قسمت سوم
استاد جلال الدین فارسی
عضو ستاد انقلاب فرهنگی
اشاره :
مارکسیسم دارای دو جزء است : ۱- نظریه ای درباره طبیعت (ماتریالیسم دیالکتیک ) .۲- فلسفه مادی تاریخ (ماتریالیسم تاریخی) . از مجموع این دوجز جهان بینی مارکسیستی بوجود می آید.
یک نظریه در شرایط خاص معین بوجود می آید و وقتی شیوه تولید اقتصادی رشد کرد، جبرا روابط تولید ی جدیدی ایجاد می شود.
نیروی محرکه وتحول هر جامعه تضاد است و مهمترین عنصر در روابط تولید مالکیت وسائل تولید است. تحول جامعه همیشه دراثر مبارزه طبقاتی است.
**یک اصل ثابت دیگراز مارکسیسم
یکی دیگرازاصول ثابت مارکسیسم که از همان چند اصل معدود آنهاست این است که : می گویند تحول جامعه از پست به اعلی است. البته این را از تئوری «استنسل » و «داروین» گرفته اند که موجودات ازتک سلولی شروع می شود تا موجودات مرتبه اعلی، و این نتیجه تکامل است، مارکس وانگلس سیر تحول جامعه را هم از پست به اعلی گرفته اند که این دربین فلاسفه تاریخ موردبحث قرار گرفته است. ما می گوییم سیر تاریخ برخلاف پندار مارکس یک سیر تکاملی نیست، حتی بشریت به لحاظ اخلاقی و از نظر روحیه و طرز تفکر وخلق و خوی در طول تاریخ روبه کمال نرفته است و همیشه امروزش بهتراز دیروز نبوده است . ما می بینیم جوامعی سیر تعالی نداشته است، بلکه جامعه یک جامعه ی پژمرده و منحط و سپس منقرض می شودبعلت انحطاطات اخلاقی و روحی که در مردم أنها بوجود آمده است . شما بعنوان یک اصل قبول کرده اید که جامعه یک سیراز پست به عالی است، حالا ببینیم نظریه ی شما درست است یا نه!
**ابطال ابن اصل:
از نظرسیاسی شما می گویید درکمون اولیه آقایی و نوکری نبوده است، و درنظام برده داری که یک مرحله ی بالاتراست حاکم و محکوم درست میشود، نه تنها محکوم، بلکه مملوک ! هیچ عاقلی نمی تواند بگوید که حکومت برده داری مرحله ی تکامل یک جامعه متساوی الحقوق است.
ازنظراقتصادی هم که گفتم آنچه ملک مشترک جامعه بوده است اینجا ارباب مالک، و دهقان بیچاره است.این هم از نظراقتصادی، اما از نظراخلاقی می گویند: درکمون اولیه چون مالکیت مشترک بوده است، هرکس به اندازه ی خودش برداشت می کرده و استثمار هم وجودنداشته است، همه کار می کردندو بتساوی از محصول استفاده می کردند.نه دزدی بوده است نه دروغ، ونه سایر مفاسد. بعد درجامعه ی برده داری اینها پیدا شدند! این هم بهیچ وجه تکامل نیست . شما اخلاق را تابع روابط تولیدمی دانید .روابط تولید از پست به اعلی رفت، اخلاق چرا سرازیر رفت؟! این جاست که مارکس و انگلس اصرار دارند که پیدایش مفاسد خود گام بلندی در تکامل انسان بوده است!
دردرس بیست وسوم عرض کردم که چرا اینها متوجه این مطالب نشده اند؟برای اینکه اینها می خواسته اند جامعه ی سرمایه داری ازبین برود وفکرمی¬کردند راه حل این مسئله آن است که مالکیت را از دست سرمایه دار بگیرند وبه جامعه بدهند، بعد توجیه علمی کرده اند چون حالت تولید (اجتماعی) شده است و با تضاد بین سرمایه داران بزرگ که کوچک هارا می بلعند مثل ماهی های بزرگ که ماهی های کوچک را می¬بلغند، مالکان صنایع تبدیل به یک اقلیت کوچک می شوند، بعد فکر کرده اند که مشکل سرمایه داری به این ترتیب حل می¬شود که طبقه¬ی کارگران صنعتی برکل جامعه مسلط شوند، و علت را نیز جبر تاریخ ذکر کرده اند. اینجاست که اشکالاتی پیدا شده است: اول اینکه تضاد داخلی موجب پیدایش حکومت برده داری نشده است، کما این که در حکومت مدینه روم برسایر شهرها ودهکده ها و زورمندها از بیرون برداخل هجوم خارجی بردند ، ایهن تضاد داخلی نیست، بلکه هجوم است و ربطی به تولید و روابط تولید ندارد.
