عوامل مؤثر در
تربیت فرزند
حضرت آیتاله حسنزاده آملی
فرزند میوة شجرة وجود پدر و مادر و نهالی است که
تربیت و مواظبت و مراقبتش به عهدة چند تن است،
بهخصوص مادر که چندی طفل در رحم و تحت تصرف روح اوست و پس از آن مدتی در دامن وی تربیت میشود و
تا ۲ سال از پستان او ارتزاق میکند. اخلاق و صفات و حالات مادر از طریق شیر در
فرزند اثر میگذارد. پس از شیرخوارگی نیز کودک 6،5 سالی بیشتر با مادر حشر دارد.
از این رو، در روایات به مادران سفارش بسیار در حفظ و حراست از اطفال شده است.
از این
مرحله به بعد کودک با همسالان به سر میبرد، با آنها خو و از آنها رنگ میگیرد. پس
از آن به مکتب و مدرسه میرود و از استاد خو میگیرد و اطوار آموزگار و دبیر و
معلم در او اثر میگذارد. اینک وقت رنگ گرفتن اطفال است واولیای امور باید مواظب و
مراقب باشند که فرزندان بیرنگشان را به دست چه کسانی میسپارند و محیطش کجاست؟ باید
حالات او را بنگرند و پیشرفتهایش را ببینند.
مولیالموحدین
علیبن ابیطالب«ع» به فرزندشان امام حسن مجتبی«ع» فرمودند:
«انما
قلب کاالعرض الخالیه ما ألقی فیها من شیءٍ قبلته»: فرزندم! دل کودک مانند زمینی
است خالی، بیرنگ بینقش، ساده، درختی در آن کاشته نیست، بوتهای ندارد، روییدنیای
در آنجا نیست. الان وقت تعلیم و تأدیب و تقویت و وقت رنگ گرفتن اوست. حرفی که به
او یاد داده میشود، چون نهالی در زمین دل او ریشه میدواند و رسوخ میکند و رنگ
ثابت برای او میشود. وقتی فرزندت را به دست کسانی که باغبان این مزرعهها هستند و
دارند تخمهای معارف و علوم را در دل او میکارند میسپاری، ببین چه قسم تخمهایی، چه رنگهایی
در دل او میپاشند تا اجتماع به صورت کثیف الان در نیاید و از این بدتر نشود.
سری به
جنگل بزنید. جانوران و جانداران آنجا اگر ما
را ببینند رم میکنند که اینها کیاند! اگر میخواهی سر آسوده بر زمین بگذاری و
سعادتمند شوی، این رنگ نیست که گرفتهای، این برنامه نیست که برای پسر و دخترت طرح
کردهای. ای بسا که ما وقتی به عالم
حیوانات سری بزنیم عرض کردم در آنها یک عطوفت و مهربانیای مشاهده شود، اما
بسیارند مادرانی که گویا اصلاً از محبت بویی نبردهاند و انگار نه انگار که این
طفل، مولود آنهاست.
حال که
وقت رنگ گرفتن اطفالتان هست، مواظبشان باشید. در چنین دنیائی، این جوانان ما امروزشان از
دیروزشان بذتر و فردایشان از امروز بدتر است. این نهالان اجتماع ما، این افرادی که
باید پدران و مادران و زعمای آتیة اجتماع باشند، سعادتشان را از الان باید تحصیل
کنند. سرمایه را باید تا چهل سالگی به دست آورد، بعد از آن اگر کسی بتواند از
سرمایهای که کسب کرده است، استفاده میکند و دیگر وقت کسب سزمایه نیست. عمر آدمی
که به ۴۰ رسید، کسب کمال خیلی مشکل است. جوان باید تا ۴۰ سالگی خودش را دریابد.
چرا گول زرق و برق دنیا را میخورید؟ چرا
روزگار شما را به باد سخره گرفته است؟ چرا مثل یک برگ کاه هستید که طوفان حوادث
این طور شما را این سو و آن سو میبرد؟
چرا قرار ندارید؟ چرا ثبات ندارید؟ چرا عقلتان را به کار نمیگیرید؟
پسرم! تو
خود میزان حق و باطل را میسنجی. خودت را بین خود و دیگران معیار قرار بده. به چه نحو؟ هر چه را که
برای خویشتن روا نمیداری بر دیگران روا مدار. هر چه را که در نظر تو ناپسند است،
برای دیگران روا مدار. هر چه را که برای خویشتن دوست داری، همین را هم در بارة
دیگران اجرا کن. آنچه را که برای تو عزیز و شریف و محبوب است، در بارة دیگران هم
همین طور حکم کن. آن چیزی را برای بندگان خدا بخواه که برای خودت میخواهی و هر چه
را که برای خودت نمیخواهی برای بندگان خدا مخواه. دوست داری کسی به تو ستم کند؟ دوست
داری کسی سوزنی به تو فرو کند؟ پس چطور میخواهی یک دشنه، نیشتر، جوالدوز به
دیگری فرو کنی؟ مگر او از آهن و چدن، از سنگ و گل یا از فولاد آفریده شده است؟ همان
طور که دوست نداری به تو ستم کنند، در بارة دیگران هم ستم روا مدار.
اگر کسی
در بارة تو احسان و نیکویی کند، دوست نداری؟ تو هم با خلق خدا مهربان باش و با
زبانت، آبرویت، قلمت، درهم و دینارت احسان
کن. انسان در خانه هر کسی نمیرود، حرف هر کسی را نمیخرند، هر کسی احترام پیدا
نکرده که واسطه و شفیع بشود. اگر شدهای، اینها نعمات الهی است، این نعمتها به هر
کسی داده نمیشوند، مردم به در مغازه هر کسی نمیروند، هر کسی صاحب مغازه نمیشود،
هر کسی صاحب مقام نمیشود. تو که نعمت الهی را داری، مستمندان و افتادگان و اجتماع
و بزرگان و خُردان از این نعمت تو حق دارند. کفران مکن.
جناب مفید
رضوانالله علیه در کتاب ارشاد میفرماید که امام زینالعابدین«ع» به سفر میرفتند.
در میانه راه بیتوته کردند و سفرهای گسترده شد. وقت خوردن غذا خواستند غذا میل
بفرمایند. در این اثنا سگی از گوشهای آمد و در مقابلشان نشست. آقا قطعه نانی
پیشش انداختند، خورد و آقا دیدند باز توقع دارد، باز پاره نانی انداختند. یکی از
اشخاصی که همسفره و جلیس آقا بود، عرض کرد آقا نان زیادی را خوراک این حیوان کردید.
ما مسافریم و نان کم داریم. امام فرمودند رویم نمیشود که جانداری به سوی من بیاید
و من دست رد به سینه او بزنم.
فرزدق
میگوید امام زینالعابدین«ع» آمدند به مکه. هشام بن عبدالملک هم آمده بود زیارت
بیتالله. هر چه خواست دستش را به حجرالاسود برساند، جمعیت انبوه مردم نمیگذاشت و
اعتنا نمیکردند که او خلیفه وقت است، ولی همه گردن کشیده و به یک گوشة مسجدالحرام
چشم دوخته بودند درست مثل اینکه ملکی از آسمان نازل شده است.
هشام دید
یک آقای جوانی دارد میآید نجیب، اصیل، بزرگوار و شأنش اجل از آن که خود را به زرق
و برق دنیا را بفروشد. جهان کوچکتر از آن است که او را شکار کند. یک عالم وقار
دارد به سوی خانه خدا میآید. مردم راه را باز کردند. دو طرف غرق تماشای او، مست و
مات و مبهوت جمال او. هشام از یکی از همراهانش پرسید او کیست؟ آن مرد برای خوشایند
خلیفه گفت نمیشناسمش. هم هشام میدانست او کیست و هم آن شخص شامی.
فرزدق
گفت من او را خوب میشناسم و بالبدیهه حدود ۴۵ بیت شعری را که در قصیدهای برای
امام زینالعابدین«ع» سروده بود، خواند. هشام او را بدین جرم گرفت و تبعید کرد و
به زندان فرستاد.
فرزندم!
چه کار داری که فرزند کیست، ببین آفریده کیست. چه کار داری که شهری است یا دهاتی،
از این طایفه است یا از آن طایفه، غریب است یا آشنا. اینها تا کی دوام دارد؟ فوقش
تا لب گور. بعد از آن تویی و حقیقت تو. به چه چیزهائی دلت راخوش کردهای؟ «ره چنان
رو که رهروان رفتند».
فرزند
من امام حسن! «احسن کما تحب ان یحسن الیک و استقبل من نفسک ما تستبعد من غیرک»،
همان طور که اموری را برای خود روا نمیداری و زشت میدانی. نمیخواهی کسی به تو
دشنام بدهد به کسی دشنام نده. «و ارض من الناس بلاترضاه لهم من نفسک»: هر چه را که
برای خودت میپذیری، برای دیگران هم بپذیر.
فرزند
من! «ایاک ان بما تری من اخلاء اهل الدنیا الیها» : نگاه نکن که بیچاره مردم بنده
دنیا هستند، دنبال کمال و معرفت نیستند، تقوا و درستکاری ندارند، بهائمی و انعامی
و حیواناتی هستند اسیر اصطبل و علف. تو به اکثر مردم نگاه نکن که: «اکثرهم
لایعلمون، اکثرهم لایعقلون، اکثرهم لایشعرون».
پیران
ما بچگی نکنند، بزرگان اجتماع ما رسم کودکانه پیش نگیرند. ای بسا افراد کهنسال که
خیلی بچگی دارند. بزرگی به عقل است نه به سال. فرزند من! مبادا رفتار و کردار
کسانی که به دنیا دل دادهاند گرفتار و شکارت کند. «لتکالبه علیها» . این که میبینی
مثل چند تا لاشخور گرد لاشهای جمع شدهاند، تکالب دارند، این از این طرف میکشد
و میغرّد، آن از آن طرف میکشد و میغرّد. مبادا تو مثل این بیچارگان که سگصفت
به جان دنیا افتادهاند، از همه چیز غافل باشی! انسان باش.
حضرت امیر«ع»
فرمود آن قدر بخور که او تو را ببرد، نه آن قدر که تو حمال آن باشی. این مضمون را
سنایی در دو سه بیتی شیرین ادا کرده است:
این
جهان در مثال مرداری است
کرکسان
گرد او هزار هزار
این مر
آن را همی زند مِحَلَب
و آن مر
این را همی زند منقار
فرزندم!
خدای
متعال در بارة دنیا به تو خبر داد که این دنیا گول زننده و فریبدهنده است. عیوبش
را برای تو نقل کرد. روشن به تو بگویم که «انما
اهلها کلابٌ عالیه» . اهل دنیا سگهایی هستند که عوعو و به همدیگر حمله میکنند.
فرزندم!
تو
انسان باش. ما که سگ و خرس و درنده و گزنده نیستیم. صفت رذیله صاحب صفتش را میدرد.
گرگ دیگری را میدرد، گرگصفتی هم صاحب خودش را میدرد. تو که از مار و عقرب و آتش
و سرازیری قبر و عذاب میترسی، زبان گزنده، مار میشود در جان انسان، درندهخویی گرگ
میشود در جان انسان. آن سختگیری بر زیردستان و خلق خدا فشار قبر میشود.
پیغمبر
اکرم«ص» فرمود: «از هیچکس نترسید مگر از خودتان و به هیچکس امیدوار نباشید مگر
به خدایتان». از کی میترسی؟ مار و عقرب حرفهای توست. گرگ و پلنگ اخلاق ناپسند و
درندهخویی توست. هراس داری؟ چرا بق میکنی،
چرا حرف گوش نمیکنی؟ چرا به فکر خود نیستی؟ ما که با شما سر جنگ و دعوا نداریم.
فرزندم!
هر که
اهل فکر است بینا شد. فکر آدم را بیدار میکند. مردم گله گله سر به زیر انداختهاند
و نمیدانند کجا میروند و چه کارهاند. اینها چراغ عقلشان را زیر پا گذاشتهاند.
عقل برای انسان چراغ است و نور، ولی آن قدر ابرهای متراکم هواها و هوسها و خیالها
جلوی آفتاب عقل را گرفته است که پیش پای خودشان را نمیبینند و نمیدانند کجا میروند
و چه میخواهند و دردشان چیست.
از این جوانان
بپرسید شما که الان وقت تحصیل کمالتان است و شب و روزتان را به غفلت میگذرانید،
آیا از این اماکن هرزه و از این مجالس سوء، یک نفر را یافتید که به کمالی رسیده، مرد
ناموری شده و در کتابی از او به عظمت و بزرگی نام برده باشند؟ تمام فتنهها،
فسادها، غارتگریها، شکمدریها، هرزهگیها و… حاصل مجالسی است که شما را مثل آهنربا
به سوی خود جذب میکنند و تو نمیدانی داری به سوی آتش میروی. جوان! به فکر خود
نیستی.
در روایات
ما آمده است که جوانان مانند کودکان، مار را زیبا و قشنگ میبینند. بچه است مار را
میبیند که پرخط و خال است و دوان دوان به سویش میرود. خط و خال ظاهری مارگولش
میزند. مادرش دستش را میگیرد، پدرش جلویش را میگیرد، اما او با پدر و مادر میجنگد
وجیغ و دادش بلند است که چرا نمیگذارید به سوی این حیوان زیبا و پر خط و خال بروم؟ پدر و مادر میگویند
بچهجان! تو ظاهر را میبینی و از باطنش خبر نداری. این کشنده و خطرناک است. گول
ظاهرش را نخور. پیغمبر، امام و عالم به برهان عقل، نقل، وجدان، فکر، بینش میگویند
اینها مار هستند. به سوی این مارهای گزنده نروید.
فرزندم!
بدان که
مجالست و همنشینی سخت مؤثر است. گیاه از گیاه رنگ میگیرد. حیوان وحشی مدتی با
اهلی به سر ببرد اهلی میشود. اهلی مدتی با وحشی به سر ببرد وحشی میشود. حیوانات،
سنگها، گلها، جمادات از یکدیگر خو میگیرند. مجالست و همنشینی مؤثر است. با مردم
خیّر، نیکوکار، پارسایان، اهل الله، دانشمندان، بزرگان، صلحا همنشین باش تا از
آنها رنگ بگیری، چیز یاد بگیری.
عقل دشنامم دهد من راضیام
چون که
فیضی بخشد از فیاضیام
نیست آن
دشنام او بیفایده
نیست بر
مهمانیاش بیعایده
فرزندم!
با آرزو
کسی به جایی و مقامی نمیرسد. فرمود آرزو سرمایة ضعفا، بیخردان و بیچارگان است. تن
به کار بده تا به آرزو و مرادت برسی. از تو حرکت از خدا برکت. مگر آدم به آرزو
دانشمند، مهندس، ملّا، ریاضیدان و… میشود؟ باید تن به کار داد.
سعی
کنید به جای این که قرآن را به سر کنید، قرآن را به دل کنید. بگذارید حقایق قرآن
در دلتان بنشیند. قرآن بر سر گذاشتن درست و البته دستور آمده. احترام و تجلیل
است، اما خارج از ذات شماست. بگذارید در جان و دل شما پیاده شود که بشود تو و تو
بشوی او و نشود او را از تو گرفت. مقامات و درجات و بهشت و سعادت تو به آن اندازة
حشر تو با پیغمبر و قرب تو با انسان کامل و اندازهای است که با قرآن حشر داری، چون قرآن
صورت کتیبة انسان کامل خاتمالانبیاء محمد مصطفی«ص» است و در فردای رستاخیز مطابق بینش و معرفتت به حقایق قرآن میبینی.
بخوان و بالا برو و درجات و مقاماتت را به عدد آیات و حقایق قرآن که در خود پیدا
کردهای بیاب.
شب
مردان خدا روز جهان افروز است
روشنان
را به حقیقت شب ظلمانی نیست.
ازامیر مومنان نقل است که: «والله ما قلعت باب خیبرٍ بقوهٍ جسدانیّه ولکن
بقوهٍ الهیه».
آن چراغ
شمس که او روشن بُوَد
نه از
فتیله پنبه و روغن بُوَد
چرخ
گردون که این چنین دائم بود
نه از
طناب و اُستُنی قائم بُوَد
قوّت
جبریل از مطبخ نبود
بود از
دیدار خلّاق ودود
همچنین
این قوّت ابدال حق
هم ز حق
دان نه از طعام و از طَبَق
همچنین
این قوّت ابدال حق
هم ز حق
دان نه از طعام و از طَبَق
سوتیتر:
1.
فرزند من!
«ایاک ان بما تری من اخلاء اهل الدنیا الیها» : نگاه نکن که بیچاره مردم بنده دنیا
هستند، دنبال کمال و معرفت نیستند، تقوا و درستکاری ندارند، بهائمی و انعامی و حیواناتی
هستند اسیر اصطبل و علف. تو به اکثر مردم نگاه نکن که: «اکثرهم لایعلمون، اکثرهم لایعقلون،
اکثرهم لایشعرون».
2.
سعی کنید
به جای این که قرآن را به سر کنید، قرآن را به دل کنید. بگذارید حقایق قرآن در دلتان
بنشیند. قرآن بر سر گذاشتن درست و البته دستور آمده. احترام و تجلیل است، اما خارج
از ذات شماست. بگذارید در جان و دل شما پیاده شود که بشود تو و تو بشوی او و نشود او
را از تو گرفت. مقامات و درجات و بهشت و سعادت تو به آن اندازة حشر تو با پیغمبر و
قرب تو با انسان کامل و اندازهای است که با
قرآن حشر داری.