آیت الله جوادی آملی
در بحث گذشته، دومین قسمت از اشکال هشتم مطرح و پاسخ داده
شد. اکنون بحث از آخرین قسمت از اشکال هشتم است.
قسمت سوم از اشکال هشتم
اشکال کنندگان میگویند: چه نیازی داریم که راه منطق و
فلسفه را حل کنیم؟ اگر خواستیم مسائل جهان برای ما حل شود، بهتر آن است که از کتاب
و سنت مدد بگیریم و از راه تهذیب نفس به کمال برسیم!
این راه، راهی نیست که اشکال بر حکمت و فلسفه باشد، این
راهی است که عده ای از فلاسفه حتی در قرنهای گذشته نیز آن را طی کرده اند و آن این
است که آنچه انبیا آورده اند، عده ای سعی بر این داشتند که روش انبیاء را از راه
تهذیب جان پیاده کنند، و آن دومین مقام بحث است. زیرا قبل از تهذیب نفس این سؤال
پیش میآید: شما که میخواهی تهذیب نفس کنی، آیا میل نداری آنچه را فهمیده ای برای
دیگران بازگو کنی و سخنان خودت را با دلیل و برهان به مقام ثبوت برسانی؟ اگر چنین
قصدی داری، این همان راه منطق است، ولی اگر میخواهی برای همیشه ساکت باشی مثل
اینکه عده ای ساکت بودند، آن هم راه فلسفه افلاطونی است.
درست نیست که انسان بگوید: فلسفه بد است! باید از راه تهذیب
نفس وارد شویم. معنای این سخن این است که من قسمتی از فلسفه را قبول دارم ولی
قسمتی را نمیپذیرم. مانند اینکه کسی بگوید: اصول و مبادی اصولی بد است، من آن
رشته را قبول دارم که در برابر اصولیّت قرار دارد که همان رشته اخباری است. این
شخص در مقدّمات، یکی از دو راه را پذیرفته است گرچه با فقه- که مشترک بین هر دو
گروه است- مخالفت نکرده ولی با روش اخباری میخواهد به فقه برسد نه با روش اصولی.
راه تهذیب نفس
در هر حال، آن راهی را که این اشکال کنندگان میپذیرند،
منحصر به آنها نیست بلکه این راه را سقراط- قبل از اسلام- و شیخ اشراق و همفکران
او- پس از اسلام- نیز رفته اند و در این زمینه کتابها نوشته اند. اینجا است که به
این آقایان میگوئیم: اگر خواستید تهذیب نفس کنید؛ و پس از مدتها ریاضت، یک ره
آوردی داشتید، اگر ره آورد خود را خواستید روی قلم بیاورید، باید نوشته شما به
روال منطق باشد و باید یک میزان عقلی داشته باشید که آیا آنچه را یافته اید حق است
یا نه؟ و این مطلب بر همه افراد بشر منطبق است مگر اینکه خود آن شخص میزان باشد که
تنها موردش معصومین اند زیرا معصوم خودش صراط است و نسبت به او، باطل و شکّی راه
ندارد؛ زیرا او میزان و حق است و در منطقهای که جز حق وجود ندارد، شک نیز وجود
نخواهد داشت.
به عنوان نمونه: اگر کتابخانه ای داشته باشیم که در تمام
قفسه های آن، چیزی جز کتاب تفسیر وجود نداشته باشد، در هیچ کتابی شک نمیکنیم که
این تفسیر است یا حدیث زیرا یقین داریم که تفسیر است چون در این کتابخانه جز
تفسیر، کتاب دیگری نداریم ولی اگر در کتابخانه هم تفسیر باشد و هم حدیث، در هر
کتابی دو احتمال وارد است. بنابراین در اینجا فرد مشکوک راه دارد.
پس در منطقه ای که جز حق چیز دیگری نباشد، قهرا ً وسوسه و
باطل و شیطنت راهی نخواهد داشت، آنجا همان مقام شامخ عصمت است و بس. ولی آنهائی که
به آن درجه نرسیده اند، امّا در اثر تهذیب نفس به مقامی نسبتا ً عالی رسیده اند،
بدون شک تنها نمیخواهند خود را قانع کنند بلکه در پی رساندن حق به دیگران نیز میباشند،
اینجا است که چاره ای جز داشتن یک ابزار و میزان برای فهماندن دیگران ندارند.
