درسهائی از نهج البلاغه خطبه سی و سوم

ریاست یا خدمت؟
بسم الله الرحمن الرحیم
عبدالله بن عباس پسر عموی حضرت امیر«ع» و از اشخاصی است که در دستگاه حکومت حضرت بوده و گاهی از طرف ایشان به استانداری نیز منصوب می شده است، می گوید:
«دخلت علی امیرالمومنین (ع) بذی قار»
در ذی قار بر حضرت امیرالمومنین «ع» وارد شدم.
«و هو یخصف نعله»
در حالی (بر امام وارد شدم) که امام مشغول دوختن و وصله کردن کفشش بود. هنگامی که ابن عباس بر امام وارد می شود، اینطور در ذهنش گنجانده است که الان فرمانده کل قوا، امام و خلیفه مسلمانان مشغول مذاکره در مسائل مهم جنگ می باشند ولی آنگاه که می بیند امام «ع» در حال وصله زدن و دوختن کفش پاره اش می باشد، یکه خورده و به حالتی –تقریباً- معترضانه، به کار امیرالمومنین می نگرد.
پس از اینکه دوختن پارگیهای کفش تمام می شود، حضرت رو به ابن عباس کرده می فرماید:
«ما قیمه هذه النعل؟»
قیمت این کفش چند است؟
«فقلت: لا قیمه لها»
عرض کردم: هیچ ارزشی ندارد.
شیخ مفید که استاد سید رضی است و رتبه اش مقدم بر ایشان است، در کتاب «ارشاد» خودش که بسیاری از خطبه های حضرت را نقل کرده، در این خطبه این قسمت را افزوده است:
حضرت فرمود: حال که می گوئی قیمت ندارد، با اینکه قیمت ندارد، چند می ارزد؟
ابن عباس پاسخ می دهد: «کسر درهم» شکسته ای از درهم. یعنی یک درهم که به اندازه دوازده نخود و شش دهم نخود نقره است و مقداری از نصف مثقال بیشتر است، کفشهای حضرت اینقدر هم ارزش نداشته است.
«فقال علیه السلام: والله لهی احب الی من إمرتکم الا أن اقیم حقاً أو أدفع باطلا»
حضرت پاسخ فرمود: به خدا سوگند، این کفش نزد من محبوبتر است از حکومت بر شما مگر اینکه حقی را بر پا نمایم یا باطلی را از بین ببرم.
حضرت امیر «ع» با این سخن می خواست مطلبی را از ذهن ابن عباس بیرون ببرد که او خیال نکند، خلافت و حکومت، به خودی خود برای انسان ارزشی دارد. با این سؤال و جواب حضرت می خواست به او بفهماند که: خیال نکن من دل بستۀ به این ریاست و خلافت و حکومتم. این کفش های پاره –در هر صورت- رفع نیاز مرا می کند، اما حکومت بر شما جز مسئولیت و گرفتاری برای من هیچ ندارد.
اگر انسان چشم بصیرت داشته باشد، خود می داند چیزی که رفع نیاز او می کند خیلی باارزشتر و بهتر است از چیزی که باری بر دوش او باشد و مسئولیتی برای او به بار آورد.
آری! حضرت این واقعیت را به او می فهماند که این کفش با اینکه می گوئی بقدر یک درهم هم نمی ارزد ولی رفع نیاز مرا می کند، پس این کفش برای من محبوبتر و خوشایندتر است از حکومت و مقام مگر اینکه بتوانم از این مقام در اقامه حقی و از بین بردن باطلی استفاده نمایم.
ریاست، هدف نیست:
هیچگاه ریاست و مقام نباید برای انسان هدف باشد. ریاست جمهوری، نخست وزیری، استانداری، فرمانداری، ریاست ارتش و حتی ریاست یک اداره، اگر کسی به اینها به عنوان وسیله ای بنگرد یعنی استاندار مثلا هدفش این باشد در استان خودش به مردم خدمت کند، مشکلات آنها را بر طرف سازد، حقوق هموطنانش را تأمین کند، امنیت و آسایش را در آن منطقه برقرار نماید، برای رفاه مسلمانان تلاش کند، اگر این هدف باشد هم ارزش دارد و هم عبادت است و مورد توجه خدا است. مسئولین مملکتی آنگاه می توانند نزد خدا قرب پیدا کنند که پست را به عنوان مسئولیت بپذیرند و سعی کنند وظیفه خود را بهتر انجام داده، از عهده مسئولیت به نحو احسن بر آیند، اما اگر کسی پست را به عنوان هدف پذیرا شود، خیلی بد بخت است، زیرا دین خود را که از دست داده، در دنیا نیز نمی تواند چندان زندگی آرام و لذت بخشی داشته باشد، آن کس که بر مردم فخر بفروشد و بجای خدمت، مردم را از خود براند، نه دنیا دارد و نه آخرت. اینجا است که یک جفت کفش پاره وصله خورده بهتر و با ارزشتر است از چنین پست و مقامی.
حضرت امیر «ع» در جای دیگر از همین نهج البلاغه، در نامه ای به یکی از استاندارانش، چنین مرقوم می فرماید:
«ان عملک لیس لک بطعمه و لکنه فی عنقک امانه»
این پست و مقام برای تو طعمه نیست که از آن بهره ببری بلکه امانتی است که به دوش تو گذاشته شده است و باید در حفظ و نگهداری آن کوشا باشی.
هشدار به مسئولین:
اینجانب همواره به برادرانی که در پست ها هستند و از پیروان و علاقمندان حضرت علی «ع» می باشند، تذکر داده ام که این فرمایش علی «ع» را آویزه گوش خود قرار دهند من از تمام مسئولین بزرگ و کوچک، رؤسا، رئیس جمهور، نخست وزیر، استانداران، فرمانداران، فرمانداهان سپاه و فرماندهان ارتش و مدیران کل می خواهم که به مقام به عنوان هدف نگاه نکنند و بدانند که «هر که بامش بیش برفش بیشتر»
هر چه پست و مقامت بالاتر رود، وظیفه ات سنگین است.
واقعاً اگر انسان به پست و مقام به عنوان مسئولیت و وظیفه و بار سنگین نگاه کند، دیگر هیچ نگران نمی شود، اگر مقام را از او بگیرند چرا که این مقام جز مسئولیت و جوابگوئی هیچ ندارد، چه بهتر که از دست من برود و دیگری آن را متحمل شود. البته هر یک از این مقامها واجب کفائی می باشد و بر همه واجب است که آن را انجام دهند ولی اگر کسی به آن وظیفه پرداخت، از دیگران ساقط می شود مانند مرده مسلمانی که روی زمین افتاده است، بر همه واجب است که او را غسل دهند و کفن کنند و دفن نمایند پس اگر کسی این کار را کرد، از دیگران ساقط است. آیا شما که این مرده مسلمان را می بینید، اگر کسی این کارها را انجام داد و او را غسل داد و کفن کرد و نماز گزارد و دفن نمود، خوشحال نمی شوید که وظیفه شما ساقط شده است؟! این مقامها و ریاستها همین گونه اند.
اگر کسی ریاستی را پذیرفت و برای خدمت به جامعه رئیس جمهور یا نخست وزیر یا استاندار شد، قهراً ما باید خوشحال باشیم که این بار سنگین بر دوش ما قرار نگرفته است، مگر اینکه متصدیان نتوانند وظیفه خود را انجام دهند. پس آنجا که می بینیم حضرت امیر (ع) اعتراض می کنند برای این است که اشکالاتی به ذهن حضرت بوده، که مثلا فلان استاندار وظیفه خود را خوب انجام نمی دهد.
تمام شیعیان، طرفداران، پیروان و علاقمندان حضرت علی (ع) در هر پست و مقامی که هستند، باید این نکته را توجه کنند از پست و مقامشان به نفع اسلام و مسلمین استفاده کنند و وظیفه را خوب انجام دهند و از زیر بار مسئولیت بر آیند.
