نيست.»
28- «ولا فضيلة كالجهاد ولاجهاد كمجاهدة الهوى و لا قوّة كردّ الغضب؛ هيچ فضيلتى مانند جهاد نيست، و هيچ تلاش و جهادى بسان جهاد با نفس نيست و هيچ قدرتى مانند رد خشم وجود ندارد.»
29- «ولا معصية كحبّ البقاء ولا ذلّ كذلّ الطّمع، وايّاك و التّفريط عند امكان الفرصة فانّه ميدانٌ يجرى لاهله بالخسران؛(28) معصيتى بسان دلبستگى به جاودانگى(در دنيا) نيست و هيچ خوارى مانند خوارى طمع نيست و بر تو باد كه از كوتاهى دورى كن و فرصت را از دست مده كه ميدانى است براى اهلش كه باعث زيان و خسارت مىشود.»
ج: وصيّت به فرزندش حضرت صادق(ع)
امام صادق(ع) مىفرمايد: «قال لى ابى: يا جعفر اوقف لى من مالى كذا و كذا، النّوادب تندبنى عشر سنين بمنى ايّام منى؛ پدرم به من فرمود: اى جعفر! فلان مقدار از دارايى ام را برايم وقف كن تا گريه كنندگان در منى و در ايام (اعمال) منى ده سال بر من گريه كنند.»(29)
در اين وصيّت مختصر، به دو سنّت مهم و ماندگار – كه وجود آنها در جامعه مفيد و هدايتگر است – اشاره فرموده است.
1- وقف: وقف از سنتهايى است كه به حال فقرا مفيد و به مراكز مذهبى چون مسجد، و حسينيّه و… رونق مىدهد تا باعث جذب بيشتر افراد شده و زمينه هدايت آنها را فراهم نمايد.
2- گريه بر اهلبيت؛ عزادارى و زنده نگهداشتن ياد اهلبيت در واقع زنده نگهداشتن دين و مكتب است، مذهب شيعه كه همچنان زنده و بالنده در جهان باقى است، يكى از رازهاى بقاى آن همان عزاداريهاى محرّم و صفر و ايّام شهادت امامان بزرگوار است.
حضرت باقر(ع) اين سفارش را در محلّى به نام منى نموده كه هر سال هزاران حاجى از گوشه و كنار جهان در آنجا گردهم مىآيند و در شب يازدهم و دوازدهم، آنجا حضور دارند، و فرصتى نيز وجود دارد كه در مراسم عزادارى شركت نمايند، در نتيجه اين سنّت به تمام جهان مىتواند گسترش يابد، چنان كه گسترش يافته و دشمنان نيز بدان اعتراف دارند.
1- دكتر ژوزف فرانسوى مىگويد:
«…ترقيّات سريع السيرى كه شيعيان در اندك مدتى كردند مىتوان گفت در دو قرن ديگر عدد آنها بر ساير فرقههاى مسلمانان بيشتر خواهد شد و علّت اين امر به واسطه عزادارى امام حسين(ع) است.
امروز در هيچ نقطه از جهان نيست كه براى نمونه حداقل دو يا سه نفر شيعه نباشند كه براى امام حسين(ع) عزادارى نمايند.
شيعيان عقيده دارند كه روزهاى تاسوعا و عاشورا بايستى فقرا را اطعام نمود…دسته ديگر از شيعيان براى اقامه مجلس سوگوارى وقفياتى نمودهاند كه ارزش آن بالغ بر ميليونها دلار مىگردد».(30)
2- توماس ماساريك مىگويد: «بسيارى از مورخين ما از كم و كيف عزادارى امام حسين(ع) اطلاع ندارند و جاهلانه درباره آن سخن مىگويند… و به اين نكته پى نبردهاند كه اين مسأله در اسلام چه تحوّلى ايجاد كرده و يا جنبش و نهضت مذهبى كه از تعزيه در اين قوم پيدا شده در هيچ يك از اقوام و ملل عالم پيدا نشده و با يك نظر دقيق در ترقيات دويست ساله پيروان على(ع) در سرتاسر هندوستان در اقلّيت بودند و همين حال را ممالك ديگر داشت، امروزه در ممالك مترقى و ثروتمند مسيحى اگر بخواهند چنين عزادارى به پا نمايند با صرف ميليونها دلار باز هم به تأسيس چنين مجامع و مجالس عزادارى موفق نخواهند شد…»(31).
اين اعترافات بخوبى نقش و اهمّيت وصيّت حضرت باقر(ع) به فرزندش امام صادق(ع) را در بر پايى عزادارى آنهم در مجمع حاجيان و در فرصت مناسب در منى روشن مىسازد. پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. سوره حجرات، آيه 13. 2. سوره بقره، آيه 2. 3. سوره بقره، آيه 282. 4. سوره انعام، آيه 155. 5. سوره مائده، آيه 27. 6. سوره طلاق، آيه 3. 7. سوره طلاق، آيه 2. 8. سوره توبه، آيه 36. 9. سوره اعراف، آيه 128. 10. سوره بقره، آيه 21. 11. سوره بقره، آيه 183. 12. منتخب ميزان الحكمه، ص 464، ش 5797. 13. همان، ش 5801. 14. همان، ش 5804. 15. ميزان الحكمه محمدى رى شهرى، ترجمه حميد رضا شيخى، دارالحديث، اوّل، 1377، ج 14، ص 6820. 16. بحارالانوار، محمد باقر مجلسى، داراحياء التراث، ج 93، ص 313، ح 17، منتخب ميزان الحكمه، همان، ص 184، ج 1، حديث 2143. 17. سوره آل عمران، آيه 134. 18. سوره بقره، آيه 194. 19. سوره فتح، آيه 29. 20. كافى، محمد بن يعقوب كلينى، دارالكتب الاسلاميّه، ج 2، ص 303، ح 3 ؛ منتخب ميزان الحكمه، همان، ص 389. 21. همان، ص 389، ح 4807. 22. اين بخش را در تاريخ 4/6/86 نوشتم كه همزمان بود با سخنرانى آقاى احمدى نژاد، در دانشگاه كلمبيا، با اين كه از طرف رئيس دانشگاه مورد اهانت قرار گرفت، با اين حال با متانت از كنار آن گذشت و زمينه ملامت آنان را از سوى جهانيان فراهم نمود. 23. سوره آل عمران، آيه 188. 24. مكارم الاخلاق، ج 2، ص 353، ح 2660، به نقل از منتخبميزان الحكمه، همان، ص 458، ش 5737. 25. سوره اعراف، آيه 200. 26. من عمل بما يعلم علّمه اللّه ما لا يعلم؛ اعلام الدين، ص 301، به نقل از منتخب ميزان الحكمه، ص 370، ش 4583. 27. ميزان الحكمه، همان، ج 14، ص 6822 – 6821. 28. تحف العقول، على بن شعبه، تحقيق على اكبر غفّارى، انتشارات اسلامى، قم 1404 ه.، ص 284 – 286 ؛ اعلام الهدايه، مجمع جهانى اهل بيت، اول، 1422، ج 7، ص 234 – 237. 29. بحارالانوار، محمد باقر مجلسى، بيروت، مؤسسة الوفاء، ج46، ص 220. 30. شهيد كربلا، ج 2، ص 224 – 227، به نقل از آشنايى با حسين، ميرزا باقر زخرهاى، نامدار، قم، 1382، چاپ اول، ص 66. 31. آشنايى با حسين(ع)،همان، ص 64 – 65.