بنابراین، راهی را که گفته اند: باید روش کتاب و سنت را
بگیریم، معنایش این است که: اگر انسان از هوی و هوس دور بماند، از رذایل اخلاقی
خود را پاک کند و به فضائل روحی برسد؛ بسیاری از مسائل برای او حل میشود. و این
در مقام دوم است که تزکیه نام دارد و به خواست خداوند در آینده مطرح خواهد شد. و
این راهی بود که عده ای از حکمای یونان، حکمای اسلام و حتی فلاسفه غرب آن را طی
کردند و آن را تأیید میکنند گرچه این معنی را هر گروهی به روش خاصّی توجیه و
تبیین میکند. مثلا ً پیروان افلاطون بر آن بودند که چون ارواح قبل از ابدان خلق
شده اند- با استفاده از بعضی شواهد- تمام علوم ضروری در نهاد انسان بر اساس فطرت
اولیه ذخیره شده و هنگامی که انسان به دنیا میآید، تمام تلاش و کوشش او بر این است که آن نسیان و فراموشی برطرف شود
و آن علوم ذخیره شده شکوفا گردد. آن دانشهائی که بالفعل در فطرت و نهاد انسانها
بود با گردگیری این پرده های غفلت شکوفا میشود.
استدلال حکمای اسلام
در بین حکمای اسلام هم آنها که روش افلاطون را پذیرفته اند
گاهی به آیه «و اشهدهم علی انفسهم…» تمسّک کردند و به مضمون روایاتی که ثابت میکند،
ارواح قبل از ابدان به هزار یا هزارها سال خلقت شده است، استدلال نمودند و گفتند:
بسیاری از علوم که در سعادت بشر نقش دارد، در جانها بالفطره نهفته است و این
تعلّقات و سرگرمیهای انسان به امور بدنی، او را غافل کرده است که باید با تزکیه و
تهذیب این غفلت و فراموشی زدوده شود تا آن علوم درونی ظهور کند.
عدّه ای دیگر برآنند که آنچنان نیست که تمام دانشها در نهاد
انسان باشد و در اثر تزکیه ظهور پیدا کند، بلکه تزکیه برای این است که انسان این
صفحۀ جان را مانند آینه شفاف نگهدارد، که در آن صورت، اسرار عالم در صفحۀ جان میتابد،
آنگاه انسان، جهان بین کامل خواهد شد. این روش را در فلسفه اشراق، در اشعار مولوی
و در نوشته های مرحوم فیض در «المحجّه البیضاء» میبینیم.
مثلا ً داستانی که این مطلب را تأیید میکند و هم در مثنوی
مولانا آمده و هم در محجه البیضاء موجود هست از این قرار میباشد.
تابش اسرار عالم در جان
یک نفر خواست کاخش را نقاشی کند. دو گروه را به کار دعوت
کرد و برای اینکه آزمایش کند که کدام یک هنرش بیشتر است، دو دیوار از یک اطاق را
که روبروی هم قرار داشتند به این دو گروه داد و از هر گروه خواست نقاشی کند تا
روشن شود هنر کدام گروه بهتر است، آنگاه تمام کاخ را در اختیار آنها بگذارد.
گروه اول رنگهای مختلف و ابزار گوناگون برای نقاشی طلب
کردند و بیشترین تلاش را کردند تا چهرۀ دیوار را کاملا ً نقاشی کنند. گروه دوم
چیزی درخواست نکردند، و کسی هم از اسرار کار آنها آگاه نبود ولی آنها هم مشغول
تلاش و کوشش بودند. در روز مقرّر که بنا بود نقاشی هر دو گروه بررسی شود دیدند:
گروه اول نقشهای بسیار جالبی در چهره دیوار منقش کرده و نقشهای زیبائی در آنجا
احداث کرده اند ولی گروه دوم، تمام تلاششان در این مدت بر این بوده که چهرۀ دیوار
را مانند آیه شفاف کنند. وقتی پرده کنار رفت، تمام رنجها و زحمتهای گروه اول در
چهرۀ این دیوار منعکس شد.
منظور مرحوم فیض و دیگران از نقل این داستان، این است که
اگر کسی بکوشد جان را چون آئینه کند، اسرار عالم در جان او میتابد. تهذیب و تزکیه
برای این است که انسان هم از رذایل اخلاقی تخلیه شود و هم زمینه تجلیه را فراهم
کند تا محلّی شود به اسرار جهان.
این راه را نه تنها شیخ الاشراق رفته که محقق طوسی، خواجه
نصیرالدین نیز مقداری از کارهایش را با این راه انجام داده است، پس این راه در
برابر فلسفه نیست ولی آنچه مطرح است این است که اگر کسی این راه را طی کرد،
بالاخره روزی باید به حرف بیاید و چیزی را بنویسد، اگر خواست چیزی را بنویسد باید
توان آن را داشته باشد که علم حضوری را حصولی کند و آن یافته های حضوری را با علم
حصولی ثابت نماید وگرنه بسیاری هستند که علم حضوری دارند ولی در مرحله ترجمه و تبدیل
آن به علم حصولی، کمیتشان لنگ آمده و از عهده آن برنمیآیند.