*یکی از اصول ثابت مارکسیسم …
تحول جامعه از پست به اعلی است…هیچ عاقلی نمی¬تواند بگوید که حکومت برده داری مرحله تکامل یک جامعه متساوی الحقوق است.
تغییر حکومتها نتیجه روابط تولید، یا شیوه ی تولیدو تحول آنها نیست تغییر حکومتها و تاسیس حکومتها درقدیم بوسیله جنگ و هجوم بیگانگان صور ت گرفته است و به هیچ وجه ربطی به تضاد داخلی و امثال آن نداشته است. دیگر اینکه نظامهای استبدادی شاهنشاهی و این جنگها نتیجه تغییر شیوه ی تولید نیست. درتاریخ می بینیم زمینهایی وجود داشته در کنار هم بایک نوع شیوه ی تولید، اما از نظر حکومت یکی استبدادی بوده است، و دیگری دمکراسی، مثل روم واتن اینها دوگونه حکومت داشته اند. درعین حالی که یک شیوه تولید همسان داشته اند! پس می تواند حکومتهای متنوع در کنار هم وجود داشته باشد، درصورتی که روابط تولید ثابت است.
برده داری در بعضی جاها وجود نداشته است. جامعه های اروپای جنوبی یک دوره برده داری داشته اند، یعنی دوره¬ای که درآن کشاورزی و تولید بردگان انجام می گرفته است ومالک زمین همان ارباب برده بوده اند، درحالیکه درآسیا که چندین برابراروپای جنوبی است، نظامی که دران کار تولید برعهده ی بردگان باشد بوجود نیامده است، و اگر برده ای بوده است دویا سه درصد جمعیت را تشکیل می داده است و آنها هم نقش تولیدی ناچیزی داشته اند.
برده داری درایران و هند وچین و جود نداشته است و برده هایی که می¬گویند درخانه ومعبد و دربار کار می کرده اند، اسرای جنگی بوده اند، نه این که صد هزار برده درزمین کارکنند و باز تولید روی دوش آنها باشدو غیر برده مالک باشند، چنانکه در عربستان همین طور بوده است.
انقراض امپراطوری روم به وسیله اقوام مهاجر خارجی صورت گرفته است نه این که بنابر فرضیه ی مارکسیستی طبقه حاکم امپراطور روم بوسیله ی طبقه محکوم آن سرنگون شده باشد.کمونیستها باید بگویند که طبقه ای که حکومت روم را منقرض کرد چه طبقه ای بود، ضمنا به موجب فرضیات مارکسیستی مجبورند طبقه ای را نام ببرند که مترقی بوده است! طبقه ای که روی پیشرفته¬ترین وسائل تولید کار کند.
مارکس میگفت درجامعه ای که من می بینم (پرولترها) یعنی کارگران صنعتی که روی جدیدترین و پیشرفته ترین وسائل تولید کار می کنند مثل کارگرانی که در کارخانجات لندن و فرانسه و آمریکا وآلمان غربی کار میکنند، اینها طبقه مترقی اند، و حکومت آینده مال اینهاست. حالا اگرانقراض امپراطوری روم تفسیر مارکسیستی داشته باشد، باید از توی همین جامعه ی رومی آن طبقه ای که روی پیشرفته ترین وسائل تولید کار میکندحزب درست کند و بعد یک مبارزه طولانی بکند، بعد طبقه حاکم را سرنگون کند! ولی می بینیم قبائل وحشی از بیرون جامعه آمده اند و حکومت روم را سرنگون کرده اند و این حادثه مهم سیاسی هیچ ربطی به روابط تولید ندارد ! حکومت مادها و هخامنشی ها را هم چنین تفسیر کرده اند، درصورتی که برده ها به هیچ وجه درتولید دخالتی نداشته اند .
بعد میرسیم به این که مارکس دوخط سیر برای تحول جامعه فکر کرده است، او دراخر عمرش می بیند در جامعه های آسیایی اولا نظام برده داری نبوده است، ثانیا دولت که او معتقد است سازمانی است در خدمت یک طبقه علیه طبقه ی دیگر، نقش مهمی درتولید دارد، سد به روی رودخانه ها می سازند، قنات حفر می کند، آب را تآمین می کندبرای زراعت کارهایی می کند که خود دهقانان نمی توانند انجام دهند این جاست که فکر کرده یک شیوه ی تولید آسیایی هم هست.بنابراین اگراین شیوه برده داری بوده است، اما در بخشهای بزرگی از دنیا چند برابراروپا و مهد تمدن بوده اند نظام برده داری وجود ندارد.بنابراین تحول جامعه ها یک مسیررا نپیموده است.
با اینکه بشردرتمام دنیا شیوه های تولید مشابه داشته است ازگله داری و کشاورزی وصید و صنعت، بنابراین میان این روابط تولید و این حکومتها و مؤسسه ها و شیوه های تولید آن رابطه ای که مارکس فکرکرده است وجود ندارد.اگر برده داری نتیجه تولیدبود، درتمام دنیا بوجود می آمد.مارکس بعد از مطالعه روی جوامع دیگراین مسیر را عوض کرد و به خطای خود اعتراف کرد، ولی متاسفانه در دوره استالین آمدند گفتند نخیر، خط سیراولی درست است و دچار همان اشکالات شدند.
***
درس سی وسوم این است که دو نوع مالکیت است دربرابر پنج جامعه و نظام و مرحله تکامل تاریخی، ازآقایان می¬پرسیم که مگر نگفتید عنصراساسی در روابط تولید نوع مالکیت است؟ شما می گویید جامعه پنج بار تحول کیفی پیدا می کند، و اساسی ترین تحول روابط است که تغییر پیدا می کند.شما دو تغییر بیشتر نمی توانید نشان بدهید!ما یملک تغییر کرده است، ولی مالکیت دوگونه بیشتر نبوده است: یکی فردی و دیگری اجتماعی، وآخر هم اجتماعی میشود.
برای هریک از این نوع تحولات چاره ای ندارند که یک نوع مالکیت بسازند، اما هر چه در تاریخ مطالعه کرده اند چیزی جز دونوع مالکیت پیدا نکرد ه اند: فردی و اجتماعی!
موضوع این درس بعد از اکتبر ۱۹۱۷ است، درحالی که بیشتر مباحث قبل مربوط به قبل از این تاریخ بود. مابا محک تاریخ، انقلاب اکتبر را آزمایش کردیم و نظریات مارکس را
درباره¬ی انقلابا ت ونیروی محرک آن و کیفیتش و چگونگی آن بیان کردیم و دیدیم که نادرست درآمد.
**
خبرتاریخ مارکس و انگلس
از اینجابه بعد مسئله ی دیگری را مطرح می کنیم و آن اینکه:
مارکس وانگلس آمدند و گفتند که ما قانون حاکم برتحولات جامعه و پدیده های آنرا کشف کردیم وبموجب این قانون وقتی حکومت سرمایه داری سرنگون شود، حکومت سوسیالیستی برقرار می شود، با برقراری حکومت سوسیالیستی مثلا چنین خواهدشد و حتما چنان نخواهد شد، زیرا کمونیستها قائل به جبردر تاریخند.مثلا مارکس می گویدوقتی انقلاب سوسیالیستی شد، اصلا اختلاف طبقاتی ازبین می رود، چه شما بخواهید و چه نخواهید! چرا؟ می گوید: برای اینکه وقتی حکومت سوسیالیستی برقرار شد و تمام کارخانه ها ومعادن وراهها و وسائل نقلیه و زمین به ملکیت عموم درآمد، دیگراین تفاوت طبقاتی نخواهدبودو جامعه ی بی طبقه درست می شود!اینکه می گویند: «جامعه بی طبقه توحیدی» یعنی همین! توحیدش به معنای یکی شدن است!
** نتیجه حکومت کمونیستی
خوب دراین جامعه وقتی طبقات وجود ندارد، مبارزات طبقاتی هم وجودنخواهد داشت. اعتصابات به حق هم نیست، و هر کس اعتصاب کند علیه سوسیالیزم و حاکمیت پرولتاریا یا اقدام کرده است! زندانی می شود و به اردوگاه کارااجباری فرستاده می شود!
دراین درسها ما ازدیدگاه کمونیستها، و نه از دیدگاه مورخین سرمایه داری، به جامعه ی سوسیالیستی مغولستان وچین و شوروی رسیدگی می کنیم و به حرفهای خود آنها استناد می کنیم:
تمام پدیده هایی که مارکس معتقد بود که در جامعه ی سوسیالیستی نباید بوجود بیاید، بوجود آمده است!و تمام پدیده هایی که معتقد بود بوجودمی¬آید، برعکس شد، یعنی بوجودنیامد!بنابراین تفسیراو درباره¬ی پدیده ها و ربط آنها به روابط تولید و غیر ذلک نادرست ازآب درآمده است.