مذاکرات ایران و
غرب، در اوج جنگ سرد
سعدالله زارعی
تحلیلی
بر سخنان ۱۲ آبان رهبر معظم انقلاب اسلامی
مذاکرات
ایران و غرب، در اوج جنگ سرد
سخنان
۱۲ آبان ۹۲ رهبر معظم انقلاب پیرامون مسایل ایران و امریکا در طول یک هفته پس از
آن در کانون توجه محافل سیاسی خارجی و داخلی قرار گرفت. از آنجا که در این سخنان
تقریباً به همه ابعاد توجه شده بود، میتوان آن را منشور انقلاب اسلامی در ارتباط
با امریکا به حساب آورد. این قلم بنا ندارد آن سخنان بسیار مهم را بازخوانی یا
بازنویسی کند، چه این که اگرچه مرور چند باره آن مفید است، اما مهمتر از آن واکاوی
زمینهها و نتایج این سخنان است که این قلم، بضاعت اندک خود را مصروف آن میکند:
مسئله
ما با امریکا
مسئله
ما با امریکا قدرت و نفوذ و میزان اثرگذاری ایران در سطح بینالمللی و منطقهای ـ و
اگر بحث هشدار موضوعیتی داشته باشد ـ سهم آن در افزایش قدرت و نفوذ ایران است و
لذا بدیهی است که بحث هستهای، فینفسه شکلدهنده منازعه میان ایران و امریکا نیست،
کما اینکه پیش از دهه ۱۳۸۰ هم سطح منازعه ایران و امریکا بالا و بحرانی و حتی میتوان
گفت بالاتر بود، زیرا در مقطع کنونی امریکاییها از تهدید نظامی حرف میزنند، ولی
در دوره پیشین آن را عملیاتی کرده بودند.
بحث
هستهای از این جهت مهم است که اذعان به تبدیل شدن ایران به یک قدرت هستهای،
اعتراف به این واقعیت است که سیاستهای ۳۰ ساله «مهار ایران» شکست خورده است. از
سوی دیگر در ادبیات غرب این گزاره وجود دارد که: «یک کشور اتمی را نمیتوان تهدید
اتمی کرد». غرب به گمان این که ایران به سمت دستیابی به سلاح اتمی در حرکت و لذا
نوعی تهدید برای آنهاست، سعی میکند در راه هستهای شدن ایران مانع ایجاد کند. این
در حالی است که اصولاً ایران هستهای و غیرهستهای تهدیدپذیر نیست و دست یافتن به
سلاح هستهای هم، امکان تهدید شدن یک کشور را از بین نمیبرد، کما این که قدرت
امریکا رو به افول است و زرادخانههای اتمی آن قادر به ممانعت از این شرایط
نیستند.
مشکل
امریکا با ایران از طریق «توافق هستهای» هم حل نمیشود؛ یعنی اگر ایران حداکثر
امتیاز را هم بدهد و یا امریکا حداکثر مدارا را هم در مواجهه با برنامه هستهای
ایران بکند، مسایل ایران و امریکا کاهش پیدا نمیکنند.
بعضیها
برای اینکه درجه اهمیت و تأثیر «توافق ایران و امریکا» را بالا نشان بدهند، به
مذاکرات امریکا و چین در سال ۱۳۵۰ اشاره میکنند. روابط سیاسی امریکا و چین در
حدود ۲۵ سال ـ ۱۹۴۷ تا ۱۹۷۱ میلادیـ قطع بود. دلیل عمده قطع رابطه دو کشور،
انقلاب کمونیستی چین، اقتصاد سوسیالیستی روستایی چین، اختلافات فرهنگی و یا
تهدیدآمیز بودن چین در مسایل امنیتی نبود، چه اینکه امریکا با اتحاد جماهیر شوروی
که محصول انقلابی کمونیستی بود و از اقتصاد سوسیالیستی پیروی میکرد و از جنبه
امنیتی هم برای امریکا تهدید به حساب میآمد، رابطه داشت و حال آنکه چین به هیچ
وجه برای امریکا یک تهدید امنیتی محسوب نمیشد.
