سرگذشتهای ویژه از زندگی امام

حجةالاسلام رحیمیان

دیدار مرید ومراد

بعداز انتقال حضرت امام از ترکیه به نجف اشرف،بیش از یک سال گذشته بود که حضرت
آیةالله العظمی منتظری نیز به طور مخفیانه از ایران به عراق آمدند وبه نجف مشرف
گردیدند،وبه مدرسه مرحوم آیةالله بروجردی وارد شدند.

بیش از دوسال بود که امام از ایران تبعید شده بودندوآیةُالله منتظری ایشان را
ندیده بودندوحالا قراربود که برای اولین بار بعداز این زمان طولانی به زیارت امام
عزیز بروند.طبیعی بودکه ایشان منزل امام را نمی دانستند و ما در خدمت ایشان حرکت
کردیم وبه منزل امام رفتیم ودر اطاق بیرونی وارد شدیم.آقای حاج شیخ عبدالعلی خدمت
امام رفتند تاخبر ورود آیة الله منتظری را به معظم له بدهند،دوسه نفر از طلاب نیز
از ایران همراه آیةالله منتظری آمده بودند وآنها هم برای زیارت امام لحظه شماری می
کردندودرعین حال همگی هیجان زده،مشتاق بودیم اولین برخوردبین امام وآقای منتظری را
ببینیم.  ملاقات بین مرید
ومراد،شاگردواستاد ورهبرورهپوئی که خاطره حضرت علی(ع)را نسبت به پیغمبر
اکرم(ص)ومالک اشتر را نسبت به حضرت امیر (ع)تداعی می کرد.

وقتی حاج شیخ برگشت،گفت:   امام
فرمودند:تشریف بیاورید داخل!(اندرونی)ولی آیةالله منتظری با همان سادگی وبی
پیرایگی وبا لهجه خاص خودشان با صدای بلند گفتند:من نمی آیم داخل، بگو شما بیائید
بیرون اینجا رفقا هم هستند، می خواهند شمارا ببینند.حاج شیخ برگشت وچنددقیقه نگذشت
که حضرت امام آمدندبیرون.لحظه ای بود بسیار جالب و دل انگیز،معانقه ودست بوسی
انجام گرفت نشستندو احوال پرسی وسکوتی پرمعنی!و…ومناسبتی پیش آمد وآیةالله
منتظری داستانی گفتند شیرین وبعداز مدتها خنده آشکار امام را شاهدبودیم و….

…امام از محمد(مرحوم شهید حجةالاسلام محمدمنتظری)سئوال فرمودندکه زندان بود واشاره
به شکنجه هائی که در برابر آیةالله منتظری به او داده بودندواز ناراحتی ورنجی که
بر ایشان ازاین ماجرا پیش آمده بود.

امام فرمودند:من شنیدم شمابرای محمد خیلی ناراحت بوده اید،اینها اموری است که
پیش می آید وموجب ساخته شدن ورشد وآمادگی برای آینده است ونباید ناراحت باشید.وسپس
ادامه دادندکه:من خودم وقتی در ترکیه بودم،آقایانی که برای بار اول از ایران پیش
من آمدنداز ایشان سئوال کردم مصطفی را کی دستگیرکردند؟وقتی آنها مساله را گفتندومن
فهمیدم مصطفی را گرفته انداصلاًناراحت نشدم!

«نکته جالب این که امام فرمودند:وقتی آنها مساله را گفتندمن فهمیدم مصطفی را
دستگیر کرده اند!از این جمله معلوم می شد که امام از دستگیری مرحوم آیةالله شهید
سید مصطفی خمینی بی اطلاع بوده اند ولی چون احتمال دستگیری وجود داشت
وظاهراًازطرفی اگر از اصل دستگیری سئوال می کردند ممکن بود که بخاطر ناراحت شدن
امام این مساله را کتمان کنند،لذا امام ازاول سئوال کردندکه:مصطفی را کی دستگیر
کرده اند؟انگارکه اصل دستگیری مسلم بوده وفقط زمان آن مورد سئوال است ولذا آنها هم
فوراًمساله دستگیری وخصوصیات آنرا گفته بودند!»

آیةالله العظمی منتظری خیلی شکفته شدند وبا احساس سبکبالی،سخنان حضرت امام
مدظله را تایید کردند.

پابرجا وتغییرناپذیر

می دانیم که بعداز چندماه که امام را در سال43به ترکیه تبعید کردند مرحوم آقا
مصطفی رانیز دستگیر کردندوپیش امام فرستادندوبعدازیک سال(یعنی سال44) آنهارابه
عراق منتقل کردند.مرحوم حاج آقا مصطفی “قدس سره”نقل می کرد:وقتی در
فرودگاه بغداد با امام از هواپیما پیاده شدیم،هیچکس مارا نمی شناخت وپولی هم برای
کرایه اتوبوس واحد یاتاکسی نداشتیم که به کاظمین برویم.

واقعاًفراز ونشیبهای زندگی شگفت انگیز وآموزنده است!امام،مرجع تقلید دهها
میلیون شیعه وملجأوامید میلیونها مسلمان،اینگونه غریب وبی پول،سرگردان ومتحیر که
چگونه باید از فرودگاه به بغداد وکاظمین بروند.آیا از یک ناشناس پول قرض کنند؟یا
سوار ماشین شوند وبگویندپول نداریم؟!

کمی در محوطه قدم می زنندکه ناگهان تقدیر دگرگون می شود.یکی از علاقمندان به
امام که چند سال قبل از آن،امام را زیارت کرده بودبا اتومبیل شخصی خود عبورش به آن
طرف می افتد!ناگهان چشمش به دوسید معمم می افتد.اتومبیل راکمی آهسته می کندانگار
آنهارا دیده است!وبه نظرش آشنا هستند!کنارآنها توقف می کند وخیره می شود؛آیا
واقعاًدرست می بیند؟!به مغز خود فشار می آورد
قم!تهران!15خرداد…تبعید…ترکیه.ولی اینجا بغداد است،فرودگاه است!حقیقت است نه
رؤیا وامام را با حاج آقا مصطفی در کنار خود می بیند.با شتاب از ماشین می پرد
پائین…سلام علیکم آقا شما هستید؟لطف بفرمائید وسوار اتومبیل شوید.سوار می شوند
وبه کاظمین می روندومستقیم به حرم امام موسی بن جعفروامام محمدتقی علیهماالسلام
مشرّف وبعدمردم وعلماء مطلع می شوندو…

حدود چهارده سال از این ماجرا می گذردوباز هم غربت.درمهر ماه 57در مرز کویت به
هنگام هجرت از عراق ولی چند ماه نمی گذردکه بزرگترین استقبال تاریخ در 12بهمن 57از
فرودگاه مهرآباد تابهشت زهرا بوقوع می پیونددواین است نتیجه پیمودن راه خدا وهجرت
به سوی او…

همه تلویزیون را دیدیم و اطلاع داریم که وقتی امام با هواپیما به طرف ایران می
آمدند،خبرنگار از معظم له پرسید:شما الآن چه احساسی دارید؟وامام جواب دادند:هیچ!
تحلیلگران مغرض وکوتاه بین غربی وصهیونیستی با سوء استفاده ازاین صحنه وتحریف
مفهوم آن گفتند:امام نسبت به مردمی که این همه برای او واهدافش جانفشانی کردند هیچ
احساسی ندارد!ومردم هم به این تفسیرمغرضانه واحمقانه آنها همچو سایر تفسیرهایشان
خندیدندزیرا ملت مسلمان برخلاف دشمنان از خرابی خبر، از دریچه معنویت، اوج ایمان
را در قله رفیع امامت و رهبری خود نگریسته ومی دانستندومی دانندکه اصولاًتمام
غربتها،رنجها،زندانهاوتبعیدهای امام برای اسلام بودواسلام هم برای نجات مردم ورمز
محبوبیت امام واین همه فداکاری مردم برای او نیز در همین نکته نهفته است.مسئله فقط
در حد دوستی متقابل نبود بلکه ایثار و فداکاری متقابل:  

چون فشاندی جان برای خلقها                      خلقها باشد برایت جانفشان

واگر امام در آنجا پاسخ دادند،هیچ! نسبت به آنچیزی نبود که در ذهن خبرنگار
بود،آن ذهن مادی ودنیا گرایانه ای که امام را نیز همچون خودشان وسران بی ایمانشان
تصور می کرد.تصور این که امام منهای جنبه معنویت وصرفا به خاطر این که الآن دهها
میلیون طرفدار واستقبال کننده دارد و حالا قدرتمند شده و به نشستن بر مسند قدرت
نزدیک می شود وتصور آن که در همانحال به سوی یک خطر احتمالی بزرگ پیش می رود وبه
خاطر همین احتمال،ترس تمام سر نشینان هواپیما را فراگرفته بود.احتمال این که مانع
از فرود هواپیما شوند یا هواپیما را در آسمان منفجر کنندوو… واگر از هر یک از
سرنشینان هواپیما سؤال می شد و می خواست صادقانه جواب دهد نمی توانست ترس خود را
از احتمال یک حادثه مرگ آفرین پنهان کند در چنین شرائطی ودر پاسخ به چنان
خبرنگاری،امام می فرماید:هیچ!نه احساس ترس از مرگ چرا که مرگ را آغاز زندگی می
داند. نه احساس سرور برای رسیدن به قدرت،نه احساس غرور برای این که مورد توجه دنیا
قرار گرفته است هیچ!در پاسخ هر چیزی که در نظر آنها چیز حساب می شود ومهم. برای او
فقط انجام وظیفه الهی مطرح است وغربت در فرودگاه بغداد و نداشتن حتی 10فلس پول با
شهرت در همه دنیا و میلیونها استقبال کننده در او هیچ تغییر واحساسی جز برای خدا
بودن ودر راه رضای او گام برداشتن، وجود ندارد.

من از درمان و درد و وصل و هجران                    پسندم آنچه را جانان پسندد

هنوز دیر نشده است!

می دانیم که در نوروز سال 42 که به مناسبت سالگرد شهادت امام صادق (ع)مراسمی
باشکوه در مدرسه فیضیه قم بر پا شده بود، کماندوهای شاه معدوم به طلاب و مردم حمله
کردند و جنایاتی کردند که روی تاریخ را سیاه نمودند فرمانده این دژخیمان،سرهنگ
مولوی رئیس ساواک تهران بود.

حضرت امام مدظله در روز عاشورا که مصادف با 13 خرداد همان سال بود در مدرسه
فیضیه سخنرانی تاریخی و مهمی را در جمع دهها هزار نفر ایراد فرمودند و در ضمن آن
سخنرانی که عمده خطابشان به شاه بود از ماجرای جنایت بار فیضیه صحبت کردند و وقتی
می خواستند از سرهنگ مولوی نام ببرند:«آن مردک-که حالا اسم او را نمی برم،آنگاه که
دستور دادم گوش او را ببرند نام او را می برم-».دو روز بعد یعنی 15 خرداد 42 امام
را دستگیر کردند و در سلولی در پادگان عشرت آباد تهران زندانی کردند.

مرحوم حاج آقا مصطفی قدس سره،از حضرت امام مدظله نقل می کرد که در همان ساعات
اول که امام را به زندان منتقل کرده بودند،سرهنگ مولوی وارد شد و با همان ژست
قلدرمآبانه خود و با لحن مسخره آمیزی گفت:آقا!تازگی دستور نداده اید که گوش کسی را
ببرّند؟!

او با این سخن خواسته بود نیش زهرآگین خود را بزند و به خیال خودش با این
طعنه،روحیه امام را تضعیف نماید

ولی امام مدظله بعد از چند لحظه سکوت،سرشان را بلند می کنند و با حالتی آرام و
لحنی مطمئن و محکم می فرمایند:

«هنوز دیر نشده است».

در آنروز ها انتظار می رفت سرهنگ با خوش رقصیها و توانهائی که در رابطه با
ساواک از خود نشان می داد بزودی ارتقاء یافته و 
احیانا به مقام ریاست کل ساواک برسد ولی دیری نگذشت که همه چیز معکوس شد و
سرهنگ به یکی از مناطق دور افتاده آذربایجان انتقال یافت و بعد از چندی شایع شد در
حادثه سقوط هلی کوپتر هلاک شده و بدینگونه بدون آنکه خیلی دیر شود در حقیقت گوش او
بریده شد.

دوری از مظاهر رفاه

امام در طول مدتی که در نجف اشرف بودند در یک منزل استیجاری که نوساز نبود و
از جهت سادگی مثل منازل سایر مردم عادی و طلاب بود سکونت داشتند.مرسوم بود که
بزرگان نجف هر کدام یک منزل هم در کوفه و نزدیک شط فرات داشتند که شبها و مخصوصا
در فصل تابستان به آنجا می رفتند(کوفه 10 کیلومتری نجف است و دارای هوای مطبوع
بوده،معمولا بیش از 5 درجه هوای آن خنک تر از نجف است) حضرت امام که هرگز با هوای
بسیار گرم و خشک نجف مانوس نبودند و با توجه به پیری،از این هوا بیشتر از افراد
مشابه که از سالهای دور ساکن نجف بودند رنج می بردند و همه دوستان از این مساله
نگران بودند؛یک شب مرحوم حاج شیخ نصرالله خلخالی با تمهید مقدماتی و با ذکر
مثالهائی در مورد افرادی که مریض بوده اند و پزشکان گفته بودند هوای نجف سمی است
که تریاق آن هوای کوفه است و با رفتن بکوفه کاملا بهبود یافته بودند،سعی نمود که
امام اجازه دهند منزلی برایشان در کوفه اجاره کنند.

همین که سخنان مرحوم حاج شیخ نصرالله تمام شد در حالی که همه بعد از آنهمه
صحبت و مقدمه چینی ها فکر می کردند امام قانع شده و منتظر جواب مثبت ایشان
بودند،ناگهان سرشان را بلند کردند و با نگاه به مرحوم خلخالی بدون این که حتی یک
کلمه،سخنی بگویند فقط تبسمی زیبا و در عین حال تلخ بر لبهای مبارکشان نقش
بست.تبسمی تشکرآمیز از مرحوم خلخالی و تلخ بخاطر کراهت از مظاهر دنیا و رفاهیات
زندگی و در رابطه با همین موضوع شنیدم که در پاسخ دیگری فرموده بودند:آیا من می
توانم بکوفه بروم(دنبال رفاه خودم باشم) در حالی که بسیاری از مردم ایران در
سیاهچالها بسر می برند.

حسابرسی و دقّت

صرفه جوئی و حسابرسی و دقت حضرت امام مدظله در امور مالی همچون دیگر ویژگیهای
معظم له باید سرمشق همه ما باشد.سرمشق برای مردم،در صرفه جوئی و قناعت و اجتناب از
اسراف و تبذیر و برای مسئولین دولتی،در کنترل دقیق بودجه بیت المال و اموال عمومی.

مشهدی حسین پیرمرد وارسته ای بود که در طول سالها مورد علاقه و اعتماد امام
بود و مسئول خرید منزل معظم له،یک روز نقل 
کرد که:امام ربع دینار(در آن زمان 5 تومان بود)برای خرید به من دادند.وقتی
از بازار«حویش»برگشتم نان،پنیر،ماست،سبزی و غیره را که خریده بودم به اندرون بردم
و مراجعت نمودم.هنوز به درب خانه نرسیده بودم که امام صدا زدند:مشهدی حسین!برگشتم.
فرمودند:چقدر شد؟حساب کردم،235 فلس شده بود تا ربع دینار که 250 فلس بود 15 فلس
باقی می ماند.فرمودند«بقیه را بده!»معلوم است 15 فلس چیز قابل ذکری نبود ولی مساله
مهم این است که همه چیز هر چند هم ناچیز،باید روی حساب و دقت باشد و باید به این
روش عادت کرد.

دقت نظر یک بار هنگامی که حضرت امام مدظله به 
حرم مطهر حضرت امیر المؤمنین (ع)مشرف شده بودند،با آنکه معمولا کمتر به این
سو و آن سو نگاه می کردند و مخصوصا در حرم مطهر توجهی به امور ظاهری نداشتند،در
حال عبور از رواق مطهر متوجه شدند که یکی از زوار روی زمین افتاده و عتبه مبارکه
را می بوسد.با برخورد به این صحنه خیلی سریع و تند واکنش نشان دادند و به یکی از
آقایانی که همراه معظم له بود،فرمودند:به این آقا بگوئید بلند شود و این کار را
نکند!

آن توجه و این عکس العمل حضرت امام در برابر این امر نسبت به سایر امور و
رویدادهای مسیر،شاید یک مسأله استثنائی بود و دلیل آن تا آنجائی که برای ما قابل
درک بود دو نکته مهم بود،یکی آن که انجام این کار فی نفسه معمولا شکل و هیئت سجود
را پیدا  می کند و این حالت یعنی سجده جز
در پیشگاه خداوند متعال جایز نیست و دیگر آنکه از این کار بر خلاف نیّت و قصدی که
در آن نهفته است و علیرغم آنکه به هیچ وجه فاعل آن قصد سجده کردن را ندارد و حتی
سجده بر غیر خدا را استنکار می کند،مغرضان و دشمنان بیدار همواره از این گونه امور
برای متهم کردن شیعه و لکه دار کردن مکتب تشیع و بدبین کردن برادران اهل سنت نسبت
به شیعیان سوء استفاده کرده اند و بهمین جهت امام که شدیدا به مسئله وحدت بین صفوف
مسلمانان و ریشه کن کردن بهانه ها و دستاویزهای موهوم و منفی، حساس بوده و هستند
اینگونه از این عمل نهی فرمودند.

اهمیّت دادن به وحدت اسلامی

روحانی برجسته یکی از شهرهائی که مردم آن هم شیعه هستند و هم سنی نامه ای خدمت
امام مدظله فرستاده بود که ضمن آن درخواست کمک برای ساختن مدرسۀ علمیه کرده بود و
متذکر شده بود که در این شهر اهل سنت نیز حوزه دارند.تذکر این نکته نشان می داد که
در آن شهر نه چندان بزرگ،مدرسه علمیه فی نفسه ضرورتی ندارد و انگیزۀ ساختن مدرسه
علمیه این بود که برادران اهل سنت مدرسۀ علمیه دارند.او گمان کرده بود که تذکر این
نکته باعث و مشوق موافقت قطعی حضرت امام برای ساختن مدرسه علمیه می شود ولی وقتی
نامه به عرض معظم له رسید با لحنی قاطع فرمودند:

نباید حالت مقابله با آنها باشد!این دلیل کافی نیست که چون آنها دارند پس ما
هم باید داشته باشیم!نه خیر!

حضرت امام مدظله با این برخورد دو نکته را مشخص فرمودند،یکی اینکه برای ساختن
مدرسۀ علمیه در شهرهای کوچک باید زمینه ها و امکانات لازم وجود داشته باشد و دیگر
آنکه اگر پیروان دیگر مذاهب اسلامی هم در آنجاها هستند کاری که حالت مقابله با
آنها بخود بگیرد نباید انجام داد.