درس هائی از تاریخ تحلیلی

قسمت سوم
حجه الاسلام و المسلمین رسولی محلاتی
معیارهائی برای استفاده صحیح از تاریخ اسلام
بسم الله الرحمن الرحیم
و این وضع تأسف بار و تاریک و خفقان سیاه را خود امیر المؤمنین علیه السلام نیز پیش بینی می کرد که در آن خطبه فرموده (خطبه ۵۷ نهج البلاغه):
«اما انه سیظهر علیکمم بعدی رجل رحب البلعوم، مند حق البطن، یأکل ما یجد، و یطلب مالا یجد، فاقتلوه و لن تقتلوه! ألا و انه سیامرکم بسبی و البراءه منی فاما السب فسبونی فانه لی زکاه و لکم نجاه، و اما البراءه فلا تبراوا منی فانی ولدت علی الفطره، و سبقت الی الایمان و الهجره»
ـ آگاه باشید که به زودی بعد از من مردی گشاده گلو و شکم بزرگ بر شما چیره می شود، می خورد آن چه را بیابد و طلب کند آن چه را نیابد، پس او را بکشید و گرچه هرگز نخواهیدش کشت.
ـ آگاه باشید که او شما را به دشنام دادن و بیزاری جستن از من دستور می دهد، اما دشنام را بدهید که برای من سبب پاکی و علوّ مقام است و برای شما وسیله نجات و رهائی، و اما در مورد بیزاری جستن، از من بیزاری نجوئید که من بر فطرت اسلام تولد یافته ام و در ایمان و هجرت، به دیگران پیشی جسته ام …!
و از این کلمات جانگداز ضمن مظلومیت بسیار آن حضرت، از وضع آینده اسلام و فشار بر دوستان و شیعیان امام (ع) نیز خبر داده و به عنوان یکی از خبرهای غیبی در تاریخ اخبار غیبیه امیر المؤمنین (ع) به ثبت رسیده و گویای دا منه وسیع تبلیغات دروغ و لکه دار کردن چهره های تابناک و اصیل اسلام به وسیله خبرهای جعلی که مورد بحث ما بود نیز می باشد.
تازه آن چه گفته شد درباره خود معاویه بود که سعی می کرد تا حدودی ظواهر اسلام را حفظ کند، و پس از وی کار بی دینی و بی بند و باری و دشمنی با رسول خدا و قرآن و اسلام به جائی کنید که یزید بن معاویه وقتی نظرش به سر مقدس ابا عبد الله الحسین علیه السلام افتاد در حال مستی و غرور حکومت، آن اشعار معروف را سرود که پیغمبر و قرآن و همه چیز را انکار کرده و به باد مسخره گرفت و گفت:
لعبت هاشم بالملک فلا
خبر جاء و لا حی نزل
ولید بن یزید بن عبد الملک ـ یکی دیگر از این خاندان کثیف و خلفای بنی امیه ـ نیز به پیروی از او گفته است:
تلعّب بالخلافه هاشمی
بلا وحی أتاه و لا کتاب
فقل لله یمنعنی طعامی
و قل لله یمنعنی شرابی
و تدریجا کار به جائی رسید که این ها برای مردم سخنرانی کردند و در بخشنامه ها نوشتند که مقام خلیفه از مقام رسول خدا بالاتر است.
این حجاج بن یوسف ثقفی است که در کوفه سخنرانی کرد و در ضمن سخنرانیش در مورد کسانی که به مدینه رفته و قبر رسول خدا را زیارت می کردند گفت:
«تبّاً لهم انّما یطوفون بأعواد و رمه بالیه هلّا طافوا بقصر امیر المؤمنین عبد الملک؟ الا یعلمون انّ خلیفه المرء خیر من رسوله؟»
مرگ بر این ها که به دور یک مشت چوب پوسیده می گردند؟ چرا به دور قصر امیر المؤمنین عبد الملک نمی گردند؟ مگر نمی دانند که خلیفه هر کس بهتر از فرستاده و رسول او است؟!!!
و در نامه ای که به عبد الملک می نویسد می گوید:
«ان خلیفه الرجل فی اهله اکرم علیه من رسوله الیهم و کذلک الخلفاء یا امیر المؤمنین أعلی منزله من المرسلین….».
براستی که خلیفه مرد در میان خاندان او گرامی تر از فرستاده او است، و به همین نسبت خلفاء ای امیر المؤمنین منزلت و مقامشان از مرسلین برتر است.
و این خالد بن عبد الله قسری ـ یکی دیگر از جیره خواران کثیف این خانواده است ـ که در مکه سخنرانی کرد و گفت:
«… و الله لو أمرنی ان انقض هذه الکعبه حجرا حجرا لنقضتها، و الله لامیر المؤمنین اکرم علی الله من انبیائه»
به خدا سوگند اگر عبد الملک به من دستور دهد سنگ های این خانه کعبه را یکی یکی بشکنم خواهم شکست و به خدا سوگند امیر المؤمنین ـ عبد الملک ـ در پیشگاه خدا گرامی تر از پیمبران و انبیاء او هستند!!
و این هم ولید بن یزید یکی از این خلفای بی آبرو و دائم الخمر است که گویند: از جام و ظرف سیراب نمی شد و حوضی برای او ساخته بودند و آن را پر از شراب می کردند، و ولید لخت می شد و خود را در آن حوض می انداخت و آن قدر می خورد که نقص در حوض شراب پدید می آمد، و همین ولید روزی به قرآن تفأل زده و آن را گشود و این آیه آمد:
«و استفتحوا و خاب کل جبار عنید، من ورائه جهنم و …»
ولید که آن را بر خود منطبق می دید عصبانی شد و قرآن را در گوشه ای نهاد و تیر و کمان خود را خواسته و قرآن کریم را هدف قرار داده آن را پاره پاره کرد و این دو شعر را نیز گفت:
تهددّنی بجبّار عنید
فها أنا ذاک جبّار عنید
اذا ما جئت ربک یوم حشر
فقل یا رب مزقنی الولید!
باری اسلام عزیز در طول قریب به ۸۰ سال در دست چنین زمامدارانی قرار گرفت که هر چه خواستند با این آئین مقدس و اخبار و روایات انجام دادند.
و به راستی معجزه ای از این بالاتر نیست که با این همه احوال، این همه فضائل از علی بن ابیطالب ع به دست ما رسیده! نهج البلاغه امیر المؤمنین (ع) به دست ما رسیده! حدیث غدیر، و حدیث طیر و حدیث منزله، وحدیث یوم الدار … و آن همه احادیث جالب که درباره آن حضرت از رسول خدا (ص) نقل شده با آن همه اسناد و روایات صحیحه به دست ما رسیده…!
و شما فکر نکنید که بنی عباس مثلاً بهتر از این ها بودند، زیرا در اصل عدوات با بنی هاشم و علویان همه یکسان بودند، و در فسق و فجور و شراب خواری هم بنی عباس دست کمی از بنی امیه نداشتند با این تفاوت که این ها قدری بیشتر حفظ ظاهر می کردند، و نسبت به شخص پیغمبر اسلام نیز جسارتی روا نمی داشتند، مگر متوکل عباسی نبود که مردی را به خاطر روایت یک حدیث در فضیلت امیر المؤمنین (ع) هزار تازیانه زد! و زبان «ابن سکیت» را که حاضر نشده بود فرزندانش را بر حسنین علیهما السلام ترجیح دهد از بیخ برید! و دستور ویران کردن قبر امام حسین (ع) و دست و سر بریدن زائران آن حضرت را صادر کرد! و یا اجداد او نبودند که آن همه سادات فرزند امام حسن و علویان را سر بریدند و یا زندان ها را بر سرشان خراب کردند و … و هزاران جنایات دیگر؛
و بالاخره در این جهت با هم شرکت داشتند که از نقل فضائل امیر المؤمنین (ع) و نزدیکان آن حضرت و مدایح آنان به شدت جلوگیری می کردند، و به جای آن برای خود و اجداد خود فضیلت تراشی کرده و بازرگانان حدیث و حدیث سازان را می خریدند…
و از این رو است که می بینیم ابوسفیان جنایتکاری که پیمان بسته بود تا جلوی پیشرفت اسلام را به هر نحو که می تواند بگیرد و روزی که عثمان به خلافت رسید در اطاقی که بنی امیه در آن بودند نگاهی به اطراف کرده، گفت: آیا بیگانه ای در میان شما نیست؟ گفتند: نه، آن گاه گفت:
«ای فرزندان امیه … این حکومت را مانند چوگان بازی به چنگ گیرید… به آن کسی که ابوسفیان سوگند یاد می کند پیوسته همین را برای شما آرزومند بودم … و باید بچه های شما آن را به ارث دست به دست رسانند…» و روزی بر قبر حمزه سید الشهدا گذر کرد و پای خود را به قبر حمزه زد و گفت: ای ابا عماره آن چه را دیروز ما بر سر آن به روی هم شمشیر می کشیدیم، اکنون در دست بچه های ما قرار گرفته که بدان بازی می کنند…
چنین منافق بی دینی با آن همه لشکر کشی ها و پول هائی که برای نابود کردن اسلام خرج کرد و آن همه توطئه ها، به عنوان یک مسلمان و صحابی پیغمبر در تاریخ معرفی شده … و یا عباس بن عبد المطلب به عنوان مشاور رسول خدا و مدافع آن بزرگوار، حتی در شب عقبه و بیعت مردم مدینه با رسول خدا نامش در تاریخ ذرک شده با اینکه مسلما در آن موقع مشرک بوده و در سلک مشرکان می زیسته، و در جنگ بدر از سرکردگان لشکر شرک و جیره دهندگان آن ها بوده…
اما جناب ابوطالب به جرم اینکه پدر امیر المؤمنین (ع) بوده با آن همه حمایت بی دریغی که از رسول خدا در سخت ترین شرایط کرده و با آن همه کلمات و اشعار بسیاری که از او به ما رسیده و صریحا به نبوت پیغمبر اسلام اعتراف کرده و دیگران را نیز به ایمان و دفاع از آن حضرت دعوت کرده، و سه سال تمام برای پیشرفت اسلام در شعب ابی طالب سخت ترین شرائط زندگی را بر خود، و قبیله اش تحمل رکده و در برابر همه سختی ها به منظور انجام این هدف مقدس مقاومت کرد .. ـ نعوذ بالله ـ مشرک از دنیا رفته،و تا زانوانش در آتش قرار دارد که مخ سرش از حرارت آن آتش می جوشد .. و یا به گفته برخی دیگر تا دم مگر ایمان نیاورده بود و لحظات آخر عمر برای دلخوشی رسول خدا فقط یک کلمه بر زبان جاری کرد که همان سبب خوشحالی رسول خدا گردید و فرمود: راضی شدم و سپس از دنیا رفت..
و یا جعفر بن ابی طالب برادر امیر المؤمنین (ع) به همین جرم که برادر آن حضرت بوده با آن همه فضیلت و بزرگواری که پیغمبر فرمود: در بهشت با فرشتگان پرواز می کند … و آن سخنرانی شجاعانه و جالب را در محضر نجاشی می کند و سبب اسلام نجاشی و جمعی دیگر می شود، و در برابر داهیه عرب یعنی عمرو بن عاص حیله گر ـ که در خدعه و نیرنگ و شیطنت نظیر نداشت ـ نقش او را خنثی کرد…
این گونه مورد بی مهری این راویان قرار می گیرد، و برای خدشه دار کردن همان سخنرانی تاریخی آن را مخدوش دانسته، و یا در جنگ موته او را امیر دوم لشکر دانسته و …
همه این حق کشی ها انگیزه ای جز همین ارتباط و پیوند اینان با علی علیه السلام نداشته و همانگونه که گفته شد این بزرگان اسلام و تاریخ جرمی جز همین نزدیکی با امیر المؤمنین نداشته اند و همه آن فضیلت تراشی ها و جعلیات نیز درباره امثال ابو سفیان و عباس و وابستگانشان دلیلی جز همان جایزه دادن به اینان و شخصیت تراشیدن در برابر این خاندان نداشته باشد …!
و گرنه کدام متتبع خبیر و دانای احوال تاریخی است که باور کند ابو هریره ای که به گفته مورخین در سال هفتم هجرت مسلمان شد (۵۳۷۴» حدیث از رسول خدا نقل کند. اما به گفته همان مورخین علی بن ابیطالب که از آغاز بعثت و بلکه سال ها قبل از بعثت در خانه رسول خدا و در کنار آن حضرت بوده و به شهادت تاریخ نخستین مسمان از جنس مردان به رسول خدا ـ صلی الله علیه و اله و سلم ـ بوده. و در تمام سفرها و جنگ ها جز تبوک و یکی دو سفر کوتاه دیگر همراه آن بزرگوار بوده … و کمتر شب و روزی اتفاق می افتاد که ساعتی و یا ساعت ها در کنار پیغمبر نباشد … وتا آخرین دقایق زندگی آن حضرت در کنار بستر آن حضرت بود… و طبق نقل صحیح در حالی که سر رسول خدا در دامن علی علیه السلام بود از دنیا رحلت فرمود … و با آن علاقه ای که پیغمبر داشت تا دانستنی ها را به علی علیه السلام یاد دهد.. و با ن حافظه و عشق و علاقه وافر و نبوغ خارق العاده ای که علی علیه السلام برای فراگیری علوم و حدیث داشت… تا آن جا که به گفته شیعه و سنی رسول خدا در باره اش فرمود: «انا مدینه العلم و علی بابها» آن وقت با تمام این احوال این علی بن ابیطالب به گفته همان مورخین ۵۸۶ حدیث از رسول خدا نقل کرده.
یعنی یک دهم کسی که به جای بیست و سه سال علی علیه السلام فقط سه سال با پیغمبر بوده و آن هم سه سالی که در هیچ سفر جنگی و در غیر سفر جنگی نامی از او دیده نمی شود، و سه سالی که نصف بیشتر آن را رسول خدا در سفرهای جنگی و غیر جنگی همچون تبوک و سفر حجه الوداع و جنگ حنین و جنگ طائف و دیگر سفرهای طولانی گذراند.
آیا جز غرض ورزی و عناد نسبت به آن حضرت، و جعل و تزویر و دروغ نسبت به دیگران وجه دیگری برای این آمار وجود دارد؟!
و ما عین عبارت «ذهبی» را که در کتاب «شذرات الذهب» ابن عماد حنبلی نقل شده بدون شرح و توضیح برای شما نقل می کنیم تا در مورد دیگران نیز این نسبت را خودتان بسنجید و غرض ورزی ها و حق کشی ها و جعل و تزویرها را طبق همان معیار و نمونه هائی که ما گفتیم دریاببد و خودتان حدیث مفصل را از این مجمل بخوانید.
«قال الحافظ الذهبی: المکثرون من روایه الحدیث من الصحابه رضی الله عنهم اجمعین: ابو هریره، مرویاته خمسه الآف و ثلاثمأه و أربعه و سبعون، ابن عمر الفان و ستمأه و ثلاثون، انس الفان و مأتان و سته و سبعون، عائشه الفان و مأتان و عشر. ابن عباس الف و ستمأه و سبعون، جابر الف و خمسأه و اربعون، ابو سعید الف و مأه و سبعون، علی خمسمأ و سته و ثمانون …»
و ابن عماد این قسمت را در همان داستان مرگ ابوهریره ذکر کرده و همان جا دنباله این قسمت در تاریخ اسلام ابوهریره می نویسد:
«أسلم عام خیبر سنه سبع…»
اکنون با این ترتیب شما خود قضاوت کنید که ما می توانیم بدون تحقیق و بررسی هر خبر و روایتی که در کتاب ها نقل شده بپذیریم، و آن را پایه اعتقاد فکری و خط مشی زندگی خود و دیگران قرار دهیم اگر چه راوی آن صحابه پیغمبر و همان مسلمانان صدر اسلام باشند و آیا صحابی بودن پیغمبر نیز می تواند در ردیف ملاک های دیرگی که ذکر کردیم ملاکی برای صحت خبر و روایت راوی آن باشد…!
و این ملاکی است که جمعی از برادران اهل سنت آن را نیز در ردیف ملاک های دیگر قرار داده اند و ما ناچاریم ذیلا درباره این ملاک نیز قدری توضیح دهیم.
ادامه دارد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *