تیترهای پیشنهادی
خاطرات جنگ به روايت تصوير/ عمليات مرصاد
سيد مسعود شجاعي طباطبايي
بعضي از عملياتها براي بچهها خاطرات
عجيب و ماندگاري را رقم ميزنند، اما عمليات مرصاد، جور ديگري بود. در واقع ميشد
گفت آخرين عملياتي بود كه شقايقهاي زخمي را به ديار عشق برد.
مثل هميشه خبر آمد كه عمليات ديگري در
حال وقوع است. فرصت كم بود. منافقين كوردل با استفاده از موقعيت به دست آمده ناشي
از پذيرفتن قطعنامه 598 و با اين تصور كه فتح ايران كار چندان مشكلي نيست، وارد
كارزار شده بودند. اينبار بلافاصله بعد از اعلام حركت، آماده شدم و با بچههاي
روايت فتح راهي جبهههاي شمال غرب شديم.
گويا منافقين با كمك ارتش بعثي صدام
اسلامآباد را گرفته بودند و قصد داشتند به كرمانشاه بيايند. بلافاصله راهي خط مقدم شديم. منافقين بعد از فتح
اسلامآباد به گمان اينكه تا تهران پيش خواهند آمد، در
مسير جاده آسفالت، با ادوات کامل و نيروهايشان پيش ميآمدند. در يكي از گردنهها
بچهها راه را سد كرده بودند و بايد منتظر ميمانديم تا منافقین برسند. مثل هميشه
نزديك بچههاي ستاد بوديم.
يكي از بچههاي رزمنده كه به دل منافقين
نفوذ كرده بود، با خود اطلاعات باارزش، از جمله دفترچه خاطراتی را آورده بود.
برايم جالب بود و میخواستم بدانم در آن دفترچه چه خبر است. با كلي پارتي جور
كردن، سرانجام دفترچه به دستم افتاد. دفترچه خاطرات فردی به نام امير، بدون نام فاميل،
ولي پر از عكس بود: عكسهايي در حال رژه، دستبوسي امراي منافقين و… نوشتهها نيز
جالب بود. آن قدر به او شستشوي مغزي داده بودند كه فكر ميكرد فرمانده تيپ است.
تيپي كه نفرات آن بايد در طول عمليات از طرف مردم به آنها ميپيوستند، نه گرداني،
نه دستهاي، نه هيچ چیز دیگري، تنها عنوان تيپ با اسم خود او، در دفترچه نوشته
بود: «امروز تيپام را تحويل گرفتم، قرار شد در مسير، فرماندهان گردانها و دستهها
به ما بپيوندند. ميبايست با نفرات مردمي، تيپ كامل شود!». فرصت زيادي براي مطالعه
نداشتم و در همان لحظات اول، دفترچه تحويل بچههاي اطلاعات عمليات سپاه شد.
هوا گرگ و ميش بود كه به گردنه اصلي يا
خط مقدم رسيديم. از دور صداي نفربرها، تانكها و… ميآمد. از اينكه همه به يك
ستون در جاده حركت ميكردند، واقعاً تعجب ميكرديم. استراتژي جنگي به اين مسخرگي
تا به حال نديده بودم. ظاهراً شهيد صياد شيرازي هم باور نكرده و در وهله اول تقاضا كرده بود تا
كاملاً بررسي شود و بعد بچههاي هوانيروز عمليات كنند. همين طور هم شد و راكتهاي
هليكوپترهاي ايراني، به رديف از اول تا آخر ستون را منهدم كرد. در جلوي ستون يك
تويوتاي آخرين مدل بود كه يادم هست با برادر جهانبخش از بچههاي ستاد لشگر حضرت
رسول«ص» راجع به آن صحبت كرديم. هيچ كس
دلش نميآمد اين تويوتا منهدم شود. بچهها با سلاحهاي سبك به سراغش رفتند، ديوانهوار
به مانع ميزد، دوباره دورخيز ميكرد و باز به مانع ميزد. شايد تصور ميكرد ميتواند
مانع را از سر راه بردارد. خلاصه بچهها امانشان ندادند، راننده و همراهش را كه
بعداً فهميديم يكي از همان فرماندهان تيپهاي الكي است، به هلاكت رساندند. بچههاي
لشکر هم بلافاصله با شابلون نقش آرم لشگر حضرت رسول«ص» و اسپري به سراغش رفتند تا
غنيمتي نونوار را از آن خود كنند. در واقع بيشتر ادواتي كه سالم به دست بچهها ميافتاد،
هر كسي زودتر اقدام ميكرد، از آن لشگرش ميشد. خلاصه برو بیائی بود نگفتنی!
بعد از حمله جانانه رزمندگان و هوانيروز،
منافقين به اطراف پراكنده و بچههاي هر لشکر، تيپ و گردانی موظف به شناسايي و
دستگيري آنان شدند. تدابير امنيتي بهقدر ی بالا بود كه محال بود آنها بتوانند از
دست بچهها جان سالم به در ببرند يا دستگير نشوند. يادم هست تو هر سوراخي چند
منافق اعم از زن و مرد قايم شده بودند. حضور زنان براي همه بسيار عجيب بود و تازگي
داشت. هنگامي كه از كنار ادوات سوخته يا سالم آنها ميگذشتيم تا به اسلامآباد برسيم،
يادم هست بچهها قرصهاي ضدبارداري آنها را نشان ميدادند. از جهنم دنيا يكراست به
جهنم آخرت رفته بودند.
به اسلامآباد رسيديم، ديدن صحنههاي
فجيع به دار كشيدن بچههاي زخمي بسيجي، ارتشي و سپاهي در جلوي بيمارستان اصلي شهر،
حسابي منقلبمان كرد. همين طور هم پيكر پاك شهداي مردمي اين شهر كه حاضر به
همراهي نشده بودند، واقعاً فضاي دلخراشي را ايجاد كرده بود.
سوتیتر:
منافقین همه به يك ستون در جاده حركت ميكردند،
واقعاً تعجب ميكرديم. استراتژي جنگي به اين مسخرگي تا به حال نديده بودم. ظاهراً شهيد
صياد شيرازي هم وقتي ايشان را هليبرد كرده بودند، باور نكرده و در وهله اول تقاضا
كرده بود تا كاملاً بررسي شود و بعد بچههاي هوانيروز دستور بدهند که عمليات كنند.
همين طور هم شد و راكتهاي هليكوپترهاي ايراني، به رديف از اول تا آخر ستون را منهدم
كرد.