قرآن و سنن الهی در اجتماع بشر

سنّت و سنن

آیت الله محمدی گیلانی

لفظ سنّت در قرآن کریم چهارده بار در نه سوره و سنن که جمع
آنست دو بار در دو سوره آمده است.

سنّت در لغت بمعنای سیره و روش صاف و رام، تعریف شده، و
گفته اند که ریشۀ آن، قول عرب: «سنّ الماء اذا والی صبّه: آب را پیاپی و آسان
ریخت» می‌باشد چه آنکه روش رام و سیرۀ آسان، بگونۀ ریزش آب بکیفیّت مذکور، نزد
اهلش در جریانست.

ابن فارس در مقاییس اللغه می‌گوید: معنای ریشه های مادّه
نامبرده در همۀ مشتقات آن جاری است، و همین تفسیر و تعریف از دیگر محققّین اهل لغت
استظهار می‌شود و بنابراین در هر یک از موارد استعمال این مادّه همگونی و شباهت
آن، بریزش آب با چگونگی یاد شده می‌بایستی ملحوظ شود.

سنت حضرت رسول «ص»

و سنّت رسول الله صلي الله عليه و آله، روش آسان و مورد
پيروي خود آن بزرگوار و اصحاب محترم آن حضرت است که يکي از مبادي و ارکان چهار
گانه فقه اسلامي است، و تعريف جامع آن، عبارت است از: قول و فعل و تقرير آنجناب و
يا ائمه معصومين از اهل البيت عليهم السلام. و گاهي بدعت در مقابل اين معنا مورد
استعمال واقع شده است، چنانکه بعد از پيدايش طائفه معتزله، طائفه اي از مسلمين که
در رأس آنان اشاعره قرار داشتند، خود را سُنّي و اهل سنّت و جماعت ناميدند، و
معتزله را بدعي و اهل بدعت و هوي لقب دادند زيرا طائفه معتزله در مسائل کلاميّه از
فلسفه و اصول عقليّه استمداد مي‌ نمودند و براي عقل در مسائل اعقتادي و احکام
فرعي، بهره اي قائل بوده اند و جمود بر ظواهر را جائز نمي شمردند چه آنکه جمود بر
بسياري از ظواهر موجب تجسّم در مبدء تعالي و مفاسد ديگري است، ولي اشاعره اين بهره
برداري از اصول عقليه را بدعت مي‌پنداشتند و تخيّل مي‌کردند که هر چه در صدر اول
معمول به نبود است،‌نمي‌توان به آن اعتماد کرد و در حريم بهره برداري قرار داد
زيرا حدّ بدعت که «ادخال ما ليس في الدين في الدين»

است بر آن منطق مي‌گردد؟

ولي بر ارباب بصيرت روشن است که منع از بهره برداري از اصول
عقليّه خود بدعت و ادخال چيزي در دين است که از ديانت مقدّسه نيست، و مخالفت صريح
با متن قرآن کريم است و همۀ اهل تحقيق برآنند که عقل نسبت بنقل و سمع، اصل است،
وانگهي لازمۀ اين قول بدعت بودن بسياري از علوم از آن جمله علم اصول فقه است که در
صدر اول اسلام معمولٌ به نبوده است.

بهر حال خصومت آشکار نسبت باصول عقليه در ميان مسلمين از
ناحيه اشاعره شايع گرديده است نه از جانب معتزله، و موافقت اصول معتزله با اصول
اماميّه بدينجهت است، که اصول اماميّه مأخوذ از ائمه اهل البيت عليهم السلام است
که تماماً با قواعد دقيقه عقل و برهان متطابق است و پيشوايان معصومين از آل البيت،
در پاسخ سئوآلات اعتقادي بقدر توان هر پرسش کننده‌اي استدلال عقلي مي‌نموده‌اند و
براي نمونه رواياتي که در پاسخ سئوال از آيۀ کريمۀ:

«الرّحمن علي العرش استوي» وارد شده، کافي است که ثقۀ
الاسلام کليني در کافي شريف و صدوق الطائفه در کتاب توحيد براي اين روايات بابي
منعقد ساخته‌اند در صورتي که همين مسئله را از بعضي از اعلام آنان پرسيده‌اند در
پاسخ با خشونت گفته: «استواء معلوم است و کيف مجهول، و اعتقاد بآن لازم و سئوال
بدعت است».

شايان توجّه است که کلمۀ سنّت در حدّ ذات خود، از وصف خوبي
و بدي عريانست و رنگ خوبي و بدي در جوهر معناي آن داخل نبوده، بلکه اين بي رنگ، بر
حسب ظروف مختلفه اسير رنگ خوبي يا بدي مي‌شود، و بر اين بي رنگي دلالت مي نمايد
اين حديث شريف:

«من سَنَّ في الاسلام سنَۀ حسنۀً فعمل بها بعده کتب له مثل
اجرمن عمل، و لا ينقص من اجورهم شيءٌ، و من سَنَّ في الاسلام سنۀً سينَّهً فعمل
بها بعد کتب عليه مثل وزرمن عمل بها و لا ينقص من اوزارهم شيءٌ» (صحيح مسلم کتاب
العلم رقم الحديث 15)

: «هرکس در اسلام روش نیکوئی را بنیانگزاری کند که بعد از
او، بدان عمل شود همانند پاداش همه کسانی که به آن عمل کرده اند، برایش نوشته می
شود، بدون آن که از پاداش عمل کنندگان، چیزی کاسته شود، و هر کس در سالام روش بدی
را بنیان گزارد که بعد از وی بدان عمل شود، همانند گناه و وزر همه کسانی که به آن
عمل کرده اند بر او نوشته می شود بدون آن که از گناهان و اوزار عمل کنندگان چیزی
کاسته شود».

سنت های الهی

و اما سنت الله تعالی، عبارتست از روش الهی که همانند ریزش
آسان و پیاپی آب معمول به و جاری در اجتماع بشر است، خواه از روش های لطف و انعام
باشد و یا از روش های قهر و انتقام، و در هر صورت برخلاف سنن رسول الله که تشریعی
و اعتباری بوده، تکوینی و حقیقی است. در این جا سئوالی قابل طرح است به این تقریر:

سنت الله تعالی چنان که ادعا شد از سنخ تکوین و ایجاد است،
نه از سنخ اعتبار و تشریع، و معنی ایجاد همانا اعطاء وجود است، پس وجود، عطیه و
موهبتی است از جانب خداوند متعال، و به همین معنا اشارت دارد قول فلاسفه که: وجود
خیر محض است، زیرا خیر یعنی مطلوب برگزیده ای که متعلق اراده و اختیار واقع می
شود، و بدیهی است عدم که باطل محض و هیچ است، هیچگاه مطلوب نبوده و مورد اختیار
واقع نمی شود، و ماهیت نیز اعتباری و ملحق به عدم است پس نتیجه این تحلیل چنین می
شود که حیثیت خیر همان حیثیت وجود است و بنابراین وجود خیر محض و مطلوبست که گاهی
مطلوبیتش بالذات و گاهی برای امر دیگری و وجود اقوائی است که بالاخره به مطلوب
بالذات منتهی می گردد، و آن موجودی است که مطلوب همه، و غایه الغایات  است.

با توجه به این تحلیلی که درباره ایجاد و وجود به عمل آمد
چگونه می توان ادعاء نمود که سنت الهی «تکوین و ایجاد» گاهی در کسوت لطف و انعام
است و گاهی نیز به صورت قهر و انتقام؟ ایا قهر و انتقام، با عطیه و خیر محض،
منافات ندارد؟ و آیا این تنافی در حد قابل جمع و توجه است؟

و آن چه احیانا در پاسخ این سئوال پنداشته شده که: تنافی و
اختلاف گاهی ممکن است عین رحمت باشد چنانکه در حدیث نبوی مشهور آمده است: «اختلاف
امتی رحمه».

پنداری است باطل زیرا معنی اختلاف در حدیث مذکور این است
که: گوناگونی افراد امت مرحومه از نظر ذوق و استعداد و اختلافشان در همت، رحمت به
بار می آورد، چه آن که ذوق و همت بعضی در زراعت و فلاحت و استعداد و همت برخی در
انواع صناعات، و جمعی در سیاستمداری تدبیر امور، و طائفه ای در علم فقه و طائفه
دیگر، در اصول معارف و بر این قیاس هر دسته ای کار مناسب با همت و ذوق خویش را
عهده دار می شوند و مشاغل و کارهای گوناگون و مختلف ین همت ها و استعدادهای مختلف
امت مرحومه تقسیم می گردد و نتیج اختلاف هم مقتضی تقسیم تعهدات، تمامیت نظام و
جریان رحمت است.

ولی تنافی بین قهر و انتقام و بین عطا و خیر که در سئوال
آمده است از نوع اختلاف مذکور در حدیث نیست، زیرا ایجاد که اعطاء وجود و افاضه خیر
است، با قهر و انتقام که سلب وجود و استرداد خیر و عطا است، تباین بالذات دارد و
معقول نیست که مصداق ایجاد، قهر و انتقام باشد، و به یک کلام، لطف و انعام، مصداق
ذاتی ایجاد به معنی یاد شده است و اما قهر و انتقام، برای ایجاد به هیج وجه
مصداقیت ندارد.

پاسخ سئوال فوق به شرح زیر تبیین می گردد: در محل خود
براهین ضروری الانتاج قائم گردیده که واجب بالذات، موجودی است مطلق و نامتناهی، و
هیچگونه حد و قید در حریم اقدس او راه ندارد، و وحدانیت ذات اقدسش از نوع عددی که
قواش به امتیاز واحدی از واحد دیگر و ناگزیر محدود و مقهور است ، نمی باشد، چنانکه
امیر المؤمنین علیه السلام می فرماید: «واحد لابعدد» نهج البلاغه محمد عبده خطبه
185.

