الزامات طرح جامع تحول در علوم انساني

حضرت
آيت الله مصباح يزدي

بعد از پيروزي
انقلاب اسلامی و در طول دهه اخیر، بحث‌هاي زيادي پیرامون علوم انساني اسلامي انجام
گرفته است و هنوز هم بسیار نیازمند بحث، تحقيق و تبادل‌نظر است. درباره اين عنوان
برداشت‌هاي مختلفي مي‌شود که جاي تأمل دارد.

 

برداشت­های مختلف از علوم انسانی
اسلامی

بعضي فکر مي‌کنند
که منظور از علوم انساني اسلامي اين است که براي اثبات و حل مسائل علميِ مطرح در
دنیا، به جاي استفاده از روش تجربي، از متون ديني و دلايل تعبدي و نقلي بهره گرفته
شود. به نظر ما اين برداشت صحيح نيست. شيوه تحقيقات علماي اسلام از زمان‌هاي بسيار
قديم نشان مي‌دهد که آنها از روش تجربي در علوم مربوط استفاده مي‌کردند تا آنجا که
برخی ادعا کرده­اند اروپايي‌ها در آشنايي با روش تجربي، بيشتر از دانشمندان اسلامي
و ايراني بهره گرفته­اند. علاوه بر اين، رسالت دين، هدايت انسان‌ها به سوی سعادت
حقيقي است و علوم و تکنولوژي ابزارهايي دائماً در حال تغيير و تکامل هستند که دين
نسبت به تعيين آنها رسالتي ندارد، بلکه دین نسبت به روش استفاده از اين علوم به
صورتي که موجب کمال انساني باشد نظر مي‌دهد و به عبارت ديگر، وظيفه دين هدايت
انسان‌هاست، نه اينکه جواب سئوالات علمي و طبيعي را بدهد.

برداشت ديگر اين
است که مطرح کردن شعار علوم انسانی اسلامی در واقع يک پشتوانه سياسي و يا احياناً
پشتوانه ناسيوناليستي دارد و سياستمداران، اين شعار را پس از پیدایش انقلاب اسلامي
ايران و براي تحقق اهداف خودشان مطرح کردند. آنان براي اين‌ کار انگيزه سياسي
داشتند و يا می­خواستند از گرايش‌هاي ناسيوناليستي مردم استفاده کنند و عواطف مردم
را در مقابل کساني که به آنها ظلم و ستم کرده بودند تحريک کنند تا بگويند ما به
شما نيازي نداريم، خودمان علم داريم و بايد علم بومي داشته باشيم. اين برداشت هم
صحيح نيست. گرايش‌هاي ناسيوناليستي ـ اگر در مواردي هم صحيح و کارآمد باشند ـ در
مقام کشف حقيقت و پاسخ دادن به سئوالاتي که براي انسان‌ها مطرح هستند، کارايي ندارند
و نبايد در حل مسائل علمي و فلسفي دخالت داده شوند.

 برای تبیین مقصود از علوم انساني اسلامي و نيز
مشخص کردن موضع خود در مقابل علوم به اصطلاح غربي، بايد هم واژه علوم غربي يا غيراسلامي
را در اين‌جا معنا و منظورمان را بيان کنيم و هم اسلامي بودن علوم را توضيح بدهيم.

 

کشف حقيقت: ارزشي فرامليتي و
فرامنطقه‌اي

براي يک مسلمان،
علم به معناي کشف حقيقت، از هر جا، از هر منطقه و از هر کس ناشي بشود، ارزش دارد و
بر اساس تعاليم اسلامي باید چنین علمی را در هر کشوري و از هر کسي باشد، جست‌وجو و
کسب کر؛ بنابراين اگر علم به معناي کشف حقيقت دراختیار کساني باشد که با ما اختلاف
نژادي دارند يا در اقليم‌هاي ديگري زندگي مي‌کنند و يا تابع دين و مذهب ديگري
هستند، هيچ از ارزش علمي‌شان نمي‌کاهد و ما به علم آنها احترام مي‌گذاريم و سعي مي‌کنيم
از آن استفاده کنيم.

اگر ما در مقابل
علوم غربي موضع مي‌گيريم و مي‌خواهيم دانشگاه‌هايمان را از بعضي داده‌هاي علوم
غربي پاکسازي کنيم، به اين دلیل است که نقص‌ها، کمبودها، و احياناً اشتباهات و
مغالطاتي در داده‌هاي آنها مشاهده مي‌شود و علاوه بر وظيفه ديني
ما،
حس حقيقت‌جوييمان هم اقتضا مي‌کند که با آن کاستي‌ها و کژي‌ها مبارزه کنيم تا
بتوانيم حقايق را دقيق‌تر و واقعي‌تر به دست آوريم. به اعتقاد ما، آموزه‌هاي
اسلامي دانشمند اسلامي را به گونه­ای تربيت مي‌کند که مي‌تواند از اين کاستي‌ها و
کژي‌ها دور و سالم بماند. از اين جهت، روشي را که امروزه در دنياي غرب بيشتر غالب است
و کمابيش به کشورهاي ديگر هم سرايت کرده است، من حیث‌المجموع روش نادرستي تلقي مي‌کنيم،
هرچند عناصر درستي هم دارد و در مقابل آن، روشي را پيشنهاد مي‌کنيم که بتواند جلوي
آن آسيب‌ها و آفت‌ها را بگيرد و اسمش را به دلیلی که بعداً بیان می‌شود، «اسلامي»
مي‌گذاريم.

تا اینجا عنوان
علوم انساني اسلامي به لحاظ تصور مفهومي توضيح داده شد. حال در باره مبادي تصديقي
اثبات علوم انسانی اسلامی توضیح می‌دهیم. اثبات کاستی­های علوم غربي، يعني آنچه
فعلاً در اکثر محافل علمي غربي رايج است و کمابيش در کشورهايي هم که از آنها متأثرند
مشاهده مي‌شود، شناسایی انواع کاستی­ها و تبیین چگونگی برخورد با آنها مي‌تواند در
فهم این نکته به ما کمک کند ‌که چرا مي‌گوييم باید تحولي که اسمش را تحول اسلامي
مي‌گذاريم، در علوم انسانی ایجاد شود.

 

ضعف مبانی معرفت­شناختی
علوم غربی

عمده‌ترين عامل
کاستي در علوم غربي از وقتي پديد آمد که دانشمندان آمپريست(1)، پوزيتويست(2) و
ساير گرايش‌هاي حس‌گرا مدعي شدند علم حقيقي چيزي است که فقط با روش تجربه حسي قابل
اثبات باشد و بتوان نتايج تجربه را به ديگران ارائه داد. آنها اسم چنین دانشی را «science»
گذاشتند و ساير معارف بشري از قبيل فلسفه، هنر، اخلاق، و به طورکلي متافيزيک را از
حوزه علوم خارج دانستند و اعتقاد داشتند که نمي‌توان در باره آنها نظر قطعي داد،
زیرا این دسته از معارف بشری سليقه‌اي هستند و هر کس هرجور دوست دارد مي‌تواند يکي از آن نظريه‌ها را انتخاب کند. به
اعتقاد آنها، مسائلی قابل بحث هستند و بايد در محافل علمي مورد مناقشه و تحقيق
قرار بگيرند که در حوزه علوم تجربي قرار دارند؛ُ بنابراین آنها اسم علم را به علوم
تجربي اختصاص دادند و ساير معارف بشري را از حوزه علم خارج کردند.

در مقابل، ما
معتقديم که همه حوزه‌هاي معرفتي‌اي که اشاره شد، اعم از آنچه در اصطلاح غربي‌ها تحت
عنوان «science» قرار مي‌گيرد
يا با عنوان «knowledge»
و امثال اينها شناخته می­شود، قابل تبيين و اثبات هستند و هر کدام متد
خاص خودشان را دارند و در روش تجربي خلاصه نمي‌شوند، زيرا معنای روش تجربي اين است
که ما چيزهايي را با حواس ظاهري خود درک کنيم، احياناً موارد متعددش را بررسي و
شرايط تحقق آن پديده­ها را ضبط کنيم و نتيجه‌ به دست آمده را تعميم دهيم. در این
صورت يک نظريه علمي مبتني بر تجربه به دست آورده­ایم.

اگر تجربه‌گرايي
براساس مبنای معرفت­شناسانه همین دانشمندان مورد توجه قرار بگیرد، روشن می­شود که اين
نظريه اعتباري ندارد، زیرا از یک طرف، مبنای این نظریه آن است که مي‌توان حقايق را
به وسيله ادراکات حسي کشف کرد، در حالی که ادراکات حسي از نظر معرفت‌شناسي قابل
مناقشه­اند و به دست آوردن نتيجه قطعي از آنها بسيار به‌سختي امکان­پذیر است. از
طرف ديگر، اين مسئله بر فرض­هایی اثبات نشده مبتني است، زیرا با تحقیق آزمايشگاهی در
باره دو پديده‌اي که هر دو را با حس درک مي‌کنيم، شاهد این رابطه ‌هستيم که هرگاه
پديده «الف» تحقق پيدا کرد، به دنبالش پديده «ب» تحقق خواهد يافت و از اين راه رابطه
عليت بين دو پديده را کشف مي‌کنيم و اولي را سبب پيدايش دومي می­دانیم. اين در
حالی است که اولاً پذيرفتن رابطه عليت، مسئله­ای متافيزيکي و فلسفي است و به نظر
خود اين دانشمندان، نظريات متافيزيکي اعتبار علمي ندارند و از قبیل اموری هستند که
قابلیت ابراز نظريات مختلف در آنها وجود دارد، در حالی که همه تجربیات به اين اصل
متافيزيکي نیازمندند. ثانياً، بعد از پذيرفتن اصل عليت، هنگامي مي‌توان اين رابطه
را بين دو پديده کشف کرد که شرايط تحقق اين دو پديده کاملاً کنترل شوند، يعني این
نکته باید اثبات شود که در محيط آزمايش، هيچ عامل ديگري دخالت نداشته است، در حالی
که چنین چیزی قابل اثبات نيست. کنترل همه عوامل طبيعي، خارج از قدرت ماست و چه بسا
عواملي وجود داشته باشند که براي ما شناخته شده نیستند، همچنان که امواج الکترومنيتيک(3)
مدت‌ها پيش اصلاً ناشناخته بودند و کسي از وجود آنها خبر نداشت و يا امواج راديويي
و الکترونيک که در دنيای امروزه محور بسياري از علوم و تکنولوژي‌ها قرار گرفته‌اند،
قبلاً ناشناخته بودند و کسي باور نداشت که چنین چیزی وجود دارد. چه بسا امواج یا
عوامل دیگری هم که در تحقق یک پدیده دخالت دارند، هنوز کشف نشده‌اند؛ بنابراین از
آزمايش‌هاي حسي نمي‌توان نتيجه قطعي به دست آورد. نتيجه اينکه استفاده از روش
تجربي هيچ گاه نتيجه مطلق نمی­دهد و از راه تجربه نمي‌توان يک نظريه علمي کلي و
مطلق را به دست آورد و اين خلاف چيزي است که آمپريست‌ها، پوزيتیويست‌ها و ساير حس‌گرايان
ادعا مي‌کنند.

 

ابتنای علوم غربی
بر اصول متافیزیکی نادرست

علاوه بر این، بسياري
از مسائلي که به عنوان نظريات علمي در علوم مختلف و مشهور مطرح مي‌شوند و اعتبار
جهاني پيدا مي‌کنند، مبتنی بر يک اصل متافيزيکي نادرست هستند. مثلاً در کيهان‌شناسي،
نظریه پیدایش تصادفی عالَم، شهرت جهانی دارد و بر اساس آن، اصل پيدايش جهان به اين
صورت تبيين مي‌شود که در يک ماده متراکم انفجاري پيدا شده است و کهکشان‌ها، منظومه‌هاي
شمسي مختلف، اجرام سماوي، و… بر اثر همین انفجار پدید آمده­اند. اگر از آنها سئوال
شود که چرا در اين ماده انفجار رخ داده است، مي‌گويند تصادفاً چنین اتفاقی افتاده
است. معناي اين پاسخ، پذیرش این نکته در متافيزيک است که ممکن است بعضي از پديده‌ها
بدون هيچ علتي به وجود آیند. تصادف به معناي پيدايش پديده‌اي بدون علت است، در
حالی که ما در متافيزيک به طور قطعي ثابت مي‌کنيم که چنين چيزي محال است و هيچ
پديده‌اي بدون علت نمي‌تواند تحقق پيدا کند.

پس بسياري از
نظريات علوم، بر یک اصل متافیزیکی نادرست، مانند امکان تصادف مبتنی هستند.  حتي در فيزيک جديد نظرياتي مانند خروج تصادفي يک
الکترون از مدار، مبتنی بر پذيرفتن اصل تصادف هستند. ما بايد اول اين مسئله را در
الهيات و متافيزيک بررسي کنيم که آيا تصادف ممکن است يا خیر و اگر ثابت کرديم که تصادف
ممکن نيست، همه نظريات مبتني بر چنين فرضي ابطال مي‌شوند.

بنابراين، يکي
از اشکالات کلي بر علومي که امروزه به نام علوم غربي ناميده مي‌شوند اين است که
مبتنی بر يک سلسله اصول موضوعه‌اي هستند که باید در علوم ديگر، از جمله متافيزيک و
معرفت­شناسی اثبات شوند، ولی اين دانشمندان مطالبي را می­پذیرند که اصول موضوعه‌اش
یا در جاي خود اثبات نشده­اند، يا ابطال شده‌اند و یا به فرض اينکه اثبات شده باشند،
براساس نظر خودشان معتبر نیستند، زیرا آنها براي مسائل غیرتجربي، اعتبار علمي قائل
نيستند.

 

ضعف مبانی انسان­شناختی
علوم غربی

از آنجا که «انسان»،
موضوع علوم انساني دستوری و مسائلي است که عمدتاً ارزشي هستند ـ مثل اخلاق، سياست،
اقتصاد عملي، و… ـ قضاوت قطعي در باره اين احکام ارزشي مبتنی بر شناخت انسان با
تمام ابعاد وجودي اوست. اين در حالي است که Science نمی­تواند بيش از بعد مادي انسان را بررسي و اثبات ‌کند و به همين دليل حتي
ادعا مي‌شود که انسان چيزي غير از بدن نيست و روحي وجود ندارد، بلکه روح همان فعل
و انفعالات مغز و سيستم اعصاب است.

اگر حقيقت انسان
فقط همين موجود مادي پنداشته شود که عمر کوتاهي دارد، نمی­توان ارزش‌هاي معتبر
اخلاقي و ارزش کلي و مطلق اخلاقي را براي او اثبات کرد. این در حالی است که اگر
ثابت کرديم و فهميديم انسان غير از اين بدن مادي، عنصر شريف‌تري به نام روح با
احکامی مخصوص به خود دارد، بين روح و بدن تعامل برقرار است، هم روح در بدن اثر مي‌گذارد
و هم بدن در روح اثر مي‌گذارد، نتیجه متفاوت می­شود. اثبات قطعی هرگونه حکم ارزشي
در باره چنين موجودي که داراي بعد غيرمادي است، متوقف بر درک رابطه دو بعد بدن و
روح و نیز تأثیر رفتارها در زندگی بی­نهایت انسان است، در صورتي که علوم طبيعي با
روش‌هاي تجربي از اثبات چنين مطالبي عاجزند و بايد به اصول متافيزيکي پناه ببرند، در
حالي که براي آنها ارزشي قائل نيستند.

با توجه به نمونه­هایی
از کاستي‌های علوم غربی که اشاره شد، اين نتيجه به دست مي­آید که پيشرفت علم و رسيدن
به نتايج مطمئن‌تر و يقيني‌تر ـ به‌خصوص در علوم انساني ـ مرهون اين است که اولاً انسان
را درست بشناسيم، به ابعاد وجودي او توجه و تعامل و فعل و انفعالات ميان بدن و روح
را درست درک کنيم. ثانياً براي اثبات بسياري از مسائل مورد نياز ـ از جمله همين که
انسان غير از بدن، عنصر ديگري هم دارد يا نه ـ به روش‌هايي غير از روش‌ تجربه حسي
نیاز داریم و بايد از روش‌هاي تجربه روحي، استدلال‌های عقلي و شهودهاي عرفاني
استفاده کنيم تا بتوانیم وجود روح و ارتباط آن با بدن را به‌درستی تبيين کنيم.

بنابراین، قبل
از انسان‌شناسي، بايد يک هستي‌شناسي تحقيقي داشته باشيم و اصول مورد نیاز انسان‌شناسي
و به‌طورکلی مسائل علوم انساني و به‌خصوص مسائل ارزشي را اثبات کنیم. نمونه بارزش
اصل عليت و بطلان تصادف به معنای تحقق معلول بی‌علت است؛ لذا غير از ابزار حسي، راه­های
ديگري هم براي کسب معرفت داريم که از طريق آنها این گونه مسائل را کشف و اثبات مي‌کنيم.
حل اين مسائل با روش تجربي ممکن نيست، زیرا روش تجربي فقط با حسيات سر و کار دارد،
در حالی که بحث ما در باره ماوراي حس است؛ از این رو، بايد سراغ روش ديگر برویم تا
آنها را اثبات کنيم.

نتیجه آنکه غیر
از روش تجربی، راه ديگري براي شناخت وجود دارد که حتي از راه‌هاي حسي و تجربي معتبرتر
است. اثبات راه ديگري غير از حس براي معرفت، ما را وارد حوزه مسائل معرفت‌شناسي مي‌کند.
در این علم باید بررسی شود که اصولاً چند راه براي شناخت وجود دارد، اعتبار آنها در
چه حدي است، حقيقت عقل چيست، ارزش ادراکات عقلي چه اندازه است، آيا ارزش ادراکات
عقلي بيشتر است يا ارزش ادراکات حسي، شهود عرفاني چيست و چه مقدار قابل اعتماد
است، آيا آنچه انبيا به عنوان وحي الهي ادعا کرده­اند مي‌تواند منبع شناخت باشد يا
نه؟ و … .

 

طرح کلان تحول در علوم

نتیجه آنکه تحول در علوم، به‌خصوص علوم انساني ايجاب مي‌کند که در مرحله
اول حوزه معرفت‌شناسي را تقويت و راه‌هاي صحيح کشف واقعيت را اثبات کنیم و به اين
نتيجه برسيم که غير از ادراکات حسي، راه‌هاي ديگري نیز براي شناخت واقعيت وجود دارد
که چه بسا اعتبارشان خيلي بيش از ادراکات حسي باشد. بعد از حل مسائل معرفت‌شناسي باید
وارد حوزه متافيزيک و هستي‌شناسي شويم و اصولي عقلي را که در فلسفه اعتبار دارند و
مورد احتياج علوم هستند ـ مثل اصل عليت و مسائل مربوط به آن‌ ـ تبيين و اثبات کنيم. در مرحله بعد باید
وارد حوزه انسان‌شناسي شويم و حقيقت انسان را شناسايي کنيم. اين سه رشته علمی به
ترتيب بر تحقيق در علوم انساني تقدم دارند. علوم انسانی که امروزه human science ناميده مي‌شوند، رفتارها يا حالات انسان‌ها را
بررسی می­کنند و براساس آنها علوم دستوري را به وجود مي­آورند و توصيه‌هايي براي
اخلاق، سياست، اقتصاد، مسائل خانواده، و… ارائه می­دهند.

قبل از تحقیق در
این دسته از علوم، باید آن سه رشته علمی تقويت شوند و سیر ترتیبی منطقی از معرفت‌شناسي
به هستي‌شناسي، از هستي‌شناسي به انسان‌شناسي، و از انسان‌شناسي به ارزش‌هاي
انساني در حوزه‌هاي مختلف خانواده، اقتصاد، اخلاق، سياست، و… طی شود.

تحول اساسي در
علوم انساني نیازمند چنين طرح جامع و گسترده‌اي است و پذيرفتن چنين طرحي با آموزه‌هاي
اسلامي کاملاً موافق است. ما در اسلام اثبات مي‌کنيم که راه‌هاي کسب معرفت، منحصر به
حس نيست و از همه راه‌هايي که انسان‌ها دراختيار دارند ـ مانند عقل، شهود عرفانی انسان‌هاي
برجسته‌تر و معارف وحیانی که انسان‌هاي ممتازي به نام انبيا مي‌توانند مستقيماً از
خداي متعال تلقي کنند ـ می­توان به معرفت دست یافت و حتی اعتبار بسياري از اينها
از ادراکات حسي که منشأ science هستند، بيشتر است.

ما اسم اين طرح
جامع براي تحول علوم را مطابق فرهنگ خودمان، «اسلامي کردن علوم» می­گذاریم وگرنه
تعصبي نسبت به دين، مذهب، قوميت، زبان و يا نژاد خاصي نداريم. علمي که کاشف حقيقت
باشد، از غرب باشد يا از شرق، از مسلمان باشد يا از غيرمسلمان، از سفيد باشد يا از
سياه، براي ما محترم است و ما آن را مي‌پذيريم.

 

پانوشت:

 

1.    
 

آمپریسم
(تجربه گرایی): از اواخر قرون و سطی زمینه‌های این گرایش در انگلستان پدید آمد و در
قرون    بعدی توسط فلاسفه به نامی همچون جان
لاک، جرج بارکلی و  دیوید هیوم ادامه پیدا کرد.
از میان این سه تن دیوید هیوم ضمن مخالفت با عقل‌گرایی دکارت (1596ـ1650) با تکیه بر
تجربه گرایی مفرط، اصل ضرورت و  علیت را انکار
کرد و امکان استنتاج هرگونه معرفت قطعی و  یقینی
را زیر سئوال برد.

2.

پوزیتیویسم
(اثبات‌گرایی- تحصل‌گرائی) Positivism اصطلاحی فلسفی  که در قرن هجدهم توسط فیلسوف و جامعه‌شناس
فرانسوی آگوست کنت به کار رفت. او معتقد بود که جبری تاریخی بشریت را به سمتی خواهد
برد که نهادهای اجتماعی مربوط به دین و فلسفه از بین خواهند رفت.

3.Electromagnetic
 یکی از نتایج بسیار مهم معادلات ماکسول
، مفهوم طیف الکترومغناطیسی است که حاصل کشف تجربی موج رادیویی است. قسمت عمده فیزیک
امواج الکترومغناطیسی را از چشمه‌های ماورای زمین دریافت می‌کنیم و در واقع همه آگاهی‌های
که در باره جهان داریم از این طریق به ما می‌رسد.

 

 

سوتیترها:

1.

عمده‌ترين
عامل کاستي در علوم غربي از وقتي پديد آمد که دانشمندان آمپريست، پوزيتويستو ساير گرايش‌هاي
حس‌گرا مدعي شدند علم حقيقي چيزي است که فقط با روش تجربه حسي قابل اثبات باشد و بتوان
نتايج تجربه را به ديگران ارائه داد. آنها اسم چنین دانشی را «science»
گذاشتند و ساير معارف بشري از قبيل فلسفه، هنر، اخلاق، و به طورکلي متافيزيک را از
حوزه علوم خارج دانستند.

2.

پيشرفت علم
و رسيدن به نتايج مطمئن‌تر و يقيني‌تر ـ به‌خصوص در علوم انساني ـ مرهون اين است که
اولاً انسان را درست بشناسيم، به ابعاد وجودي او توجه و تعامل و فعل و انفعالات ميان
بدن و روح را درست درک کنيم. ثانياً براي اثبات بسياري از مسائل مورد نياز، بايد از
روش‌هاي تجربه روحي، استدلال‌های عقلي و شهودهاي عرفاني استفاده کنيم تا بتوانیم وجود
روح و ارتباط آن با بدن را به‌درستی تبيين کنيم.

 

3.

تحول اساسي
در علوم انساني نیازمند چنين طرح جامع و گسترده‌اي است و پذيرفتن چنين طرحي با آموزه‌هاي
اسلامي کاملاً موافق است. ما در اسلام اثبات مي‌کنيم که راه‌هاي کسب معرفت، منحصر به
حس نيست و از همه راه‌هايي که انسان‌ها دراختيار دارند ـ مانند عقل، شهود عرفانی انسان‌هاي
برجسته‌تر و معارف وحیانی که انسان‌هاي ممتازي به نام انبيا مي‌توانند مستقيماً از
خداي متعال تلقي کنند.