سرگذشت های ویژه از زندگی امام (ره)

دکتر محمود بروجردی
آشنایی من باحضرت امام برمی گردد به آشنایی و دوستی پدرم با آن بزرگوار ،از وقتی که حضرت امام ۱۹ سال داشتند وپدرم ۱۶ سال باهم دوست بودند ،لذا تا آنجا که حافظه ام یاری می کند مسائلی را از ایشان به یاد دارم، مثلا در حدود سه سال عمرم بودکه نظافت و تمیز بودن امام همیشه زبانزد دوستانشان بود . هر وقت ایشان رامی دیدم ،هم از نظر لباس وهم ا زنظر سیمای ظاهری بسیار تمیز و نظیف بودند و نیز در کارهایشان با نظم و انضباط بودند .
قبل از اینکه افتخار وصلت با این بیت شریف راداشته باشم ،به مناسبت نزدیکی و دوستی دو خانواده با هم ، معاشرت زیاد داشتیم لذا گاهی که به اطاق امام می رفتم با اینکه انباشته از کتاب و کاغذ و یادداشت بود ،مع ذلک هر کاغذ یا یادداشتی را می خواستند فورا پیدامی کردند برای اینکه تمام آنها با نظم در جای مخصوص به خود بود . وقت شناسی ایشان نیز خیلی دقیق بود ،مکرر اتفاق می افتاد ، قبل از اینکه برای درس تشریف ببرند ،خدمتشان بودم که تا آخرین لحظات با کتاب سرو کار داشتند و همین که وقت درس می شد،بلافاصله بلند می شدند وبا سرعت عازم درس میشدند .
از ابتدای اختلافات و مسائلی که بین روحانیت و دولت پیش آمد من از نزدیک شاهد و ناظر قضایا بودم پافشاری حضرت امام درمسائلی که مربوط به احکام شرع بود به گونه ای بودکه هیچ کس حتی مراجع وقت به هیچ عنوان قدرت نداشتند ایشان را از نظرات خاص خودشان عدول بدهند .
یادم می آید ،آن وقت که دولت مقداری از نظریات روحانیت را درلایحه انجمنهای ایالتی وولایتی تامین کرده بود ، ودرصفحه آخر روزنامه اطلاعات با تیر کوچکی ودرحدود ۱۲-۱۳ سطر راجع با این مسئله مطلبی نوشته بودند ، حضرت امام با یکی از مراجع مکالمه تلفنی داشتند ظاهرا آن طور که از فحوای گفتار امام معلوم می شد آن آقا اصرار داشتند بر اینکه ،اکنون که دولت از نظر خودش عدول کرده و کوتاه آمده است خوب است که ما هم بپذیریم ! حضرت امام می فرمودند : «نه ! مانمی بایست این را بپذیریم برای اینکه با آن عنوان درشت در روزنامه ،ضربه به اسلام و قر آن زدند و امروز هم می بایست به همان صورت از نظر خودشان برگردند وگرنه این شکست است برای اسلام و برای روحانیت ! اگر ما این را بپلیریم به عقب بر گشته ایم در حالیکه می بایستی آنها دربرابر اسلام خاضع باشند. ود رآخر تلفن به قدری امام پافشاری کردند که به تهدید شبیه تر بود .
یکی از مسائلی که تماتم دوستان امام اتفاق بر آن داشتند ،این بود که ایشان مطلقا غیبت نمی کردند . از همان ایام جوانی ، در مجلسی که نشسته بودند اجازه نمی دادند به کسی غیبت کند و اگر کسی صحبت می کرد و می خواست شروع به غیبت کند ،فورا امام مطلب را بر می گرداندند و رشته سخن را تغییر می دادند.
چنین شخصیتی که از سن جوانی مقید به مسائل اسلام و اخلاق اسلامی بودند ،آن روز در مقام مرجعیت ،ممکن نبود اجازه بدهد که خدای ناکرده به مقدسان اسلامی از قبیل قرآن واحکام اهانت شود ، آن هم ا زطرف دولتی که ادعای اسلام می کرد ! لذا گرچه دشمنان نقشه کشیده بودند که به تدریج اسلام را درایران از بین ببرند و به مرادشان برسند ،ولی امام پا برجا و مصمم در برابر آنها ایستاده بود و به هیچ عنوان ازبرنامه خود عدول نمی کرد .
آنها به جای قرآن ،کتاب آسمانی قید کرده بودند و امام می فرمود :این مقدمه کار است آنها می خواهند قرآن نباشد .
در آن ایام ،تهدیدهای زیادی به گونه های مختلف از طرف دولت به امام می شد . رادیوهای خارجی عنوان می کردند که احتمال آن می رود که مراجع را در قم دستگیر کنند !منزل ماروبروی منزل امام بود وما بیشتر اوقات در منزل امام بودیم گاهی می آمدند ،می گفتند :امشب قرار است شما رابگیرند و بازداشت کنند ! خوب است از اینجا بروید وجایتان را تغییر دهید تا شما را پیدانکنند ! ولی امام ابدا نمی پذیرفتند . شبی که قضیه مدرسه فیضیه اتفاق افتاده بود و احتمال آن می رفت که امام رابگیدند . آخر شب ، امام مقداری پول به خانواده ما دادند و فرمودند :اگر اتفاقی افتاد ،این پولها رابدهید به آقای صالحی ، این شهریه طلاب است و ان شب را هم در میزل ماندند و جای خود را تغییر ندادند . افراد زیادی در ان شب آمدند واز امام در خواست کردند که که لااقل برای همان یک شب به منزل دیگری تشریف ببرند ولی امام نپذیرفتند .
شب پانزده خرداد قبل از اذان صبح مامورین برای گرفتن امام آمده بودند . در حیاط مشهدی علی راکتک زده بودند . ایشان وقتی متوجه سر و صدا شدند چنین فرمودند :« ابن وحشیگریها چیه می کنید ؟ روح الله خمینی من هستم چه کار دارید ؟ چرا و حشیگری می کنید ؟ »
تصور می کنم مسائلی را که در رابطه با بازداشت ایشان می خواهم بگویم ،مستقیما از دهان خودشان شنیدم ،شاید جایی ثبت نشده باشد .
پس از اینکه امام راگرفتند و تا دو ماه در زندان بودند ، در طول مدت از ماجرا های خارج از زندان هیچ مطلع نشده بودند پس از اینکه حبس ایشان به حصر مبدل شد ،یکروز بعد از ظهر ایشان را به منزلی در داودیه آوردند جمعیت سیل آسا برای دست بوسی و دیدار با امام آمدند و عده زیادی ،شب همانجا خوابیدند .
هنگامی که امام برای نماز شب بیدار شدند من بیدار بودم یکی از آقایان ماجراهای ۱۵ خرداد را برای اولین بار برای ایشان نقل کردند پس از آن برای تجدید وضو برخاستند ،آنگاه به من فرمودند: آقا محمود : « من برای مردم کاری نکردم تکلیف من خیلی سنگین شد . مردم چرا اینجور کردند برای من ، من که برای مردم کاری نکردم ».
من هم مطالبی را خدمتشان عرض کردم پس از آن امام مشغول به نماز شب و پس از اذان ، نماز صبح شدند و تا اوایل آفتاب خوابیدند . از لحظه ای که از خواب بیدار شدند ، شروع به برنامه ریزی کردند . قبل از ظهر آنروز بودکه از آمدن مردم برای ملاقات باامام جلوگیری کردند یکی از افرادی که واسطه دولت وخدمت امام آمده بود ،امام به او فرمودند:
« اگر جلوی مردم را بگیرند و نگذارید به اینجابیایند من میروم مسجد ( شاه ) صحبت می کنم ». سه مرتبه این عبارت را فرمودند . آن وقت چنین فرمودند :
« این وحشیگریها چی بود دولت کرده ؟ چرا مردم را کشتند ؟ اینجا بودکه دولت متوجه شد نه حبس و نه حصر و نه هیچ فشاری می تواند کوچکترین تاثیری بر روحیه بزرگ امام بگذارد .
هنگامی که امام ماجرای زندان رفتن خود راتعریف می کردند ،فرمودند که وقتی ایشان رابه تهران می بردند از در منزل تا جلوی بیمارستان ،اتومبیل را روشن نکرده بودندکه مبادا صدای آن همسایه ها رابیدار کند وتا آنجا ماشین راهل می دادندو مامورین با لباس مشکی که در شب مشخص نباشد روی اتومبیل افتاده بودند که اتومبیل زیر بدن آنها گم شود و هیچ شخص نباشد !! از جلوی بیمارستان امام را در یک ماشین بزرگی قرار می دهند و از آنجا با تهران یکساعت و ۷ دقیقه طول کشیده بود .
امام فرمودند : « تا وقتی که به چاه نفت رسیدیم ،من صحبتی نکرده بودم ، همینکه شعله های نفت از دور پیدا شد من گفتم :ما داریم فدایت این نفت می شویم ! همه چیز را به خاطر این نفت دارند می گیرند » بعد فرمودند : من دیدم اینها که در ماشین هستند خیلی متوحشید ! بامن کار دارند «آنها عرض کرده بودند : مردم شما را دوست دارند ومامی ترسیم که به ما صدمه برسانند !! و مکرر پشت سرشان نگاه می کردند که اتومبیل هاییکه همراه آنها بود ،برسند.
امام این داستان را در منزل ما تعریف می کردند . یکی از شبها که امام پس از حصر به قم بشریف آوده بودند و افتخار به ما داده بودند که در منزل ما سکونت داشتند ( برای اینکه منزل خودشان بیرونی شده بود ) و آن شب آقایان مراجع را دعوت کرده بودند و آقایان هم تشریف آورده بودند .
از جمله سخنان امام در ان شب ، چنین بود :
« همانطور که در آن جاده مستقیم (قم – تهران ) می رفتیم ، من متوجه شدم آن دو نفری که جلو نشسته بودند ،یکی از آنها اشاره کرد به سمت راست ( سمت راست آن جاده دریاچه نمک است که برخی از مومنینی که بر علیه دولت فعالیت شدید داشتند ، انها را در آنجامی انداختند ).
امام ادامه می دهند : با دست که به آن طرف اشاره کرد ،من فهمیدم مقصودش چیست ؟ ولی من از اول که با آنها رفتم هنچ نترسیدم و آن وقفت که اشاره کردند هم « والله » نترسیدم ».
یکی از مراجع که در آن مجلس بود وقتی این عبارت را شنید ، دگرگون شد ( و انگشت حیرت در برابر عظمت این مرد بزرگ الهی به دندان گرفت ) .
اما رابه تهران بردند و مدت ۱۹ روز در یک محلی نگه داشتند ،سپس به مدت ۲۴ ساعت به یک سلول انفرادی بردند که خود امام می فرمودند :
« طول آن اطاق ۴ قدم و نیم بود ، و من سه تا نیم ساعت طبق روال همه روزه ام در آنجا قدم زدم !»
( چقدر جالب است که در آن سلول کوچک نیز ، امام برنامه ورزش را که عبارت از قدم زدن باشد مثل همیشه انجام دادند )
بعد از آن امام را به یک منزلی بردند که یک اطاق و یک حیاط کوچک وحوضچه ای داشت و پاکروان معدوم آمده بود خدمت امام و گفته بود: می بخشید ! چون اینجا آماده نبود ،دیشب دران سلول شما را نگه داشتیم !! امام فرموده بود :
«نه خیر شما می خواستید به ما نشان بدهیدکه همچو جایی هم هست !»
سپس امام فرمودند : من به او تذکر دادم که شبها دراینجا دیر وقت صداهایی می آید که حکایت از شکنجه ها دارد !آن شخص عرض کرده بود : می گویم جلوگیری کنند !!
واین خود نشانگر این است که که امام در زندان وحتی در سلول هم که بود به فکر مردم و مراقب اوضاع بود .

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *