داستانها
و حكاياتي از ائمه معصومين (عليهمالسلام)
امام صادق (ع) براى حفص بن غياث حكايت
فرمودند كه : روزى ابليس بر حضرت يحيى (ع ) ظاهر شد در حالى كه ريسمانهاى فراوانى
به گردنش آويخته بود، حضرت يحيى (ع) پرسيد: اين ريسمان ها چيست ؟ ابليس گفت: اينها
شهوات و خواسته هاى نفسانى بنى آدم است كه با آنها گرفتارشان مىكنم . حضرت يحيى
(ع) پرسيد: آيا چيزى از ريسمان ها هم براى من هست ؟ ابليس گفت : بعضى اوقات
پرخورى كردهاى و تو را از نماز و ياد خدا غافل كردهام. حضرت يحيى (ع) فرمود: به
خدا قسم، از اين به بعد هيچگاه شكمم را از غذا سير نخواهم كرد. ابليس گفت: به خدا
قسم، من هم از اين به بعد هيچ مسلمان موحدى را نصيحت نمىكنم. امام صادق (ع) در
پايان اين ماجرا فرمود: حفص! به خدا قسم، برجعفر و آل جعفر لازم است هيچ گاه شكم شان را
از غذا پر نكنند. (صراط
سلوك ص 41)
با
دهان ناپاك دعا نكن!
حضرت صادق علیه السلام فرمودند: عابدی از
بنی اسرائیل سه سال پیوسته دعا می کرد تا خداوند به او پسری عنایت کند؛ولی دعایش
مستجاب نمی شد. روزی عرض کرد: خدایا! من از تو دورم که سخنم را نمی شنوی یا نزدیکی
ولی جوابم را نمی دهی؟!
در خواب به او گفتند: سه سال است خدا را با
زبانی که به فحش وناسزا آلوده است می خوانی،اگر می خواهی دعایت مستجاب شود فحش
وناسزا را رها کن، از خدا بترس،قلبت را از آلودگی پاک کن و نیت خود را نیکو گردان.
حضرت صادق علیه السلام فرمود: او به دستورات
عمل کرد، آن گاه خداوند دعای او را اجابت کرد و پسری به او داد. (اصول کافی 325/ج2)
اخلاص
كامل
ابوجعفر خثعمي كه يكى از اصحاب امام جعفر
صادق (ع) است حكايت كند:
روزى حضرت صادق (ع) كيسه اى كه مقدار پنجاه
دينار در آن بود، تحويل من داد و فرمود: اينها را تحويل فلان سيّد بنى هاشم بده ؛
و به او نگو توسّط چه كسى ارسال شده است.
خثعمى گويد: هنگامى كه نزد آن شخص تهى دست
رسيدم و كيسه پول را تحويل او دادم ، پرسيد: اين پول از طرف چه كسى براى من
فرستاده شده است ؟
و سپس گفت : خداوند جزاى خيرش دهد. صاحب اين
كيسه ، هرچند وقت يك بار، مقدار پولى را براى ما مىفرستد و ما زندگى خود را با آن
تامين و سپرى مى كنيم، وليكن جعفر صادق با آن همه ثروتى كه دارد، توجّهى به ما
ندارد و چيزى براى ما نمى فرستد، و هرگز به ياد ما فقراء نيست!! (امالي شيخ طوسي: ج2 ص290)
سبك
شمردن ديگران هرگز!
امام صادق (ع) به همراه بعضى از اصحاب و
دوستان خود، براى انجام مناسك حجّ خانه خدا، به سوى مكّه معظّمه حركت كردند.
در مسير راه ، جهت استراحت در محلّى فرود
آمدند، آن گاه حضرت به بعضى از افراد حاضر فرمود: چرا شما ما را سبك و بى ارزش ميكنيد؟
يكى از افراد از جا برخاست و گفت : ياابن رسول
اللّه! به خداوند پناه مى بريم از اينكه خواسته باشيم به شما بىاعتنائى و توهينى
كرده و يا دستورات شما را عمل نكرده باشيم.
حضرت صادق (ع) فرمود: چرا، تو خودت يكى از آن
اشخاص هستى
آن شخص گفت : پناه به خدا، من هيچ جسارت و
توهينى نكردهام .
حضرت فرمود: واى بر حالت، در بين راه كه مىآمدى
در نزديكى جُحفه، تو با آن شخصى كه مىگفت : مرا سوار كنيد و با خود ببريد، چه
كردى؟
و سپس حضرت افزود: سوگند به خدا، تو براى خود
كسر شأن دانستى، و حتّى سر خود را بالا نكردى؛ و او را سبك شمردى و با حالت بى
اعتنائى از كنار او رد شدى ! و سپس حضرت در ادامه فرمايش خود افزود: هركس به يك فرد مؤمن بى
اعتنائى و بى حرمتى كند، در حقيقت نسبت به ما بى اعتنائى كرده است؛ و حرمت و حقّ
خدا را ضايع كرده است .( كافى : ج 8، ص 88، وسائل الشّيعة : ج 12، ص 272)
خيانت
يك زن
پس از آن كه جنگ خيبر پايان يافت و اموال خيبر به عنوان غنيمت، طبق دستور پيغمبر اسلام (ص) بين
مسلمين تقسيم گرديد، يك
زن يهودى به نام زينب دختر حارث كه دختر برادر مَرحَب باشد برّه اى كباب شده را به عنوان هديه تقديم آن حضرت و
همراهانش كرد.
زن يهودى پيش از آن
كه برّه را تحويل دهد، از اصحاب سؤال كرد كه پيغمبر خدا
كجاى گوسفند را بهتر دوست دارد؟
اصحاب اظهار داشتند: پيامبر خدا (ص)، دست آن را بهتر از ديگر اعضايش دوست دارد.
پس آن، زن يهودى تمامى برّه را آغشته به زهر نمود، مخصوصاً دست آن را بيشتر به زهر آلوده
كرد و جلوى حضرت و يارانش نهاد.
حضرت مقدارى از دست برّه را تناول نمود و سپس به اصحاب خود
فرمود: از خوردن آن دست
بكشيد، زيرا كه گوشت اين برّه مسموم است .
پس از آن، حضرت رسول (ص) آن زن يهودى را احضار و به او
فرمود: چرا چنين كردى؟
او در جواب
گفت : براى آن كه من با خود گفتم، اگر اين شخص پيغمبر باشد به او آسيبى نمىرسد وگرنه از شرّ او راحت مى شويم.
و چون حضرت سخنان او را شنيد، او را بخشيد، ولى پس از آن جريان ، حضرت به طور مكرّر مىفرمود:
غذاى خيبر مرا هلاك، و درونم
را متلاشى كرده است.( بحارالا نوار: ج 21، ص 5 6)
اين هم يك نوع نيكى به برادران است
ابراهيمبن هاشم گفت عبدالله جندب را
ديدم در موقع عرفات، حال هيچكس را بهتر از او نديدم. پيوسته دست هاى خود را بسوى
آسمان بلند كرده و آب ديده اش بر روى او جارى بود تا به زمين مىرسيد. چون مردم
فارغ شدند به او گفتم در اين پايگاه وقوف هيچكس را بهتر از تو نديدم.
گفت به خدا قسم دعا نكردم مگر براى برادران
مومن خود زيرا كه از امام موسىبن جعفر (ع ) شنيدم هركس دعا كند براى برادران
مومن خويش پشت سر آنها، از عرش ندا رسد كه از براى تو صدهزار برابر باد. به خدا قسم
دست برندارم از صدهزار برابردعاء فرشتگان كه قطعا مستجاب و مقبول است براى يك دعاى
خودم كه معلوم نيست مستجاب شود يا نه! ( منتهى الامال ، ج 2، ص
164)
با
حسن معاشرت به اسلام دعوت كنيد
حضرت صادق (ع ) فرمود مردى از كفار اهل
كتاب (ذمى) در راه رفيق اميرالمؤ منين (ع) گرديد. ايشان را نمىشناخت . پرسيد كجا
مى روى؟ حضرت فرمود به كوفه. هنگامى كه بر سر دو راهى رسيدند ذمى خواست از راه
ديگر برود حضرت مقدارى او را همراهى نمود. ذمى گفت: شما كه خيال كوفه داشتيد براى
چه از اين راه مىآئيد، مگر نمىدانيد راه كوفه از اين طرف نيست؟
فرمود مىدانم ولى دستور پيغمبر ما است كه نيكو
رفاقت و مصاحبت كردن به اين است كه رفيق خود را مقدارى همراهى و مشايعت كنند. من
از اين جهت با تو آمدم. مرد ذمى گفت: شيفته اخلاق نيك اسلام شدم و كسانى كه پيروى
اين دين را نمودهاند. من شما را گواه مى گيرم كه به اسلام وارد شدم .وهمانجا
اسلام آورد( بحارالانوار ج 16ص 44)
تیزهوشی
در كودكی
حضرت فاطمهي زهرا(س) همواره امام حسن (ع)
را كه بيش از هفت سال نداشت به مسجد ميفرستاد تا آنچه را كه رسول خدا (ص) در ميان
مسلمين مطرح ميكند به خاطر بسپرد و شنيدههاي خود را براي مادر بازگو كند. امام (ع)
نيز به صورتي شيوا و شيرين گفتههاي جدش را در خانه براي مادرش بيان مي كرد.
در آن روزها، هرگاه امير مومنان (ع) به منزل
مي آمد در كمال تعجب ميديد كه حضرت زهرا (س) از آيات تازهي قرآن و روايات رسول
خدا (ص) آگاه است!. پس از او پرسيد: اين علوم و معارف را چگونه بدست آوردي؟
حضرت زهرا (س) فرمود: هر روز فرزندم حسن مرا از آيات و روايات تازه آگاه
مي كند.
در يكي از روزها امير مومنان (ع) در منزل مخفي
شد تا سخن گفتن كودك خود را ملاحظه فرمايد. پس امام (ع) طبق معمول وارد خانه شد تا
آنچه از پيامبر اكرم (ص) شنيده بود، براي مادر بيان نمايد ولي اين بار برخلاف
هميشه، هنگام تكلم وي دچار لكنت مي شد و كلمات را به زحمت ادا مي كرد.
حضرت فاطمه (س) متعجب شد و فرمود: پسرم چرا
امروز در سخن گفتن ناتوان شدهاي؟
امام مجتبي (ع) فرمود: مادرجان! گويا شخص بزرگي
سخنانم را مي شنود، از اين رو زبانم لكنت گرفته…!
در اين حال امير مومنان علي عليه السلام از
پشت پرده بيرون آمد و فرزندش را در آغوش گرفته و بوسيد.
(مناقب آل ابيطالب،ابن شهر آشوب،ج4،ص18)
پاسخ نيكي
انس
بن مالك گويد:
«يكي
از كنيزان امام حسن(ع)شاخهي گلي را به آن حضرت اهدا كرد. امام(ع)آن گل را گرفت و
به او فرمود:«تو را در راه خدا آزاد كردم.»
من به حضرت گفتم: «اي
پسر رسول خدا! آيا به راستي به خاطر اهداي يك شاخه گل ناچيز، او را آزاد كرديد؟» امام(ع)فرمود:
“نهايت بخشش آن است كه تمام هستي خود را ببخشي” و آن كنيز از مال دنيا جز آن شاخهي گل را
نداشت. خداوند در قرآنش فرموده: «وَ إذا حُيِّيتُمْ بِتَحِيَّهٍ فَحَيّوا
بِأحْسَنِ مِنْها اَوْ رُدُّها.»(سوره نسا؛آيه 86)“هر گاه كسي به شما تحييت گويد
او را همان گونه و بلكه بهتر پاسخ دهيد.”لذا
پاسخ بهترِ بخشش او، همان
آزاد كردنش بود.»(مناقب آل ابيطالب،ابن شهر آشوب،ج4،ص18)
جعده
به آرزويش نرسيد
امام حسن(ع) بسيار زيبا، داراى سخاوت و
نسبت به خانواده مهربان بود.
معاويه چندين بار عليه امام توطئه كرد ولى
نتیجه نداشت.تصميم گرفت به وسيله همسر امام حسن(ع)، جَعده (دختر اشعث)، ضربه اش را
بزند.
به او گفت: اگر به امام حسن زهر بدهى، صدهزار
درهم به تو مىدهم و تو را به عقد پسرم يزيد در مىآورم. روزى
امام حسن(ع) روزه دار و آن روز بسيار گرم بود و تشنگى بر ایشان اثر كرده بود در
وقت افطار، جعده شربت شيرى براى حضرت آورد، كه از قبل، آنرا زهرآلود كرده بود.
وقتی حضرت آشاميد، احساس مسموميت كرد و گفت:
انالله و انا اليه راجعون، سپس رو به جعده كرد و فرمود: اى دشمن خدا، خدا تو را
بكشد، به خدا سوگند بعد از من نصيبی نخواهى داشت، او تو را فريب داد، خدا تو و او
را به عذاب خود خوار کند.
به روايتى دو روز، زهر در وجود مبارك امام اثر
كرد و حضرت در سن 48 سالگی به شهادت رسید.
اما جعده به خاطر طمع به مال و زن يزيد شدن
آرزويش را به گور برد. معاويه گفت: وقتى به حسن بن على(ع) وفا نكردي چطور به يزيد وفا كني؟! و
به وعدههايى كه به او داده بود عمل نكرد؛ و جَعده با خوارى و ذلت از دنيا به درك
واصل شد.
(منتهى الامال، جلد1، ص231)
دو
بر خورد متفاوت ،نسبت به يك خواهر وبرادر
روزى پيامبر الهى در منزل خويش نشسته بود؛ كه خواهر
رضاعى آن حضرت وارد شد. چون حضرت رسول (ص)، نگاهش به وى افتاد از ديدار او شادمان
گشت و رو انداز خود را براى او پهن كرد تا خواهرش بر روى آن بنشيند، پس از آن نيز
با خوش روئى با خواهر خود مشغول سخن گفتن شد…
روزى ديگر، برادر آن زن كه برادر رضاعى رسول خدا (ص) نيز محسوب مىشد برآن حضرت وارد شد، وليكن
حضرت، آن برخورد و خوشروئى را كه با خواهرش انجام داده بود با برادرش اظهار ننمود.
اصحاب حضرت كه شاهد بر اين جريان بودند، به
پيامبر خدا (ص)، عرضه داشتند: يا رسول ا… ! چرا در برخورد بين خواهر و برادر
تفاوت قائل شدى ؟!
حضرت فرمودند: چون خواهرم نسبت به پدرش بيشتر اظهار علاقه و
محبّت مىكرد، من نيز اين چنين او را تكريم و احترام كردم، ولى پسر نسبت به
پدرش بى اعتنا بود.( بحار الا نوار: ج 16، ص281)