و به تعبیر قرآن کریم :«هو الواحد القهار» سوره رعد آیه 11
ـ وحدت آن ذات اقدس وحدت قهاره است یعنی واحدی که بای آن، تصور ثانی ممتنع است.

و نیز مبرهن است که وجود همه ممکنات، رشحه ی فیض او بوده و
بالضروره، هر فعل و اثری با فاعل و مؤثرش، سنخیت دارد، پس لزوما، وجود و اثر مترشح
از آن موجود اقدس نامتناهی ـ تبعا و تطفلا ـ نامحدود و واحد و دارای قداست است، و
علیهذا جهات مختلفی که درموجودات امکانی مشهود می گردد و منشأ حکم به محدودیت از
حیث نقصان و کمال و وجدان و فقدان می شود، تماما از خواص ذاتی امکان است نه مربوط
به آفریدگار واحد قهار. چنان که بر همه این امور، براهین وثیقه قائم است.

پس فیض و عطاء مترشح از حضرت واهب العطایا تقدست اسمائه،
واحد و مطلق و در نهایت قداست و منزه از هر گونه نقص است، ولی قوابل مختلف، مایه
مکثر آن بالوان گوناگون می شوند، برخی از قوابل تام الاستعداد و طاهر الذات. با
پذیرائی فیض الهی کاملتر و نورانی تر و قداست آن را درجمیل ترین طاعات و عبادات
متجلی می سازند، و بعضی دیگر با پذیرائی فیض پاک الهی، بلون خبث و قذارت خویش، آن
را متبدل می سازند، همانند نور آفتاب که نوری است وحدانی و متشابه الاجزاء ولی
قابل های مختلف آن را وفق الوان خود منعکس می کنند، و همچون باران پاک و لطیف و
الله در قائله:

«باران که در لطافت طبعش خلاف نیست

در باغ لاله روید و در شوره زار خس»

و همین مسله یعنی قداست و مطلق بودن فیض را قرآن مجید در
مواضع متعدد مورد عنایت قرار داده است و از آن جمله در این آیات از سوره مبارکه
اسری است :

من کان یرید العاجله عجلنا له فیها ما نشاء لمن نرید ثم
جعلنا له جهنم یصلیها مذموما مدحورا، و من اراد الآخره و سعی لها سعیها و هو مؤمن
فاولئک کان سعیهم مشکورا، کلا نمد هؤلاء و هولاء من عطاء ربک و ما کان عطاء ربک
محظورا» آیات 18 الی 20.

: «آن کس که مراد اصلی وی فقط کامجوئی و بهره وری از لذت
های زودگذر دنیا است در اعطاء آن چه که می خواهیم به هر کسی که اراده داریم شتاب
می کنیم، سپس جزاء چنین کاری را با خواری 
ودوری از رحمت، گرفتاری در دوزخ می گردانیم، و کسی که مقصود اصلی آن حیات
جاودانی است و کوشش در خور آن حیات را با ایمان انجام می دهد، این گروه سعیشان
مقبول و بارور است، چه آن گروه عاجل طلب و چه این گروه باقی طلب، همه را از عطایای
پروردگارت، ما امداد می کنیم، و این طور نیست که عطاء پروردگارت، دارای رنگ
محدودیت و ممنوعیت باشد».

چنان که ملاحظه می کنید قرآن کریم با صراحت اعلام می دارد
که پروردگار متعال همه را به اعطاء و موهبت خویش ـ عطاء و موهبتی که نامتناهی و
مطلق است ـ امداد می نماید، و همه مقدمات و آلات و ابزار اعمال هر دو گروه را [از
علم و اختیار و اراده و قدرت، واعضاء و عضلات و اوتا رو رباطات و اعصاب و مواد
خارجیه ی متعلق عمل و اسباب و شروط دیگر که کلا تکوینی است] خداوند متعال افاضه می
فرماید و امدادهای غیبی او تازه به تازه، نو به نو به همگان می رسد. النهایه، عاجل
طلب دون همت و دنیا دوست، آن را مشاکل طنت خویش ساخته و به رنگ خبث و قذارت باطنی
خود متحول می نماید و در معصیت و بعد از حق تعالی مصرف می نماید، و جاودان طلب
بلند همت همان امداد غیبی و عطاء ربانی را به مقتضای باطن طیب خویش، و در اطاعت
قرب حق تعالی و احیانا فناء فی الله مصرف می کند. و چنان که اشاره نمودیم هر دو
طائفه اعمالشان را با علم و اختیار و اراده خویش انجام می دهند، و با تدبر و امعان
نظر در آن چه که بیان گردید، روشن می شود که فیض و عطاء از حضرت واهب العطایا گاهی
باقتضاء بعضی از ظروف و نسبت به برخی از قوابل، در قیافه قهر و انتقام ظهور کند در
عین آن که بر حسب باطن نظام کل و رحمت است به این تقریر:

ادامه دارد.