حضرت آیت الله
مجتبی تهرانی
آیات و روایات
زیادی در بارة تقسیمبندی قلب وجود دارد که هیچ یک از آنها به حسب خلقت ابتدایی
و فطرت اولیه قلوب انسانی نیستند، بلکه همة قلبها از نظر فطرت اولیه، از صفات
کمال و جمال و حتی مقابلات آن دو خالیاند. مانند پیمانههایی که خالی هستند و یا
صفحههایی که هیچ نقشی
بر آنها وجود ندارد. جمیع قلوب از جهت فطرت، بر سبیل استقامت خلق شدهاند،
بهگونهای که هیچ اعوجاجی در آنها دیده نمیشود. همهشان مخمّر به انوار ذاتیّۀ
توحیدیّه هستند و این در جمیع آنها از نظر فطرت یکسان است.
لذا محور آیات و
روایاتی که قلوب را تقسیم میکنند، به حسب ملکات و اعمال معنویّهای است که در دلها
تأثیر گذاشتهاند. دل هم مانند بدن، صاحب حرکاتی است که به وسیلة آن، توشهای برای
خود تحصیل و بهتعبیر دیگر صفحة خالی از هرنقش خود را با تصاویر مختلفی، منقوش میکند. در اینجا قلبها نسبت به
شکلهایی که بر روی
صفحاتشان کشیده شدهاند، تقسیم میشوند، لذا تمام تعبیراتی که دربارة انواع قلوب آمده، مربوط
به این جنبه است.
تقسیمبندی قلوب به
چهار دسته
در روایتی در کتاب
اصول کافی و نیز جلد70 بحار با کمی اختلاف آمده است که سعد نقل میکند: «عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ«ع» قَالَ:» امام باقر«ع» فرمودند: «إِنَّ الْقُلُوبَ أَرْبَعَةٌ»؛ دلها به چهاردسته تقسیم میشوند. البته این تقسیمبندی ارتباطی با فطرت اوليۀ دل
ندارد. حضرت نمیخواهند دل را از نظر فطرت اولیّه تقسیم کنند، بلکه میگویند: دل، همچون
پیمانهای است که چیزی در آن
ریخته میشود و این ظرف و پیمانه را با توجه به آنچه در آن میریزند، به انواع مختلفی تقسیم
میکنند.
اوّل: «قَلْبٌ فِيهِ نِفَاقٌ وَ إِيمَانٌ»؛ دستة اول دل یا پیمانهای است که در آن هم نفاق وجود دارد و هم ایمان. مثل ظرفی که
عسل و سرکه را با هم در خود دارد. نه عسلش، عسل است و نه سرکهاش، خالص است و به درد
میخورد.
دوم :«وَ قَلْبٌ مَنْكُوسٌ»؛ بعضی از
قلبها هم واژگون و سر و ته هستند. یعنی چیزی وارد آنها نمیشود و راهی برای تغییر
و تطهیر ندارند.
سوّم: «وَ قَلبٌ مَطبوعُ»؛ یکدسته
از قلبها هم هستند که آنقدر ظلمانیاند که درهایشان بسته شده و مهر خورده است.
اینها راه ورودی ندارند و راهی برای هدایتشان باقی نمانده است.
چهارم: «وَ قَلْبٌ أَزْهَرُ أَجْرَدُ»؛ برخی از دلها هم نورانی و صاف هستند و با انجام اعمال صالحه و کسب ملکات
حسنه، روز به روز بر نورانیّت و اقتضای اولیهشان افزوده میشود.
سعد میگوید به
حضرت عرض کردم: «مَا الْأَزْهَرُ؟»؛ آن قلب نورانی کدام است؟ حضرت در جواب، همة اقسام قلوب را برایم باز کردند
و فرمودند: «فِيهِ كَهَيْئَةِ السِّرَاجِ فَأَمَّا
الْمَطْبُوعُ فَقَلْبُ الْمُنَافِقِ وَ أَمَّا الْأَزْهَرُ فَقَلْبُ الْمُؤْمِنِ إِنْ
أَعْطَاهُ شَكَرَ وَ إِنِ ابْتَلَاهُ صَبَرَ وَ أَمَّا الْمَنْكُوسُ فَقَلْبُ الْمُشْرِكِ
ثُمَّ قَرَأَ هَذِهِ الْآيَةَ (أَ فَمَنْ يَمْشِي مُكِبًّا عَلى وَجْهِهِ أَهْدى أَمَّنْ يَمْشِي سَوِيًّا
عَلى صِراطٍ
مُسْتَقِيمٍ)(1) فَأَمَّا الْقَلْبُ الَّذِي فِيهِ إِيمَانٌ
وَ نِفَاقٌ فَهُمْ قَوْمٌ كَانُوا بِالطَّائِفِ فَإِنْ أَدْرَكَ أَحَدَهُمْ أَجَلُهُ
عَلَى نِفَاقِهِ هَلَكَ وَ إِنْ أَدْرَكَهُ عَلَى إِيمَانِهِ نَجَا»؛(2) یعنی قلبِ ازهر قلب مؤمن است که درونش مثل
چراغ نور میدهد و تلألؤ دارد. قلب مؤمن، اگر بر او نعمتی عطا شود، شکر گوید و اگر
مبتلا گردد، صبر میکند. امّا قلب مطبوعه و ظلمانی، قلب منافق است.
و امّا قلب منکوسه
یعنی «واژگون»، قلب مشرک است. بعد حضرت این آیۀ شریفه را قرائت کردند که آیا کسی
که راه میرود در حالی که به رو افتاده، راه هدایت را بهتر یافته است یا آن کسی که
استوار ایستاده، بر راه راست قدم بر میدارد؟! امّا قلبی که در آن، هم ایمان و هم
نفاق وجود دارد، متعلّق به طایفهای است که در طائف ساکنند و اگر مرگ هریک از آنها را در حال
نفاق دریابد، هلاک شوند و اگر در حال ایمان دریابد، نجات مییابند.(3)
بررسی لغات و
مفردات روایت
مسئلة اول مربوط به
لغاتی است که در این روایت شریف بهکار رفتهاند. حضرت به قلب مشرک، «منکوس» میگویند.
منکوس در لغت، یعنی مقلوب، واژگون و سر و ته. حتی در لغت به بچّای که به صورت
غیرطبیعی و با پا بهدنیا بیاید، «أَلوَلَدُ المَنکوس» میگویند. این هم که حضرت آیة سورة ملک را میخوانند،
برای این است که معنای (مُکِّباً عَلی وَجهِهِ) تقریباً نظیر معنای منکوس است، یعنی کسی که به رو بیفتد، شبیه فرد منکوس است.
معنا و منظور آیه، کنایه از این است که قلب اهل شرک، واژگونه و سیر و حرکت معنوی
آنها بر غیر صراط مستقیم و برخلاف فطرت است، لذا ثمری ندارد و به نتیجه نمیرسد.
همان طور که خدا
بدن انسان را با اسلوبی خاص خلق کرده که باید روی دو پا بایستد و درحالی که سرش بالا است، میتواند درست
راه برود، قلب آدمی هم یک رویه و اسلوب فطری دارد که باید بر اساس آن حرکت کند.
اگر کسی بخواهد سر و ته راه برود، برخلاف رویهای است که خدا برایش تنظیم کرده
است. همین طور هم اگر قلب کسی بر طبق فطرتش جلو نرود، واژگون میشود و راه خیر بر
آن مسدود میگردد.
حضرت از قلب منافق
به «مطبوع» تعبیر کردند که بهمعنای مختوم و مهر شده است. این تعبیر کنایه است از
اینکه حرف حقّ و حقایق الهیّه در آن قلبها وارد نمیشود و تأثیری ندارد. معنایش این
نیست که خداوند الطافش را از او منع میکند، بلکه میفرماید این شخص، خودش حقايق
الهی را نمیپذیرد. به چنین قلبی که نمیتواند حقایق را بپذیرد میگویند مطبوع و مهرشده.
قلب مؤمن، «ازهر»
است که این عبارت در لغت این طور معنا شده است: «الابیضُ المَستَنیرُ»؛(4) یعنی آن چیزی
که سپید و نورانی است. به همین مناسبت به خورشید و ماه هم «أَلأَزهَرانِ» گفته میشود، چون هر دوی آنها سپید و نورانی
هستند. گاهی به مرد سپیدچهره و نورانی هم أزهر میگویند. زهرا هم به زنی گفته میشود
که سپید و نورانی است.
امّا اجرد، در لغت
به معنای کسی است که بدنش مو ندارد. گاهی اوقات، زمین خشک و بیآب و علف را نیز
«زمین أجرد» میگویند. اجرد در این روایت به معنای دلی است که اصلاً به دنیا تعلق
ندارد، بیغل و غش و کاملاً صاف است و
هیچ خار و خاشاکی ندارد.
بررسی اجمالی مفاد
روایت
تقسیمبندی مذکور در
این روایت شریفه، یک تقسیم کلی و اجمالی است، زیرا دلها از نظر جهات معنویه،
درجات و مراتب مختلفی دارند و حضرت قالب کلی دلها را بیان فرمودند. دلها چه از
جهت کمال و چه از جهت عکس، مراتب و درجاتی دارند که احصای آنها ممکن نیست.
بزرگان ما با توجه
به آنچه از این روایت استفاده میشود، وارد توضیح این تقسیمبندی شدهاند و بهترین توضیح این است: یک
دسته از دلها، به «ما جاءَ بِهِ النَّبی «ص»» یعنی تمام آنچه از جانب پیغمبر اکرم
رسیده است، ایمان آوردهاند و ایمانشان هم محکم و پابرجاست، یعنی ایمان در قلوب
آنها مستقر گردیده است.
دستة دیگر، با آنکه
به تمام «ما جاءَ بِهِ النَّبی«ص»» ایمان آوردهاند، اما ایمان در قلوبشان استقرار
پیدا نکرده است. قلب اینان گاهی پر از ایمان است و گاهی خالی از آن. هنگامیکه ایمان از دلهای آنان خارج میشود، تنها
ادعای ایمان دارند.
دستة سوم کسانی
هستند که به آنچه پیغمبر«ص» از ناحیۀ خداوند آورده است، ایمان ندارند، اما همیشه
در ظاهر ادعای ایمان میکنند.
دستة چهارم هم
قلوبی هستند که به هیچ کدام از این امور، ایمان ندارند و در ظاهر هم ادعای ایمان
نمیکنند.
قِسم اول، قلوب
مؤمنین است که که حضرت فرمود: «أزهر أجرد» است. گروه دوم، همان قلبی است که حضرت
فرمود: «فیهِ ایمانٌ و نفاقٌ» و متعلق به گروهی است که گاهی مؤمنند و گاهی منافق.
دستة سوم، همان
قلوب منافقین است که در روایت داشت: «مطبوعه» و مهر شده. و دستة چهارم هم قلب
مشرکین است که «قلب منکوس» و واژگونه است.
این صفات قلب، از
صفات عرضی و ظاهریۀ قلب بهشمار میآیند و هیچ ارتباطی با فطرت قلب ندارند. بهعنوان مثال، شرک
برای قلب، یک صفت عرضی بهحساب میآید نه ذاتی، زیرا هیچ قلبی از ابتدای خلقتش، مشرک نبوده
است. همة قلوب، مخمر به انوار ذاتیۀ توحید و در ابتدا از تاریکی ظلم، نفاق، شرک و
کفر، مبرّا هستند. این امور، صفات ظاهریۀ قلوب محسوب میشوند، نه صفات باطنیه و ذاتیه.
روایتی دیگر در این
باره و جمع میان اخبار
در بعضی از روایات،
قلوب انسانها به سهدسته تقسیم شدهاند. این تقسیمبندی سهگانه هیچ منافاتی با
تقسیم قلوب به چهاردسته ندارد، زیرا روایتی که برای قلب، سه قِسم را مطرح میفرماید، قلب منافق و مشرک را
یکی محسوب میکند، چون هر دوی آنها به هیچوجه ایمان نیاوردهاند و تفاوتشان تنها در این است
که یکی ادعای ایمان میکند، ولی دیگری با صداقت میگوید من ایمان ندارم. پس در
باطن، قلب مشرک و منافق، در صفت مطبوعیت با یکدیگر اشتراک دارند و تنها تفاوتشان
در اظهار و عدم اظهار باطن است.
ابوحمزۀ ثمالی از
امام باقر«ع» نقل میکند: «الْقُلُوبُ ثَلَاثَةٌ»؛ دلها سه دستهاند. «قَلْبٌ مَنْكُوسٌ لَا
يَعِي شَيْئاً مِنَ الْخَيْرِ»؛ قلبِ منکوس
واژگونی که هیچ خیری در آن نیست «وَ هُوَ قَلْبُ الْكَافِرِ»؛ که این، قلب کافر است. «وَ قَلْبٌ فِيهِ نُكْتَةٌ سَوْدَاءُ فَالْخَيْرُ وَ الشَّرُّ فِيهِ يَعْتَلِجَانِ»؛ قلبی که در آن نقطهای سیاه وجود دارد و خیر و شر
در آن با هم میجنگند. گاهی ایمان در آن هست و گاهی نیست. «فَأَيُّهُمَا كَانَتْ مِنْهُ»؛ هرکدام از اینها
غلبه پیدا کند، قلب هم اهل همان میشود. «وَ قَلْبٌ مَفْتُوحٌ
فِيهِ مَصَابِيحُ تَزْهَرُ»؛ و قلبی که باز و
مفتوح است و در آن چراغهایی روشن، قرار دارد. «وَ لَا يُطْفَأُ نُورُهُ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ»؛ نور این قلب تا قیامت خاموش نمیشود «وَ هُوَ قَلبُ المُؤمِن»؛(5)
این قلب، قلب مؤمن است.
روایت دوم که اقسام
قلب را سهدسته معرفی کرد، با روایت قبلی که آن را چهار قسم بیان فرمود، هیچ
منافاتی ندارد، چون در روایت اخیر، قلب منافق و مشرک تحت یک عنوان «کافر» واقع
شدند و تنها تفاوتشان در اظهار کردن و اظهار نکردن کفر درونیشان است. اما هر دو
روایت در توصیف قلبها با هم اشتراکاتی دارند. مثلاً روایت اول داشت: قلب مشرک
منکوس است و در این روایت هم عیناً همین عبارت به کار رفته است. یا هر دو روایت، قلبهایی
را بهعنوان قلبهای دمدمی مزاج و مذبذب بیان میکنند که گاهی ایمان دارند و گاهی
کافرند و باید منتظر شد و دید که اینها در چه حالی از دنیا میروند تا مشخص شود كه
عاقبتشان ختم بهخیر شده یا نه. همچنین هر دو روایت قلب مؤمن را نورانی معرفی
کردند و کلمات آنها هم به هم نزدیکند. روایت اول فرمود: قلب مؤمن ازهر و اجرد است و
ازهر هم یعنی آنچه که مانند هیئت چراغ است و در روایت دوم هم کلمه قلب بود: قلب
مؤمن، باز و نورانی است، بهطوری که نورش تا قیامت خاموش نمیشود.
اوصاف «قلب مؤمن»
در معارف اسلامی
نورانیت قلب چیست و
این نور که در روایات آمده، کنایه از چیست؟ قلب با چه چیزی نورانی میشود و
قلبهای نورانی، چه ویژگیهایی دارند؟
ایمان به خدا، از
سنخ کمالات است. کمالات هم، از اصل حقیقت وجودند و اصل حقیقت وجود نیز نور است،
لذا کسی که مؤمن است، یک گوهر وجودیِ نورانی، به نام ایمان در قلب خود دارد. حکما
راجع به وجود ميگویند: «ظاهرٌ بِنَفسِه و
مُظهِرٌ لِغَیرِه». راجع به نور هم گفته میشود:
فینفسه ظاهر است، یعنی لازم نیست چیزی آن را به ما نشان دهد و آن را
برای ما نمایان سازد، بلکه خودش ظاهر و روشن است. از سوی دیگر، نور سبب روشنی و
نمایان شدن اشیای دیگر هم میشود، پس هم فینفسه ظاهر است و هم غیر خود را نمایان
میسازد. ایمان از سنخ کمالات است و کمال از حقیقت وجود و نور سرچشمه میگیرد. ایمان یک حقیقت نورانی
است. بنابراین آنچه مربوط به ایمان و متعلقات آن است، همه از سنخ نورند، هم
ظاهرند و هم مُظهِر، یعنی هم روشناند و هم روشنیبخش.
قلوب کفار، دقیقاً
برعکساند، چون مقابل وجود، عدم است و مقابل نور هم، ظلمت، لذا قلوب کفار، برعکس
قلوب مؤمنین، تاریک و توخالیاند. قلب مؤمن کمالی دارد که از حقیقت وجود گرفته شده
است، ولی قلب غیرمؤمن، خالی از کمال و نورانیت است.
از سوی دیگر، تعلق
به امور دنیویه نیز قلب انسان را تیره و تار میکند، چون حقیقت این تعلقات هم نوعی
نقص و نیستی است. همین تعلقات، موجب میشوند که در دل انسان، غل و غش پیدا شود و
همینها باعث آغاز انحرافات قلبی میگردند. این معنا از روایت هم بهدست میآید،
لذا یکی از ویژگیهای دیگری که برای مؤمن شمرده شده، «أجرد» است، به این معنا که
قلب نورانی مؤمن، صاف و بیغل و غش است و هیچ تعلقی به امور دنیویه ندارد.
بیغل وغش بودن، یک
امر درونی است و چیزی نیست که ما بتوانیم آن را از بیرون مشاهده کنیم، لذا ممکن
است کسی ظاهراً مؤمن باشد، ولی در باطن هیچ اعتقادی به خدا و پیغمبر نداشته باشد.
خود ایمان، یعنی آن نورانیت و صفا، قابل رؤیت نیست، امّا آثارش قابل مشاهده است.
مثلاً انسان میتواند از اعمال بیرونی انسانها پی ببرد که در درون آنها چه خبر
است. درون آدمی تنها با اعمال ظاهری، قابل درک و شناسایی است. بهتعبیر دیگر ایمان
برای مؤمن یک نورانیت درونیه است که آثار آن نورانیت در اعمال او نمایان میشود،
لذا اظهار زبانی ایمان کافی نیست، یعنی به صرف اینکه یک نفر بگوید من ایمان
دارم، نمیتوان حرفش را پذیرفت، بلکه باید به عملش نگاه کرد و دید که آیا واقعاً
او دلبستگی به خدا و دین او دارد و قلبش نورانی و صاف است یا تعلق بهدنیا دارد و
اعتقاد و ایمان به مبدأ و معاد در دلش نفوذ نکرده است. ایمان به خوب حرف زدن نیست،
بلکه به خوب عمل کردن است.
در اصول کافی
روایتی در همین باب نقل شده است: «قَالَ لَنَا ذَاتَ يَوْمٍ»؛ روزی حضرت امام صادق«ع» به ما فرمود: «تَجِدُ الرَّجُلَ لَا يُخْطِئُ بِلَامٍ وَ لَا وَاوٍ خَطِيباً
مِصْقَعاً»؛ گاهی اوقات یک نفر را میبینید که
در سخنرانی و خطبه خواندنش اصلاً اشتباه نمیکند، لام و واو جملاتش را
جابهجا نمیگوید و بهاصطلاح کاملاً، رَج سخن میگوید، «وَ لَقَلْبُهُ أَشَدُّ ظُلْمَةً مِنَ اللَّيْلِ الْمُظْلِمِ»، امّا در عین حال که رَج حرف میزند، دلش کج است. هم قرآن
میخواند و هم روایت،
اما ایمان ندارد. اگر دلش را ببینید، خواهید دید که از شب ظلمانی، تاریکتر است: «وَ تَجِدُ الرَّجُلَ لَا يَسْتَطِيعُ يُعَبِّرُ عَمَّا فِي قَلْبِهِ
بِلِسَانِهِ»؛. گاهی هم شخصی را میبینید، که نمیتواند آنچه را که در دل
دارد، به زبان آورد: «وَ قَلْبُهُ يَزْهَرُ كَمَا يَزْهَرُ
الْمِصْبَاحُ»؛(6) درحالی که قلب او
مانند یک چراغ ميدرخشد. این روایت گویای این معناست که نورانیت دل، یک امر درونی
است و انسان نمیتواند آن را به زبان آورد. افرادی هستند با دلی نورانی و زبانی
که گویا نیست و افرادی هم هستند با دلی ظلمانی و زبانی گویا.
یک بار امام«ره» آن
مرد بزرگ، برای ما نقل کردند که شخصی نزد من آمد و مرتب برایم نهجالبلاغه و قرآن مخواند! آن آقا،
تمسکش خیلی زیاد بود، امّا تنسک نداشت. حرفها را خیلی خوب رَج میکرد، اما در دلش خبری از آن حرفها نبود. دلش، از حرفهایی که
میزد، خبر نداشت.
عکس این هم جایی
است که دل میدرخشد، اما فرد نمیتواند نورانیت و صفایش را به زبان آورد. یکی از
اصحاب امام حسین«ع» در روز عاشورا، مصداق این معناست. در تاریخ مینویسند دل جوان،
نورانی بود و ميدرخشيد، امّا نمیتوانست حرفهایش را بزند و آنچه را که در دل
دارد بیرون بریزد. بلکه ظاهرش نیز برعکس آن چیزی بود که در دل داشت. او غلام
سیاهچهرهای بود که دل به حسین داده بود.
ادامه دارد
*مشروح این سلسله
مباحث بهزودی در قالب کتاب «رسائل بندگی» توسّط موسّسة مصابیحالهدی منتشر خواهد
شد.
پينوشتها
1ـ سورۀ مبارکة
ملک، آیه 22.
2ـ كافي، ج2، ص422.
3ـ البتّه این
قِسم، نیاز به توضیح دارد که بعداً به آن خواهیم رسید.
4ـ لسانالعرب،
ج4، ص332.
5ـ اصول کافی، ج2، ص 423.
6ـ اصول كافي، ج2،
ص 422.
سوتیترها:
1.
شرک برای قلب، یک
صفت عرضی بهحساب میآید نه ذاتی، زیرا هیچ قلبی از ابتدای خلقتش، مشرک نبوده است.
همة قلوب، مخمر به انوار ذاتیۀ توحید و در ابتدا از تاریکی ظلم، نفاق، شرک و کفر، مبرّا
هستند. این امور، صفات ظاهریۀ قلوب محسوب میشوند، نه صفات باطنیه و ذاتیه.
2.
تعلق به امور دنیویه
نیز قلب انسان را تیره و تار میکند، چون حقیقت این تعلقات هم نوعی نقص و نیستی است.
همین تعلقات، موجب می¬شوند که در دل انسان،
غل و غش پیدا ¬شود و همینها باعث آغاز انحرافات
قلبی می¬گردند. این معنا از روایت هم بهدست
می¬آید، لذا یکی از ویژگیهای دیگری که برای
مؤمن شمرده شده، «أجرد» است، به این معنا که قلب نورانی مؤمن، صاف و بی¬غل و غش
است و هیچ تعلقی به امور دنیویه ندارد.
3.
همان طور که خدا
بدن انسان را با اسلوبی خاص خلق کرده که باید روی دو پا بایستد و درحالی که سرش بالا
است، میتواند درست راه برود، قلب آدمی هم یک رویه و اسلوب فطری دارد که باید بر اساس
آن حرکت کند. اگر کسی بخواهد سر و ته راه برود، برخلاف رویهای است که خدا برایش تنظیم
کرده است. همین طور هم اگر قلب کسی بر طبق فطرتش جلو نرود، واژگون میشود و راه خیر
بر آن مسدود میگردد.