ای آقائی که رئیس یک اداره هستی و امضای تو برای یک بیچاره ارزش دارد، هیچ می دانی که این بیچاره ای که امروز به اداره مراجعه کرده است، یک روز کارش را رها کرده است، به اینجا آمده است و تو ای آقای مسئول اداره، در ظرف یک دقیقه می توانی کار او را انجام دهی، و فردا او می تواند به سر کارش بر گردد، هم به اقتصاد کشور خدمت کند و هم به زن و بچه اش خدمت نماید، پس تو با یک دقیقه صرف وقت، در حقیقت به اقتصاد کشور خدمت کرده ای،
پس وظیفه ات را انجام بده و در کارت اهمال نکن. دردی تنها به این نیست که سر گردنه، با اسلحه مردم را بدزدند، بلکه دزدی از وقت نیز همانگونه است.
کسی که اداره ای را اشغال کرده و موظف است ۸ ساعت در آنجا کار کند، اگر یک ساعت از اولش بزند، یک ساعت هم از آخرش بزند، یک ساعت هم به اسم نماز خواندن مردم را پشت در معطل کند، دزد است، آن هم چه دزدی؟ «ذنب لایغفر» گناهش بخشوده نیست.
اگر وقت اداره را صرف تلفن زدن بکنی، هر چند مختصر، مثلا به منزلت تلفن کنی که برای نهار چیزی تهیه کنید! اگر این سبب شود که کار بیچاره ای تأخیر بیفتد، این خودش گناه است ودزدی است. البته اگر مراجعه کننده ای نداری، و حق تلفن کردن از اداره هم داری، در آن صورت اشکال ندارد. ولی آنگاه که مردم پشت در ایستاده اند و برای هر کدام، اگر یک دقیقه وقتت را صرف کنی به سر کار خود می روند و به تولید کشور خدمت می کنند، اگر چنانچه اینها را معطل کنی (حتی برای یک تلفن زدن) دزدی از وقت کرده ای و تو که اجیر ملتی و از حقوق این مردم استفاده می کنی، بزرگترین خیانت را به آنها کرده ای. شیعه علی بودن این نیست که آرزوی زیارت کردن حضرت علی «ع» را بکنی و در عمل پیرو آن حضرت نباشی!
ثم خرج فخطب الناس فقال:
از آن پس (از خیمه) خارج شد و مردم را مخاطب قرار داد (و برای آنها سخنرانی کرد) و چنین فرمود:
هدف بعثت:
«ان الله بعث محمداً صلی الله علیه و آله، ولیس احدٌ من العرب یقرأ کتاباً و لا یدَّ عی نبوه».
خداوند بر انگیخت حضرت محمد (ص) را در وقتی که هیچ یک از عرب کتابی نمی خواند و ادعای پیامبری نمی کرد.
در آن زمان، نوعاً عرب ها سواد نداشتند و کتابی نمی خواندند ولی شاید مراد از کتاب در اینجا، کتاب آسمانی باشد یعنی عربها با دین و آئین کاری نداشتند و بیشتر بت پرست بودند مگر برخی یهودیان و مسیحیان ولی در هر صورت تورات و انجیل آنها هم خالص و بی غل و غش نبوده بلکه تحریف شده بود، بنابراین، در حقیقت کسی کتاب آسمانی در دست نداشت. از آن گذشته مدعی نبوت هم نبودند و اصلاً بحث از پیامبری و نبوت در بین نبود، هر چه بود سخن از «لات و هبل و عزّی» بود.
«فساق الناس حتی بوّأهم محلّتهم»
پیامبر اکرم (ص) مردم را (به سوی خدا) سوق داد و آنان را به جائی که باید برسند رساند.
خداوند مردم را نیافریده است که در برابر لات و هبل و عزّی و دیگر بتها کرنش کنند بلکه آنان را خلق کرده که به کمال برسند، به حقایق عالم وجود پی ببرند، پیامبر اکرم مردم را از گمراهی و سر در گمی نجات داد و به منزلگاه خودشان رساند.
«بوّاهم: جا داد آنها را
محتلهم: یعنی آن جائی که باید نازل شوند و منزل گیرند. محله اسم مکان است از ماده حلول و حلول یعنی نازل شدن. در قرآن آمده است : «تحل قرباً من دارهم» نزدیک منزلشان جای می گیرد و نازل می شود.
«و بلغهم منجاتهم»
و آنان را به محل نجاتشان رسانید.
دین اسلام را برای آنها آورد: توحید و نبوت و معاد و اخلاق حسنه اسلامی را به آنها یاد داد. و همین سبب نجاتشان شد.
منجات: اسم مکان است یعنی محل نجات.
بلغهم: رسانید آنها را
«فاستقامت قناتهم و اطماًنت صفاتهم»
سر نیزه آنان مستقیم شد (نیرومند و مقتدر شدند) و سنگ زیر پایشان محکم شد (از حالت تزلزل در آمدند و آرامش یافتند.)
استقامت: مستقیم و محکم شد.
قناتهم:قنات به معنای سر نیزه است.
استقامت قناتهم: کنایه از این است که مقتدر و نیرومند شدند. این چند نفر عربی که همواره مورد ظلم و ستم قرار می گرفتند، اسلام آنچنان قدرت و نیرویی به آنان داد که شرق و غرب، ایران و روم مطیع و مسخر آنها شدند. در ظرف سی چهل سال دین اسلام آنچنان سلطه و قدرتی پیدا کرد که این ملت عقب افتاده و بی سواد و وحشی، از تمام ملتهای جهان متمدن تر و مترقی تر شدند.
پیامبر اکرم (ص) آنان را به جائی رساند که حکومت کسری و قیصر در برابر آنها شکست خورد.
«اطمأنت: مطمئن شد و آرامش پیدا کرد.
صفاتهم: صفات مفرد است و ربطی به صفات (جمع صفت) ندارد. صّفات، سنگ صاف را گویند.
اطمانت صفاتهم: کنایه از این است که اوضاع متزلزل آنان محکم و قابل اطمینان شد.
عرب در زندگی آرامش نداشت. بی جهت به همدیگر حمله می کردند، غارت می کردند، همدیگر را می کشتند و هیچ وقت آرامش خاطر نداشتند ولی به برکت اسلام آن جنگ ها و زد و خوردهای جاهلیت از بین رفت و جای پایشان محکم شد و حالت تزلزل و اضطراب مبدل به آرامش و آسایش شد.
همگامی علی «ع» با پیامبر «ص»:
«اما والله ان کنت لفی ساقتها، حتی تولّت بجذا فیرها»
بخدا قسم من از آنها بودم که لشکر (کفر) جاهلیت را متفرق می کردم تا اینکه جاهلیت پشت کرد و به تمام وجود مغلوب شد.
حضرت می خواهد بفرماید: من هم در این جهت سهم به سزائی داشتم، در همه جا پا جای پیامبر می گذاشتم، جاهلیت و بد بختی را برطرف ساختم و به جایش اطمینان و آرامش آوردم.
ساقتها: ساقه، قسمت عقب لشگر را می گویند و این کنایه از این است که همواره من از پشت لشگر جاهلیت راه می افتادم که لشگر را از بین ببرم.
ارتش پنج قسمت داشته است: ۱-مقدمه الجیش، قسمت جلودار لشگر. ۲-میمنه، طرف راست ۳-میسره، طرف چپ ۴-قلب، وسط لشگر ۵-ساقه، قسمت عقب لشگر.
ساقه: جمع سائق یعنی راننده مانند قائد که جمعش قاده است. و ساقه لشگر به آنهائی می گویند که لشگر را می رانند، پس نقش مهمی را ایفا می کنند. البته در اینجا، حضرت نمی خواهند بگویند که من جزو ساقه ارتش کفر بودم بلکه: من در عقب این لشگر، آنها را می راندم که متفرق شوند و به جای آنها حقیقت بیاید.
إن: مخففه از مثقله است، پس اینجا انَّ است، نه اینکه ان شرطیه باشد.
ان کنت: یعنی همانا من بودم
تولّت: پشت کرد و فرار نمود.
حذافیر: جمع حذفور به معنای جانب است. بحذافیرها یعنی به تمام وجود و همه جوانب و اطراف.
«ماضعفت و لا جبنت»
هیچگاه ناتوان نشدم و هیچ وقت ترس در دلم پیدا نشد.
هدف جنگ:
«و ان مسیری هذا لمثلها»
و این مسیری که امروز (در جنگ جمل) پیش گرفته ام، مانند همان مسیری است که (در جنگهای صدر اسلام برای پیروزی اسلام) داشتم.
همانگونه که در تمام جنگهای صدر اسلام، برای پیاده شدن اسلام فعالیت می کردم، امروز که به جنگ جمل می روم با اینکه طرف مقابل –در ظاهر- مسلمان است ولی هدف من همان هدف گذشته است خیال نکنید که من در جنگ جمل –و پس از آن صفین و نهروان- شرکت می کنم، برای این است که می خواهم پایه های حکومتم را محکم کنم! هدف من تنها پیاده شدن حق و از بین بردن باطل است. من همان آدمی هستم که در آن جنگها بخاطر پیاده شدن اسلام می جنگیدم، امروز هم برای پیاده شدن اسلام و جلوگیری از فتنه می جنگم. با این که این جنگ –در صورت ظاهر- با جنگهای صدر اسلام تفاوت دارد و طرف مقابل عده ای از مسلمانان است ولی اگر آنجا، هدف از بین بردن باطل بود، اینجا هم همان هدف را دنبال می کنم.
آری! همان گونه که حضرت امیر «ع» بر علیه ستمگران قیام کرد، ما هم امروز بر علیه صدام و صدامیان باید قیام کنیم و طغیانگران و ستمگران را از بین ببریم.
«فلا بقرنَّ الباطل حتی یخرج الحق من جنبه»
بدانید که من باطل را قطعاً خواهم شکافت تا اینکه حق را از پهلوی آن بیرون کشم.
حضرت، حق را در اینجا اینچنین تشبیه کرده که گویا حیوانی آمده و در گرانبهائی را بلعیده است، در اینجا شکم حیوان را باید پاره کرد تا آن درّ گرانبها بیرون آید. امروز که حق و حقیقت با خرافات و باطلها آلوده شده و در هم آمیخته، باید این باطلها را شکافت و فتنه ها را از بین برد تا اینکه حق و حقیقت ظاهر و آشکار گردد.
لأبقرن: می شکافم. لأنقبنَّ هم گفته شده و معنایش این که سوراخ می کنم.
«مالی و لقریش»
مرا با قریش چه کار؟ قریش از من چه می خواهد؟
«والله لقد قاتلتهم کافرین و لأقاتلنهم مفتونین»
به خدا قسم با آنان جنگیدم هنگامی که کافر بودند و امروز با آنان می جنگم و مبارزه می کنم برای اینکه فتنه و فساد را براه انداخته اند.
آنگاه که قریش بت پرست وکافر بودند، با آنان به پیکار برخاستم و جنگیدم و امروز هم با آنان می جنگم و مقاتله می کنم برای اینکه گرفتار فتنه شده اند و فساد می کنند.
«و انی لصاحبهم بالأمس کما انا صاحبهم الیوم»
من همان کسی هستم که دیروز در برابر آنها ایستادم همانگونه که امروز در برابر آنها ایستادگی می کنم.
«والله ماتنقم منا قریش الا ان الله اختارنا علیهم»
بخدا سوگند، قریش هیچ دشمنی با ما ندارد مگر اینکه خداوند ما را برای آنها برگزیده است.
ادامه دارد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *