برکه خورشید
جلوه گر شد بار دیگر طور سینا در غدیر
ریخت از خم ولایت مى به مینا در غدیر
رودها با یكدگر پیوست كمكم سیل شد
موج مىزد سیل مردم مثل دریا در غدیر
هدیه جبریل بود «الیوم اكملت لكم»
وحى آمد در مبارك باد مولى در غدیر
با وجود فیض «اتممت علیكم نعمتي»
از نزول وحى غوغا بود غوغا در غدیر
بر سر دست نبى هر كس على را دید گفت
آفتاب و ماه زیبا بود زیبا در غدیر
بر لبش گل واژه «من كنت مولا» تا نشست
گلبُن پاك ولایت شد شكوفا در غدیر
«بركه خورشید» در تاریخ نامي آشناست
شیعه جوشیدهست از آن تاریخ آنجا در غدیر
گرچه در آن لحظه شیرین كسي باور نداشت
مىتوان انكار دریا كرد حتى در غدیر
باغبان وحى مىدانست از روز نخست
عمر كوتاهيست در لبخند گلها در غدیر
دیدهها در حسرت یك قطره از آن چشمه ماند
این زلال معرفت خشكید آیا در غدیر؟
دل درون سینهها در تاب و تب بود اى دریغ
كس نمىداند چه حالى داشت زهرا در غدیر
محمدجواد غفورزاده (شفق)
دست حق
دلها اگر که بال برای تو
میزنند
هر شب سری به سمت سرای تو
میزنند
جبریل میشوند تمام
کبوتران
وقتی که بال و پر به هوای
تو میزنند
از وصلههای کهنه نعلین
خاکیات
پیداست سر به سوی خدای تو
میزنند
هر شب فرشتهها که به
معراج میروند
دستی به ریشههای عبای تو
میزنند
بینند اگر خیال تو را بت
تراشها
تا روز حشر تیشه برای تو
میزنند
بر سینهام نوشته خدا والی
الولی
یا مظهرالعجایب و یا مرتضی
علی
وقتش رسیده تا که زمین
امتحان دهد
وقتش رسیده تا که زمان را
تکان دهد
فصل ظهور نفس رسالت رسیده
است
میخواهد از خدای به گامش
توان دهد
باید سه روز صبر کند در
غدیر خم
تا که به روی منبری از دل
اذان دهد
میخواست حق که آینهای در
برار…
…آئینه تمام نمایش مکان
دهد
میخواست حق که عین نبی را
عیان کند
میخواست حق که دست خودش
را نشان دهد
شوری میان عرصهی محشر
بلند شد
دست علی به دست پیمبر بلند
شد
وقتی غضب کند همه زیر و
زِبر شوند
جنگآوران معرکهها در به
در شوند
وقتی غضب کند همه در خاک
میروند
گیرم که صد سپاه بر او
حملهور شوند
چشمش اگر به پهنه میدان
نظر کند
گردنکشان دهر همه بیسپر
شوند
از ضرب ذوالفقار، خدا فخر
میکند
سرهای بيشمارِ جدا بیشتر
شوند
فرقی نمیکند که یسار است
یا یمین
آن قدر سر زند که دو سر،
سر به سر شوند
این مرد تکیهگاه نبرد
پیمبر است
این شیر، شیر حضرت حق است
حیدر است
سر میدهیم و از درتان پر
نمیزنیم
موجیم و سر به ساحل دیگر
نمیزنیم
وقتی که حرف؛ حرف ولایتمداری
است
ما دم ز غیر، تا دم آخر
نمیزنیم
وقتی که امر نائبتان فرضِ
جان ماست
سنگ کسی به سینه باور نمیزنیم
فصل بصیرت است به جز با
لوای او
حتی قدم به صحنه محشر نمیزنیم
ما را فقط به پای ولایت نوشتهاند
ما سینه پای بیرق دیگر نمیزنیم
با ذوالفقار و نام علی پا
گرفتهایم
ما درس خود ز مکتب زهرا
گرفتهایم
عطری بده که غنچه نیلوفرم
کنی
تا در حضور خویش شبی پرپرم
کنی
اصلاً مرا نگاه تو در صبح
روز عهد
پروانه آفرید که خاکسترم
کنی
دُرّ نجف دلم شده شاید به
دست خویش
روزی مرا بگیری و انگشترم
کنی
من را جلا بده که تو را
جلوهگر شوم
بهتر همان که آینة دیگرم
کنی
نان جويی به دست تو دیدم
چه میشود…
…هم سفره غلام خودت
قنبرم کنی
همراه ظرف خالی شیر آمدم
که باز
دستی کشی به روی سرم سرورم
کنی
آقا نظر به چشم تر مادرم
نما
بوی محرم آمده عاشق ترم
نما
«حسن
لطفی»
البشارت
كه دَهُم حُجّت سبحان آمد
شافع هر
دو سرا، رهبر ايمان آمد
سَروَر
عالميان ، محور امكان آمد
كه جهان
از رخ وى ، روضه رضوان آمد
پرتو
مهر رخش، تا به زمين پيدا شد
دستههاى
مَلك از عرش برين پيدا شد
رهبر
عالميان، آن كه جهان را سبب است
تحت
فرمان وى، افواج مَلك با ادب است
طيّب و
طاهر وهادى و نقىّ اش لقب است
خسرو
مُلك عجم ، قائد قوم عرب است
شرع
احمد ز وجودش به جهان پاى گرفت
مهر وى
در دل صاحب نظران جاى گرفت
هم نبىّ
خوى و علىّ صولت و زهراء عصمت
حسنى
حلم و حسين شجعت و سجّاد آيت
باقرى
علم و ز صادق به صداقت نِسبت
كاظمى
عفو و رضا خوى و جوادى همّت
پدر
عسكرى و جدِّ ولىّ عصر است
آن كه
بر پرچم وى آيت فتح و نصر است
على آهى