آغاز يا فرجام دشمني غرب با اسلام

سعدالله‌ زارعي

 

با ساخت فيلم اهانت
آمیز به ساحت مقدس پيامبر اعظم (صلي‌الله عليه و آله و سلم) و واكنش‌هاي عمومي
جهان اسلام، مواجهه گرم جهان اسلام و غرب وارد مرحله تازه‌اي شد. شهادت بيش از سي
نفر از مسلمانان در كشورهاي يمن، مصر و افغانستان و پاكستان از يكسو كشته شدن 3 يا
4 ديپلمات امريكايي كنسولگري بنغازي،‌ اين مواجهه را به اوج خود رساند. التهاب
ناشي از اهانت كانون‌هاي صهيونيستي امريكايي به ساخت مقدس برترين انسان‌ها به
تظاهرات بزرگ و پردامنه‌ اي انجاميد كه تاكنون سابقه نداشت.

دولت‌‌هاي غربي در
اين ميان تلاش كردند تا جنبه «دولتي» و «برنامه‌ريزي بودن» اين اهانت را انكار
كنند و در همان حال با قرار دادن اين اهانت در ذيل واژگان «آزادي فرهنگي» و «حقوق
شهروندي» حمايت خود را از كانون‌هاي توطئه عليه مقدسات نشان دادند.

سابقه نزاع غرب و شرق

تلاش غرب براي انكار
و لكه‌دار كردن و مخدوش نمودن اسلام و مواريث اصلي آن به هيچ‌وجه جديد نيست و به
سال‌هاي پيش از جنگ‌هاي صليبي بازمي‌گردد. آنتوني پگدن استاد دانشگاه كاليفرنيا در
كتاب خود (2500 سال نزاع ميان اسلام و غرب) مدعي است نزاع شرق و غرب از زماني كه
خشايارشاه پادشاه هخامنشي ايران تلاش كرد تا يونان را به سيطره خود درآورد، آغاز شد،
اما اين ادعا عمدتاً براي توجيه جنگ‌هاي 200 ساله موسوم به صليبي صورت مي‌گيرد.

برابر اسناد فراوان،
مبلغان مسيحي 8 جنگ بزرگ را در فاصله سال‌هاي 489 تا 690 ق (1096 تا 1291م) براي
ايجاد تنفر ميان مردم اروپا و روميان، نسبت به مسلمانان رهبري كرده‌اند، اما
درنهايت غرب كه خود اين جنگ‌ها را آغاز كرده بود با پذيرش شكست از مسلمانان بر آن
نقطه پايان گذاشت.

300 سال پس از پايان
جنگ‌هاي صليبي، از اوايل قرن 17 سه امپراتوري بزرگ اسلامي- عثماني، صفويه و
گوركانيان- پديد آمدند که بخش وسيع صنعت و تجارت جهاني را به خود اختصاص داده
بودند. از اين رو، پرتغالي‌ها، هلندي‌ها و انگليسي‌ها كه در آن زمان قدرت‌هاي اصلي
غرب بودند به تأسيس مراكزي ذيل عنوان شرق‌شناسي (orientalism) روي
آوردند. در اين ميان مراكز وابسته به دانشگاه كمبريج (1011ش) و آكسفورد انگليس 1015ش)
از انسجام و كارآيي بيشتري برخوردار بود و اين خود مقدمه‌اي بود براي تأسيس سازمان‌هايي
فراگيرتر نظير «انجمن ارتقاء دانش مسيحي» در سال 1077 ش و «انجمن نشر كتاب مقدس در
سرزمين‌هاي خارجي» در سال 1080 ش. اين سازمان‌ها به زودي جاي خود را به سازمان‌هاي
چابك‌تر و مؤثرتر دادند كه در اين ميان بايد از «انجمن مسيونري بابتيست» (babtist) (1178 ش)، انجمن مسيونري كليسا، (1178 ش)، و «انجمن بريتانيا و
كتاب مقدس براي سرزمين‌هاي خارجي» (در سال 1188 ش) نام برد.

اساس حركت مراكز شرق‌شناسي
وابسته به انگليس از يك‌سو، دفاع از اعتقادات مسيحيان در برابر مسلمانان و از سوي
ديگر تحريف و تضعيف اسلام بود و اين در حالي است كه ادوارد سعيد -مسيحي منصف
امريكايي فلسطيني‌تبار- در صفحه 119 كتاب خود (شرق‌شناسي) مي‌نويسد: «در فاصله
قرون وسطي تا قرن هيجدهم، نويسندگان و مؤلفان عمده مسيحي نظير اريوستو، ميلتون،
مارلو، تاسو، شكسپير، سروانت و نويسندگان آثاري همانند «سرود رونالد» و «شعرسيد»
از مطالب سرشار شوق براي مطالب خود بهره جسته‌اند.»

برنارد لوئيس استاد
اسلام‌شناسي غرب كه نقش فراواني در تحريف تاريخ آسياي غربي داشته است، در صفحه 85
و 86 كتاب خود (اسلام و غرب) نوشته است: «جهان مسيحيت از دوران قرون وسطي تا به
حال مطالعات اسلام را با دو هدف دفاع از مسيحيت در برابر سؤالات مسلمانان از
مسيحيان و ارباب كليسا و مسيحي نمودن مسلمانان جهان انجام داده است. دانشمندان
مسيحي كه اكثريت آنان را مسيونرها تشكيل مي‌دهند يك مجموعه كتب درباره اعتقادات
مسلمانان و پيامبر آنان تأليف كرده‌اند كه فقط هدف تقابلي دارد و لحن آنها
ناسزاگويي است.»

سرويليام موير،
مسيونر معروف كه چندين كتاب پيرامون اسلام نوشته است، به تحريف آشكار و آكنده از
تهمت‌هاي ناروا عليه اسلام و قرآن مجيد و رسول‌اكرم(ص) مي‌پرداخت و هنوز هم آثار
او در غرب به عنوان كتب مرجع درباره اسلام مورد استفاده اسلام‌پژوهان امريكا قرار
مي‌گيرد و البته به قول «نورمن دانيل» -در صفحه 267 كتاب خود اسلام و غرب- استفاده
از شاهد دروغين از جانب غرب، براي حمله به اسلام يك روش هميشگي بوده است.

غرب همواره با خشم به
مسلمانان نگريسته است، اين در حالي است كه همواره حاصل تماس غرب و جهان اسلام به
نفع غرب تمام شده و رفتار مسلمانان در برابر مسيحيان توأم با احترام و مدارا بوده
است. حتي گفته مي‌شود حكومت 903 ساله (‌92 تا 995 ق) مسلمانان بر اندلس و ميراث
تمدني آنان سرچشمه پيدايي رنسانس در غرب بوده است. اين درحالي است كه وقتي غرب در
سال 1609 ميلادي بر اندلس سيطره پيدا كرد اجازه نداد حتي يك مسلمان اندلسي و
غيراندلسي در اين سرزمين بماند. آنان آن دسته از مسلماناني كه از تيغ مسيحيان جان
به سلامت برده بودند را از اين سرزمين اخراج كردند، كما اينكه وقتي مسيحيان با
حمله به سيسيل در سال 1266 ميلادي به حكومت 419 ساله مسلمانان بر اين كشور خاتمه
دادند، همه مسلمانان سيسيل را قتل عام كردند.

مواجهه مراكز شرق‌شناسي
غرب با اسلام از آغاز بر مبناي نفي آن به عنوان يك دين استوار بوده است. غرب
همواره تلاش كرده است تا قرآن را از وحي و پيامبر اسلام را از نبوت جدا كند.
هميلتون ا.ر.گيب در كتاب خود (دين محمد) و الفرد گويلوم، درصفحه 43 كتاب خود (اسلام)
اظهار داشته‌اند كه اسلام يك دين عربي مي‌باشد كه براي به وجود آمدن،‌ كاملاً به
اديان يهود و مسيحيت وابسته بوده است.

سكولاريزه كردن
مسلمانان در كشورهايي با اكثريت مسيحي يا با اكثريت مسلمان يك هدف مبنايي مراكز
شرق‌شناسي غرب بوده است. در اين بين پروفسور مارتين كرامر از اسلام‌شناسان برجسته
امريكايي در صفحه 7 و 8 كتاب خود اذعان مي‌كند كه «مطالعات اسلامي در امريكا فقط
با هدف سكولار نمودن جوامع اسلامي انجام شده و در اين راه تعداد زيادي كتاب تأليف
شده‌اند. در اين كتاب‌ها تلاش شده تا اسلام در نقطه مقابل ارزش‌هاي انساني نظير
حقوق زن ديده شود.»

 

تاريخ ورود امريكا به
منازعه

فعاليت‌هاي ضد اسلامي
تا پايان جنگ دوم جهاني عمدتاً بر دوش انگليس قرار داشت و از سال 1327 پرونده
مقابله با اسلام به هيأت حاكمه امريكا سپرده شد. يك آمار بيانگر آن است كه از آغاز
دهه 1950 هيئت حاكمه امريكا حداقل 50 دانشگاه معتبر امريكايي، 36 مركز اسلام‌شناسي
غيردانشگاهي و چندين مركز كاملاً دولتي را در حوزه اسلام‌شناسي فعال كرده است.
دستوركار اين گروه‌ها اين بوده كه ظاهر بي‌طرفي را رعايت كنند و در عين حال همه
تلاش خود را مصروف جدا كردن مسلمانان از مواريث بزرگ ديني خود نمايند. در صفحه 19
گزارش يك شبكه مطالعاتي امريكا (مريب) آمده است: «اسلام‌شناسان جديد در امريكا بعد
از جنگ دوم جهاني، لحن توهين‌آميز غرب عليه پيامبر اسلام «ص» و قرآن را تعديل
كردند تا حساسيت مسلمانان عليه دولت امريكا را كاهش دهند، لكن آنها براي تطبيق
جوامع اسلامي با منافع دولت امريكا مأمور بودند تا اسلام را به عنوان ديني عقب‌افتاده
كه كاملاً با پيشرفت علمي، پيشرفت صنعتي و تكنولوژيك و حقوق انساني مخالف است،
معرفي نمايند.»

اين در حالي است كه
«ويل دورانت» در صفحه 433 جلد چهارم كتاب تاريخ تمدن خود نوشته است: «اسلام طي پنج
قرن (از 700 تا 1200 م) از لحاظ نيرو و نظم و بسط قلمرو و اخلاق نيك و تكامل سطح
زندگي و قوانين منصفانه انساني و ادبيات و تحقيق علمي پيشاهنگ جهان بود.»

نورالله كسايي نيز در
صفحه 82 كتاب خود (مدارس نظاميه) نوشته است: «مدارس علمي و ديني و مساجدي كه در
كنار آنها كتابخانه‌هاي عظيم با معماري زيباي اسلامي ساخته مي‌شد، يكي از مظاهر
پيشرفت جوامع اسلامي بود كه غربيان از آنها در ساختن مراكز علمي خود اقتباس نمودند
و كالج‌هايي به شكل مدارس ديني جهان اسلام ساختند.» ويل دورانت در صفحه 815 جلد 4
كتاب خود همه پيشرفت‌هاي جهان اسلام را مرهون آيات قرآن و كلام‌ پيامبر دانسته
است.

اما علي‌رغم اسناد
فراوان تاريخي كه از برتري فكري مسلمانان نسبت به 
مردم در مغرب زمين حكايت مي‌كنند، مسيونرهاي مسيحي از آغاز فعاليت خود در
قرن 18 به تخريب ميراث اسلامي پرداختند كه لويي ماسينسيون، دانكن بلاك مك‌دونالد،
اسقف مونتگمري وات، اسنوك‌هار كرونج، سامويل زوئه‌مر، هانري لامنس، م.ا.پالاسيوس،
سي.دي‌فوكو، اسقف كنت كراگ و سرويليام موير كه از متأخرين بودند را بايد در اين
زمره به حساب آورد.

مسيونرها به خصوص در
قرن بيستم كاملاً اطمينان داشتند كه به دليل عقب‌افتادگي جوامع مسلمين، اسلام تاب
تحمل فشار فرهنگ و تمدن ما در غرب را نداشته و در برابر آن تسليم مي‌شود. دانكن
بلاك مك‌دونالد، مسيونر اسكاتلندي كه عمر خود را در امريكا سپري كرد و با مراكز
اطلاعاتي و سياسي امريكا مرتبط بود در صفحه 12 كتاب خود (سيماي محمد) كه در سال
1290 ش (1911 م) در نيويورك به چاپ رسيد، نوشته است: «اسلام با نفوذ و هجوم تمدن
غرب به زودي متلاشي خواهد شد و مسيونرهاي مسيحي وظيفه دارند كه مسلمانان جهان را
مسيحي كنند.» او توصيه مي‌كرد كه به طور ريشه‌اي با اسلام مقابله كنيد، ولي به اسلام
و محمد «ص» مستقيماً حمله نكنيد، بگذاريد كه ايده‌هاي جديد اساس اسلام را نابود
كنند. بر اين اساس بدون ترديد از زماني كه مسيونرهاي انگليسي در قالب شرق‌شناس
فعاليت مي‌كردند تا زماني كه آنان تحت عنوان «اسلام‌شناس» فعاليت مي‌كردند، اساس
حركت خود را تكذيب نبوت حضرت محمد و قرآن كريم به عنوان وحي الهي قرار داده بودند.

