محمدصالح
*فرهنگ
فرهنگ نامی است كه در گذشته روي پسرها میگذاشتند،
اما اين روزها ديگر از مد افتاده و بعيد است كسي اسم پسرش را بگذارد «فرهنگ»! شايد
به همين دليل باشد كه برخي معتقدند قديميها به نسبت «ما» جديديها آدمهاي «با
فرهنگ»تري بودهاند! البته «فرهنگ» هنوز هم در قالب نام خانوادگي، چه به صورت خالص
و چه با پسوند و پيشوند! كاربرد دارد و خيلي از آدمها «فرهنگي»، «فرهنگزاده»،
«فرهنگپور»، «فرهنگيان» و… هستند و اين نشان ميدهد كه وضعيت «فرهنگ» در جامعه
آن جورها هم كه بعضيها ادعا ميكنند خراب و افتضاح نيست!
معمولاً فرهنگ با «ارشاد» پخته و خورده
ميشود و اين شايد به دليل ديرهضمي و ثقل «فرهنگ» باشد! در طب سنتي از «ارشاد» به
عنوان مكمل و مصلح «فرهنگ» ياد شده است.
برخي با شنيدن كلمه فرهنگ ياد هنر و ساز
و آواز و عيش و طرب و ساير امور «منكراتي» ميافتند و شايع است روزي بنده خدايي را
به عنوان مسئول يك نهاد فرهنگي منصوب كردند و شب «ننهاش» رسماً اعلام كرد چون
پسرش رياست بر مطربها را پذيرفته، لذا شيرم را حرامش ميكنم!
راستش را بخواهيد هنوز كسي بهدرستي معني
«فرهنگ» را نميداند! مثلاً به اموري كه ذاتاً پيش پا افتاده و دمدستي باشند
«امور فرهنگي» ميگويند! و آدمهايي را كه هيچ تخصصي نداشته باشند و به هيچ دردي
هم نخورند، اما به دلايلي بايد نان بخورند، به عنوان «مسئول امور فرهنگي» يا
«مشاور فرهنگي» يا «قائم مقام فرهنگي» يا حتي «معاونت فرهنگي» (البته در ادارات و
دستگاههاي صنعتي، ساختماني و غيرفرهنگي!) منصوب ميكنند!
اما در عين حال «فرهنگ» را بزرگ ميشمارند
و حتي برايش جشن و جشنواره و همايش و سمينار و گردهمايي و حتي كنفرانس و سمپوزيوم
برگزار ميكنند (و اين آخري را معمولاً جز براي امور خيلي مهم برگزار نميكنند! و
به قول عوام، «سمپوزيوم» آخرش است!). ابهام فرهنگ فقط در اين مثالها نيست! مثلاً
اگر بگويند فلان آدم «فرهنگي» است يعني بنده خدا فقير و آسيبپذير و مستحق يارانه
و زير خط فقر، اما آبرومند است و با هر چه دم دستش بيايد، صورتش را سرخ ميكند (يا
نگه ميدارد!)، اما اگر بگويند فلاني، «آدمي فرهنگي» است، مراد آن است كه فلاني
دلش خوش است (تا آنجا كه خوشي زير دلش زده و به فرهنگ روي آورده!) و اوضاعش توپ و
كار و بارش چاق و مثل مرحوم مغفور خيام اهل دم غنيمتشمري و حال و عيش و طرب ميباشد!
(البته اخيراً به آدمهايي هم كه در صحنه سياست مرتباً كلاه سرشان ميرود و گيج و
منگ ايستادهاند و همهجوره از آنها سوءاستفاده ميشود، اما به هر حال زينتالمجالس
هستند، ميگويند «آدمي فرهنگي»!)
در اين ميان «كار فرهنگي» هم براي خودش
حكايتي دارد! معمولاً به هر كاري كه نخواهند انجام شود يا نميشود انجام شود، يا
نبايد انجام شود، میگویند «كار فرهنگي»! مثلاً وقتي بخواهند بگويند در بارة «بيحجابي»
يا «مفاسد اخلاقي» يا «گسترش منكرات» نبايد كاري كرد يا نيازي به واكنش و كار
نيست، ميگويند بايد براي مقابله با اين مسائل «كار فرهنگي» كرد! آن وقت شنونده
متوجه ميشود كه گوينده ميخواهد بگويد: «دلم نميخواهد با اين موارد مقابله و
برخورد شود! اين موارد اشكالي ندارد، خيلي هم خوب و ضروري است!»
اصولاً «كار فرهنگي» يعني كاري كه صد سال
ديگر هم اتفاق نميافتد! مثلاً وقتي يك مسئول ميگويد «گشت ارشاد» را جمع كنيد،
اين اتفاق ميافتد! اما وقتي همين مسئول ميگويد بايد براي مقابله با بيحجابي
«كار فرهنگي» بشود، يعني اينكه لازم نيست براي مقابله با بيحجابي كار خاصي بشود!
خوشبختانه اخيراً «ساخت و ساز» هم وارد
عرصه فرهنگ شده و برخي مرتب از «فرهنگسازي» حرف ميزنند! اين «سازي» وقتي كنار
فرهنگ بيايد دقيقاً مانند «كار» عمل ميكند! «فرهنگ سازي» هم مثل «كار فرهنگي»
معناي سر كار گذاشتن، سر كار رفتن و هيچ اتفاقي نيفتادن ميدهد!
اما «بسته فرهنگي» معمولاً هديهاي است
كه گيرنده از دريافت آن احساس عجيبي ميكند! وقتي مقداري كاغذ و يك خودكار و چند
جزوه و كتاب و سی دی روي دست يك جايي (مثلاً يك اداره!) باد كند و نيازي به تخليه
انبارها احساس شود، آن اداره موجودي انبارها را به «بسته فرهنگي» تبديل و خودش را
از شر آنها راحت ميكند! البته بعضيها با قرار دادن يك «سانديس» يا «تيتاپ» و سوابق
كاري خودشان در «بستههاي فرهنگي» آنها را قابل تحملتر ميكنند!
«بودجه فرهنگي» هم مثل خود فرهنگ است! هم
هست، هم نيست! «هست» در حدي كه بشود مجلهاي منتشر كرد، همايش راه انداخت، براي
چند چاپخانه و شركت تبليغاتي لقمه ناني جور كرد و به مافوق گزارشي داد و براي بر و
بچ و اهل و عيال اشتغال موقت يا دائم و چند سفر خارجه فراهم آورد! اما «نيست»! چون
بود و نبودش هيچ توفيري ندارد! لااقل در جامعه و ميان مردم كه اينجوري حس ميشود!
حتي گاهي اگر بودجه فرهنگي قطع شود، مردم راضيترند! (چون اتفاقاتي مثل رقاصي و
مطربي و ريخت و پاش بيتالمال و فسق و فجور كمتر ميشود!)، اما بدون ترديد اگر شما
بخواهيد يك عمل خداپسندانه و مثبت و مؤثر انجام دهيد، آن وقت «بودجه فرهنگي» حكم
«سيمرغ» و «درياي سيماب» و «چشمه آب حيات» را پيدا خواهد كرد!
خوشبختانه فرهنگ از آن مسائلي است كه
انحصاري و خصوصي نيست! يعني عمومي است و همه حق دارند در باره آن اظهار نظر كنند،
بگويند و بنويسند و بچاپند و بچاپانند! و البته هر چه در باب فرهنگ بيمايهتر و
بيسوادتر و غيرمتخصصتر باشيد، به اظهار فضل دربارة آن اولي و سزاوارتريد!
بحث نسبت ميان مهندسين و فرهنگ هم جاي
خود را دارد! معمولاً مديريت دستگاهها و ادارات و نهادها و ارگانهاي فرهنگي با
مهندسين است و اين يعني تنها مهندسيناند كه ميتوانند از پس فرهنگ و امور فرهنگي
و مسائل فرهنگي بربيايند و كار فرهنگ را بسازند! تا آنجا كه گفتهاند تصدي يك
دستگاه فرهنگي از سوي يك غيرمهندس كراهت شديده دارد! و همچنين آوردهاند: «المهندس
اولي بلفرهنگ من انفسهم!» يعني كه مهندس است كه ميتواند اهل فرهنگ را جمع و جور
كند و چه نيكو «شباني» است مهندس اگر رمه «فرهنگ» را بفهمد!
*حواشي و لواحق و تتمه مباحث مربوط به
«فرهنگ»
1ـ وقتي چندين سال رياست كميسيون فرهنگي
دولت برعهده يك «مهندس» بوده است (دقيقاً از سال 88 تا همين امسال!)، ديگر باور
بفرماييد بحث مربوط به نسبت مهندسين و فرهنگ مبالغه نيست! البته ما محضر مهندس
عزيزي كه به صدا و سيما افتخار رياست دادهاند، ارادت داريم!
2ـ آدمها معمولاً نسبت به فرهنگ دو حالت
دارند! يا «با» هستند يا «بي»! آدمهاي «بافرهنگ» هر چه انجام بدهند درست و خوب
است! مثل بعضي بازيگران سينما و سيما كه چهرههاي فرهنگي محسوب ميشوند و حتي شرب
خمر و بدمستيهاي بعد از آن و روابط نيمهفرهنگي با زنان و دختران مردم و استعمال
دودهاي فرهنگي و صدها كار ديگرشان «فرهنگي» محسوب ميشود و كسي حق مؤاخذه و مجازات
آنها را بابت ارتكاب اين فعاليتهاي فرهنگي ندارد! (شما تا الان شنيده يا ديدهايد
يك چهره فرهنگي بابت ارتكاب اين معاصي مجازات يا تأديب شده باشد؟)
اما آدمهاي بيفرهنگ! آب هم بخورن
محكومند! نفس هم بكشند مجرمند! «بيفرهنگ»اند ديگر!
پس نتيجه ميگيريم، فرهنگ ميتواند يك
جور مجوز براي انجام برخي يا بسياري از كارها باشد! مثلاً در يك جشنواره فرهنگي
(مثل جشنواره فيلم فجر) شما ميبينيد آقايان و خانمهاي فرهنگي دست در دست و بازو
در بازو با قيافههاي خيلي فرهنگي وارد ميشوند، براي هم سيگار روشن ميكنند،
سيگار روشن از هم قرض ميگيرند، شوخي و بگو بخند ميكنند، براي هم غش و ضعف ميكنند
و آخر هم هر يكي دست آن ديگري را ميگيرد و براي ادامه فعاليتهاي فرهنگي به
فرهنگسراهاي همديگر ميروند! (تا آنجا كه مثلاً ميتوانيد ببينيد يك دختر خانم هر
شب با يك آقاي فرهنگي ميآيد و با يك چهره فرهنگي ديگر ميرود و در آخر مشخص ميشود
كه آن خانم در طول ده شب جشنواره با بيست نفر فعاليت و ارتباط فرهنگي داشته است!)
3ـ معمول است كه صاحبان قدرت و مناصب
براي اهل فرهنگ ميميرند! مثلاً اخيراً شايع شده كه يك مهندس خيلي مهم نذر كرده تا
به همه نسوان حوزه فرهنگ (البته شاخه سينمايي فرهنگ!) رسيدگي نموده و به ايشان
هداياي فرهنگي (مثل انگشتر الماس يا بستههاي تراول يا چكهاي سفيد امضاء) تقديم
كند و شب تا صبح يا صبح تا شب با آنها با مباحثات فرهنگي بپردازد، نمايشگاه عكس و
نقاشي و لباس و غيرهشان را با حضور خود مزين كند و خلاصه مدتي با اهالي فرهنگ
قاطي شود!
4ـ اخيراً آسفالت كردن عرصههاي فرهنگي
هم رايج شده و چه بسيار مديران و مسئولاني كه در رديفهاي بودجه تبصرههايي براي
آسفالت فرهنگ و اهالي آن درنظر گرفته و تصويب و اجرا كردهاند! اصولاً آسفالتكاري
يكي از روشهاي ديرينه تقدير فرهنگي است كه مورخين، سلطان محمود غزنوي را باني و
مبتكر آن ميدانند! (نقل است كه سلطان محمود پس از گرفتن حال مرحوم ابوالقاسم
فردوسي رو به حضار كرد و گفت: خوب آسفالتش كردم!)
5ـ اگر روزي شنيديد كه متوليان امر در
زمينه فرهنگ ديني و ترويج آن فعاليت بسيار كردهاند، بدانيد كه سنگينترين يا بزرگترين
يا طلاكوبترين يا ريزترين مصحف را ساخته و به نمايش درآوردهاند! از ديگر مصاديق
ترويج فرهنگ ديني ميتوان به برپايي نمايشگاه چادرهايي به رنگ بنفش، صورتي، قرمز و
سبز چمني در قالب ترويج فرهنگ حجاب و مسابقه نوشتن طولانيترين جملات اخلاقي به
روي دانه ارزن، ماش، تخم شويد و خاكشير اشاره كرد.
*چند فرمان براي توليد ملي
در سال موسوم به حمايت از توليد ملي و
كار و سرمايه ايراني، روشهاي جاري جهت افزايش رونق توليد ملي در قالب «چند فرمان»
به شرح زير احصاء شده است:
1ـ خريد 200 دستگاه خودروي تشريفاتي
خارجي جهت برگزاري اجلاس سران غيرمتعهدها از جانب دولت؛
2ـ افزايش تعداد تابلوهاي تبليغاتي
كالاهاي مصرفي توليد كره جنوبي در خيابانهاي تهران توسط شهرداري تهران؛
3ـ افزايش حجم تبليغات كالاهاي مصرفي،
آرايشي و تزئيني توليد ايتاليا، فرانسه، سوئيس و غيره در مطبوعات دولتي، نيمهدولتي،
نيمه خصوصي و خصوصي با نظارت معاونت مطبوعاتي وزارت ارشاد و مشاركت همهجانبه
مسئولان جرايد مذكور!
4ـ بيخيالي مجلس در تصويب قانون ممنوعيت
تبليغ كالاهاي مصرفي ساخت خارج در كشور؛
5ـ گسترش واردات گوشت و مرغ و علوفه و
گندم و تخممرغ و پرتقال و موز و انگور و روغن نباتي و عسل و غيره.
6ـ بيتفاوتي رسانه ملي در تبيين ضرورت و
چرايي مصرف كالاهاي داخلي؛
7ـ خريد لباس فرم ورزشكاران ايراني حاضر
در المپيك از يك شركت چيني.