قطع
رابطه امریکا با چین و تبلیغات ضدچینی امریکا تنها به این دلیل بود که چین در ذیل
بلوک شرق به رهبری شوروی قرار گرفته بود، کما این کهامریکاییها همین مشکل را با
کوبا و سایر دولتهای چپگرای امریکای لاتین و کره هم داشتند.
امریکاییها
در سال ۱۳۵۰، در جریان مذاکرات صلح ویتنام، باب گفتوگوی غیررسمی و محرمانهای را
با چینیها گشودند و چند ماه بعد در همین سال، هنری کیسینجر، مشاور امنیت ملی دولت
نیکسون سفری رسمی به پکن داشت و روابط دو کشور در سطح عالی شروع شد و تا امروز هم
ادامه دارد، اما واقعیت این است که میان چین و ایران تفاوت بسیاری وجود دارد.
دلیل
آین که مسایل چین و امریکا با یک مذاکره حل شد این بود که چینیها هم نمیخواستند
ذیل قدرت روسیه تعریف شوند و مانند یکی از جمهوریهای تابعه اتحاد جماهیر شوروی
باشند و روابط چین و امریکا نماد خارج شدن چین از ذیل یک ابرقدرت دیگر به حساب میآمد
و ماهیتی استقلال گرایانه داشت.
از سوی
دیگر چین به هیچوجه در عرصه قدرت بینالملل، یک کشور مدعی به حساب نمیآمد و از این
رو پس از خروج چین از ذیل بلوک شرق، نظام جهانی سه قطبی نشد و دوقطبی باقی ماند و
چین در چهارچوب مناسبات جاری شرق و غرب عمل کرد. به عنوان مثال چینیها در طول
این ۴ دهه هیچگاه صاحب نفوذی قابلتوجه در روسیه، ژاپن، کره، مغولستان یا هر ملت
دیگری که در اطراف مرزهای چین زندگی میکنند نبوده و نتوانسته به روندی با محوریت
چین دست پیدا کنند.
رمز
قدرت چین هم در طول این دوران نفوذ منطقهای یا بینالمللی نبوده است، کما این که
چین در سیاست خارجی هیچگاه از یک سیاست مستقل پیروی نکرده، همیشه یک «قدرت
انضمامی»، یک روز ضمیمه شرق و یک روز ضمیمه غرب بوده است.
اما
ایران در همه این ابعاد نقطه مقابل چین به حساب میآید. انقلاب ایران برخلاف
انقلاب چین از همان ابتدا در ذیل یک قدرت دیگر تعریف نشد و شعار نه شرقی و نه غربی
از این موضوع حکایت میکرد، حال آن که در مقاطعی ایران درگیر مشکلات فراگیر و
پیچیدهای بود. از این رو مسئله ایران و امریکا این نیست که ایران به یکی از قدرتهای
رقیب امریکا پیوسته است.
از سوی
دیگر رمز قدرت چین در دورهای که امریکاییها به مذاکره پنهانی و آشکار با آن روی
آوردند، عمدتاً «داخلی» بود. چینیها دارای بزرگترین جمعیت و بزرگترین ظرفیت و
آمادگیهای اقتصادی بودند و خود بهتنهایی بخش اعظم جمعیت و جغرافیای آسیا را
تشکیل میدادند، در حالی که رمز قدرت ایران در دورانی که امریکاییها مذاکره با
ایران را طلب میکنند، عمدتاً «منطقهای» است. ایران در منطقه خود دارای نفوذ
گسترده و عملیاتی است.
ایران
در کل جهان اسلام دارای نفوذ جدی است و مهمترین واحد شکلدهنده به افکار نزدیک به
۱.۵ میلیارد مسلمان به حساب میآید. ایران در کشورهای پیرامون خود شامل هند،
پاکستان، افغانستان، تاجیکستان، ترکمنستان، روسیه، ارمنستان، گرجستان، آذربایجان،
ترکیه، عراق، سوریه، لبنان، فلسطین، الجزایر، سودان، سومالی، بحرین، یمن، عربستان
و سایر کشورهای عرب و غیرعرب مسلمان و کشورهای امریکای لاتین دارای نفوذ جدی است و
در همه این موارد نفوذ ایران در نقطه مقابل برنامههای استیلاگرایانه غرب قرار
دارد. با این وصف مذاکره امریکا با ایران در یک جزء از قدرت فنی ایران به هر
سرانجامی برسد، تأثیری بر قدرت ایران و در نتیجه نقشی در حل مسایل فیمابین ایران
و امریکا نخواهد داشت.
امریکا
و ماهیت شعارهای مذاکرهگرایانه آن
امریکاییها
گمان میکنند میتوانند ولو به صورت ظاهر، خصومت ایران با امریکا را پایان یافته
معرفی کرده و بگویند امریکا در حال عبور از مهمترین منبع تولید انرژی انزجار از
امریکاست. واقعیت این است که میزان نفرت از امریکا به گفته مؤسسات نظرسنجی آن کشور
فراگیر بوده و در جهان اسلام تقریباً ۸۸ درصد است. انقلاب اسلامی و مقاومت ملت
ایران مهمترین عامل ایجاد این میزان نفرت بیسابقه است.
امریکاییها
خوب میدانند که دولتهای منطقه هر چند به امریکا وابسته باشند، قادر نیستند در برابر
نفرت ملتهای خود از امریکا بیتفاوت باشند و این خود به خود روی دولتها اثر میگذارد.
از سوی دیگر نفرت ملتها از امریکا، پایههای قدرت مبتنی بر توسعهطلبی امریکا در
منطقه حساس جنوب غرب آسیا و شمال افریقا را فرومیپاشد. آقای اوباما در حال مانور
روی این موضوع است که داریم برای این مشکل بزرگ کاری میکنیم و مهمترین منبع
تولید نفرت از امریکا را به پای میز مذاکره آوردهایم.
امریکاییها
در مواجهه با ایران دو مشکل عمده دارند. اول این که کشورهای اروپایی از تداوم
مواجهه سیاسی و اقتصادی با ایران خسته شدهاند و توان ادامه پرداخت هزینههای
اقتصادی آن را در خود نمیبینند، از این رو مدتی است که اروپا زمزمه جدایی از
سیاست امریکا را سر داده است.
از این
منظر، سخنان «جک استراو»، مقام ارشد قضایی و سیاسی انگلیس، حائز اهمیت فراوان است.
استراو در آستانه مذاکرات وزرای خارجه ایران و شش کشور موسوم به ۵+۱ با صراحت از
خطای امریکا در مواجهه با برنامه هستهای ایران و مذاکره با تهران سخن گفت و از
آنان خواست که رسماً از ایران عذرخواهی کنند. این موضوع بهخوبی از خستگی نزدیکترین
متحد اروپایی واشنگتن خبر میدهد.
مشکل
عمده دیگر امریکا، رژیم صهیونیستی است. رژیم صهیونیستی که بدون آنکه هزینهای پرداخته
باشد، از مناقشه ایران و غرب بیشترین نفع را برده است، بر ادامه تحریمهای غرب
علیه ایران اصرار دارد و با استفاده از لابی صهیونیستی در امریکا به دولت اوباما
فشار میآورد. به نظر میآید که دولت اوباما در حال مقاومت در برابر این فشار است.
سفرهای پیدرپی وزیر خارجه امریکا به تلآویو و توقف طولانیمدت او در پایتخت رژیم
صهیونیستی، امری طبیعی نیست. این موضوع نشان میدهد که مشکل امریکا و اسرائیل در
پرونده هستهای ایران جدی است.
امریکاییها
ناچارند میان تأمین نظر رژیم صهیونیستی و واقعیت خارجی، یعنی تنها ماندن در برابر
ایران، یکی را انتخاب کنند. با توجه به نحیف شدن مناسبات امریکا و اروپا از یک سو
و شکستهای اخیر سیاست منطقهای امریکا به نظر نمیآید امریکا قادر به حفظ سنگینی
رژیم صهیونیستی در مسایل خارجی خود باشد، از این رو مذاکره با ایران و جدی شدن این
مذاکرات به معنای عبور تدریجی امریکا از اسرائیل تلقی خواهد شد و این خود یک مخمصه
جدی برای باراک اوباما به حساب میآید، زیرا مقامات امریکا همواره از قرار گرفتن
در شرایط انتخاب بین اسرائیل و دیگران اجتناب کردهاند.
مشکل
هستهای ایران برای امریکا بسیار پیچیده است و شاید بتوان گفت در میان مسایل
مختلف، امریکا در حال دست و پنجه نرم کردن با پیچیدهترین پرونده در طول چند دهه
گذشته است. یکی از مشکلات امریکا این است که ایران تنها تحت شرایطی حاضر به گفتوگوست
و مذاکره هر چند برای امریکا تنها گزینه است، برای ایران چنین نیست.
امریکاییها
خوب میدانند که تیم حجتالاسلام روحانی رئیسجمهور ایران اگرچه از حمایتهای رهبری
و مردم ایران برخوردار است و اختیارات لازم را دارد، ولی از یک سو این اختیارات
مشروط به تأمین منافع ملی ایران هستند و از سوی دیگر خود روحانی نمیتواند همه
اعتبار خود را هزینه قمار هستهای کند. با این وصف امریکاییها ناچارند حداکثر
احتیاط را در مواجهه با این پرونده اعمال کنند. این حداکثر احتیاط آن را به سمت
اتخاذ سیاستهای محافظهکارانه سوق میدهد و به همین دلیل ایران میتواند با
هوشمندی از این شرایط استفاده کند.
ایران
در این مذاکرات میتواند روی شکاف اروپا امریکا مانور کند و همزمان با آن تأثیر
رژیم صهیونیستی بر سیاستهای ضدایرانی امریکا را مورد اشاره قرار داده و نشان دهد
که تیم امریکایی برخلاف تیم ایرانی از اختیارات لازم در مذاکرات برخوردار نیست و
دائماً باید درجة گفتوگو و توافق خود را با یک رژیم ضدایرانی چک کند و این موضوع
را به عنوان مانع اصلی مذاکرات جدی معرفی نماید. البته برای این دو نکته یعنی
اختلافات امریکا اروپا و تأثیر اسرائیل بر تیم مذاکرهکننده امریکا، شواهد بسیاری
وجود دارند و تیم ایران میتواند هر بار به آن استناد نماید.
امریکا
ناچار است مذاکره کند، از این رو پس از سخنان ۱۲ آبان امام خامنهای که در آن به
دلایل عدم اعتماد ایران به امریکا اشاره شده بود، رهبر ایران تأکید خاصی روی حمایت از تیم مذاکرهکننده
ایران داشتند. امریکاییها نشان دادهاند که از پا پس کشیدن تیم ایران از مذاکره
نگران هستند و این موضوعی است که میتواند به ابزاری در دست تیم مذاکراتی ایران
تبدیل شود.
آثار
مذاکره با ایران از نظر امریکا
امریکاییها
به مذاکره با ایران از چند سو مینگرند. از یک سو آنان معتقدند مذاکره با امریکا
میتواند ایرانیان را به دو گروه بزرگ موافق و مخالف تبدیل کند و درنهایت به یک
شکاف بزرگ در ایران منتهی شود.
در سطح
نظام، مذاکره با امریکا میتواند به اختلاف میان رهبری و رئیسجمهور جدید تبدیل
شود و یک دوقطبی سیاسی را در درون نظام به وجود آورد. از سوی دیگر مذاکره با
امریکا میتواند دولت را در یک طرف و نیروهای ارزشی انقلاب و سازمانهای مرتبط با
آنان را در طرف دیگر قرار دهد و به سایش جدی میان بخشهایی از حاکمیت منجر شود.
در صورت وقوع چنین شکافی، حاکمیت ایران تضعیف میشود
و این موضوع به نوعی خودمشغولی در داخل مرزها میانجامد و خود به خود ایران را از
اثرگذاری بر محیط منطقهای محروم میکند، لذا امریکا و همپیمانان منطقهای آن میتوانند
بهراحتی مشکلات اسرائیل را حل کنند و انقلابهای منطقهای بهخصوص انقلاب بحرین و
یمن را به گونهای که متضمن به حاشیه رفتن نیروهای انقلاب باشد، حل و فصل نمایند.
رهبر
معظم انقلاب اسلامی با ژرفاندیشی خاص خود اجازه وقوع چنین شکافی را در نظام ندادند
و فرمودند اینهائی که از سوی ایران مذاکره میکنند بچههای خود ما و بچههای
انقلابند و از سوی نظام، مسئولیت یک کار پیچیده را برعهده دارند و هیچ کسی حق
ندارد آنان را تضعیف کند و یا سازشکار بخواند. در همان حال حضرت آقا حد و حدود
مذاکرات و چشمانداز آن را ترسیم کردند و نشان دادند که مذاکرات تحت اشراف رهبری
قرار دارد و موضوعی اختلافی در ایران نیست.
امریکا
از سوی دیگر، مایل است که در داخل ایران، توجهات از «مقاومت» به سمت «مذاکره»
تغییر مسیر بدهد و ایرانیها به این جمعبندی برسند که حلال مشکلاتشان نه مقاومت
و ایستادگی در برابر امریکا، بلکه مذاکره با امریکا و رسیدن به موقعیت «برد ـ برد»
است. این در حالی است که ایران همه دستاوردهایش را مرهون مقاومت است.
انحراف
توجه ایرانیان از مقاومت به سمت مذاکره میتواند تولیدکننده یک شکاف باشد، جامعه
را به دو دسته هواداران مقاومت و هواداران مذاکره تبدیل کند و درنهایت به یک
رویارویی در ایران بهخصوص با ظرفیت جوانان منجر شود. رهبر معظم انقلاب اسلامی در
سخنان ۱۲ آبان خود نشان دادند که همان هواداران مقاومت از مذاکره هم حمایت میکنند،
کما اینکه هواداران مذاکره، حامی مقاومت هم هستند.
رهبر معظم انقلاب در سخنان ۱۲ آبان، مذاکره با
۵+۱ و از جمله امریکا را محدود به مسایل هستهای دانستند و با این موضوع راه ورود
امریکا به سایر پروندههای حساس ایران را مسدود کردند.
از آن
سو امریکاییها بارها تصریح کردهاند که غیر از موضوع هستهای، روی مسایل نظامی
ایران و بهخصوص تأسیسات حساس نظامی و نیز مباحث مرتبط با سوریه، عراق، لبنان و
افغانستان نیز حرف دارند و خواستار حل مسایل ایران و غرب هستند. در واقع امریکاییها
مایلند ایران را در شرایطی قرار دهند که از تأثیرگذاری بر پروندههای منطقهای چشمپوشی
کند و حال آنکه رمز اصلی قدرت ایران را نه توانایی هستهای، بلکه توانایی اثرگذاری
بر مسایل منطقهای تشکیل میدهد.
محدود
شدن مذاکره روی موضوع هستهای، غرب را در شرایط سختی قرار میدهد، زیرا مسئله آنان
نفوذ ایران در جهان اسلام است. این موضع از ارزش مذاکرات جاری ایران و غرب میکاهد
و آن را به یک موضوع درجه ۲ و ۳ تنزل میدهد. امریکاییها مایلند مذاکره در ایران
مسئله اول باشد و حل همه مسایل و مشکلات ایران به آن گره بخورد و یا این طور
وانمود شود که حل هر چیزی در ایران به حل اختلافات ایران و امریکا برمیگردد تا
آنگاه ایران را از حوزههای منطقهای قدرت خود دور نمایند و از این طریق به مقصود
برسند.
رهبر
معظم در نقطه مقابل بهخوبی نشان دادند که مسایل ایران که از مسایل امریکا به
مراتب کمتر است، تنها از طریق تکیه بر تواناییهای داخلی و حل موضوعات در داخل، حل
و فصل میشوند و نه در خارج از کشور.
آسیبهای
داخلی و مذاکرات جاری
مذاکرهگرایی
در ایران میتواند یک آسیب جدی را به وجود آورد و در همان حال میتواند ناشی از
سطحی از آسیبپذیری باشد. از این رو از یک سو باید این موضوع را به طور جدی آسیبشناسی
کرد و از سوی دیگر باید مانع تبدیل شدن آن به یک آسیب اجتماعی گردید.
مذاکرهگرایی
در داخل ایران میتواند در دو سطح مطرح باشد، سطح نخبگان سیاسی و سطح تودههای
مردم. در سطح نخبگان مذاکرهگرایی اگر به شکل افراطی دنبال شود، به معنای پذیرش
منطق امریکاییها به حساب میآید، به این معنا که دولت امریکا سالهاست که میگوید
ایران باید به جامعه بینالمللی برگردد؛ یعنی قضاوت ما و احکام ما را در مورد خودش
بپذیرد و حال آنکه احکام امریکاییها مبتنی بر نادیده گرفتن حقوق قطعی ایران بوده
و در شکل غیردموکراتیک تحریمهای یکجانبه جلوهگر شده است. حالا اگر سطوحی از
نخبگان ما بپذیرند که میتوان با یک چنین نگرش و مطالباتی کنار آمد، در واقع به
معنای آن است که نخبگان سیاسی ایران نوعی وادادگی سیاسی پیداکرده و حاضر شدهاند
از منافع ملی خود در برابر قدرتنمایی حریف (دشمن) چشم بپوشند.
مذاکرهگرایی
در سطح ملی و تودهای به این معناست که توانایی ملی در برابر فشار خارجی دچار آسیب
شده است و این میتواند بسیار خطرناک باشد. واقعیت این است که در طول دو سال گذشته
تبلیغات زیادی بر این مبنا به راه افتاد که توان ملی ایران از میزان فشار غرب کمتر
است و در سطوحی از نخبگان سیاسی داخل ایران با استقبال مواجه گردید.
بعضی از
نخبگان سیاسی در داخل، ایران را در «لبه پرتگاه» معرفی کردند. بعضی دیگر بخش اعظم
مشکلات اقتصادی را به تحریمها مرتبط ساختند. بعضی دیگر هم شرایط اقتصاد کشور را
بسیار تاریک معرفی کردند. بعضی هم خزانه را خالی و دولت را غرق در بحران بدهی
بانکی و قروض ملی نشان دادند. این تبلیغات به طور طبیعی در فضای اجتماعی تأثیراتی
را برجای میگذارد، زیرا پیوند فشار و تبلیغات خارجی ـ عملیات اقتصادی و عملیات
روانی ـ با تلقیهای رسمی داخلی نمیتواند روی ذهنیت و قضاوت اجتماعی بیتأثیر
باشد.
سطحی از
جامعه بهمرور به این نتیجه رسیدند که بدون آنکه نیاز به عبور از ارزشها باشد، میتوان
با غرب مذاکره و بخشی از مشکلات را با این روش حل کرد. این نگاه بهخصوص در طبقه
فرودست جامعه بازتاب بیشتری پیدا کرد و از این رو در انتخابات، به سمت فردی گرایش
نشان دادند که او را دارای اراده کافی برای حل این مسئله میدانستند. این نگاه به
هر حال بدون آنکه خود را در تقابل با ارزشهای به دست آمده از مقاومت بداند به این
سو گرایش پیدا کرده است. اینها با آن دسته از نخبگانی که بر مبنای نوعی منفعتگرایی
سیاسی و یا انحراف ایدئولوژیک به سمت مذاکره با غرب اشتیاق نشان میدهند، تفاوت
اصولی دارند، زیرا فرودستان برای حل مشکلات جاریشان که ماههاست با آنها دست به
گریبانند، به دنبال نسخهای شفابخش میگردند بدون آنکه حاضر باشند از ارزشهای
دینی ـ انقلابی خود دست بکشند. از این رو نظام باید مجالی به این گروه بدهد تا
دریابند که راهحل ایران کماکان پافشاری بر مقاومت است و رویکرد مذاکراتی نمیتواند
جایگزین مقاومت شود. رهبر معظم انقلاب با تحلیل دقیق خود ضمن آنکه به این آسیب در
قشر جوانان اشاره کردند فرمودند ما از این مذاکرات ضرر نمیکنیم و تجربهای به
تجربیات ملت ما افزوده میشود.
نظام در
مواجهه با این احساس که ریشه در پیوستن سطوحی از نخبگان داخلی به سیستم روانی دشمن
دارد، نوعی از مدارا را به اجرا گذاشته است که رهبر معظم از آن با عنوان «نرمش
قهرمانانه» یاد کردهاند. این مدارا نوعی مدارای در روش است نه مدارا در اصول و
بنیانها. این مدارای در روش به آن دسته از نیروهای اجتماعی که گمان کردهاند یک
خطای روشی ما را با فشار سنگین غرب مواجه کرده است، فرصت میدهد تا درستی و
نادرستی نگرش خود را به محک تجربه بگذارند.
سخن آخر
جنس
مسایل فیمابین ایران و امریکا، استراتژیک است، از این رو در سطوح تاکتیکی قابل حل
و فصل نیستند. ایران قدرت امریکا را به رسمیت نمیشناسد و نمیخواهد ادامه سیطره
آن بر منطقه را بپذیرد. از سوی دیگر قدرت در ایران در چهارچوب نگرشهای انقلابی
تعریف میشود و نگرشهای رسمی دولتی تأثیر تعیینکنندهای بر آن ندارد، لذا غرب
نمیتواند از طریق رسوخ در نیروهای رسمی ایران، انقلاب اسلامی و اصول آن را با
چالش اساسی مواجه کند. تجربه ۸ ساله دولت آقای خاتمی بهخوبی صحت این نظریه را
نشان میدهد.
از طرف
دیگر امریکا نمیخواهد در منطقه حساس خاورمیانه ـ حدفاصل خلیج فارس تا دریای
مدیترانه ـ رقیب و شریکی داشته باشد و این در حالی است که ایران یک مزاحم جدی برای
سیطره غرب است. امریکاییها نمیتوانند شیعیانی را که یک جغرافیای به هم پیوسته را
دراختیار دارند، در این جغرافیا
نادیده بگیرند. امریکا نمیتواند نفوذ ایران در میان سنیهای منطقه از حماس در
فلسطین تا اسلامگرایان در بالکان تا اسلامگرایان شبه قاره را نادیده بگیرد و این
موضوعی است که بدیلی برای آن متصور نیست.
با این
وصف، چالش استراتژیک ایران و امریکا استمرار پیدا میکند و این البته به معنای
تبدیل مسایل جاری به مسایل امنیتی و نظامی نیست، کما اینکه در طول دو دهه گذشته دو
کشور مواجهه امنیتی واقعی نداشتهاند.
سوتیترها:
1.
مسئله ما
با امریکا قدرت و نفوذ و میزان اثرگذاری ایران در سطح بینالمللی و منطقهای ـ و اگر
بحث هشدار موضوعیتی داشته باشد ـ سهم آن در افزایش قدرت و نفوذ ایران است و لذا بدیهی
است که بحث هستهای، فینفسه شکلدهنده منازعه میان ایران و امریکا نیست.
2.
ایران در کل جهان اسلام
و سایر کشورهای عرب و غیرعرب مسلمان و کشورهای امریکای لاتین دارای نفوذ جدی است و
مهمترین واحد شکلدهنده به افکار نزدیک به ۱.۵ میلیارد مسلمان به حساب میآید که در
نقطه مقابل برنامههای استیلاگرایانه غرب قرار دارد.