اما تلاش غرب براي
دور كردن مسلمانان از اعتقادات خود و نيز مسدود كردن راه گرايش مسيحيان اروپا به
اسلام، موفقيت چنداني نداشت. از اين رو، اگرچه در طول 200 سال گذشته كتاب‌هاي
فراواني در غرب عليه اسلام، پيامبر آن و قرآن كريم نوشته و منتشر شده است، ولي اسلام
هنوز بيشترين پذيرش را از ميان پيروان اديان ديگر دارد و اين موضوعي است كه
كشورهاي مسيحي اروپا را به شدت نگران كرده است. غرب در حوزه انسان‌شناسي (Anthropology) و جامعه‌شناسي خود، سيماي
اسلام را در اذهان غربيان به گونه‌اي ترسيم كرده است كه از آن تهديد سياسي و
فرهنگي به دست آيد. آمارها بيانگر آن است كه گرايش به مسيحيت تقريباً متوقف شده و
در غرب اعتقاد به درست بودن آموزه‌هاي كليسا و تعاليم انجيل طي 200 سال گذشته و به
خصوص طي دهه‌هاي اخير همواره سير نزولي داشته است. اين در حالي است كه حتي گرايش
نخبگان مسيحي نظير پروفسور آنه ماري شيمل و پروفسور روژه گارودي به اسلام سير
صعودي دارد.

 

مقابله با رشد کمّی مسلمانان

توهين و تمسخر يكي از
راه‌هاي شناخته‌شده بيرون كردن حريف از ميدان و خارج كردن او از كانون توجه ديگران
است و معمولاً هنگامي به آن توسل مي‌جويند كه برتري او در رقابت قطعي و يا احتمال
آن بسيار قوي است، وگرنه هر حريفي وقتي احتمال غلبه خود را جدي مي‌داند، دوست دارد
ديگران حريف او را بزرگ ببينند تا وقتي پيروزي در ميدان به دست مي‌آيد، بزرگ ديده
شود. حركت غرب در مواجهه با اسلام از همان آغاز بر مبناي توهين،‌ تخطئه و تمسخر
همراه بوده، چرا كه از همان ابتدا قدرت اسلام و توان روحي مسلمانان در برابر
مخالفان خود كاملاً آشكار بوده است. وقتي طارق‌بن زياد در سال 92 قمري (711م) با
گروهي اندك از مسلمانان از تنگه بين دو قاره افريقا و اروپا عبور كرد و با اين
اقدام اعجاب‌انگيز، اين تنگه به نام او ثبت شد و بدون خونريزي اكثريت مردم مسيحي
اندلس به اسلام گرويدند، غرب متوجه شد كه ياراي رويارويي با اسلام و مسلمانان از
طريق يك نبرد شرافتمندانه را ندارد. از اين رو، راه دسيسه و توطئه و فريب را در
پيش گرفت. غرب 903 سال دسيسه چيد تا درنهايت بر اندلس مسلط گرديد، اما روزي كه
دوباره مسلط شد اجازه نداد حتي يك نفر مسلمان در اندلس زنده و يا باقي بماند. اين
در حالي است كه در دوره طولاني حكومت اسلام بر اندلس، اين منطقه درخشش فراواني
داشت و مناطق مهم اروپا و آفريقا را تحت‌تأثير قرار داده بود. دانشمندان بسيار
بزرگي در اين سرزمين به وجود آمدند و مكاتب مهم فقهي، فلسفي، كلامي و ادبي از اين
سرزمين جوشيدن گرفتند. سرآمد اين دانشمندان محي‌الدين ابن عربي(560-638 ق) بود كه
در اواسط قرن ششم در اين سرزمين متولد شد و هنوز هم سرآمد عرفا، فلاسفه و متكلمين
اسلامي شناخته مي‌شود.

از اين رو، حضرت امام
خميني «قدس سره» از او به عنوان «شيخ اكبر» ياد مي‌كرد و كتاب او در باب
عرفان  ‌(فصوص الحكم)‌ را «برترين» مي‌دانست.
غرب در باب عظمت روحي بزرگاني مثل ابن عربي كه در دوره اسلامي باليدند و هنوز هم
سيطره علمي خود را حفظ كرده‌اند چه مي‌تواند بگويد. الان حدود 400 سال از سيطره
دوباره غرب بر اندلس مي‌گذرد، در اين دوره كدام دانشمند و كدام مكتب در حوزه علوم
انساني يا علوم تجربي و يا علوم پايه در اين دوران از اين اسپانيا بروز و ظهور
يافته و نقش كنوني اسپانيا در جهان كجاست و چه تأثيري حتي در نزديك‌ترين حوزه‌هاي
جغرافيايي خود دارد؟ اين در حالي است كه اندلس در دوره خود چون نگيني بر شمال
آفريقا و جنوب اروپا مي‌درخشيد.

جالب اين است كه
اگرچه اسلام‌شناسان متعصبي كه در واقع صهيونيست مسيحي بوده‌اند نظير هميلتون ا.رگيب و گوستاوفون گروينام
جنبه تمدني اسلام را انكار كرده و اين شريعت را صرفاً در حد يك جنبش فرهنگي معرفي
كرده و آثار آن را صرفاً شايسته موزه‌ها و خاطره تاريخي دانسته‌اند، اما اگر به
تاريخ و اسناد قطعي آن نگاه بيندازيم درمي‌يابيم كه نهضت رنسانس اروپا به ميزان
بسيار زيادي مرهون ميراث 900 ساله مسلمانان در اندلس بوده و از شخصيت ابن‌عربي
تأثير فراواني پذيرفته است.

بعد از فتح اندلس و
سيسيل، غرب تلاش فراواني كرد تا در قاره اروپا و در محدوده سيطره غرب هيچ كشوري با
اكثريت مسلمان وجود نداشته باشد و بر اين مبنا، مسيونرها استراتژي «دارالمسيحيت» (chiristandom) را به تصويب رساندند و آن را تبديل به دكترين درازمدت غرب در
مواجهه با جهان اسلام كردند، اما علي‌رغم آن هنوز كشورهايي مثل آلباني و بوسني و
هرزگوين با اكثريت قاطع و يا نسبي مسلمان وجود دارد و در قلب اروپا ـ فرانسه ـ حداقل
25 درصد جمعيت را مسلمانان تشكيل داده و عدد آنان اينك از 6 ميليون نفر فراتر رفته
است، كما اينكه براساس گزارش محافل جمعيت‌شناسي غرب، در پايان سال 1999 ـ يعني
پايان قرن بيستم ـ جمعيت مسلمانان در كشورهاي اروپايي و امريكايي از 61 ميليون نفر
فراتر رفته و اينك اسلام دومين دين مردم در غرب مي‌باشد. اين در حالي است كه به
دليل محدوديت‌هاي شديدي كه عليه اسلام و مسلمانان در غرب اعمال مي‌شود، بسياري از
مسلمانان از ابراز هويت اسلامي خود پرهيز مي‌نمايند.

روند اقدامات غرب
عليه جهان اسلام در دوره سيطره امريكا (از سال 1327) گسترش پيدا كرده و البته به
لايه‌هاي عمدتاً فرهنگي سوق داده شده است. امريكا پس از پايان جنگ جهاني دوم حدود
50 دانشگاه مهم امريكا را وادار به تأسيس مراكز و انستيتوهاي اسلام‌شناسي كرد، در
كنار آن 26 مركز غيردانشگاهي هم دست به كار فعاليت درباره كشورها و مجامع اسلامي
شدند و علاوه بر اين دو سه دانشگاه و مركز علمي مهم هم در بيروت، قاهره و اسلامبول
تأسيس شدند تا از نزديك به مطالعه پيرامون اسلام بپردازند. اين مراكز درنهايت
«سكولاريزه كردن‌» جهان اسلام را توصيه و دنبال كردند. گيپ و فون در كتاب‌ها خود،
براي مهار اسلام و مسلمانان خالي كردن اسلام از محتوا را توصيه كردند. آنان خواستار
بازنگري در اصول و ارزش‌هاي فرهنگي و مباني اسلام شدند به گونه‌اي كه مسلمانان از
مرزبانان واقعي اسلام جدا باشند. در اين ميان فون در صفحه 244 كتاب خود (‌اسلام،
انطباق با طبيعت و توسعه) با صراحت مي‌نويسد: «با سيطره رويه اسلام منهاي روحانيت،
مسلمانان اصول و ارزش‌هاي فرهنگي حاكم بر جهان غرب را خواهند پذيرفت.» اين كتاب در
سال 1340ش (1961 م) در نيويورك به چاپ رسيده است.

بر مبناي نظريه جدا
كردن دين از محتوا (سكولاريزاسيون) مراكزي مانند بنياد كارنگي، بنياد فورد، بنياد
راكفلر، مؤسسه هودسون، بنياد برادلي، شرك رند و شوراي امريكايي براي مطالعات علمي
در گستره جهان اسلام فعال شدند. آنان در اين كشورها شبكه‌هايي از روشنفكران لائيك
را به وجود آوردند و در برجسته‌سازي آنان همه توان مالي، تبليغاتي، حقوقي و حتي
ديپلماتيك و اطلاعاتي خود را به ميدان آوردند. روشنفكران وابسته به اين مراكز كه
عمدتاً در مجامع دانشگاهي جهان اسلام فعاليت مي‌كردند، خود را مذهبي و اسلام‌شناس
معرفي كرده و از ادبيات مذهبي سود مي‌جستند و مرزبانان واقعي دين ـ روحانيت ـ را
زير ضربات اتهام قرار مي‌دادند. اين حلقه‌هاي روشنفكري در همه جاي جهان اسلام بحث
تقابل اسلام و غرب را به حوزه‌اي درون جغرافيايي سوق دادند و از آن پس نام اين
تقابل به دروغ «تقابل سنت و مدرنيسم» و يا «اسلام و توسعه» و عناويني از اين قبيل
گذاشته شد و درباره آن صدها جلد كتاب در هر كدام از كشورهاي اسلامي تأليف شدند.
اين كتاب‌ها به ظاهر توسط روشنفكران مذهبي بومي نوشته شده بود، ولي در واقع ريشه‌ها،
رويكردها و منطق آن به بنيادهاي اسلام‌شناسي راكفلر، هودسون، شرك رند و… مربوط
بود.

با گسترش مراكز اسلام‌شناسي
در امريكا و شكل‌گيري حلقه‌هاي روشنفكري اسلامي در كشورهاي مسلمان، دولت امريكا
«انجمن مطالعات خاورميانه» را تأسيس كرد كه عهده‌دار تبادل مطالعات اسلامي و
هماهنگي عملياتي بين اسلام‌شناسان ـ محافل امريكايي و حلقه‌هاي روشنفكري جهان
اسلام ـ از طريق برگزاري سمينارهاي تخصصي و انتشار فصلنامه‌هاي تخصصي درباره اسلام
و مسلمانان بود. اين موضوع همزمان بود با پيروزي انقلاب اسلامي در ايران.

با پيروزي انقلاب
اسلامي در ايران كه آموزه‌هاي سكولاريزم و اسلام روشنفكري را به حاشيه برد، امريكا
به ضعف كارآمدي مراكز اسلام‌شناسي خود و حلقه‌هاي روشنفكري جهان اسلام پي برد و از
اين رو به بازخواني روند و آموزه‌ها دست زد. به قول «آصف حسين» در صفحه 7 كتاب خود
(شرق‌شناسي، اسلام و اسلام‌گرايي) در سال 1330 (1951) شوراي تحقيقات علوم اجتماعي
امريكا، يك كميته مشترك براي تشويق مطالعات اسلامي در اين كشور به وجود آورد و
تمام مسيونرهاي مسيحي اروپا نظير برنارد لوئيس و گوستاوفون را با هدف سيطره بر
جهان اسلام استخدام كرد.

بعدها در سال 1361 يك
كتاب با عنوان «شرق‌شناسي و نخبگان مسلمان عرب» در امريكا چاپ شد كه در صفحه 7 آن
نوشته شده بود: «اساس حركت اين كميته مشترك تكذيب نبوت حضرت محمد و قرآن كريم به
عنوان وحي الهي بود، ولي آنان راه خود را با جدا كردن مسلمانان از آموزه‌ها و
آموزگاران اصلي اسلام (روحانيت) دنبال كردند».

حجم فعاليت‌هاي غرب
براي جداسازي مسلمانان از اسلام در سه دهه گذشته تشديد شد و اين اواخر گمان زيادي
پديد آمده بود كه اينك دين از عرصه عمل اجتماعي جدا شده و ديگر امكان تكرار تجربه
انقلاب ايران از بين رفته است. نسل دوم اسلام‌شناسان امريكا كه شاگردان برنارد
لوئيس بوده و شامل لئونارد وبيندي، الي كيدوري، دانيل پايپس، مارتين كرامر، توماس
فريدمن، ديويد برايس جونر، مارتين بريتر، نورمن پاد هورتز، چارلز كراتامر، ويليام
كريستول، جودت ميلر، جاناتان هريس، روني استيل‌مان و جاناتان شوالتز مي‌شوند، به
مقامات و مراكز امريكايي اطمينان داده بودند كه با رشد ديدگاه‌هاي روشنفكري در
جهان اسلام امكان وقوع يك حركت جدي و مؤثر مذهبي در جهان اسلام از بين رفته است.

با شروع نهضت‌هاي
مبتني بر بيداري اسلامي در آسياي غربي و شمال افريقا، غرب بار ديگر غافلگير شد. در
اين ميان نكته مهم اين بود كه واشنگتن هيچ‌گونه شناخت و يا پيش‌بيني و يا حتي
انتظار تحول عميقي در منطقه آن هم به صورتي كه شاهد آن بوديم نداشت. سيدحسين موسوي،
در مقاله «تحولات خاورميانه،  دليل تشديد
فشارهاي امريكا عليه ايران» به نشانه‌هاي آن اشاره كرده است: «نشانه‌هاي اين
غافلگيري اين است كه يك سال قبل از اين تحولات، اوباما به مصر سفر كرد و از دولت و
مردم مصر به عنوان الگوي «ميانه‌روي اسلامي» تجليل كرد. دوم آنكه امريكا در هفته‌هاي
اول قيام مردم مصر در مورد ثبات سياسي رژيم مبارك ابراز اطمينان كرد.»

مهم اين است كه
انقلاب‌هاي عربي نوع جديدي از رقابت را در سطح منطقه‌اي و فرامنطقه‌اي به وجود
آورده و منجر به شكل‌گيري بلوك جديد سياسي ـ ‌امنيتي، بازتعريف نيروها و شكل‌گيري
ائتلاف جديد در حوزه رفتارهاي بين‌المللي ميان ايران، روسيه و چين از يكسو و
امريكا، اسرائيل، عربستان و قطر از سوي ديگر شده است.

اين روند كار صبر
امريكايي‌ها و اروپايي‌ها را لبريز كرد. در اين ميان پروتستان‌هاي امريكايي‌وارد
ميدان شده و اقدامات ضداسلامي خود را شدت بخشيدند. آنان به نشر مقالاتي روي آوردند
كه در آنها آشكارا به قرآن كريم و پيامبر اسلام اهانت شده بود. كشيشان معروف
پروتستان امريكا كه روابط نزديكي با كاخ سفيد و حزب جمهوري‌خواه دارند، مانند جري
فالول، پات روبرتسون و هال لنيدسي در ماه‌هاي اخير، سخنراني‌هاي توهين‌آميزي را
عليه اسلام نموده‌اند كه بازتاب جهاني داشته است. اسقف فرانك لين گراهام كه كشيش
رسمي كاخ سفيد مي‌باشد و مراسم ديني كاخ سفيد را رهبري مي‌كند، نيز در چند سخنراني
اخير خود مستقيماً به رسول اكرم ـ ص ـ‌ توهين كرده است.

فيلم «بي‌گناهي مسلمانان»
در كاليفرنيا كه در سال 2011 توسط هاليود ساخته شده و 105 بازيگر و عوامل پشت صحنه
دارد و ساختن آن سه ماه طول كشيده است، ارتباط كاملاً معناداري با تحولات سال 2011
جهان عرب و بيداري اسلامي دارد. فيلم ساخته شده توسط «سام باسيل» كه خود را يك
امريكايي اسرائيلي مي‌داند، از يك داروخانه متعلق به قبطي‌ها ـ مسيحيان ـ در مصر
شروع مي‌شود و بخش‌هايي از آن براي اولين‌بار در شبكه تلويزيوني سعودي النصر پخش
شده و بعضي از گزارش‌ها كه از سوي مقامات دوحه تكذيب نشده‌اند، از پشتيباني مالي
25 ميليون دلاري دولت قطر از ساخت اين فيلم حكايت مي‌كنند، از نقش‌آفريني مجموعه‌اي
از كشورهايي كه به شدت از بيداري اسلامي وحشت دارند، حكايت مي‌كند.

واكنش‌هاي فوري،
گسترده و خشم‌آلود جهان اسلام به ساخت اين فيلم كه در چند هفته امتداد پيدا كرده و
هزينه‌هاي سنگيني را روي دست امريكا، فرانسه و انگليس گذاشته است، نشان مي‌دهد كه
بيداري اسلامي از مرزهاي مذهبي شيعه و سني، مرزهاي جغرافيايي و مرزهاي نژادي عبور
كرده است و اين براي غرب يك جمع‌بندي خطرناك به حساب مي‌آيد.

 

 

 سوتیترها:

* از زماني كه
مسيونرهاي انگليسي در قالب شرق‌شناس فعاليت مي‌كردند تا زماني كه آنان تحت عنوان
«اسلام‌شناس» فعاليت مي‌كردند، اساس حركت خود را تكذيب نبوت حضرت محمد و قرآن كريم
به عنوان وحي الهي قرار داده بودند

*توهين و تمسخر يكي
از راه‌هاي شناخته‌شده بيرون كردن حريف از ميدان و خارج كردن او از كانون توجه
ديگران است و معمولاً هنگامي به آن توسل مي‌جويند كه برتري او در رقابت قطعي و يا
احتمال آن بسيار قوي است، وگرنه هر حريفي وقتي احتمال غلبه خود را جدي مي‌داند،
دوست دارد ديگران حريف او را بزرگ ببينند تا وقتي پيروزي در ميدان به دست مي‌آيد،
بزرگ ديده شود.

*غرب 903 سال دسيسه
چيد تا درنهايت بر اندلس مسلط گرديد، اما روزي كه دوباره مسلط شد اجازه نداد حتي
يك نفر مسلمان در اندلس زنده و يا باقي بماند. اين در حالي است كه در دوره طولاني
حكومت اسلام بر اندلس، اين منطقه درخشش فراواني داشت و مناطق مهم آفريقا را تحت‌تأثير
قرار داده بود. دانشمندان بسيار بزرگي در اين سرزمين به وجود آمدند

* الان حدود 400 سال
از سيطره دوباره غرب
بر اندلس مي‌گذرد، در اين دوره كدام دانشمند و كدام مكتب در حوزه علوم انساني يا
علوم تجربي و يا علوم پايه در اين دوران از اين اسپانيا بروز و ظهور يافته و نقش
كنوني اسپانيا در جهان كجاست و چه تأثيري حتي در نزديك‌ترين حوزه‌هاي جغرافيايي
خود دارد؟

 

*روند اقدامات غرب
عليه جهان اسلام در دوره سيطره امريكا (از سال 1327) گسترش پيدا كرده و البته به
لايه‌هاي عمدتاً فرهنگي سوق داده شده است. امريكا پس از پايان جنگ جهاني دوم حدود
50 دانشگاه مهم خود و 26 مركز غيردانشگاهي را وادار به تأسيس مراكز و انستيتوهاي
اسلام‌شناسي كرد… اين مراكز درنهايت «سكولاريزه كردن‌» جهان اسلام را توصيه و
دنبال كردند.

*. اين حلقه‌هاي روشنفكري در همه جاي
جهان اسلام بحث تقابل اسلام و غرب را به حوزه‌اي درون جغرافيايي سوق دادند و از آن
پس نام اين تقابل به
دروغ «تقابل سنت و مدرنيسم» و يا «اسلام و توسعه» و عناويني از اين قبيل گذاشته شد
و درباره آن صدها جلد كتاب در هر كدام از كشورهاي اسلامي تأليف شدند.

* با پيروزي انقلاب
اسلامي در ايران كه آموزه‌هاي سكولاريزم و اسلام روشنفكري را به حاشيه برد، امريكا
به ضعف كارآمدي مراكز اسلام‌شناسي خود و حلقه‌هاي روشنفكري جهان اسلام پي برد و از
اين رو به بازخواني روند و آموزه‌ها دست زد.

*به مقامات و مراكز
امريكايي اطمينان داده بودند كه با رشد ديدگاه‌هاي روشنفكري در جهان اسلام امكان
وقوع يك حركت جدي و مؤثر مذهبي در جهان اسلام از بين رفته است. ولی با شروع نهضت‌هاي
مبتني بر بيداري اسلامي در آسياي غربي و شمال افريقا، غرب بار ديگر غافلگير شد.

* انقلاب‌هاي عربي
نوع جديدي از رقابت را در سطح منطقه‌اي و فرامنطقه‌اي به وجود آورده و منجر به شكل‌گيري
بلوك جديد سياسي ـ ‌امنيتي، بازتعريف نيروها و شكل‌گيري ائتلاف جديد در حوزه
رفتارهاي بين‌المللي ميان ايران، روسيه و چين از يكسو و امريكا، اسرائيل، عربستان
و قطر از سوي ديگر شده است.

اين روند كار صبر
امريكايي‌ها و اروپايي‌ها را لبريز كرد.

 

*اسقف فرانك لين
گراهام كه كشيش رسمي كاخ سفيد مي‌باشد و مراسم ديني كاخ سفيد را رهبري مي‌كند، نيز
در چند سخنراني اخير خود مستقيماً به رسول اكرم 
«ص»‌ توهين كرده است.

 

*فيلم «بي‌گناهي مسلمانان» ارتباط
كاملاً معناداري با تحولات سال 2011 جهان عرب و بيداري اسلامي دارد… بعضي از
گزارش‌ها كه از سوي مقامات دوحه تكذيب نشده‌اند، از پشتيباني مالي 25 ميليون دلاري
دولت قطر از ساخت اين فيلم حكايت مي‌كنند، از نقش‌آفريني مجموعه‌اي از كشورهايي كه
به شدت از بيداري اسلامي وحشت دارند، حكايت مي‌كند