درسهایی از نهج البلاغه (خطبه ۲۹)

آیت الله العظمی منتظری

شکوۀ دردآلود امیر المؤمنین(ع)

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع بحث ما خطبه بیست و نهم نهج البلاغه است:

جمگ صفین با مسأله حکمین پایان یافت حکمین، عمرو بن عاص و ابو موسی اشعری بودند.ابوموسی با فریب عمرو، حضرت علی(ع) را از خلافت خلع و عمرو،‌معاویه را به خلافت  نصب نمود! پس از آن حضرت امیر(ع) مردم را به جنگ با معاویه تحریص و تشویق فرمود. هنگامی که خبر به معاویه رسید،  مردم را از گوشه و کنار و اطراف دمشق گرد آورد و به آنان گفت: علی بن ابی طالب قصد یورش به شما را  دارد! برخی گفتند: مرکز جنگ را صفین قرار دهیم،‌زیرا از آنجا خاطره خوشی داریم، در آنجا گرچه شکست خوردیم ولی در نهایت موفق شدیم. عده ای گفتند: به کوفه برویم  و کار را یکسره کنیم ولی معاویه می دانست که اگر با علی(ع) مستقیماً وارد جنگ شود شکست می خورد،‌ و لذا سیاستش مبتنی بر این بود که – به اصطلاح امروز- جنگهای پارتیزانی راه بیاندازد و افرادی را به شهرهای تحت سیطرۀ علی(ع) بفرستد تا با غارتگری، مردم را مرعوب سازند و ایجاد آشوب و ناامنی نمایند، و بدین وسیله حکومت حضرت علی(ع) تضعیف شود و نتواند لشکری متشکل و هماهنگ علیه او ترتیب دهد. بر همین اساس نیز، سفیان بن عوف غامدی را قبلاً فرستاده بود که او هم در بیشتر شهرها غارت کرده،‌ مردم را به قتل رسانده و به دمشق برگشته بود.

گزارش جاسوس معاویه

در این میان که فرماندهان معاویه سرگرم مذاکره  بودند، نامه ای از عماره بن عقبه بن ابی معیط که جاسوس معاویه در کوفه بود، برای او رسید و او را از مسأله خوارج آگاه ساخت.[۱]

عماره به معاویه نوشت:

“اما بعد،‌فان علیا خرج علیه قراء”

“اصحابه و نساکهم”

(معاویه! ترا بشارت باد که ) قاریان قرآن و مقدسان ارتش علی بر وی خروج کرده اند.

این که می گوید، مقدسان ارتش علی، به این دلیل است که خوارج، تندروهائی بودند که ظواهر شرع را رعایت می کردند! تالی قرآن بودند نماز شب را برپا می داشتند! و همیشه افراد تند  رو که نتوانند فکر خود را با فکر امام هماهنگ کنند، خطرشان زیادتر از دیگر دشمنان است.

“فخرج الیهم فقتلهم و قد فسد علیه”

” جنده و اهل مصره و وقعت بینهم العداوه”

-علی با آنها جنگید و آنان را کشت.

از این رو میان ارتش هماهنگ علی اختلاف و دشمنی افتاد، دسته ای جزو خوارج و دسته ای با علی شدند.

“و احببت اعلامک لتحمد الله و السلام”

  • من خواستم به تو- ای معاویه- اطلاع دهم تا خوشحال شوی!

معاویه از این خبر بسیار خرسند گردید و با نگاهی به برادر عماره،‌خطاب به او گفت: برادرت راضی شد که برای ما جاسوسی کند!

سرانجام جنگ خوارج پایان پذیرفت، در حالی که برای حضرت علی(ع) بسیار دشوار بود کهن افرادی که جزو ارتش خود او بودند و ظواهر شرع را رعایت می کردند، به دست او کشته شوند، ولی چاره ای جز این نبود: فتنه و آشوب را می بایست از میان برداشت. خوارج نهروان حدود چهار هزار نفر بودند که همگی بجز نه نفر که فرار کردند، در نهروان کشته شدند،‌ولی همان نه نفر ،‌عقاید خاص خود را منتشر کردند که هنوز هم بقایائی از آنها در مسقط و عمان و جاهای دیگر موجود است.

برنامه معاویه برای غارتگری

پس از جنگ خوارج، معاویه در تعقیب همان سیاستی که ذکر شد، ضحاک بن قیس فهری را با لشکری متشکل از سه تا چهار هزار نفر گسیل داشت،‌و به او دستور داد که: “سر حتی تمر بناحیه الکوفه و ترتفع عنها ما استطعت ” – به سوی کوفه برو ولی تا می توانی به خود شهر کوفه وارد نشو.

“فمن وجدته من الاعراب فی طاعه علی فاغر علیه” .-بر اعرابی[۲] که اطاعت از علی می‌کنند یورش بر.” و ان وجدت له مسلحه او خیلا فاغر علیها” . –اگر مرکزی  یا پادگانی برای ارتش علی دیدی، بر آنها یورش بر.”و اذا اصبحت فی بلده فامس فی اخری”. –در جائی توقف مکن که درگیر شوی. شبانه یورش بر، مردم را بکش و آنها را غارت کن، پیش از آنکه از خواب بیدار شوند، در جای دیگر باش. اگر صبح را در شهری بودی، شب را در شهر دیگر سپری کن! این سیاست برای این بود که نیروی زیادی تلف نشود و حکومت حضرت امیر(ع) نیز تضعیف گردد.

“و لا تقیمن لخیل بلغک آنها قد سرحت الیک لتلفاها فتقاتلها”. – اگر به تو اطلاع دادند که ارتشی از سوی علی، متوجه تو شده است، درجایت نمان که با آنها روبرو شوی بلکه به جای دیگر رو و در آنجا غارت و آشوب برپا کن!!

آیا کسی می‌تواند این دستور معاویه را توجیه کند؟! اینها مطالبی است که مورخین نقل کرده اند، ابن ابی الحدید معتزلی، که خود از علمای بزرگ اهل سنت است، از کتاب غارات ابراهیم بن محمد ثقفی نقل کرده است.

ضحاک بن قیس،‌طبق دستور معاویه، در شهرها و روستاها غارت و آشوب را به راه انداخت و آنقدر جنایت کرد که نوشته اند: عدۀ زیادی از مردم کوفه که رهسپار حج بودند، بر آنها نیز یورش برده، اموال آنان را غارت کرد و بسیاری را بقتل رساند.

تعقیب نیروهای اعزامی معاویه

این اخبار که به حضرت امیر(ع) رسید مردم را به جهاد ترغیب و تحریص نمود ولی آنان بیش از آنکه آماده جنگ و جهاد شوند، حرف می زدند و وعده می دادند و سخنان بیهوده می گفتند،‌و این امر حضرت علی(ع) را ناراحت کرده بود. بدین جهت این خطبه را ایراد فرمود.

در هر صورت، حضرت علی(ع) حجر بن عدی را با سه هزار نفر برای مقابله و نبرد با ضحاک بن قیس،‌گسیل داشت.

دو لشکر در جایی به هم برخوردند و جنگ شروع شد. در آن جنگ دو نفر از ارتش حجر و هیجده نفر از لشکریان ضحاک کشته شدند شبانگاه ضحاک- بنا به دستور معاویه- پا بفرار گذاشت و به سوی شام گریخت.

سیاست معاویه این بود که با آشوبگری، حکومت حضرت امیر(ع) را تضعیف کند.

و اینچنین است سیاست کسانی که نیرویشان کم است و می دانند اگر مستقیماً وارد جنگ شوند شکست می خورند، لذا شبانه در شهرهای مختلف با ترور و غارت، ایجاد وحشت کرده، روحیه مردم را تضعیف می نمایند که مردم خیال کنند خبری هست در حالی که آنها چهار نفر تروریست بیش نیستند.

***

ضعفها و زیانها

حضرت علی(ع) در این خطبه می فرماید

“اَیُّهَا النَّاسُ لْمُجتَمِعَهُ اَبْدانُهُم الْمُخْتَلِفَهُ اَهْوائُهُم”.

  • ای مردمی که بدنهایتان در یک جا جمع است- مثلاً در مسجد کوفه بیست هزار یا سی هزار نفر،‌کنار هم هستید- ولی هواها و امیالتان گوناگون است. اهواء جمع هوی به معنای میل نفس است، چه خوب باشد و چه بد، گرچه معمولاً هوای نفس در مورد امیال شیطانی گفته می شود.

المختلفه اهواؤهم، یعنی هر کدام، نسبت به جنگ نظری دارید و با هم هماهنگ نیستید.

” کَلامُکُمْ یُوْهِی الصُّمَّ الصِّلابَ”.

  • سخن شما سنگهای بسیار سخت را سست می کند.

یوهی: از باب افعال به معنای سست- کردن است. کلام واهی یعنی کلام ضعیف و سست.

صم: جمع اصم به معنای کر است.

صلاب: جمع صلیب[۳]، یعنی سنگ بسیار سخت و آن را کر می گویند به این لحاظ که مانند گوش کر که صدا  در آن نفوذ نمی کند، این نیز نفوذ ناپذیر است.

می فرماید: سخنان محکم شما، سنگهای بسیار سخت را سست می کند ولی در هنگام عمل، شما سست هستید. و شاید مراد از سنگهای سخت، دلهای سخت باشد یعنی رجز خوانی شما، مردان قوی را به وحشت می اندازد ولی در مقام عمل ضعیف هستید.

” وَ فِعْلُکُمْ یُطْمِعُ فیکُمُ الاَعْداءَ”.

  • کارتان، دشمنان را نسبت به شما به طمع می اندازد. وقتی دشمن می بیند که شما هیچ حرکتی ندارید، در شما طمع می کند و لذا معاویه روزی سفیان بن عوف غامدی را می فرستد و روزی دیگر ضحاک بن قیس را، و شهرهای شما را غارت می کند. افرادی که بسیار حرف می زنند کمتر اهل عملند. کسی که اهل عمل است به فکر وظیفه خویشتن است و قصدش خالص است ولی افرادی که می خواهند از زیر بار در روند، برای اینکه خودشان را از پا نیدازند، سخنان پر هیاهو دارند. و روی این اصل من همیشه به برادرانی که مسئول هستند و برای کشور زحمت می کشند تذکر داده ام که نباید رفتار ما مثل رژیم سابق باشد که وعده های تو خالی می دادند و دروازه های تمدن بزرگ! را به رخ مردم می کشیدند ولی خبری نبود! هر وقت کاری را انجام دادید، آن وقت اعلام کنید که –مثلاً- کجا دارای راه هموار یا برق و آب شده است، اما وعده ندهید. ما با این همه گرفتاری که داریم، آمریکا، شوروی، فرانسه و دیگر کشورهای سلطه گر برای ما ایجاد زحمت می‌کنند،‌هر روز مسئله ای می آفرینند،‌محاصره اقتصادی می‌کنند، با این وضع، چرا وعده ای بدهیم که نتوانیم به انجام برسانیم؟! بنابراین بهتر است برادران مسئول قصدشان را خالص کنند،‌سخن کمتر بگویند و به اندازه قدرتشان کار کنند و کار را پس از اتمام، به مردم اطلاع دهند تا آنان خوشحال شوند ولی وعدۀ کاری را که نمی دانیم می توانیم انجام دهیم یا نه، ندهند که حرف باشد و عمل نباشد! این ضعف ما را می رساند.

“تَقُوْلُونَ فِی المَجالِسِ کَیْتَ و کَیْتَ فَاِذا” جاءَ القِتالُ قُلْتُمْ حیدی حَیادِ”.

  • هنگامی که در مجالس می نشینید می گوئید: چه ها خواهیم کرد! ولی هنگامی که جنگ پیش می آید می گوئید: ای جنگ! از ما دور شو!

کَیْتَ، کیتِ، کیتُ بهر سه نحو ضبط شده است و این کنایه است. هرگاه کنایه از اشخاص باشد می گویند: “فلان” و هرگاه در مورد عدد کنایه می آورند می گویند “کذا و کذا” و هر وقت از کارها کنایه آورده شود می گویند: “کیت و کیت” در فارسی هم می گوئیم: چه ها خواهیم کرد.

حیدی: مفرد مؤنث است از حادَ یَحیدُ یعنی از چیزی میل پیدا کردن و منصرف شدن، و حَیادِ (مبنی بر کسر) از همان باب است و کنایه از فرار می‌باشد. و خطاب به مردم است یعنی فرار کنید مانند “الفرار، الفرار”.

“ما عَزَّت دَعْوَهٌ مَنْ دَعاکُمْ وَ لاَ اسْتَراحَ”

“قَلْبُ مَنْ قاساکُمْ”.

  • هر کس به شما امیدوار باشد و شما را به جنگ دعوت کند، پیروزی نصیبش نخواهد شد، و هر کس بخواهد شما را به زور وادار به کار و جنگ کند، چنین انسانی دلش آرام نیست، زیرا کسی که به زور به جنگ آمده است بهانه جوئی می کند و از زیر بار جنگ شانه خالی می کند.

عز: به معنای غلبه در مقابل ذلت بمعنای شکست خوردن است. و عزیز یعنی غالب.

“اَعالیلُ بِأَضالیلَ “.

  • تا شما را به سوی جهاد دعوت می‌کنند هر کدام بهانه ها یا علتهای باطل و نابجا می آورید. مثلاً یکی می گوید بچه ام بیمار است، یکی می خواهد حاصل باغش را جمع کند، دیگری سرما را و آن یکی گرما را بهانه می آورد!!

اعالیل: ممکن است جمع اعلول به معنای بهانه باشد . اضالیل : جمع اضلوله یعنی سخن باطل است. برخی گفته اند اعالیل جمع اعلال و اعلال جمع علت است.

“دِفاعَ ذِی الدَّیْنِ المَطُولِ”.

  • بهانه جوئی شما مانند کسی است که بدهکار است و می‌تواند دینش را ادا کند ولی بهانه می آورد.

مطول:  صفت مشبهه است از مماطله.

مماطل: کسی است که بدهی مردم را نمی پردازد و پیوسته بهانه جوئی می کند.

دفاع در  اینجا مفعول مطلق است برای فعل محذوف یعنی تدافعون دفاع…- بهانه می آورید بهانه آوردن…

“لا یَمنَعُ الضَّیْمَ الذَّلیلُ وَ لا یُدْرَکُ”

“الْحَقُّ اِلَّا بِالجِدِّ”.

  • کسی که ذلیل و خوار است، نمی‌تواند جلو ظلم و ستم را بگیرد، و حق بدون جدیت بدست نمی آید.

حقیقت همین است، آدمی که ذاتاً ذلیل و خوار است، نمی‌تواند در مقابل ظالم بایستد و از ظلم جلوگیری کند. مردم کوفه قدرتمند بودند ولی شجاعت و شهامت لازم را نداشتند. اعتماد به خدا و اعتماد به نفس در آنها دیده نمی شد، اینچنین انسانها نمی توانند از حق دفاع کنند. از این رو ما بارها گفته ایم: استعمار گران شرق و غرب علاوه بر ثروتهای ما که به یغما برده اند، خود ما را نیز از خودمان گرفته اند! به ما تلقین کرده اند که ما خوار و ذلیل و ناتوانیم و سرنوشت ما را باید کاخ سفید یا کاخ کرملین تعین کنند!! اگر ما اعتماد به نفس داشته باشیم، کارهای زیادی را می توانیم انجام دهیم. کسی که بخواهد در مقابل مستکبرین و طاغوتها قیام کند، در درجه اول باید اعتماد به نفس داشته باشد.

“اَیَّ دار بَعدَ دارِکُمْ تَمنَعُونَ وَ مَعَ اَیِّ ”

“اِمام بَعْدی تُقاتِلُونَ”.

  • اگر از کشور و وطن خود دفاع نکنید از کجا دفاع خواهید کرد، و با کدامین امامی پس از من، به میدان جنگ خواهید رفت؟! شما که از کوفه خودتان دفاع نمی کنید،‌پس این قدرت و نیرو را برای کجا گذاشته اید؟

و شما که از رهبری عادل و معصوم- که اولین ایمان آوردنده به پیامبر و پسر عم و داماد آن حضرت است- اطاعت نمی کنید، پس از این، زیر پرچم کدامین رهبر خواهید جنگید؟!

“الْمَغرُوْرُ- وَ اللهِ- مَنْ غَرَرل تُمُوهُ”.

  • بخدا قسم فریب خورده، کسی است که فریب شما را بخورد. شما قابل اعتماد نیستید.

“وَ مَنْ فازَ بِکُمْ فَقَدْ فازَ- وَ اللهِ- “بِالسَّهْمِ الأَخْیَبِ”.

  • کسی که شما را دارد، بخدا قسم نومید کننده ترین سهم را برگزیده است.

یک نوع قمار در میان عرب معروف بود که آن را”ازلام” می گفتند و در قرآن نیز ذکرش آمده است: ده نفر شتری را میان خود می گذاشتند و آن را می کشتند. سپس شتر را به ۲۸ سهم تقسیم می کردند و ده چوبه تیر آورده بر اولی، یک سهم و بردو می دو سهم و بر سومی، سه سهم و همچنین… می نوشتند. مجموع آنها تا چوبۀ هفتم ۲۸ سهم می شود، سه تیر دیگر بی سهم بود. سپس قرعه می زدند، آن سه نفر بیچاره ای که تیرهای بی سهم نصیبشان می شد باید پول شتر را بپردازند و آن هفت نفر هر کس به سهم خود، گوشت شتر را بر می داشت. سهم اخیب سهم آن سه نفر است که پول داده اند و چیزی نصیبشان نشده است. حضرت می خواهد بفرماید هر کس که شما را داشته باشد مانند کسی است که در آن قمار سهم اخیب را برده است اخیب افعل التفضیل از خیبه بمعنی خسران و زیان است، و این از تشبیهات و استعاراتی است که جنبه بلاغت در کلام را دارد،  و لذا سید رضی- رحمه الله- آن را در نهج البلاغه آورده است.

“وَ مَنِْ رَمی بِکُم فَقَدْ رَمی بِأَفوَقَ ناصِلٍ”.

  • کسی که شما ابزار جنگش باشید و بوسیله شما بخواهد تیر بیاندازد مانند کسی است که با تیر سر شکسته بی پیکان تیر اندازی کرده که این تیر رد نمی شود و اگر رد شد اثر نمی کند. یعنی شما را نمی شود وارد جنگ کرد و اگر وارد شدید اثری ندارید، زیرا از میدان نبرد فرار می کنید.
  • تیرهای سابق چیزی داشت که به زه کمان گیر می کرد و بوسیله زه پرتاب می شد و آن را در عربی “فوق” می گویند. آن تیر، سر تیزی داشت که در بدن دشمن فرو می رفت و آن را “نصل” می گویند.تیری که فوق نداشته باشد “ناصل” می گویند و این نامگذاری معکوس است زیرا باید تیری را که دارای فوق باشد افوق و آنکه دارای نصل باشد ناصل نامند. تیری که افوق و ناصل باشد از کمان رد نمی شود و بر فرض اینکه رد شود و به دشمن اصابت کند، در او تأثیر نخواهد داشت زیرا نصل ندارد، و حضرت در این بیان، مردم را به چنان تیری تشبیه می‌کنند.

“اَصْبَحتُ –وَ اللهِ- لا اُصَدِّقُ قَولَکُمْ وَ” “لا اَطْمَعُ  فی نَصرِکُمْ وَ لا اُوعِدُ العَدُوَّ بِکُمْ”.

آن قدر به حضرت امیر(ع) وعده دادند و تخلف کردند که حضرت می فرماید: بخدا قسم من دیگر سخنان شما را باور ندارم و هیچ طمع ندارم که مرا یاری کنید. من نمی توانم دشمن را بوسیلۀ شما بترسانم، زیرا دشمن از چنین ارتشی وحشت ندارد.

“ما بالُکُمْ؟” –شما را چه شده است؟

“ما دَواؤُکُمْ؟” –دوای درد شما چیست؟

“ما طِبُّکُمْ؟” از چه راهی می شود  شما را علاج کرد؟

“اَلقَوْمُ رِجالٌ اَمْثالُکُمْ! –آن دشمنان مردانی مانند شما هستند!(پس چرا می ترسید؟)

“اَقَولاً بِغَیرِ عِلمٍ؟” -آیا سخنی می گوئید که نمی دانید توان انجام آن را دارید یا خیر؟

“وَ غَفْلَهً مِنْ غَیْرِ وَرَعٍ؟” –و آیا غفلتی  دارید بدون ترس و هراس از خدا؟

“وَ طَمَعاً فی غَیْرِ حَقِّ؟” –آیا طمع دارید در چیزی که استحقاق و لیاقت آن را ندارید؟ پول و ریاست می‌خواهید ولی کار و فعالیت نمی کنید!

این بود خطبه حضرت امیر المؤمنین(ع) در مورد تحریک مردم و گله از آنان پس از غارتهای ضحاک بن قیس فهری به دستور معاویه و انیچنین افرادی بودند ارتشیان آن حضرت!!

و صلی الله علی محمّد و آله الطاهرین

[۱] – خوارج از لشکریان حضرت امیر(ع) بودند و با اینکه خود آنها بر پذیرفتن حکمیت اصرار داشتند ولی پس از آن به همین بهانه که چرا حضرت امیر(ع) حکمیت را پذیرفتند علیه آن حضرت قیام کردند و جنگ داخلی به راه افتاد.

[۲] – اعراب، عشایری را می گویند که در مرکز شهر نبودند،‌بلکه در روستاها و شهرهای کوچک یا در بیابانها چادر نشین بودند.

[۳] – صلاب جمع صلیب مانند ظراف جمع ظریف و شراف جمع شریف است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *