آیت الله منتظری
اثبات وجود صانع
• با پوزش از حضرت آیت الله العظمی منتظری و خوانندگان گرامی، این قسمت از مقاله که مربوط به بحث شماره گذشته است، در مونتاژ اشتباه شده بود، لذا با پوزش مجدد دوباره متن آن را عینا نقل می کنیم:
۲- محدث بودن همه موجودات
اگر خداوند شبیه یکی از ماها بود پس همانگونه که ما محدثیم، خدا هم باید محدث باشد، حال اینکه خدا محدث نیست پس شبیهی در عالم ندارد. این در حقیقت یک قیاس استثنائی است.
«لو کان الله تعالی شبیها باحد الموجودات لکان محدثا لکنّه لیس بمحدث فلیس شبیها بالموجودات»
محدودیت موجدات:
اگر خدا شبیه ما بود مثل ما محدود می شد به این مضمون حدیثی از حضرت امیر المؤمنین (ع) است و مرحوم مجلسی آن را شرح داده است.
کافی از حضرت نقل می کند….
قسمت چهارم
بسم الله الرحمن الرحیم
«مستشهدٌ بحدوث الأشیاء علی ازلیته و بما وسمها به من العجز علی قدرته».
خداوند طلب گواهی می کند به وسیله حادث بودن اشیاء، بر ازلیت خود و به نشان ناتوانی که برای اشیاء قرار داده بر قدرت و نیرومندی خود.
مستشهد از باب استفعال به معنای طلب است یعنی خداوند طلب شهادت می کند به وسیله حادث بودن اشیاء بر ازلیت خود. این جمله را در حقیقت تکرار همان جمله گذشته است که فرمود: «الدال علی قدمه بحدوث خلقه»« ولی به تعبیری دیگر، و فایده این تکرار، تأکید است.
فواید تکرار:
در قرآن هم تکرار زیاد شده است. اگر به سوره «الرحمن» بنگرید می بینید چندین بار جمله «فبأی آلاء ربکما تکذبان» تکرار شده است. آری! به قدری بشر فراموشکار است که باید جمله ای را چندین بار تکرار کنند و به او تلقین نمایند تا در مغز او فرو رود و بر او تأثیر گذارد. شاید فلسفه تکرار عبادات زبانی و عملی، همان تلقین به روح انسان باشد که خدا را از یاد نبرد. ما که روزی ۱۰ بار وظیفه داریم سوره حمد را تکرار کنیم برای این است که باورمان بیاید: خدا مالک روز جزاست و باید تنها او را پرستش کنیم و از او استمداد نمائیم. و بدون شک تکرار گفتار در انسان مؤثر است.
این جمله هم مضمون همان جمله سابق الذکر است که با عبارتی لطیف تر تکرار شده است.
حدوث اشیاء دلیل بر ازلیت خدا است:
ازلی ـ همانگونه که عرض شد، آن است که اول ندارد. حدوث، وجود بعد از عدم است یعنی موجودات نبودند و بود شدند. من و شما هم نبودیم و بعد موجود شدیم، حال که موجود شده ایم، با آن فطرتی که داریم باورمان نمی آید که بدون علت و به خودی خود وجود پیدا کرده ایم بلکه می گوئیم هر حادثی محدث می خواهد، پس لابد ما هم توسط محدثی واجب الوجود حادث شده ایم.
چراغ که روشن شد، هیچ کس نمی گوید: این بدون علت روشن شده است بلکه در پی علت می گردند، تا این که می یابند که چراغ با سیم متصل به برق است و با زدن کلید برق، روشن می شود، پس تا علت وجود نداشته باشد معلول موجود نمی شود. و اگر چراغ روشن نشد می گویند در علت خللی رخ داده و دنبال آن می گردند این مطلبی است طبیعی و فطری برای بشر. در این جمله می خواهد بفرماید: خود موجودات گواهی می دهند بر ازلیت خداوند.
گواهی دادن موجودات:
در قرآن کریم می فرماید: «و ان من شیء الا یسبّح بحمده و لکن لا تفقهون تسبیحهم» هیچ موجودی نیست مگر اینکه تسبیح پروردگار می کند و لی شما تسبیح موجودات را نمی فهمید. همه موجودات دارای شعور هستند هر موجودی به هر اندازه از وجود بهره دارد به همان اندازه از علم و شعور بهره دارد.
جمله ذرات زمین و آسمان با تو می گویند روزان و شبان
ما سمیعیم و بصیریم و هشیم با شما نامحرمان ما خامشیم
سنگریزه اگر سخن بگوید، ما نمی شنویم ولی گوش داودی آن را به خوبی می شنود. روز قیامت اعضا و جوارح ما حرف می زنند و بر علیه ما گواهی می دهند، و آن جا اگر ما اعتراض کنیم که چرا بر علیه ما شهادت می دهید، پاسخ می دهند: «انطقنا الله الذی انطق کل شیء» خدائی که همه چیز را به زبان آورده، ما را هم به زبان آورده.
بنابراین، ممکن است مراد از استشهاد خداوند همین باشد که از خود موجودات طلب شهادت می کند ولی ما شهادت آن ها را درک نمی کنیم و ممکن است این باشد که خداوند از عقل و خردهای ما طلب گواهی می کند و یا اینکه خود حادث بودن اشیاء، طبیعتاً گواه است بر ازلیت باری تعالی و باصطلاح شهادت تکوینی است.
ناتوانی مخلوقات
در بخش دوم همین جمله می فرماید: و همچنین به علامت و نشان ناتوانی که بر پیشانی اشیاء مهر کرده گواهی می طلبد بر قدرت و نیرومندی خویش، یعنی عجز و واماندگی مخلوقات بالاترین دلیل بر قدرت لایزال قادر متعال است.
العجز: عدم القدره عمّن من شأنه أن یکون قادرا
نسبت عجز به قدرت، نسبت عدم و ملکه است، یعنی عجز را نمی توان به دیوار ـ مثلاً ـ نسبت داد زیرا در توان دیوار چیزی نیست که عجز بر آن صدق کند ولی نسبت به انسان که می تواند قدرت داشته باشد، عجز کاملا صدق می کند. راستی انسان چقدر می تواند عاجز باشد؟ً خوب است به قرآن بنگریم که منتهای عجز و ناتوانی را برای انسان مثل می زند:
«ان الذین تدعون من دون الله لن یخلقوا ذبابا و لو اجتمعوا له»
همانا اینان که بدون خدا برای آن ها دعوت می کنید (و توانائی برایشان قائلید) نمی توانند یک مگس را بیافرینند (بدون اینکه از خدا مایه گذارند) هر چند همه آن ها برای این کار مجتمع شوند. تازه آن قدرت مختصری هم که انسان دارد، از نعمت های الهی است. اگر مختصر توانائی در بازوی انسان یافت شود از خدا است، اگر در چشمش بینائی هست از خدا است و اگر هواپیما یا هر چیز پیچیده ای را درست می کند از نیروی فکر استمداد می کند که فکر را هم خدا آفریده است.
وسم: به معنای داغ نهادن است. در آن زمان، برای اینکه گوسفندها علامتی داشته باشند، آن ها را داغ می کردند این جمله حضرت، کنایه از علامت و نشان است. خداوند داغ عجز و ناتوانی را بر پیشانی موجودات زد تا اینکه بدانند، هیچ قدرتی جز قدرت لایزال او نیست. هر کس در ذات خودش احساس عجز می کند و خود نیازمند به قدرت مطلقه ای است که او عین هستی و عین قدرت است.
علی قدرته: متعلقه به «مستشهد» است.
«و بما اضطرّها الیه من الفناء علی دوامه».
و همچنین خداوند بر بقا و دوام خود گواهی می طلبد از راه نابود شدن
اشیاء که نسبت به آن مجبور و ناچارند.
نابودی اشیاء و همیشگی خداوند
آری! خداوند از عقل من و شما گواهی می طلبد به آنچه ناچار کرده است موجودات را بر فنا و نابودی. هر کس میل دارد زنده و جاوید بماند، غذاهای خوب می خورد، پزشک مخصوص برای خود تهیه می کند و با کوچکترین آثار بیماری به اروپا و آمریکا برای درمان مسافرت می کند ولی خواه ناخواه هرگاه اجلش رسید بدون یک لحظه تأخیر و تقدیم می میرد و از دنیا می رود و هیچ چاره ای هم ندارد، یعنی برای یک آن هم که شده است نمی تواند خود را از مرگ برهاند. این خود بهترین دلیل بر همیشگی و دوام خداوند است که اشیاء را ناچار به نابودی می کند و خود حی و قیوم، دائم و باقی است.
«واحد لا بعدد»
خداوند یک است ولی نه به شمارش.
هستی نامتناهی محدود نیست:
در جلسات گذشته بیان کردیم که: آن حقیقتی که با ضد خودش ترکیب نشده باشد غیر متناهی است و در آن «دو» فرض نمی شود. اگر ما یک وجود و هستی داشته باشیم که فقط هستی باشد و نیستی در آن راه نداشته باشد آن هستی غیر متناهی است و او ذات باری تعالی است او هستی غیر متناهی است، و نیستی در آن راه ندارد.
هستی من و شما است که محدود است و دارای هزاران نیستی می باشد. تمام هستی های عالم وجود، جلوه های ذات خداوندند و امیخته با نیستی هستند ولی هستی غیرمتناهی که فقط هستی است یکی بیشتر فرض نمی شود زیرا اگر دو باشد هر کدام محدود و متناهی می شود زیرا در این فرض این کمال آن را ندارد و آن کمال این را، این یک حد خاص دارد و آن حدی دیگر،این دارای یک هستی است که ان دیگری دارای آن نیست. پس هر دو محدود می شوند.
خدا یکی است ولی مراد از این یک، واحد اعداد نیست. برای اینکه مطلب روشن تر شود، حدیث جالبی درباره واحد بودن خداوند نقل می کنیم:
اقسام واحد:
شیخ صدوق در کتاب «توحید» نقل می کند: در جنگ جمل، یک نفر اعرابی روبه روی حضرت امیر ع ایستاد و عرض کرد: یا امیر المؤمنین: أتقول ان الله واحد؟
ای امیر مؤمنان: شما می فرمائید خدا یکی است؟
فحمل الناس علیه، قالوا: یا اعرابی أما تری ما فیه امیرالمؤمنین من تقسیم القلب؟
مردم بر او حمله ور شدند که ای اعرابی! نمی بینی دل حضرت تقسیم شده؟ یعنی در میدان جنگ، فکر حضرت هزار جا است. اکنون وقت نبرد و کارزار است و دشمن در پیش، این چه سئوالی است که می کنی؟
فقال امیر المؤمنین: «دعوه، فان الذی یریده الأعرابی هو الذی نریده من القوم!».
حضرت فرمود: بگذارید حرفش را بزند! آنچه او می پرسد همان چیزی است که ما از این جمعیت می خواهیم. در این فراز، حضرت درس بزرگی دادند و آن اینکه: سئوال و بحث علمی، خصوصاً آن چه راجع به عقاید است، زمان و مکان نمی شناسد؛ در هر جا و هر وقت بود باید انسان کوشش کند چیزی یاد بگیرد و به علمش بیفزاید. برادران عزیزی که در جبهه جنگ هستید! ملاحظه کنید، حضرت امیر (ع) نفرمود: الآن وقت جنگ است، این صحبت ها چه معنی دارد؟ زیرا او جنگ را برای کشورگشائی نمی خواست، او می جنگید که توحید را در جهان پیاده کند، او می خواست با نبرد خود ریشه شرک را بسوزاند. هدف او از جنگ برپائی اسلام بود و بس، ما هم باید همین هدف را داشته باشیم که تنها این هدف ما را به احدی الحسنیین می رساند.
آری! حضرت می خواست بفرماید: اگر این جنگ فروزان، موحد و خداپرست بودند، بر خلاف مصالح اسلام و مسلمین، جنگ راه نمی انداختند و اجتماع مسلمین را به هم نمی زدند. لذا حضرت با خوشروئی و سعه صدر فرمودند: بگذارید اعرابی سئوالش را مطرح کند که ما از این قوم چیزی جز پاسخ مثبت به این سئوال نمی خواهیم.
آن گاه فرمود: «یا اعرابی ان القول فی ان الله واحد علی اربعه اقسام: فوجهان منها لا یجوزان علی الله عز و جل و وجهان یثبتان فیه».
اینکه می گوئیم خدا واحد است، چهار نوع فرض می شود که دو نوع آن باطل است و اطلاق آن بر خداوند جایز نیست و دو نوعش مثبت است و صحیح.
«فأما الذان لا یجوزان علیه فقول القائل: واحد یقصد به باب الاعداد»
آن دو جوری که بر خدا امکان ندارد، یکی این است که کسی بگوید: (یک) و واحد اعداد را قصد کند.
«فهذا ما لا یجوز لأن ما لا ثانی له لا ید خل فی باب الأعداد».
و این امکان ندارد زیرا چیزی که دو ندارد (دو برایش فرض نمی شود) داخل در باب اعداد نیست.
اولا: اعداد کم است و عرض است و بر خدا چیزی عارض نمی شود. ثانیاً: برای واجب الوجود «دو» فرض نمی شود. اگر بخواهیم حساب کنیم، چیزی از واحد شروع می شود که دومی هم برایش فرض شود و گفته شد که حقیقت هستی غیر متناهی، اصلا دو ندارد و اصلا دو در آن فرض نمی شود. بنابراین، واحدی که مبدأ أعداد است، نسبت آنگونه واحد به خداوند صحیح نیست.
«اما تری انه کفر من قال ثالث ثلاثه»
آیا نمی بینی آنان را که ثالث ثلاثه گفتند کافر شدند.
مسیحیان سه اقنوم قائلند: اب، ابن و روح القدس. و خدا را سومین اقنوم می پندارند. و این کفر است.
«و قول القائل: هو واحد من الناس یرید به النوع من الجنس، فهذا ما لا یجوز علیه لانه تشبیه، و جلّ ربنا عن ذلک و تعالی.»
و دیگر اینکه کسی بگوید او واحدی از مردم است و مرادش یک نوع از جنس باشد و این هم بر خدا جایز نیست زیرا تشبیه می شود و خدا منزه است از آن.
واحد نوع و واحد جنس
مراد از نوع این است که مثلا کسی بگوید: زید واحد من الناس، یعنی زید یک واحدی از بشر است. در اینجا انسان «نوع» است که دارای افرادی است و یک فردش زید است. یا اینکه می گوئیم: «انسان واحد من جنس الحیوان» انسان یک فردی از جنس حیوان است. د راینجا معنای عامی را فرض می کنیم به عنوان «جنس» که دارای چند نوع است و انسان یکی از آن انواع است. و این هر دو (جنس و نوع) بر خدا ممکن نیست فرض شود زیرا اگر چیزی یک فرد از طبیعت باشد، لازمه اش مرکب بودن است. ما هر کدام یک فرد از انسانیم که انسانیت داریم و هر کدام نیز دارای عوارض مشخصه ای هم هستیم که این عوارض ما را از یکدیگر جدا می سازد، یا اینکه می گوئیم انسان حیوانیت دارد که جنسش است و فصلی هم دارد که همان ناطقیت است که او را از سایر حیوانات جدا می کند. پس واحد از نوع یا واحد از جنس سبب ترکیب می شود و خدا مرکب نیست. این که گفته شود خداوند یک فرد از یک نوع یا یک جنس است، در حقیقت تشبیه کرده است خدا را و ترکیب هم لازم می آید و خداوند منزه است از اینکه تشبیه شود یا مرکب باشد.
«و اما الوجهان الذان یثبتان فیه، فقول القائل: هو واحد لیس له فی الاشیاء شبه، کذلک ربّنا».
و اما آن دو صورت که در مورد خداوند صحیح استف یکی این است که کسی بگوید: او واحدی است که در تمام اشیاء شبیه ندارد. یعنی واحدی است که دو برایش فرض نمی شود. چنین است پروردگار ما.
«و قول القائل: انه عز و جل احدی المعنی، یعنی به أنه لا ینقسم فی وجود و لا عقل و لا وهم. کذلک ربنا عزوجل»
و همچنین است اگر کسی بگوید: خداوند، احد است، و مرادش این باشد که او به هیچ وجه قابل تقسیم نیست، نه در خارج و نه در عقل و نه در خیال. اینچنین است پروردگار ما.
معنای احد
احدی المعنی، یعنی ذاتش مرکب از دو حقیقت نیست، مثل انسان نیست که مرکب از حیوانیت و ناطقیت باشد تا ترکیب در ذاتش بیاید. احد یعنی ذاتش بسیط است و قابل انقسام نیست. خداوند جسم نیست که در خارج قابل انقسام باشد و جنس و فصل نیز ندارد یعنی اجزاء عقلیه هم ندارد که ترکیب شده باشد و حتی واهمه انسان هم نمی تواند خدا را تقسیم کند.
بنابراین، در این حدیث حضرت امیر «ع» به دو معنی اطلاق واحد را بر خداوند صحیح نمی دانند و دو معنی صحیح می دانند.
آن دو معنی که صحیح نیست، یکی واحد مبدأ أعداد است زیرا هر یکی در اعداد می تواند دو داشته باشد و همچنین ۳ و دیگر شماره ها، با این که دوم نسبت به خدا فرض نمی شود و محال است، وانگهی خدا عرض نیست.
آن قسمت دوم که صحیح نیست، این است که کسی بگوید خدا واحد از نوع یا واحد از جنس است. این هم نسبت به خداوند امکان ندارد زیرا لازمه اش ترکیب و تشبیه است و هر دو بر خداوند محال است.
و آن دو معنی که صحیح است، یکی واحد است به این معنی که دو برای آن فرض نشود. دیگر اینکه واحد است به این معنی که ذاتش بسیط است و دارای اجزاء نیست.