«بررسی تحولات سیاسی لبنان، و نا آرامیهای منطقه، در گفتوگو با دکتر سعدالله زارعی»
اشاره:
انتخاب رئیس جمهور جدید در لبنان پس از یک وقفۀ طولانی و شکستهای متوالی گروه تکفیری داعش در عراق و سوریه و همچنین نقش روسیه در سوریه و نیز گرفتار شدن عربستان در باتلاق خود ساخته در یمن، موجب شد که به سراغ جناب آقای دکتر سعدالله زارعی کارشناس ارشد منطقه خاورمیانه رفته و نظر ایشان را در رابطه با مسائل یاد شده جویا شویم. با تشکر از جناب آقای دکتر زارعی، ماحاصل این گفتو گو، تقدیم خوانندگان عزیز میگردد.
* به عنوان اولین سئوال اجازه بفرمایید از اوضاع سیاسی لبنان شروع کنیم. اتفاق جدیدی که الآن در لبنان رخ داده است و رئیس جمهوری میشلعون و بعد هم نخست وزیری سعد حریری. ارزیابی شما از تهدیدها و فرصتهایی که به وجود آمده چیست؟ ضمن آنکه به پیامدهای این دو انتخاب نیز اشاره بفرمایید.
قبل از این که به شرایطی که منجر به انتخاب آقای میشلعون به عنوان رئیس جمهور جدید لبنان شد بپردازم، لازم است توضیحی در مورد ساختار و وضعیت لبنان بدهم. گرچه احتمال میدهم به واسطه علاقهای که ما ایرانیها به لبنان داریم، خوانندگان محترم مجله وزین پاسدار اسلام ازاین توضیحات بینیاز باشند.
لبنان کشوری است با مساحت حدود دههزار کیلومتر مربع و جمعیتی در حدود چهار میلیون نفر، که در سواحل مدیترانه قرار گرفته و دارای موقعیت، شرایط و آب و هوای مدیترانهای است. دست کم چهار مذهب در لبنان دارای موقعیتهای قابل توجه هستند. مسیحیها، اهل سنت، شیعیان و دروزیها، که هر کدام، بخشی از جمعیت و ساختارهای رسمی و نیمه رسمی و غیر رسمی لبنان را به خودشان اختصاص دادهاند. از نظر جمعیتی، لبنان دارای یک جمعیت بزرگ خارج از مرز است. یعنی دستکم سه برابر تعدادی که در درون جغرافیای ده هزار کیلومتر مربعی لبنان سکونت دارند، در خارج از مرزهای لبنان زندگی میکنند. یعنی یک چیزی حدود دوازده میلیون نفر در خارج از مرز که بخش زیادی از اینها در آمریکای لاتین هستند، بخشی در کشورهای عربی و در کشورهای مختلف پراکنده هستند و همه آنها حس لبنانی خودشان را کاملاً حفظ کردهاند و الآن هم بخشی از آنها که اساساً جلای وطن کردهاند، اما علقههای خودشان را عمدتاً حفظ کردهاند. لذا وقتی مشکلی برای لبنان پیش میآید لبنانیهای خارج از مرز، بسیج میشوند تا مشکل لبنان را حل بکنند. پس به یک اعتبار، لبنان دارای یک جمعیت شانزده میلیونی است. چهار میلیون در داخل مرز است و حدود دوازده میلیون در خارج از مرزها به سر میبرند. در درون لبنان اکثریت با شیعیان است که البته ناگفته نماند سالها، بلکه دهها سال است که در لبنان هیچ سرشماری معتبری صورت نگرفته اما بر اساس بررسیهایی که حدود ده یا دوازده سال قبل روزنامه «السفیر» که معتبرترین رسانه لبنانی به حساب میآید انجام داد، اعلام کرد که در حدود سی و پنج درصد از جمعیت لبنان را شیعیان تشکیل میدهند. و جمعیت مسیحیهای لبنان حدود بیست و نه درصد، و اهل سنت لبنان حدود بیست و دو تا بیست و پنج درصد و جمعیت درروزیها هم هفت درصد هستند. ساختار سیاسی در لبنان به این صورت تنظیم شده است که من نمیدانم اینها را بگویم یا نگویم.
*اتفاقاً این اطلاعات نسبی در مورد لبنان برای خوانندگان محترم حتماً مفید خواهد بود. قضایای لبنان در جمهوری اسلامی همیشه مورد اعتنا بوده است. بهخصوص بحث حزبالله و ارادتی که آنان به مقام معظم رهبری و انقلاباسلامی دارند.
لبنان در سال ۱۹۲۴ مستقل شده، و پیش از آن تحت قیمومیت فرانسه بوده و فرانسویها آمدند و یک سیستم مسیحی محوری را برای لبنان تعریف کردند. بر اساس قانون اساسی که در سال ۱۹۲۴ به تصویب رسید، پست ریاست جمهوری و پست نخست وزیری و پست فرماندهی ارتش و فرماندهیِ دستگاههای امنیتی و بسیاری دیگر از پستها را برای «مسیحیهای مارونی» تثبیت کردند. که این مسئله سبب بروز مناقشات بسیار زیادی شد و در نهایت این ساختار، درگیریها و جنگهای داخلی را در درون لبنان پدید آورد که پانزده سال به درازا کشید. این تنشها از سال ۱۹۷۵ شروع شد و در نهایت موجب شد که گروههای داخلی لبنان با هم به یک توافقی دست پیدا بکنند که این توافق با پادرمیانی اتحادیه عرب صورت گرفت و معروف شد به «پیمان طائف». بر اساس «پیمان طائف» تجدید نظری در پستهای لبنان به وجود آمد و پست ریاست جمهوری به «مارونیها» داده شد و فرمانده کل قوا یا فرمانده ارتش به مسیحیها داده شد و در حدود پنجاه درصد از کرسیهای پارلمان و پنجاه درصد از کرسیهای دولت به مسیحیها اختصاص پیدا کرد و پست نخست وزیری که در عمل مهمترین پست اجرایی لبنان به حساب میآید به «اهل سنت» داده شد. به همراه تقریباً کمتر از یک چهارم کابینه و کمتر از یک چهارم پارلمان. و کمتر ار از یک چهارم پست ریاست مجلس و کمتر از یک چهارم دولت هم به «شیعیان» سپرده شد که الآن دموکراسی لبنان به شدت تحت تأثیر این پیمان قرار دارد. و در واقع پیمان طائف سبب شده است که میزان آراء، تأثیر عمدهای در وضع سیاسی لبنان ایجاد ننماید. انتخابات بیشتر یک رقابت «درون قومی» است تا انتخابات ملی. به این معنا که مثلاً شیعیان با هم باید رقابت بکنند برای آن پست معینی که در پارلمان برایشان گذاشته شده است و همچنین مسیحیها و سنیها باید در درون خودشان رقابت بکنند. رقابت، رقابت ملی نیست. رقابت مسلمان و مسیحی نیست، رقابت شیعه و سنی نیست و لذا میبینیم که یک نمایندهای در پارلمان لبنان تنها با دو هزار رأی مثلاً از هرمل انتخاب شده است و رأی مسیحیهای هرمل را دارد و در بعلبک نمایندهای با صد و سی هزار رأی در پارلمان حضور پیدا میکند بنابراین یک نفر میتواند در هرمل با دو هزار رأی انتخاب شود در حالی که دو هزار رأی در بعلبک اساساً امکان پیروزی به کسی نمیدهد. پس رقابت یک رقابت درون طایفهای است. در بعلبک کاندیدای امل و حزبالله باید با هم رقابت بکنند.
*الآن وضعیتی که در لبنان پیش آمده به نظر می رسد با رییس جمهوری میشل عون به انسجام رسیده است. نظر شما چیست؟
در لبنان یک مسئلهای که وجود دارد این است که رئیس جمهور را بایستی پارلمان انتخاب کند. رئیس جمهور منتخب مستقیم مردم نیست و لذا وقتی که دوره یک ریاست جمهوری که هفت سال است به پایان میرسد پارلمان بایستی مجدداً اقدام به انتخاب رئیس جمهور کند و از آنجایی که در اولین وضعیت، بایستی دو سوم آراء پارلمان را به دست بیاورد، در مواقعی که کم هم نیستند، اختلاف بین فراکسیونهای مختلف پیش میآید و امکان انتخاب رئیسجمهور از بین میرود و لذا ما همیشه شاهد بودهایم که در پایان دوره ریاست جمهوری فردی، اولاً پارلمان آمده یکی دو سال تمدید کرده است و ثانیاً تا انتخاب رئیسجمهور بعدی مدتی طول کشیده است. مثلاً از پایان دوره قانونی ریاست جمهوریِ میشل سلیمان تا امروز که آقای عون انتخاب شده است چهار سالونیم میگذرد دو سال از این دوره را پارلمان ریاست جمهوری آقای سلیمان را تمدید کرده و دو سال و نیم هم لبنان فاقد رئیس جمهور بوده است، و این بر میگردد به این که رئیسجمهور، منتخب مجلسی است که در آن مجلس، فراکسیونهای مختلفی حضور دارند.
*اکثریت پارلمان در انتخاب رئیس جمهور نقش دارند؟
بله، رئیس جمهور باید دو سوم آراء را بیاورد. البته اگر یک بار در مجلس رقابت شد و هیچکدام از کاندیداها نتوانستند دو سوم رأی را بیاورند، بار دوم رأیگیری میشود این بار اکثریت نسبی ملاک است.
* آیا انتخاب میشل عون به نفع جریان مقاومت است؟
بله آقای میشلعون و جریان مقابل اینها، جریان هشتمارس یا هشت آزار است، هشتمارس و چهارده مارس برمیگردد به اردوکشیهایی که بعد از ترور سیدالحریری که در سال ۱۳۸۳ پیش آمد. ترور در بهمن ۸۳ بود. یک اردوکشی شد، عدهای عدهای دیگر را متهم کردند. مخالفین، حزبالله و سوریه را متهم میکردند. جریانی درست کردند، تجمعی برپا کردند که آن تجمع در روز ۱۴ مارس بود به خاطر این، اسم اینها شد گروه ۱۴ مارس یا آزار به قول لبنانیها. قبل از آن، موقعی که بوی توطئه به مشام رسید، حزبالله و همین گروه آقای عون علیه ترور حریری تجمعی کردند این تجمع در روز هشت مارس بود لذا شد دو گروه چهارده و هشت مارس و تا امروز هم این اصطلاح استمرار پیدا کرده است. وقتی که بنا بود جایگزینی برای آقای میشل سلیمان تعیین شود حزبالله اعلام کرد که کاندیدای ما آقای میشل عون است. این نکته را باز باید توجه داشته باشیم که الزاماً باید رئیس جمهور مسیحی باشد و از نظر حزبالله، باید از بین شخصیتهای مسیحی، کسی که با حزبالله انس بیشتری دارد و قابل اعتمادتر است انتخاب شود و ضمناً امکان انتخاب هم برایشان وجود داشته باشد. طبیعتاً حزبالله هر شخصیت لبنانی را برای این که صد در صد مورد قبولش هم باشد نمیتواند کاندیدا بکند. کاندیدا بایستی این توانایی را داشته باشد که بتواند رأی طایفه مسیحی را لااقل با خودش داشته باشد. لذا حزبالله از اول اعلام کرد که کاندیدای ما آقای میشلعون است و میشلعون هم انصافاً یک شخصیت مقاومت محسوب میشود. همچنان که در جریان جنگ ۳۳روزه لبنان که حدود یک میلیون شیعه لبنانی از سور و زاهیه و از مناطق دیگر آواره شدند، آقای عون در طول چند ماه از این یک میلیون نفر با کرامت و بزرگواری پذیرایی کرد. جا داد، غذا داد، امکانات داد و پشتیبانی کرد. لذا عون یک شخصیت مقاومت به حساب میآید و این که بعد از حدود دو سال از این بگومگوها وقتی که طرف مقابل میآید و پای ریاست جمهوری آقای عون امضاء میزند معنایش این است که حزبالله لبنان توانسته عملاً کاندیدای خودش را به ریاست جمهوری برساند.
*و نقش سعد حریری به عنوان نخست وزیر؟
اساساً حریری دچار یک بحران سیاسی و به تعبیری دچار یک نوع تعارض و چالش شد. چالش آقای حریری چند جنبه داشت یک جنبهاش این بود که بالاخره حزبالله در لبنان، یک گروه محبوب و مقدس محسوب میشود. نه فقط بین شیعهها و نه فقط بین مسلمانها و نه فقط بین آدمهای متدین، بلکه هر کسی که نمیخواهد لبنان تحت اشغال اسرائیل باشد به حزبالله به عنوان تنها تکیهگاه نگاه میکند. تکیهگاهی که میتواند مانع اشغال لبنان توسط هر قدرت دیگری شود. این برای حزبالله موقعیت فوقالعادهای به همراه آورده است آنهم در کشوری که همین نسل کنونی شاهد هستند که هجده سال این لبنان تحت اشغال نظامی اسرائیل بود. یعنی از سال ۱۹۸۲ که اسرائیل تا بیروت وتا همین هرمل آمد، این اشغال ادامه پیدا کرد تا سال ۲۰۰۰ که کاملاً از لبنان رفتند. هجده سال لبنان تحت اشغال بوده است. مردم، اشغال کشورشان را نمیپسندند و حزبالله را مظهر آزادسازی لبنان میدانند و معتقد هستند تا حزب الله هست، اسرائیل جرأت حمله به لبنان را پیدا نمیکند. حالا آقای حریری آمده با این بازوی قدرتمند امنیت بخش لبنانی، در افتاده است! این برایش افت موقعیت ایجاد میکند. چالش دیگرش این است که آقای حریری باید بداند که لبنان همسایه عربستان نیست و همسایه سوریه است. واقعیت میدانی لبنان را در نهایت سعودیها نمیتوانند رقم بزنند. وقتی آقای حریری شعله چالش با سوریه را بالا میکشد باید بداند که سعودیها نمیتوانند به او کمک بکنند و ناچار است که شرایط را رها بکند.
* در مورد مسئله سوریه لطفاً به نقش روسیه در قضایای سوریه قدری بپردازید. اساساً روسیه چه نفعی از حضور در سوریه میبرد آیا بحث اتحاد و بحثهای همگرا بودن با نقش جمهوری اسلامی است؟ یا این که نه واقعاً روسیه بیجهت وارد بحث سوریه نمیشود و دنبال منافع خودش است؟ و بعد از نقش روسیه برسیم به نقش آمریکا. یعنی این توازنی که آمریکا سعی میکند در جهت منافع خودش ایجاد نماید به چه سمتی خواهد رفت؟
این سوال خیلی سوال مهمی است. در ایران هم این سوال خیلی گسترده و مکرر و مداوم پرسیده میشود که به نظر من یک مقداریاش کنجکاوی پژوهشگرانه است که مثلاً وقتی با دوستان مطبوعاتی مواجه میشویم نوعاً از این منظر و زاویه سوال میکنند. یک زاویه دیگر هم هست، که آنهم دامن زده به این سوال، دستگاهها و جریاناتی در کشور هستند که اولویتشان رابطه با غرب و به خصوص با اروپا است و رابطه نزدیک ایران و روسیه را یک مانع مهم و عمده در مسیر تحقق این استراتژی میدانند و لذا دائماً اِنقلت میزنند که آیا به روسیه میشود اعتماد کرد؟ آیا روسیه توانایی حمایت از ما را دارد؟ آیا روسیه با هدف خیرخواهانه حرکت میکند؟یا منفعتطلبانه جلو میآید؟ آیا روسها در صدد بازسازی امپراتوری خودشان نیستند؟ اگر هستند آیا این بازسازی و احیاء ابرقدرت شرق با منافع ملی ما منافات ندارد؟ و آیا رابطه ما با روسیه، سبب حساسیت دیگران نمیشود؟ دشمنی دیگران را برنمیانگیزد؟ آیا حاصل جمع دشمنی دیگران کمتر از نتیجه دوستی روسیه است؟ اگر کفه دشمنیها سنگینتر از دوستی است، بنابر این ما داریم برخلاف منافع ملی مان حرکت میکنیم. این سوالات را در بخشی از جریانات جمهوری اسلامی میشنویم و زیاد است. لذا به نظر من پاسخ به این سوال اهمیت خاصی دارد. اگر روسیه الآن در سوریه هست، این بنا به درخواست ما انجام شده است. یعنی ما درخواست کردیم. ما تشخیص دادیم که روسیه در سوریه نقش قویتری بر عهده بگیرد. حتی درباره عراق هم ما بیمیل نیستیم که روسها نقشی را به عهده بگیرند کما اینکه اخیراً در عملیاتی که علیه داعش در غرب استان موصل داشتیم روسها ورود کردند و هواپیماهای روسیه از سوریه آمدند و در خاک عراق در منطقه تلعفر یک ستون نظامی داعشیها را بمباران کردند. بنابراین، ما بیمیل نیستیم که روسها در عراق هم نقشی را بر عهده بگیرند. آیا ما هوشمندانه با یک جمعبندی ارائه شده این درخواست را مطرح کردیم؟ بله ما تردیدی نداریم که سوریه، ایران را با هیچ کشور دیگری عوض نمیکند و کاری که ایران برای سوریه میکند و انجام میدهد هیچ کشور دیگری از جمله روسیه نمیتواند انجام بدهد. بنابراین ما اتصال روسیه به سوریه را سبب تقویت دولت سوریهای میدانیم که این دولت در آینده هم اولویت روابطاش با ایران حفظ میشود. اگرچه بعضیها در وزارت خارجه مدعی هستند که سوریه بعد از جنگ به دلار احتیاج دارد و ما چون توان تأمین نیازهای ارزی سوریه را نداریم و روسیه این توانایی را دارد، بنابراین سوریه به سمت روسیه کشیده میشود. ولی واقعیت این است که حتی اگر سوریه بتواند دلارها یا روبل روسیه را برای بازسازی، جلب بکند که ما هم مایل هستیم هر کشوری در این بازسازی شرکت بکند این باز خارج از چهارچوب توافق و استراتژی جمهوری اسلامی نیست. من خیلی راحت به شما عرض بکنم که رهبر معظم انقلاب نشان دادند که توانایی مدیریتی این طور صحنهها را دارند. چگونه توانایی رهبری دارد که عراق را از اشغال آمریکا خارج بکنند. در عین حال وقتی عراق خارج شد مجدداً به دست گروههای تروریستی نیفتد و دولت آقای مالکی یا عبادی یا جعفری بیاید اداره امور را بر عهده بگیرد بنابراین توانایی رهبری معظم وجمهوری اسلامی ایران برای مدیریت صحنه وجود دارد و ما معتقد هستیم که متحدین ما به دلایل متعدد، آینده خودشان را در گرو حفظ رابطه قوی با جمهوری اسلامی میبینند که این اظهارنظرها از طرف مقامات سوری هم ابراز شده است. همین الآن روسها وقتی که با دولت سوریه وارد بحث میشوند، دولت سوریه مایل است که این بحثها از طریق ایران انجام شود. حتی اظهار کردند که شما وارد صحبت شوید با روسها و روسها در چهارچوب توافق با ایران وارد عمل شوند.
*یعنی تعیین خط مشی بوسیله ایران صورت پذیرد؟
بله این نشان میدهد که ما میتوانیم این اطمینان خاطر را داشته باشیم که روند حاکمیت در سوریه پشت به ایران حرکت نمیکند ولو این که گوشه چشمی هم به جاهای دیگر داشته باشد که ما هم نمیخواهیم سوریه یک کشور ایزوله در رابطه با ایران باشد یعنی فقط با ما رابطه داشته باشد ما هیچکدام از دوستانمان را منع نمیکنیم از این که حتی با رقبایمان روابط داشته باشند.
*روسیه این وسط به چه منافعی میرسد؟!
روسیه اینجا دو نگاه دارد. دو توقع دارد. یک نگاه، نگاه به امنیت خودش است. یک نگاه هم نگاه به موقعیت آینده روسیه است. روسها هیچگاه در منطقه خاورمیانه دارای موقعیت ممتازی نبودهاند. شما نگاه کنید، در دوره حکومت تزارها، وصیت نامهای که نقل میشود که پترکبیر وصیت نامهای داشته و توصیه کرده قانون اساسیشان که آبهای آزاد داشته باشید. که منظور از آبهای آزاد آبهای مدیترانه و خلیجفارس بوده و تا بعد از دوره کمونیستها. همیشه این ضعف را روسها داشتهاند که با خاورمیانه ارتباط محکمی نداشتهاند. بله دولتهای خیلی ضعیفی با روسها کار میکردند مثل یمن جنوبی. اما هیچگاه روسها یک موقعیت حسابی در اینجا نداشتند. امروز روسیه از آن لاک خارج شده است. البته این خروج نه از لاک دوره تزارهاست و نه از لاک دوره کمونیست ها. یک وضعیت متعاملی هم در منطقه پیش آمده است. روسیه دنبال این است که در یک روابط تعاملی با کشورهای منطقه بتواند منافع ملی خودش را در این حوزه پوشش بدهد، اما نه منافعی به شکلی که تزارها دنبال میکردند و حتی کمونیستها دنبال میکردند که سیطره فیزیکی بر یک کشور یا چند کشور داشته باشد. در یک فضای تعاملی مثل آن چیزی که در شانگهای الآن در جریان است پیمان شانگهای که فعلاً ایران عضو ناظر این پیمان است و قرار است به زودی به عنوان عضو دائم و ثابت تبدیل شود. این یک مسئله است. مسئله اول از نگاه ایجابی و از نگاه موقعیتی روسها دنبال به دست آوردن موقعیتهای مناسب همکاری در منطقه هستند.
*حتی با حضور نظامی؟!
نه. روسها به حضور نظامی تأکیدی ندارند منتها اگر جایی درخواست نظامی صورت بگیرد روسها آمادگی دارند که پاسخ بدهند به این درخواست که همین ماجرای سوریه این را نشان میدهد که بحث روابط روسیه با منطقه چند لایه است دارای ابعاد مختلف است و حوزه امنیت را هم پوشش میدهد.
*آیا این درخواست جمهوری اسلامی به طور شفاف در رسانههای بینالمللی مطرح میشود؟
درباره روابط ایران و روسیه مقالات بسیار زیادی منتشر شده است. در ایران هم زیاد صحبت شده در غرب و در خود روسیه زیاد صحبت شده است و غربیها با حساسیت به این مسئله نگاه میکنند ولی هنوز بخش زیادی از گفتوگوهای ایران و روسیه بیان نشده و به تعبیری «راز آلود» باقی مانده است. منتها من آن دوم را هم عرض میکنم. دوم از یک نگاه سلبی است که روسها به تعبیر دیگری از حوزه امنیتی ورود پیدا کردهاند. روسها تجربه تلخی در بحث تروریسم دارند. شما میدانید قبل از اینکه منطقه با این مقوله درگیر شود روسها درگیر بودند ماجراهایی که در چچن، انگوش و تاتارستان داشتند در حوزه قفقاز بهطور کلی تروریست تا پشت دیوارههای مسکو و حتی در داخل مسکو ورود کرد. آن ماجرای سالن اُپرا و کشته شدن صدها نفر در آن ماجرا اینها همهاش حوادثی بود که پشتش جریانات افراطی مذهبی قرار داشتند و لذا روسیه بهشدت در حوزه امنیتی خودش را در معرض آسیب جریانی میبیند که امروز آمده بخشهای زیادی از سوریه را گرفته است. بخشهایی از عراق را گرفته است و در جاهای دیگر هم جولان میدهد و آشکارا هم از طرف آمریکا و هم از طرف دولتهایی مثل دولت عربستان حمایت میشود. یک مسئلهای را روسیه برای خودش مفروض گرفته و آنکه به نظر من هم این فرض، فرض درستی است و آن هم این است که آمریکاییها و انگلیسیها و فرانسویها و آلمانها دنبال این هستند که موقعیت روسیه را هم در داخل و هم در خارج تضعیف بکنند و لذا روسیه احساس میکند کشورهایی در کمین به هم ریختن وضعیت روسیه هستند. به خاطر این مسائل روسها میگویند ما اگر بتوانیم تروریسم را در خارج از مرزهای خودمان مهار بکنیم این بهتر از این است که ما با تروریسم در داخل مرزها و در درون کشور مواجه شویم.
* این وسط الآن آمریکا دنبال چیست که نقش روسیه را کمرنگ بکند یا به همان توازن بخواهد برسد؟
آمریکاییها مداخله مستقل ترکیه در منطقه را طبیعتاً نمیپسندند. بله اگر که روسها و آمریکاییها در چهارچوب یک توافق قرار میگرفتند و همین نقش امروز را روسها با توافق آمریکاییها انجام میدادند این برای آمریکاییها خیلی مطلوب بود و خیلی این را تبلیغ میکردند اما چون امروز این نقش که یک نقش حمایتی در واقع است از جریاناتی که در نقطه مقابل تروریسم هستند در یک چهارچوب تعاملی با جمهوری اسلامی دارد صورت میگیرد این از نظر آمریکاییها یک مسئلهای است که در واقع بسیار بد هست و به ضرر کشورهای منطقه است، ادبیاتی که آمریکاییها معمولا دارند بر بحث روسیه. به نظر من روسها در یک چهارچوب نسبتاً متوازنی در چالشهای منطقهای نقش آفرینی میکنند و ایران هم چنین نقش آفرینی را خارج از منافع ملتهای منطقه ارزیابی نمیکند.
*در خصوص وضعیت داعش در سوریه به خصوص جبههالنصره و فتحالشام، آینده اینها را بعد از این دوران فترت و ضعف، به نظر شما آیا دوباره احیا خواهند شد و یا باید به صورت اقماری، از بین رفته حساب بکنیم؟
دو نکته به نظر میآید. یک نکته این است که این جریانات بنا بود که تبدیل شوند به یک قدرت رسمی پایدار و قابل توسعه یعنی از سوریه به عراق و از عراق به جاهای دیگر
* مدلی مثل حزبالله در لبنان که ایران دنبال کرد؟
نه. اینها دنبال حاکمیت بودند حزبالله هیچ وقت دنبال حاکمیت نبوده است، اما تکفیری ها دنبال به دست گرفتن حکومت و توسعه بودند یعنی از نظر آنها سوریه یک «عمارت» است از آن خلافتی که حداقل باید کل کشورهای اسلامی را پوشش بدهد. بنابراین یک جریانی با یک تفکر جهانگرایی منتها در آن وجه که اینها برای رسیدن به این مسئله از هیچ ابزاری رویگردان نیستند و قرار بود رویگردان نباشند. این یک وجه است این وجه تقریباً باطل شده است. حداقل میتوانیم بگوییم که تا مدتهای مدید امکان اجرایی شدن پیدا نمیکند چون در برابر چنین چیزی یک جبهه و مواجهه بسیار گسترده و فراگیر وجود دارد. یعنی فقط ما محور مقاومت نیستیم که با تحقق چنین حاکمیت شرورانهای مخالف هستیم بلکه حکومتهای مستقری که به نام مسلمان در منطقه ما وجود دارند اینها هم نمیخواهند تاج و تختهای خودشان را از دست بدهند و لذا آنها هم با این که اینجا یک خلافت به این معنا شکل بگیرد و بخواهد سایهاش را روی کل مناطق اسلامی توسعه بدهد با این مخالفت دارند. بنابراین میتوانیم بگوییم که با شکستهایی که به داعش در عراق و سوریه وارد شد و همینطور با شکستهایی که به النصره و طیفهای متصل به النصره وارد شد تا حد زیادی این که اینها بتوانند آن خلافت را محقق بکنند، این مسئله از بین رفته است.
*پس نتیجه میگیریم اهداف آنان هیچگاه شدنی نیست؟
فعلاً شدنی نیست یعنی تا مدتهای مدید. اما از آنجایی که تکفیریها، چه داعش چه النصره چه احرارالشام و چه طیفهای دیگری که اعلام موجودیت کردهاند، اینها از آنجایی که تا حدی از متن جوامع سنی تغذیه شدهاند و بر اساس یک حس حقارت و انتقامجویی شکل گرفتهاند، حتی وقتی که کلاً سرزمینهای اشغالی را از دست بدهند و دیگر هیچ قطعهای از عراق، و سوریه در دست اینها نباشد، تا بتوانند به کارهای خودشان ادامه میدهند. بنابراین تصور این که با آزاد سازی مثلاً موصل یا حلب یا رقعه ،ادلب و قنیطره، کلاً ریشهکن شوند، این تصور تصور درستی نیست. بله اینها از آن اقتدار خارج میشوند و ناچار هستند عملیاتهای بزرگ نظامی را رها کرده و به عملیاتهای پارتیزانی محدودتر روی بیاورند و به صورت یک تهدید پردامنه در مناطق مختلف حضور داشته باشند.
* در چه موقعیت مکانی؟
فرقی ندارد. درست مثل وضعیتی که القاعده همین الآن در جاهای مختلف دارد. یعنی بدون اینکه سرزمین خاص یا نقطه خاصی را به طور رسمی در اختیار داشته باشند، مثل یک ابر سیاه که جا به جا میشود. هرجا موقعیتی فراهم شد آنجا را مورد هدف قرار میدهند و ضمناً این نکته را هم در نظر داشته باشید که چنین جریاناتی میتوانند توسط سرویسهای اطلاعاتی و امنیتی شکار شوند و به عنوان بازوان اجرایی، نه به مفهوم اینکه سرویسهای اطلاعاتی در صدد محو اینها باشند در واقع اینها به استخدام سازمانها و جریاناتی که آنها نمیتوانند خودشان به صورت رسمی و علنی کاری را انجام بدهند این گروهها طبیعتاً میتوانند در آنجا حضور داشته باشند
*بحث تجزیه سوریه از منظر سازمان ملل و خوابهایی که سازمانملل و آمریکا دیدهاند را چطور میبینید؟
از نظر سازمان ملل، سوریه یک کشور تجزیه شده است. کشوری که در بخشی از آن جبهه النصره در بخشی، کردها و در بخشی دولت و در بخشی، گروههای دیگر هستند. در اینجا سازمانملل بر اساس منشور و بر اساس رویه وظیفه دارند که در مقابل این تجزیه بایستند یعنی به رسمیت نشناسند و علیه وضع موجود در سوریه. اقدامی صورت بدهند. منتها از آنجایی که سازمان ملل و آن قدرت پشت این سازمان، سوریه را جزئی از مقاومت میداند و مقاومت را در نقطه مقابل خودش ارزیابی میکند، آمده و صحبت از به رسمیت شناختن دولتی از معارضین میکند، که این در واقع یک اقدام خیانتکارانه از سوی سازمان ملل به حساب میآید. اما آیا سازمان ملل میتواند به این کار وجهه حقوقی بدهد؟ نه. برای اینکه وجهه حقوقی دادن به این مسئله به آنچه که دبیر کل مطرح کرده مستلزم تصویب در شورای امنیت است و چون شورای امنیت با حضور روسها نمیتواند چنین چیزی را به تصویب برساند این صحبتها در حد همین تریبونهای غیر رسمی مطرح میشود. سازمانملل بیش از این نمیتواند جلو بیاید. ولی همینقدر که در ادبیاتِ یک مقام رسمی سازمان ملل میپذیرد که دولتی در حلب تشکیل شود این یک مسئله خطرناکی است. یک توجیهی است برای اقدامات تروریستی در حلب و در هر جای دیگری. ولی آیا سازمان ملل در عمل میتواند یک چنین چیزی را رسماً اعلام بکند؟ یعنی دولتی بیاید و بتواند پرچمش را در سازمان ملل بالا ببرد نه چنین چیزی امکان پذیر نیست.
*و در مورد یمن به عنوان آخرین سوال، اینکه مذاکرات پیدرپی که الآن دارد رخ میدهد و نقش خیانتباری که عربستان همچنان دنبال میکند. از ادامه این مذاکرات و پس از بحث یمن یک اشارهای هم به وضعیت عربستان داشته باشید و اینکه واقعاً چرا عربستان نقشش اینقدر در معادلات خاورمیانهای در حمایت از داعش در بمباران یمن برجسته شد؟
در بحث مذاکرات، دو سه نوع مذاکرات در جریان است. یک مذاکرات، مذاکراتی است که یمنیها با هم دارند که بخشی از آن آشکار و بخش دیگر آن، غیر آشکار است. طیفهای مختلف با هم در ارتباط هستند گفتوگوهایی دارند و گفتوگوهای غیر رسمی و واسطهای که امروز عزمش بیشتر از گفتوگوهای داخلی است. هدف از این گفتوگوها هم این است که یمنیها به هم نزدیک شوند و بتوانند به یک فرمولی در مورد اداره یمن دست پیدا بکنند. فرمولی که یکی دو نکته مقدماتی دارد. یکی از این نکتههای مقدماتی این است که همه آنهایی که میخواهند در مورد آینده یمن صحبت بکنند اشغال یمن و حمله نظامی به یمن را از سوی عربستان محکوم بکنند که این چیز طبیعی است. بالاخره تهاجم خارجی است و همه در توقف درگیری عربستان با یمن همداستان باشند و بدون تکیه به کشورها و قدرتهای خارجی بیایند پای میز گفتوگو شرکت بکنند. بنابراین یک دسته گفتوگوها در این چهارچوب است. یک دسته، گفتوگوهایی است که نماینده دبیرکل دنبال میکند که محور تلاش نماینده دبیرکل، تحقق قطعنامه ۲۲۱۶ است. و بقیه قطعنامههایی که درباره یمن صادر شده است، که ۲۲۱۶ شاخصترین قطعنامه شورای امنیت درباره یمن به حساب میآید و بر همین اساس هم تماسهای زیادی را با طیفهای مختلف یمنی برقرار میکند. منتها چون خود قطعنامهی ۲۲۱۶ یک قطعنامه غیرمنصفانه و غیر عادلانه است و این قطعنامه ناظر بر حاکمیتبخشی یکی از دو جریان معارض یمنی است، که اتفاقاً از نفوذ کمتری برخوردار است، یعنی طیف آقای منصور هادی. ۲۲۱۶ ناظر بر استقرار بخشیدن به آقای منصور هادی و طیف منصور هادی است و میخواهد طیف مقابل که امروز قدرتمند هست را از صحنه کنار بزند و آن جریان ضعیفتر را به قدرت برساند چنین تلاشی معلوم است که نمیتواند به نتیجه برسد مگر این که شورای امنیت بیاید و بر اساس یک چهارچوب جدید و در نظر گرفتن واقعیات، مأموریتی را به نماینده دبیرکل بدهد و طرح جدیدی وارد بحث شود. یک دسته هم مذاکراتی است که سعودیها یا آمریکاییها دنبال میکنند که با طیفهایی در تماس هستند. اتفاقی که جدیداً افتاد، زمزمه این بود که باید تجدید نظر اساسی در بحثهای قبلی صورت بگیرد یعنی محوریتبخشی به هادی کنار گذاشته شده و مسئله حمله به یمن متوقف شود. این یک مقدار زیادی در سطوح بینالمللی و منطقهای جان گرفته است. ولی آن کسانی که این بحثها را مبتنی بر تجدید نظر و بازنگری و به رسمیت شناختن انصارالله در نقش خودش تا حدی باید بگوییم هست. اینها، یک وضعیت متداوم و منسجمی را دنبال نمیکنند و لذا این گفتوگوها هم طبیعتاً به نتیجهای منجر نمیشود. آنچه که میتوانیم بگوییم این است که به مرور، گفتگوهای سیاسی درون یمنی به نتایجی میرسد و تا یک حدی پیشرفت پیدا میکند ولی نمیتوانیم زمانی را در نظر بگیریم که عملاً این منجر به وضع روشنی شود مثلاً بگوییم منجر به دولت مشترکی شود ولی به هر حال اولویت گفتوگوی درون یمنی امروز بیشتر مورد توجه قرار میگیرد. در نهایت به نظر میآید که وضعیت بحران یمن تا مدت قابل توجه دیگری استمرار پیدا میکند چون هنوز نقطه وفاق مشخصی پیدا نشده. نه فعلاَ در داخل یمن و نه در بیرون یمن. بنابراین اینها بیان کننده این است که درگیریهاو شرایط فعلی تا مدتی استمرار پیدا میکند. ولی یمن توانایی این را دارد که چنین مسائلی را به نوعی از سر بگذراند. چون الآن نگاه سعودیها و امریکاییها این است که یمنیها تسلیم میشوند. کما اینکه علیرغم این که امروزه بیست و یک ماه از آغاز جنگ گذشته اما هنوز یمنیها محکم در صحنه حضور دارند. این نشان دهنده این است که از مقاومت مردم نگرانی وجود ندارد. نه انصارالله این نگرانی را دارد و نه دوستان انصارالله در خارج از یمن.
