آن لعل درفشان که زمردنگار شد
آن شاخ گل
که سبز بود در خزان یکی است
افشانده
غنچه گل سرخ از دهان یکی است
آن گوهری که
از آتش الماس ریزه شد
یاقوت خون ز
لعل لب او روان، یکی است
آن لعل
درفشان که زمردنگار شد
داد از وفا
به سودۀ الماس جان یکی است
آن نخل طور
که از اثر زهر جانگداز
از فرق تا
قدم شده آتشفشان، یکی است
آن شاهباز
اوج حقیقت که تیر خصم
نگذاشته ز
بال و پر او نشان یکی است
آن خضر
رهنما که شد از آب آتشین
فرمانروای
مملکت جاودان یکی است
آن نقطه
بسیط محیط رضا که بود
حکمش مدار
دائره کن فکان یکی است
آن جوهر کرم
که چه سودا به سوده کرد
هرگز نداشت
چشم به سود و زیان یکی است
چشم فلک
ندیده بهجز مجتبی کسی
شایان این
معامله، آری همان یکی است
طوبی مثال
گلشن آلعبا بود
ریحانۀ رسول
خدا مجتبی بود
آیتالله غروی اصفهانی
بگذر آهستهتر اى ماه حسن
رمضان آمد و دارم خبرى بهتر از اين
مژدهاى ديگر و لطف دگرى بهتر از اين
گر چه باشد سپر آتش دوزخ ، صومم
ليك با اين همه دارم سپرى بهتر از اين
شب قدر رمضان گر چه بسى پر قدر است
دارد اين مه شب قدر و سحرى بهتر از اين
مولد لؤلؤ پاك مرج البحرين است
نيست در رشته خلقت گهرى بهتر از اين
مادرش فاطمه و باب گرامیش على
چه كسى داشته اُمّ و پدرى بهتر از اين
رست پيغمبر
از آن تهمت ابتر بودن
نيست بر شاخه طوبى ثمرى بهتر از اين
اسوه خلق زمين، فخر جوانان بهشت
مادر دهر نزايد پسرى بهتر از اين
گفت خالق فتبارك به خود از خلقت او
كلك ايجاد ندارد اثرى بهتر از اين
بگذر آهستهتر اى ماه حسن، اى رمضان
عمر ما را
نبود چون گذرى بهتر از اين
اثر صلح حسن نهضت عاشورا بود
امتى را نبود
راهبرى بهتر از اين
زنده شد باز از اين صلح موقت اسلام
نيست در حسن سياست هنرى بهتر از اين
لطف كن اذن زيارت كه خدا ميداند
بهر عشاق نباشد سفرى بهتر از اين
گر چه مشمول عنايات تو بوده است حسان
يا حسن كن به محبان نظرى بهتر از اين
حسان
مُحاق خون
به محراب شفق، منشق سر مهتاب ميبينم
الهي هالهاي از غم در اين محراب ميبينم
علي و مسجد و عدل و شجاعت جملگي در خون
تمام انبيا را
اينچنين بيتاب ميبينم
نداي « فُزتُ ربّ الكعبه » را مولا چه سان
گفت
كه عرش و فرش را لرزان و در ارعاب ميبينم
نماز عشق او با اشك ياران كرده همراهي
لهيب غصّهها را در دل احباب ميبينم
فراق لالهگون
او چنان سخت و غمافزا شد
كه چشمان
يتيمان را چنين پر آب ميبينم
هلال صورت او در مُحاق خون چو پنهان شد
پيمبر را سيهپوشيده
با اصحاب ميبينم
چه صبحي بود آن صبح دلآزار و ستمپيشه
شرار اشك زينب را چنان سيلاب ميبينم
علي آيينهدار مهر و خوبيهاي
اين عالم
جهان را بي وجود او سراب آب ميبينم
خموش اي پارسا ! آتش زدي بر خرمن جانها
جهاني را ز
هجر مرتضي بيتاب ميبينم
رحيم كارگر
داستان غربت انسان
ناله كن آه اي دل من ناله كن
در هجوم دردها بر سينهها
بر وداع قلبها با قلبها
در شكست سينهها از كينهها
برخزان عشق، بر پايان مهر
بر افول راستي، آزادگي
در كمينگاهي كه نامش زندگي است
برفناي رادمردي، سادگي
در عزاي عزت انسان نشين
اي دل زخمي، دل تنهاي من
بر مزار مردمي اشكي فشان
چشم من، اي چشم خونپالاي من
اي قلم، اي دست، اي شعر، اي زبان
پرده گير از چهره صهيون، صليب
داستان غربت انسان سراي
در هجوم تيغ و تزوير فريب
داستانپرداز عصر بیکسی است
آدمي در غزه و قدس و عراق
بر گلوها تيغ خودكامان قرن
در سبوها زهر بيداد و نفاق
غرب! اي فربه شده از خون شرق
چيست جز انسانشكاري كار تو؟
اينك اينك فتنه صهيونيان
داغ ننگي تا ابد بر روي تو
نامتان چنگيز را تطهير كرد
رسم آن خونريز را از ياد برُد
تيرتان، تزويرتان، تقديرتان
فتنه چنگيز را از ياد برد
آي دژخيمان عالم شرمتان
آي سردمداران بيغم وایتان
خون قارون است در جسم شما
خون آتيلاست در رگهايتان
كيستيد اي مردمي گمكردگان؟
اي شرف سيليخور دستانتان
از كدامين دين فرمان ميبريد؟
با كدامين دد بود پيمانتان؟
نالهام از ناي خشماگين بر آي
از درون سينه توفانيم
تا برآشوبد زمان از شورشم
تا زمين خيزد به همپيمانيم
اي سيهروزان و محرومان خاك
آنك آنك مهدي! آنك رستخيز!
اي ستمكاران و خونريزان عصر
پاسخ هر زخم صد شمشير تيز
حمید
سبزواری