تهذیب نفس از راه شرع
ممکن است اشکال کنندگان بگویند: باید تهذیب و تزکیه نفس از
طریق شرع باشد. در پاسخ میگوئیم: اتفاقا ً این تعهّد را قبل از شما، عرفای اسلامی
کرده اند و کتابهای آنها پر است از این اشتراط.
برای نمونه، سید حیدر آملی «ره» یکی از مهمترین عرفای چند
قرن قبل است، میگوید: راهی جز راه شرع نیست و اگر احیانا ً از شریعت تعبیر به
«قشر» میکند، به این معنی نیست که شریعت قشر است و طریقت لب، بلکه میخواهد
بگوید: این حافظ او است. میوه را پوست او حفظ میکند. حضور قلب نماز را حفظ میکند
پس اگر نماز نباشد حضور قلب نیست، «اقم الصّلوه لذکری» نیست. اگر کسی حضور قلب
نداشت، تمام فقها در رساله های علمیه مینویسند که نماز او صحیح است ولی آن پذیرشی
که در حضور قلب است در اینجا نیست. به تعبیر دیگر: صحیح، شریعت است و قبول، طریقت
است. بنابراین نماز فاسق هم صحیح است ولی کسی نمیگوید آن نماز مقبول است! «انما
یتقبّل الله من المتقین»- خداوند تنها از تقوی پیشگان میپذیرد.
پس این شرطی که شما اشکال کنندگان میکنید چیز جدیدی نیست
بلکه قبل از شما، عرفای اسلامی نیز همین شرط را کرده اند. مرحوم سید حیدر آملی در
کتاب «جامع الاسرار» میگوید: ذره ای نمیشود از آنچه وحی آورده است، تخطّی کرد
ولی آنچه وحی آورده است همین ظاهر است یا باطن نیز دارد؟! به عنوان نمونه این نکته
را به عرضتان میرسانم:
معنای ابوالقاسم
مرحوم صدوق حدیثی را در کتاب «معانی الاخبار» نقل کرده است
میگوید:
یکی از شاگردان امام رضا علیه السلام است که میگوید: از
امام علیه السلام پرسیدم: چرا رسول الله «ص» را «ابوالقاسم» میگویند.
فرمود: برای اینکه خداوند به او فرزندی داد به نام قاسم و
حضرت، پدر قاسم بود، از این جهت ایشان را ابوالقاسم میگویند:
عرض کردم: آیا من قابلیت دارم که بیش از این توضیح بدهید؟
آری! مگر نه آن است که رسول الله «ص» علی بن ابیطالب »ع» را
تربیت کرد و در دامن مبارک خود پروراند؟
عرض کردم: آری.
مگر نه آن است که علی «ع» «قسیم الجنه و النار» است؟ عرض
کردم: آری.
علی بن ابیطالب تربیت شده رسول الله بود (اصل اول) و چون
علی بن ابیطالب قسیم الجنه و النار است (اصل دوم) و چون معلم به منزله پدر است
نسبت به شاگرد (اصل سوم) پس رسول الله ابوالقاسم است. [1]
بسیاری از لطایف روایات ما اینچنین است که عرفا بدنبال این
سلسله از مسائل هستند. این حدیث شریف را اولین بار از محضر درس استاد، مرحوم شیخ
محمد تقی آملی رضوان الله علیه یاد گرفتیم، ایشان میفرمودند: ای کاش این راوی ظرف
علمش پر نمیشد و باز از حضرت در خواست توضیح بیشتر میکرد تا اینکه میفهمیدیم
حضرت چه میگویند.
مرحوم صدوق نقل میکند که زراره از امام ششم پرسید: آیا
خداوند در روز قیامت دیده میشود؟ حضرت در پاسخ فرمود: مگر امروز خدا را نمیبینی؟
عرض کرد: من این روایت را از شما نقل کنم؟
فرمود نه! شما اگر این حدیث را از من نقل کردی، مردم خیال
میکنند که میشود با همین چشم خدا را دید. «لاتدرکه الابصار و هو یدرک الابصار».
حضرت به ابوبصیر که نابینا است نیز میگوید: شما هم اکنون
میتوانید خدا را ببینید. این همان روایتی است که بوسیله قلب و با حقیقت ایمان
تحقق میپذیرد نه با چشم ظاهری.
بنابراین، راه دو تا نیست که یکی راه شریعت باشد و دیگری
راه طریقت، بلکه راه یک راه است و همان راه علی و اولاد علی است ولی برخی از عرفا
و بزرگان ما مخصوصا ً مرحوم سید حیدر آملی این راه را از طریق تهذیب نفس میپیمایند.
ادامه دارد