این داغ ماندنی است!

                                        
کودکی دو سه ساله را به زنجیر می‌کشند و در مقابلش سر مادر و پدرش را گوش تا گوش می‌برند و این دختربچه فقط داد می‌زند. شاید فکر می‌کند که گوش دنیا می‌شنود ولی اشتباه می‌کند چرا که بیش از دو سه سال سن ندارد و دنیای ما را نمی‌شناسد.
مثل این می‌ماند که تو را با دست و پای بسته به آب بیندازند و خفه کنند. مثل این می‌ماند که بختک و کابوسی دهشتناک تو را اسیر خود کرده باشد و نتوانی که بیدار شوی. مثل این می‌ماند که بخواهی با قومی کر و کور و کودن، مسأله‌ای علمی را استدلال کنی. مثل این می‌ماند که فرزندت بیماری لاعلاج گرفته باشد و در مقابلت ذره ذره آب شود و نتوانی کاری بکنی. مثل این می‌ماند که در عزای عزیزت، هیچ کس با تو همدردی نکند و در عوض جشن بگیرند و پایکوبی کنند. مثل این می‌ماند که در کربلا برای گرفتن یک کف دست آبی که یک شیرخواره را سیر می‌کند علی‌اصغر را سردست بگیری و بخواهی به یک گله گرگ، کمی از عطوفت انسانی را حالی کنی. مثل این می‌ماند…
آری عزیزان! مثل این می‌ماند که بخواهی کاری نشدنی انجام بدهی، مثلا کودکان شهرهای «الزهرا» و «نبل» را ببینی و آرام باشی، بی‌خیال باشی، مثل جامعه بین‌الملل باشی و… آن کودکان بی‌گناه شکنجه شده و به مرور می‌میرند تنها به جرم شیعه بودن. شیعه بودن، آری شیعه بودن. شیعه مشکل همیشگی و حل نشدنی شیطان است. شیعه بودن از نظر دشمنان خدا یعنی مسلمان واقعی بودن و این جرم کمی نیست. در فتواهای مفتیان حرف مفت‌زن وهابی، شیعه یعنی مرید علی و فاطمه بودن و این برای آنها سنگین است…
آری برادرم دشمن از شیعه می‌ترسد. فرقی نمی‌کند از صغیر و کبیرش می‌ترسد. از محسن در مدینه و جنین به دنیا نیامده عبدالله بن خباب در نهروان و علی‌اصغر شش‌ماهه در کربلا گرفته تا حبیب بن مظاهر کمر خمیده. اصلا در مکتب شیعه است که کودکان به دنیا نیامده مرده می‌شوند و ماندگار می‌مانند و کودک‌کشی فقط در مکتب فرعونیان و یزیدیان است … و اوباما و نتانیاهو و ملک عبدالله و اردوغان و…
دو شهر در همین نزدیکی ما در سوریه است با نام‌های «الزهرا» و «نبل» در شمال حلب که دو سال است در محاصره جهل و کینه تکفیری‌ها به سر می‌برند. فقط به خاطر اینکه شیعه هستند. می‌گویند قبل از محاصره هفتادهزار جمعیت داشته ولی الان نمی‌دانیم چند نفر باقی مانده‌اند. می‌گویند مردمش از شدت گرسنگی ماه‌هاست گیاه می‌خورند. آب هم ندارند و چشم به آسمان دارند و اگر باران بیاید… چند روز پیش دو کودک دیگر از آنها به خاطر گرسنگی و سوءتغذیه به شهادت رسیدند. می‌گویند سی‌نفر از جوانان آنها برای مذاکره با تکفیری‌های محاصره‌کننده رفتند تا از گرسنگی و تشنگی زن و فرزندانشان بگویند و بگویند که شیعه بودن ما به کنار ما انسانیم به ما غذا بدهید… بعد از مدتی سی سر بدون بدن برگشت.
کودکی دو سه ساله را به زنجیر می‌کشند و در مقابلش سر مادر و پدرش را گوش تا گوش می‌برند و این دختربچه فقط داد می‌زند. شاید فکر می‌کند که گوش دنیا می‌شنود ولی اشتباه می‌کند چرا که بیش از دو سه سال سن ندارد و دنیای ما را نمی‌شناسد. او فریاد می‌کشد چون کار دیگری بلد نیست و فریاد کار دیروز و امروز مردم ستمدیده است و تا بوده همین بوده. نه آغوش گرم مادری را دارد و نه دستان پر مهر پدری. شاید هم اشتباه می‌کنم شاید از سینه خشکیده مادرش جرعه‌ای شیر می‌خواهد که نیست. شاید از دستان بی‌رمق پدرش یاری می‌طلبد که بیهوده است. شاید او خدا را به یاری می‌طلبد که در همین نزدیکی است و می‌داند که اشک یتیم عرش خدا را به لرزه می‌اندازد و دعای یتیم کاخ یزید را. همان‌گونه که اشک رقیه و خون علی‌اصغر بساط یزید را در هم پیچید…دخترکم زنجیر به دستان کوچکت زدند چون که از دستان کوچک تو هم می‌ترسند مثل ترسی که یزید از رقیه داشت. اصلا نمی‌دانم چرا با دیدن تو اینقدر یاد رقیه افتاده‌ام. فکر کنم به خاطر این است که محرم نزدیک است یا شاید به خاطر این است که حکایت تو خیلی به رنج رقیه شبیه است… عزیزکم مبادا فکر کنی که دنیای جدید از رقیه چیزی می‌فهمد. نه نمی‌فهمد. مبادا فکر کنی که جایزه صلح نوبل و سفیر صلح برای نجات من و توست که نیست. مبادا فکر کنی که این جایزه گرفتگان صلح از اوبامای سیاه‌دل و آنجلینا گرفته تا شیرین عبادی برای نجات صف بسته‌اند که نبسته‌اند. آنها برای دستان قشنگت النگو نیاورده‌اند زنجیر آورده‌اند. همه آنها دروغند. تزویرند و توهم و تباهی و هیچ در هیچ ولی هر چه هست رقیه است. صلح نوبل به یزید دادند که با آن سر صلح را ببرد. به دخترک هالیوود دادند تا به راحتی از من و تو جاسوسی کند و تو را پای تلویزیون و ماهواره‌ خود بنشانند. به وطن‌فروش دادند تا تلخی نام شیرینش را بگیرند. و باید این را بدانی که مبادا به دشمن ببندی تو دل.
حال برادرم تو باید بدانی ما از قوم محمدیم که اسرائیلیان قدم به قدم کودکی تا رسالتش را به طمع کشتنش به حیله پیمودند غافل از اینکه او هر کجا بود خدا با او بود و سپس علی در کنارش. ما از آن قومیم که برای پهلوی شکسته مادرمان، استخوان سکوت در گلو خریدیم تا اسلام را نفروشند. ما از آن قبیله عشقیم که حنجر علی‌اصغر دادیم تا اسلام بماند. اصلا ما از اول برای خدا سربدار بودیم و برای دشمنان خدا سربراه نبودیم و این رمز پیروزی ماست و اکنون اینچنین است که دنیای امروز چشمان از ترس دریده کودکان «الزهرا» و «نبل» را نمی‌بیند. از آمریکا و غاصب قدس گرفته تا ترکیه و غاصب مکه و مدینه و این یعنی اینکه امروز کافران و اسرائیلیان با امویان همپیمان شده‌اند تا جنگ احزاب آخرالزمان به راه بیندازند و من و تو چه نشسته‌ایم؟! آسوده و بی‌خیال. بدون درد هم‌نوع و هم‌کیش. برخیز که وقت جنگ است، نه هنگام درنگ.

محمد هادی صحرایی

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *