منظومه اهل دل
ای همه هستی زینب…
نگران بودم از این لحظه و آمد به سرم
زینب و روز وداع تو!؟ امان از دل من
این همه رنج و بلا دیدم و چشمم به تو
بود
تازه با رفتنت آغاز شده مشکل من
شوق دیدار، تو را میکِشد اینسان،
اما
ای همه هستی زینب! کمی آهسته برو
تو قرار است به میدان بروی… آه!
ولی
جان من آمده بر لب، کمی آهسته برو
خواستی پیرهن کهنه چرا یوسف من؟
گرگهای سر راه تو چه دینی دارند؟
این جماعت سرشان گرم کدام اسلام است؟
که از آیینۀ پیغمبرشان بیزارند
تو که از روز تولد شدی آرامِ دلم
نرو اینگونه شتابان و نکن حیرانم
بوسهای زیر گلویت زدهام اما باز
بروی، میروم از حال، خودم میدانم
با تو آمد دم میدان دل آوارهی من
پر زد انگار در این فاصله روح از بدنم
من که بی عطرت از اول نکشیدم نفسی
میشود از تو مگر جان و دلم! دل
بِکَنم؟
روی تل بودم و دیدم که چه تنها شدهای
نیزه دیدم که به دستان غریبت مانده
همه رفتند، همه … قاسم و عباس و
علی
نه برای تو زهیرت، نه حبیبت مانده
«قاسم
صرافان»
نعم الامیر
به قلادهی
نفس گشتم اسیر
شدم زار و
شرمنده و سر به زیر
تهی دستم و
بینوا و فقیر
مرا کس
نخواند ذلیل و حقیر
مقامم بود
بس بزرگ و خطیر
امیری حسین
و نعم الامیر
حسین از کرم
انتخابم کند
غلام غلامش
خطابم کند
گدای در خود
حسابم کند
بهشتم برد
یا عذابم کند
به عشقش
اسیرم اسیرم اسیر
امیری حسین
و نعم الامیر
خیالش ز من
دلربایی کند
غمش در دلم
خودنمایی کند
نوایش مرا
نینوایی کند
بلایش مرا
کربلایی کند
بدانند خلق
از صغیر و کبیر
امیری حسین
و نعم الامیر
منم عار او،
او بود یار من
ز لطف و
کرامت خریدار من
نبودم که او
بوده دلدار من
غمش شد انیس
دل زار من
از آن دم که
مادر مرا داده شیر
امیری حسین
و نعم الامیر
اگر چه
گنهکار و آلودهام
به خاک
مزارش جبین سودهام
دمی بیولایش
نیاسودهام
گرفتار و
دلدادهاش بودهام
از آندم که
آب و گلم شد خمیر
امیری حسین
و نعم الامیر
ز خون جگر
پاک پاکم کنید
سپس عاشق
سینه چاکم کنید
به تیغ محبت
هلاکم کنید
به صحن
اباالفضل خاکم کنید
که خاکم دهد
بوی مشک و عبیر
امیری حسین
و نعم الامیر
به زخم جبین
پیمبر قسم
به رخسار
خونین حیدر قسم
به محسن به
زهرای اطهر قسم
به سبطین و
عباس و اکبر قسم
به هفتاد و
دو عاشق بینظیر
امیری حسین
و نعم الامیر
دریغا که شد
خاک صحرا کفن
بر آن کشتهی
پاره پاره بدن
تنش پاره
پارهتر از پیرهن
سرش نوک نی
با خدا هم سخن
نگاهش سر نی
به طفلی صغیر
امیری حسین
و نعم الامیر
به سردار بیلشکر
کربلا
به سرهای لب
تشنه از تن جدا
به قرآن زیر
سم اسبها
به خونی که
شد خون بهایش خدا
به جسمی که
پیچیده شد در حصیر
امیری حسین
و نعم الامیر
به هر کوی و
هر بزم و هر انجمن
سرم خاک پای
حسین و حسن
پدر در دو
گوشم سرود این سخن
که ای
نازنین طفل دلبند من
حسینی بمان
و حسینی بمیر
امیری حسین
و نعم الامیر
«غلامرضا
سازگار»
نسیم محرم
بی نفخ صور فیض قیامت دمید باز
خون حسین در رگ امت دوید باز
با یك دعای فاطمه شد سهم ما بهشت
آری نسیم ماه محرم وزید باز
بی اذن اهل بیت هدایت نمیشدیم
یعنی صدای نوحه به عالم رسید باز
ما را به كوی اهل حرم راه دادهاند
ما را عطای یوسف زهرا خرید باز
دل را به فیض خانه تكانی رساندهاند
دستی، امام عشق به دلها كشید باز
این مملكت هماره دیاری حسینی است
تا اهل این دیار شود رو سپید باز
از پای منبر شه مظلوم كربلا
پیدا شود خمینی و شیخ مفید باز
با هر محرّم عاشقی آغاز میشود
جمعی شوند جزو سپاه یزید باز
آنان كه سر به پای ولایت نمینهند
باید شوند از گِلِ خود ناامید باز
نام حسین روحِ جهاد آوَرد ببار
پس میرسد ز قافله بوی شهید باز
هر كس كه سوخت زیر خیام امام عشق
آتش گرفت مثل «سه ساله شهید» باز
«یا لیتنا» دوباره به «كنّا معك» رسد
«فوز عظیم» قسمت «حبل الورید» باز
هركس حسینی است مهیّای كربلاست
هر روز جبههایست برای مرید باز
«هل مِن مبارز» است و هیاهو دشمنان
باید دهی جواب به خصم پلید باز
گاهی به دست «فتنه» گهی دست «انحراف»
سر می زند صدای «نفاق جدید» باز
آماده باشِ كاملِ اُردوی نینواست
هر روز، روز نهضت و هر خطّه كربلاست
«محمود
ژولیده»
سی سال داغ
سی سال هر شب تا سحر احیا گرفتم
در هالهای از درد و غم مأوا گرفتم
سی سال بیگریه شبی را سر نكردم
سی سال از داغ پدر احیا گرفتم
سی سال با اشك غم و خون دل خویش
بزم عزا در ماتم گلها گرفتم
سی سال آتش در وجودم شعلهور بُود
گلبوسه تا از حنجر بابا گرفتم
آبی اگر دیدم، میان شعلۀ آه
اشكی فشاندم، ماتم سقا گرفتم
با ذوالفقار خطبه و با سیل اشكم
دادِ دلِ خود را من از اعدا گرفتم
از بس سراپا سوختم در آتش غم
بوی صدای گریۀ زهرا گرفتم
عمری «وفایی» سوخت گر، جان و دل من
آتش به یاد روز عاشورا گرفتم
«سید هاشم وفایی»
راوی رنج
قسمت این بود بال و پر نزنی
مرد بیمار خیمهها باشی
حکمت این بود روی نی نروی
راوی رنج نینوا باشی
چقدر گریه کردی آقاجان!
مژههایت به زحمت افتادند
قمری قطعه قطعه را دیدی
نالههایت به لکنت افتادند
سر بریدند پیش چشمانت
دشتی از لاله و اقاقی را
پس گرفتید از یزید آخر
عَلَم باشکوه ساقی را!؟
کربلا خاطرات تلخی داشت
ساربان را نمیبری از یاد
تا قیامِ قیامت آقاجان
خیزران را نمیبری از یاد
خون این باغ، گردنِ پاییز
یاس همرنگ ارغوان میشد
چه خبر بود دورِ طشت طلا
عمهات داشت نصفِ جان میشد
کاش مادر، تو را نمیزایید!
گله از دستِ زندگی داری
دیدن آب، آتشت میزد
دل خونی ز تشنگی داری
تا نگاهت به دشنهای میخورد
جگرت درد میگرفت آقا
تا جوانی رشید میدیدی
کمرت درد میگرفت آقا
جمل شام پیشِ رویت بود
خطبهات تیغ ذوالفقارت بود
«السلام علیک یا عطشان»
ذکر لبهای روضهدارت بود
پدرت خواند از سر نیزه
تا ببینند اهل قرآنید
عاقبت کاخ شام ثابت کرد
که شما مردمی مسلمانید!
سوخت عمامهات، بمیرم من
سوختن ارثِ مادری شماست
گر چه در بندی از تو میترسند
علتش خویِ حیدری شماست
خون خورشید در رگت جاری
از بنیهاشمی، یلی هستی
دستهای تو را به هم بستند
هر چه باشد تو هم علی هستی
کاش میمُردم و نمیخواندم
سر بازارها تو را بردند
نیزهداران عبای دوشت را
جای سوغات کربلا بردند
«وحید قاسمی»
موسایی دگر…
بزم ما را باز آمد عالمآرایى
دگر
کز قدومش بزم ما گردیده
سینایى دگر
قرنها بگذشته از موسى و
شرح رود نیل
آمده اینک به فتح نیل
موسایى دگر
صادق آل نبى را داده حّى
بىنیاز
از براى تشنگان علم،
دریایى دگر
گرچه زهرا را به عالم نیست
همتایى، ولى
شد حمیده با چنین فرزند، زهرایى
دگر
اى صبا بر گو به زهرا دیده
روشن چون خدا
داده بر فرزند تو شمس
دلارایى دگر
گر که مریم مام یک عیسى
بود، حق از کرم
داده بعد از پنج عیسى بر تو
عیسایى دگر
از پى ترویج دین و حفظ
قرآن مجید
هادى ما در طریقت گشته
مولایى دگر
تا جهان مرده را زانفاس
گرمش جان دهد
زد قدم در این جهان اینک
مسیحایى دگر
یوسفى آمد که یوسف هم بود
زندانیش
زانکه زندان رفتن او راست
معنایى دگر
تا کند از ریشه بنیاد بنىالعباس
را
زد قدم امروز انسانساز
فردایى دگر
تا که در عالم به آقایى
رساند شیعه را
حق به آقایى خود آورده
آقایى دگر
غیر آلللَّه ما را نیست
در محشر شفیع
از در دربار آنان پس مرو
جایى دگر
در جزا برگ عبور ما به
امضاء بسته است
معتبر جز مهر آنان نیست
امضایى دگر
گر به تیغى بند بند شیعه
را سازى جدا
در سرش جز عشق آنان نیست
سودایى دگر
شعر من ران ملخ هست و من
(ژولیده) مور
غیر اینم بر سلیمان نیست
کالایى دگر
«ژولیده
نیشابوری»