*درمورد نقش عربستان بفرمایید و اینکه بعد از استقرار حاکمان جدیدشان بعد از مرگ عبدالله، چطور شد که اینقدر عربستان نقش محوری پیدا کرد؟ اگر به سابق نگاه کنیم نسبت به جمهوری اسلامی،سعودیها حداقل ادب و متانت را حفظ میکردند اما الآن نسبت به ما خیلی گستاخ شده و عملاً این اظهار نظرها را از سیاسیون آن کشور میبینیم. واقعاً چرا آنان به این نقطه از خطاهای استراتژیک رسیدند؟
لزوم تجدید نظر در روشهای سعودی از اواخر دوره ملکعبدالله از یکی دو سال آخر دوره ملک عبدالله بروز و ظهور داشته است. مثلاً برقراری رابطه قویتر با رژیم صهیونیستی. این قبلاً مورد توجه قرار داشته است و آقای عبدالله هم به این سمت حرکت کرده بود. بعد که ملک سلمان روی کار آمد در واقع این مسئله تا حدی تشدید شد. یعنی شدت پیدا کرد و امروز هم این مسئله بر اساس یک تصور ادامه دارد. تصور این است که در مقابل ایران که در منطقه در حال پیشروی است، سیاست انتظار نمیتواند سیاست درستی باشد بنابراین باید به دل حادثه زد و مانعِ حرکت ایران شد. درباره این که سعودیها واقعاً یک نقشۀ راه کاملی داشتند برای این مسئله، یا این که با یک تصوراتی و تحلیلهایی وارد صحنه شدند اختلاف نظر وجود دارد بعضیها میگویند عربستان به خطا افتاد با تعبیر غلط. بعضیها میگویند عربستان در قامت قدرت در منطقه خودش را مشغول میکند. من فکر میکنم که گمانه اول بیش از دوم منطقی به نظر میآید. یعنی این که سعودیها با یک جمع بندی غلط وارد مسئله شدند بالاخره کشوری مثل سعودی برای ما کشوری شناخته شده است. ما میدانیم وضع ارتشاش چیست وضع دستگاه امنیتیاش چیست وضع سازمان اداریاش چیست و میدانیم که عربستان کشش مدیریت آن چیزی که بر عهده گرفته را در دراز مدت ندارد. بنابراین میشود گفت که سعودیها دچار یک خطای بزرگ تاریخی شدند. منتها این خطا حتماً برای مملکت ما هزینههایی هم به همراه خواهد داشت ولی قطعاً هم سعودیها نمیتوانند با توجه به ضعفهایی که دارند در این موضوعات به پیروزی برسند.
خیلی ممنون از فرصتی که در اختیار ما گذاشتید.
سوتیتر:
۱ انتخابات در لبنان بر اساس «پیمان طائف» جاری است و پیمان طائف سبب شده است که میزان آراء، تأثیر عمدهای در وضع سیاسی لبنان ایجاد ننماید. انتخابات بیشتر یک رقابت «درون قومی» است تا انتخابات ملی. به این معنا که مثلاً شیعیان با هم باید رقابت بکنند برای آن پست معینی که در پارلمان برایشان گذاشته شده است و همچنین مسیحیها و سنیها باید در درون خودشان رقابت بکنند
۲٫
میشلعون هم انصافاً یک شخصیت مقاومت محسوب میشود. همچنان که در جریان جنگ ۳۳روزه لبنان که حدود یک میلیون شیعه لبنانی از سور و زاهیه و از مناطق دیگر آواره شدند، آقای عون در طول چند ماه از این یک میلیون نفر با کرامت و بزرگواری پذیرایی کرد. جا داد، غذا داد، امکانات داد و پشتیبانی کرد. لذا عون یک شخصیت مقاومت به حساب میآید
۳٫
اگر روسیه الآن در سوریه هست، این بنا به درخواست ما انجام شده است. یعنی ما درخواست کردیم. ما تشخیص دادیم که روسیه در سوریه نقش قویتری بر عهده بگیرد. حتی درباره عراق هم ما بیمیل نیستیم که روسها نقشی را به عهده بگیرند کما اینکه اخیراً در عملیاتی که علیه داعش در غرب استان موصل داشتیم روسها ورود کردند
۴٫
از آنجایی که تکفیریها، چه داعش چه النصره چه احرارالشام و چه طیفهای دیگری که اعلام موجودیت کردهاند، اینها از آنجایی که تا حدی از متن جوامع سنی تغذیه شدهاند و بر اساس یک حس حقارت و انتقامجویی شکل گرفتهاند، حتی وقتی که کلاً سرزمینهای اشغالی را از دست بدهند و دیگر هیچ قطعهای از عراق، و سوریه در دست اینها نباشد، تا بتوانند به کارهای خودشان، ادامه میدهند
۵٫
عربستان کشش مدیریت آن چیزی که بر عهده گرفته را در دراز مدت ندارد. بنابراین میشود گفت که سعودیها دچار یک خطای بزرگ تاریخی شدند. منتها این خطا حتماً برای مملکت ما هزینههایی هم به همراه خواهد داشت ولی قطعاً هم سعودیها نمیتوانند با توجه به ضعفهایی که دارند در این موضوعات به پیروزی برسند.