آيتالله مصباح يزدي
اشاره:
در بخش نخست
تاریخچهای از آغاز جدائی تعریف دین و علم و علل ایجاد شکاف بین این دو مقوله بیان
شد. در این بخش نواقص و کمبودهای این نگاه و شیوه صحیح دستیابی به تعریف درست از
رابطه دین و علم پرداخته میشود.
مبتنی نبودن علوم بر اصول موضوعه و مبانی صحیح
به طور طبيعي همه علوم بر يک سلسله قواعد قبلي مبتنی
هستند. قبلاً فلسفه اولی به عنوان اولين علمي شناخته میشد که
ديگر مبتني بر هيچ قاعده قبلي نبود، البته آن وقت علم معرفتشناسي هم جزء فلسفه اولي
بود و علم مستقلي شمرده نمیشد. اما اگر معرفتشناسي
را علمی جدا حساب کنيم، شايد اولين علم، معرفتشناسي باشد. زیرا اصلاً باید بدانیم
آیا ميتوانيم چيزي را بفهميم يا خیر؟ اگر ميتوانيم چيزي را حل کنيم، راهش کدام است؟
ابزارهای شناختش چيست؟ و این ابزارها تا چه اندازه اعتبار دارند؟ و… اگر بخواهيم
در باره همه اين مباحث به صورت تفصیلی بحث و تحقيق کنيم، هيچ وقت به نتیجه نميرسیم.
امروز علوم انساني
دانشگاهها بر يک سلسله اصول موضوعه مبتنی هستند و تعيين این که اصول موضوعه یک قضيه
چيست؟ آيا به کارگیری اين اصول موضوعه در اینجا صحيح است يا ربطي به اينجا ندارد؟ يا
اصلاً آن اصول موضوعه باطلند، ولی ادعا ميشود که صحيح هستند. روش کار صحيح و منطقي
اين است، اما آنچه در دانشگاهها مشاهده میشود،
عملاً اينگونه نيست.
اگر از کسی که دوره کارشناسی، کارشناسی ارشد
و دکترای روانشناسی را در دانشگاه میگذراند بپرسيد اين
مسائلي که در روانشناسي مطرح میکنید بر چند اصل
موضوعی مبتني هستند و اين اصول موضوعه در کجا اثبات شدهاند؟
پاسخ میدهد: روانشناسي چه کار به اصول موضوعه دارد؟ فلان دانشمند اين گونه گفته است
و نتیجه تجربهها و آزمايشها همین است. اينکه خود تجربه چه اندازه صحت و اعتبار دارد،
آيا تجربه کاملي هست يا خیر؟ چگونه اين تجربه صورت گرفته، آیا اين تفسير ارائه و نتيجهگیری
شده؟ آيا اين نتيجهگيري صحيح است يا خیر؟ و… مفروغ عنه است، در صورتي که برای نقادي
یک نظریه بايد روشن شود که بر چه اصولي مبتنی است؟ آن اصول موضوعه از کجا آمدهاند؟
آيا آن اصول موضوعه صحيح هستند يا خیر؟
مقام معظم رهبري در سفري که به قم داشتند،
تأکيد کردند که علوم انساني دانشگاهي ما بر اصول غيراسلامي مبتنی هستند. ایشان بیحساب
چنین تعبیری را به کار برده اند. هر علمي مبتني بر يک اصولي است که اگر در جاي خودش
اثبات شده و صحيح باشند، نتايجي هم که از آنها گرفته ميشوند، ميتوانند صحيح باشند،
اما نکته اینجاست که اصول این علوم اشتباه هستند. اصول روانشناسي در بيشتر مکاتب روانشناسي
رايج در عصر ما و نیز آنچه در دانشگاهها تدريس ميشود، مبتني بر ماترياليسم، اصالت
ماده و اصالت بدن است و اصلاً اعتقادي به وجود روح مستقل از بدن وجود ندارد. هر روز
هم تلاش ميشود که شواهدي مبنی برای این موضوع ارائه شود که روح، صِرفاً همان فعل و
انفعالات مغز و اعصاب است. همين چند روز قبل يک استاد روانشناسي در تلویزیون سعی ميکرد
این مطلب را اثبات کند!
آیا با اين بينش نسبت به انسان و روان انسان،
میتوان
توقع داشت که نتيجه بحث، مطابق با ارزشهاي اسلامي از کار در آید؟ ما نميگوييم اين
بینش درست است يا غلط، بلکه ميگوييم اين موضوع را طبق همان روش اثبات علمی که خودتان
ميگوييد بررسی و اثبات کنيد که چرا روح وجود ندارد. شما ميگوييد قضیهای علمي
است که با تجربه آزمايشگاهي ثابت شود و قابل ارائه به غير باشد. آیا شما در آزمايشگاه
ثابت کرديد که روحي نيست؟ مگر به وسیله آزمایش، نبودن هم قابل اثبات است؟ آنچه شما
آزمايش ميکنيد چيزهايي هستند که وجود دارند و با آزمايش اثبات میشوند،
مانند روابطي که بين اندامهاي بدن است، بين اعصاب، بين حالات رواني و عصبي و حتي جريان
خون و تنفس و امثال اينها وجود دارد، اما به چه دليل ميگوييد چيز ديگري نيست. نبودن
را از کجا اثبات ميکنيد؟ پس این نظريه شما، علمي ـ با همان تعريفي که خودتان از علمي
بودن داریدـ نیست. احتمال بدهیم که واقعاً غير از بدن چيز ديگري هم هست و بین روح و
بدن روابط متقابل وجود دارد، نه اينکه فقط روح يک حالت انفعالي از اعصاب و سلولهاي
مغز باشد. خود روح، واقعيت دارد، هرچند ديدني نيست. مگر هر چيزي که واقعيت دارد بايد
ديدني باشد؟
تا اینجا مسئله نقد
علوم از جهت مباني و اصول موضوعهاش مطرح شد. گاه، براساس اصول ماترياليسم که غير از
ماده و انرژي چیزی وجود ندارد، عدم وجود روح هم پذیرفته شده است. نتيجه اين که خدا،
قيامت، وحي و اموری از این قبیل نیز وجود ندارند. سئوال ما این است که اين اصول را
از کجا اثبات ميکنيد؟ اينکه ميگوييم یک قضیه باید مبتنی بر اصولي باشد که مطابق قرآن
و روايات هستند، تنها به معناي پذیرش تعبدی نیست، بلکه آنچه قرآن گفته است علمي و دارای
برهان است.
بنابراین يک نقد ما بر روشها و بحثهاي علمي
امروزه، ابتنای آنها بر اصول موضوعهاي است که نه تنها در جاي خود اثبات نشده، بلکه
رد شدهاند. اين اصول درنهایت به کليترين اصولي که در فلسفه اثبات ميشوند، باز میگردند.
يکي از سئوالات اين بود که فلسفه اسلامي در تحول علوم چه نقشی دارد؟ فلسفه اسلامي به
این معنا نیست که وحي بر آن نازل شده است، بلکه به معنای فلسفهاي است که براساس اصول
عقلاني اثبات شده و با نتايجي که در دين از آنها ميگيريم، موافق است. در فلسفه است
که بايد اثبات شود عليتي وجود دارد يا خیر، بين علت و معلول چه رابطهاي وجود دارد
و…
امروزه مفهوم غربیِ علت و معلول، همان تعاقب
دو پديده است که هیوم مطرح کرده است. براساس آرای هیوم، اگر تحقق دو پديده به صورت
پشت سر هم و مکرر مشاهده شد، معلوم میشود که عليت وجود
دارد. مثلاً هر وقت کبريت ميزنيم، نور و حرارت پيدا ميشود. پس، کبريت زدن علت و روشنایی
و حرارت، معلول است. این نوع علت در فلسفه اسلامی، نوعی علت بسيار ضعيف به نام علت
اِعدادي است. علت حقيقي اين است که اصلاً معلول از علتش جداشدني نيست و اگر معلول از
علتش جدا شود، هيچ ميشود. اصلاً تحقق و واقعيت معلول، در وابستگي به علت است. اين
مطلب در فلسفه اسلامي اثبات ميشود.
استاد دانشگاهي که سالها در دانشگاههاي
آمريکا تحصيل و تدريس کرده بود، ميگفت من دارم تازه معنای علیت را میفهمم، زیرا علیت
را همان تعاقب دو پديده میدانستم، ولی شما
چيز جديدي ميگوييد. رابطه علیت و معلولیت بين خدا و مخلوق، به معني تعاقب دو پديده
نیست. در تعاقب دو پدیده، باید پديده اول از بين برود و باید تقدم زماني داشته باشد.
در تعاقب، اصلاً عليت و معلوليتي در میان نيست، بلکه اِعداد است. حال، اگر قضيهاي
بر اصل عليت مبتني شد، کدام را قبول کنیم؟ اصل عليت مبتنی بر فلسفه مغرب زمين یا فلسفه
اسلامی؟ يا سخن کساني را که ميگويند اصلاً چه کار به فلسفه داريم؟ شما وقتي ميگوييد
علتش اين بود، يعني ناخودآگاه اصل عليت را پذيرفتهايد و
عليت را همين ميدانيد، پس، نميتوانيد بگوييد کاري به فلسفه نداريم، همين که ميگوييد
علت است، معلول است و … فلسفه است.
همه اين قضايا ضرورتاً بر اصولی فلسفي مبتني
هستند. فلسفه حق و درست ـ یعنی فلسفه اسلامي ـ بايد زيربنای دلائلي باشد که ما از آنها
در علوم استفاده ميکنيم، پس، فلسفه بر علوم تقدم دارد، زیرا اصول موضوعه علوم را تشکيل
ميدهد. تا اين اصول از فلسفه گرفته نشود، نميتوان نتيجه صحيحي از علم گرفت. در غیر
این صورت، مسئلهای که خيال ميکنند اثبات شده است، بیاساس خواهد بود.
فرض اين است که اصل عليت وجود داشته باشد، درست تعريف شود، رابطه بين علت و معلول معلوم
باشد، مناسبات علت و معلول روشن شود و… در این صورت است که میتوانيم
نتيجه صحيحي بگيريم..
پس يکی از اشکالهای وارد
بر کلیت روش تحقیقات علمی در دنیای امروز اين است که مبتني بر اصول موضوعه صحيح نیستند
و گاهي آگاهانه یا ناآگاهانه بر اصولی نادرست مبتنی هستند که فلسفه صحيح آنها را رد
ميکند. برای اثبات فلسفه نیز باید از اصول معرفتشناسي استفاده شود. اینکه عقل انسان
درک میکند، درست است، اما عقل به چه معناست؟ درک میکند به
چه معناست؟ عقل چگونه ميفهمد؟ چند نوع ادراک عقلي وجود دارد؟ اين مسئلهای جدي
است که فيزيک، شیمی، کیهانشناسی، و حتي فلسفه
به معني متافيزيک و آنتولوژي هم نميتواند به آن جواب بدهد، بلکه معرفتشناسي بايد
پاسخگو باشد. در غیر این صورت آنچه به عقل نسبت داده می¬شود،
متزلزل خواهد بود و این احتمال وجود خواهد داشت که حکم عقل نباشد. الان طبق بیان شایع
گفته می¬شود که عقل من اين
گونه ميگويد، در حالی که حکم عقل، یکی است و از این رو همه عقلا در حکم عقلی یک چیز
میگویند
و اختلافهایی که به چشم میخورند
حاکی از آنند که حکم عقل نيستند.
لزوم ابتنای علوم
بر مبانی صحیح معرفتشناختی، هستیشناختی
و انسانشناختی
براساس اولين نقدي
که به همه روشهاي علمي رایج وارد است، برای تحول در علوم بايد کساني در معرفتشناسی
متخصص باشند و مسائل معرفتشناسي را اثبات کنند تا اصول موضوعهای را تحويل ديگران
بدهند. کسي که يک عمر در معرفتشناسي بحث ميکند، ديگر نميتواند در پزشکي کار کند.
وی بايد برای تنقیح این اصول، زحمت بکشد تا اگر گفتند اين قاعده چيست، بگويد در فلان
جا اثبات شده است و میتوانید مراجعه کنید،
یعنی فقط نتيجه بحث به کسي که ميخواهد در آن علم تحقيق کند، تحويل داده میشود،
مثلاً گفته میشود که مناسبت بین علت و معلول بايد اين باشد، اما اثباتش
مربوط به فلسفه است و اثبات و حل آن یک عمر زحمت ميخواهد.
در کدام دانشگاه
قبل از ورود به هر رشتهاي مسائل معرفتشناسي و هستيشناسي آن بيان وحقيقت انسان تبیین
میشود؟ همه رشتههای علوم انساني مربوط به انسانند. اگر انسان فقط همين
بدن باشد، خوب و بد راجع به آن معنا ندارد، بلکه تابع قوانين مکانيکي و قوانين فيزيکي
و شيميايي و به عبارت دیگر، تابع فعل و انفعالات جبري است. در این صورت، اراده و مؤاخذه
بر انجام دادن یا انجام ندادن یک کار معنا نخواهد داشت، زیرا افعال انسان، مقتضای قوانين
خواهند بود، یعنی پیدایش فعل و انفعالات فيزيکي و شيميايي در بدن باعث حرکت عصبي مغز
و در نتیجه پدید آمدن فلان ميل و انجام کاری متناسب با آن شده است. تقصیر من چیست؟
تا ثابت نشود که انسان بُعد ديگری دارد که غير مادي است و تابع قوانين جبري مکانيکي
نيست، اصلاً جايي براي توبيخ و مؤاخذه، ثواب و عقاب، پاداش و کیفر، دستور و امر و
نهي وجود ندارد و برای عوض شدن یک پديده بايد عوامل فيزيکي و شيميايي آن تغيير کنند.
در چنین وضعیتی آیا
چنين مکتبي حق دارد راجع به اخلاق بحث کند؟ کدام خوب و بد و کدام اخلاق؟ کار شما بحث
از پديدههاي فيزيکي و شيميايي بدن است. اینکه عوامل طبيعي بدن چه اقتضائاتي دارند؟
چه عواملي در خارج تأثير ميگذارند؟ و چه پديدههايي به وجود ميآيند؟ پس تا معرفتشناسي،
هستيشناسي و انسانشناسي صحيحی نداشته باشيم، ساير پديدههايي که متوقف بر اینها هستند،
پاسخ صحيح و متقن نخواهند داشت. پيشنهاد اين است که علوم را بر اصول صحيح مبتنی کنید.
این کار، مقتضای منطق و عقل انسان ـ خواه مسلمان یا کافر ـ است.
نقش جهانبینی
و ارزشها در علوم دستوری
نکته دوم در مورد علوم دستوري است. برخی علوم
ـ مانند اخلاق ـ ماهيتاً دستورياند. اصلاً کار اخلاق هنجاري اين است که بگوید چه چیز
خوب است و چه چیز بد، يعني این کار را بکن، آن کار را نکن. پس، متضمن بايد و نبايدهاست.
برخی علوم از قبیل ریاضی به یک معنا بايد و نبايد ندارند، ولی البته ميگويند چهار
عمل اصلی را این گونه را انجام بده تا به نتيجه برسي، اما این باید، بايدِ ارزشي نيست،
بلکه در واقع، همان بيان روابط است. يک سلسله علوم ـ مانند اقتصاد ـ دو جنبه دارند:
جنبه توصيفي و جنبه دستوري و تجويزي. اقتصاد فرمولهايي است که از روابط عيني و تجارب
زندگي اجتماعي به دست ميآيند، مثل قانون عرضه و تقاضا که در اقتصاد شهرت دارد و براساس
آن قیمت تعیین میشود.
کشف اين رابطه، مسئلهای جدا
از راههای بایسته برای تغییر آن است. این مسئله که برای ارزان
شدن یک کالای گران چه بايد کرد، غير از مسائل علمي، متأثر از ارزشهاي شخصي و گروهي
است. همين فرمولهاي اقتصادي در مکان و زمان خاص، تأثیری غیر از مکان و زمان دیگر دارند.
مثلاً اینکه مردم در ماه محرم، زیاد لباس مشکي ميپوشند، ربطي به اقتصاد ندارد. افزایش
تقاضای مردم نسبت به لباس مشکي مربوط به يک بحث ارزشي و به دلیل احترام گذاشتن به عزاداري
سيدالشهدا (ع)در اين ماه است. همین امر، باعث ميشود جنس در بازار کم و در نتیجه گران
شود. در مثال ذکر شده، قانون عرضه و تقاضا حاکم است، اما خود این قانون نميگوید امروز
قرار است لباس مشکي گران شود. این تغییر قیمت در محيط شيعه اتفاق میافتد،
ولی در محيطي که اصلاً به اين مسائلِ ارزشی اهميتي داده نمیشود، هيچ تغييري نميکند.
دستورهايي هم که برای حل مسائل اجتماعي داده
میشوند
بايد مبتني بر آن جهات ارزشي ـ براساس نظام ارزشیِ پذیرفته شده ـ باشند. مثلاًٌ انگور
در بعضي استانهای کشور، زياد به عمل ميآيد و از آن استفادههاي مختلفی میشود.
کشاورزان انگور را ميفروشند، برخی شيرهاش را ميگيرند و بعضی دیگر، سرکه هم از آن
ميگيرند، اما از تفالهها استفاده نمیکنند،
اما از همين انگور در يک کشور اروپايي، مثل آلمان يا ايتاليا به صورتی گسترده و کلان
براي مشروبسازي استفاده میشود. حال، اقتصاد
چه ميگويد؟ ميگويد اگر ميخواهيد از اين ميوه خدادادي بيشتر استفاده کنيد، مقداري
هم مشروب بسازيد و در بازار بفروشيد تا از شما گرانتر بخرند. علم اقتصاد نمیگوید
که مشروب توليد کنيد، بلکه ميگويد استفاده حداکثری از هر مادهاي به گونهای که
کمتر دور ریخته شود، به نفع شماست. این قضیه صحيحی است، اما علم اقتصاد متکفل بیان
اینکه آیا مشروب تولید کنيم يا خیر نیست، هرچند نظامهاي اقتصادي برخی کشورها مانند بسیاری از کشورهای اروپایی که مبتني بر ارزشهاي
خاصي هستند، ميگويند بله. در بعضي از استانهاي
آلمان، انگور در سطح بسیار وسیعی کشت و عمدتاً در مشروبسازي از آن استفاده ميشود
که درآمدهاي کلاني هم دارد.
آیا علم اقتصاد ميگويد
مشروب بسازيد؟ خیر، علم اقتصاد رابطه بين اين منابع طبيعي را با قيمت افزودهاي که
در اثر کارهاي شما حاصل ميشود، بیان میکند، اما بیان باید
و نبایدها مربوط به دين و نظام ارزشي ماست و جنبههاي فردي، گروهي و… دارد. اقتصاد
دستوري ـ این که این کار را بکن یا نکن ـ متأثر از نظام ارزشي است و آن نظام هم بهنوبه
خود تحتتأثیر جهانبيني است. مثلاً بينش ما نسبت به عالَم، دين، خدا، پيغمبر، امام
و… باعث میشود که در ايام محرم عزاداري کنيم. عزاداري ما باعث ميشود
لباس مشکي بپوشيم و تقاضا براي لباس مشکي زياد شود. پس، این گونه مسائل، مبتنی بر
ارزشها و آن ارزشها مبتني بر نوعی جهانبيني هستند.
علم اقتصاد نميگويد
که باید مشروب ساخت، بلکه فقط روابط بين پديدهها را با منافعي که شما از آنها ميدانيد،
بيان ميکند. اين شما هستيد که بايد تصميم بگيريد که اگر اين کار را انجام دادید چه
منافع و چه ضررهايي براي دنيا و آخرت شما دارد و در مقام تضاد بين منافع و مضار تشخيص
بدهید که منفعت کدام کار بيشتر است تا عمل کنید و ضرر کدام کار بيشتر است تا ترک کنید.
قرآن در این زمینه نميگويد مشروبسازي ضرر اقتصادي دارد، بلکه ميگويد: واثمهما اکبر
من نفعهما(1). ما اين اثم را در زندگي طبيعي درک نميکنيم.
این ارزشي است که خدا ميداند چه آثاري بر آن مترتب است. وقتي مشروب زياد شد، مشروب
خوردن زياد ميشود، زیاد مشروب خوردن باعث ازدیاد امراض و ضعف عقل میشود و
در پیدایش ضررهاي عصبي، امراض بيعلاج و حتي سرطان مؤثر است. ما اين مسائل را لحاظ
نميکنيم، بلکه فقط حساب ميکنيم که نفع فروش انگورها به يک کارخانه مشروبفروشي بيشتر
است، اما قرآن با لحاظ مسائل ذکر شده ميگويد: اثمهما اکبر من نفعهما. نظام ارزشي به
این شکل در علم دخالت می¬کند و
اين ديگر علم اقتصاد نيست.
خلط حیثیتهای توصیفی
و دستوری علوم
متأسفانه در دانشگاههای ما،
اين دو حيثيت در علومی مثل اقتصاد، روانشناسي، جامعهشناسي، مديريت و… که دو جنبه
توصيفي و تجويزي دارند، مخلوط است و کسي که روانشناسي خوانده و مشاور يا روانپزشک
ميشود، عملاً همان چيزهايي را تجويز ميکند که به او ياد داده¬اند.
اسلامي شدن علوم مربوط به همین جاست. علم، علم است، اما در جايي که عوامل ارزشي دخالت
دارند ـ مانند نوع نسخهاي که برای مریض تجويز میشود ـ بايد ارزشهاي ديني لحاظ شوند.
ارزشهاي ديني به مصالح خود انسان در دنيا يا آخرت، در زندگي فردي يا اجتماعي، در کوتاهمدت
يا درازمدت برمیگردند. خداست که ميداند مجموع اين آثار چيست و برآيندش مثبت است يا
منفي و در صورت دوم، نهی میکند. این به معنای
تضاد با علم نيست، زیرا در علمِ خالص، باید و نباید وجود ندارد، بلکه اوامر و نواهی،
عوامل ارزشي هستند که به علم ضميمه میشوند. در این صورت،
ما که مسلمان هستيم، بايد ارزشهاي اسلامي را رعايت کنيم.
پس علوم دستوري ما به این دلیل که ضرورتا
متأثر از ارزشها هستند، باید متحول شوند. هر علم دستوري متأثر از ارزشهاست، مانند
اخلاق، سياست، اقتصاد دستوري، مديريت، روانشناسي، جامعهشناسي، و… جنبه دستوري
این علوم، بايد متأثر از نظام ارزشي باشد و از آنجا که نظام ارزشي ما اسلامي است،
بايد اين نظام را بر علوم حکمفرما کنيم.
مسئله تعارض علم و دین
مسئله سوم، مقداری پيچيدهتر است. گاهي در
متون ديني، مطالبي ـ مانند آسمانهای هفتگانه ـ ذکر شده است که جنبه ارزشي ندارند،
هرچند زبانشان، زبان واقعنمايي است. از ظاهر این گونه مطالب استفاده ميکنيم، ولی
در علم چنين چيزي اثبات نشده و يا احياناً چيزي ناسازگار اثبات شده است که از این مسئله
در مواردی با عنوان تعارض علم و دين یاد میشود.
در این موارد چه بايد کرد؟
پاسخ کلي به این
مسئله به عنوان يک تئوري اين است که هر جا علم قطعي باشد، با بيان ديني قطعي هيچ تزاحمي
ندارد و اگر در جايي تزاحم مشاهده شد، يا در استفاده از متن ديني يا در اثبات مسئله
علمي کوتاهي شده است. اين یک تئوری کلی است که اثبات آن، هنر بزرگي است و برای تشخیص
موارد اشتباه، اجتهادی عظيم ـ شايد وسيعتر از اجتهاد در فقه ـ را میطلبد.
راه حلش اين است
که در کنار بیان یک تئوري در کتابی درسي بيان کنيد که تئوري ديگري هم وجود دارد که
به نظر ميرسد با ظواهر شرع سازگارتر است. چه بسا فهم ما از ظواهر اشتباه بوده است
و روزی معلوم شود که اشتباه فهميدهايم، یا چه بسا مسئلهای که
علمي تلقي شده است، علمي نباشد و روزی خطای آن آشکار شود. مثال واضحش مسئله تکامل انواع
است، یعنی اين مسئله که آيا انسان از ميمون پديد آمده يا بهطور ابتدايي و ارتجالي
آفريده شده، در کشورهاي اسلامي، از جمله کشور ما مطرح شده است و برخی بزرگان، اشخاص
بيغرض و حتي اشخاصي از خود حوزه، نظريه تکامل انواع را تأييد کرده¬اند.
بعضی از دانشمندانِ بنام فيزيولوژي در اروپا شديداً اين تئوري را رد و این نکته را
اثبات کردهاند که نظريه تکامل انواع، علمي نيست و نه تنها هيچ راه اثباتي ندارد، بلکه
برخلافش، شواهدي هم وجود دارند. این حرف را خود دانشمندان غربي گفتهاند!
حال، چه بگوييم؟ آیا قاطعانه بگوييم که اين نظريه خلاف اسلام است يا برعکس، بگوييم
آنچه به اسلام نسبت داده شده است، اسلام نيست و اين نظریه مطابق با علم است و آيات
و احياناً روايات را به صورت ديگري تفسير کنيم؟
البته، اين گونه
مسائل خيلي کم هستند، ولي به این شکل ميتوان گفت که در اين مسئله چند تئوري وجود دارد
و به نظر ميرسد فلان تئوري با مباني ديني سازگارتر باشد. هیچ دانشمند تجربی و یا
عالِم دینی قول نداده است که هر مسئلهاي را اثبات کند. برای قطعی شدن یکی از طرفین
مسئله، باید شواهد بيشتري اثبات شوند، اما اين را ميدانيم که اگر چيزي با علم قطعي
اثبات بشود، منافاتي با منابع ديني نخواهد داشت. به این قانون کلي، علم داریم، اما
ممکن است در مواردي نتوانيم قطعی بودن یک طرف را اثبات کنيم و بگوییم هر دو ظني است.
در این صورت ميگوييم دو نظر وجود دارد. ممکن است اولی صحيح باشد یا دومی، اما به نظر
ميرسد مثلاً نظر اولی بيشتر با منابع دینی سازگار است و يا صِرفاً ذکر میکنيم که
دو نظر وجود دارند.
اينها قابل حلاند.
مشکل ما عمدتاً در علوم انساني است، آن هم علوم انساني دستوري يا دارای بعد دستوري که با مبانی ارزشی ما ارتباط
پيدا ميکند. ما در این علوم دستوری و یا ابعاد دستوری یک علم تأکید داریم که نظام
ارزشي اسلام رعايت شود، همان گونه که ديگران هم ـ هرچند به صورت ناخودآگاه ـ از نظام
ارزشي خودشان متأثرند.
پیشنهادهایی برای
تحول در علوم
پيشنهاد ما این است
که اصول موضوعه علوم به صورت صحیح تبيين و اثبات شوند. مسائل علمي را بيمقدمه و همان
طور که از خارج به ما تحويل دادهاند بیان نکنیم،
بلکه بگوييم اين مسائل مبتني بر اين اصول هستند. اگر آن اصول، صحيحاند بگوييد و اگر
نقصي دارند یا ثابت نشدهاند فقط مطرح شوند. این شاخصه در همه علوم نظري جاری است.
اين نوع تحول فقط براي ايران نيست. ما به همه علماي دنيا ميگوييم که مسائلي را که
در یک علم اثبات ميکنيد، ضرورتاً مبتني بر اصول موضوعهاي هستند که نخست باید در جای
خود اثبات شده باشند، يعني یک عالِم بايد بيش از هر چيز و در درجه اول به معرفتشناسي
اهميت بدهد و پس از آن، به هستيشناسي و انسانشناسي بپردازد. باید در هر موردی که
دستور در میان باشد ـ علمی که دستور محض باشد، مثل اخلاق، يا جنبه دستوري داشته باشد،
مثل اقتصاد، مديريت، روانشناسي، و … ـ جنبههاي ارزشي را دخالت بدهیم وآن را به ارزشهاي
مادي که بر فرهنگ الحادي دنيا حاکم است واگذار نکنیم. اين هم يک نوع تحول کلي در این
گونه علوم است.
پانوشت:
1.سوره
بقره/ آیه 219
سوتیترها:
1.
يک نقد ما بر روشها و بحثهاي علمي امروزه، ابتنای
آنها بر اصول موضوعهاي است که نه تنها در جاي خود اثبات نشده، بلکه رد شدهاند. اين
اصول درنهایت به کليترين اصولي که در فلسفه اثبات ميشوند، باز میگردند. يکي از سئوالات
اين بود که فلسفه اسلامي در تحول علوم چه نقشی دارد؟ فلسفه اسلامي به این معنا نیست
که وحي بر آن نازل شده است، بلکه به معنای فلسفهاي است که براساس اصول عقلاني اثبات
شده و با نتايجي که در دين از آنها ميگيريم، موافق است.
2.
اگر از کسی که دوره کارشناسی، کارشناسی ارشد و دکترای
روانشناسی را در دانشگاه میگذراند بپرسيد اين مسائلي که در روانشناسي مطرح میکنید
بر چند اصل موضوعی مبتني هستند و اين اصول موضوعه در کجا اثبات شدهاند؟ پاسخ میدهد:
روانشناسي چه کار به اصول موضوعه دارد؟ فلان دانشمند اين گونه گفته است و نتیجه تجربهها
و آزمايشها همین است. در صورتي که برای نقادي یک نظریه بايد روشن شود که بر چه اصولي
مبتنی است؟
3.
امروزه مفهوم غربیِ
علت و معلول، همان تعاقب دو پديده است که هیوم مطرح کرده است. براساس آرای هیوم، اگر
تحقق دو پديده به صورت پشت سر هم و مکرر مشاهده شد، معلوم میشود که عليت وجود دارد.
این نوع علت در فلسفه اسلامی، نوعی علت بسيار ضعيف به نام علت اِعدادي است. علت حقيقي
اين است که اصلاً معلول از علتش جداشدني نيست و اگر معلول از علتش جدا شود، هيچ ميشود.
4.
یک عالِم بايد بيش
از هر چيز و در درجه اول به معرفتشناسي اهميت بدهد و پس از آن، به هستيشناسي و انسانشناسي
بپردازد. باید در هر موردی که دستور در میان باشد ـ علمی که دستور محض باشد، مثل اخلاق،
يا جنبه دستوري داشته باشد، مثل اقتصاد، مديريت، روانشناسي، و … ـ جنبههاي ارزشي
را دخالت بدهیم وآن را به ارزشهاي مادي که بر فرهنگ الحادي دنيا حاکم است واگذار نکنیم.