س ـ در خدمت خانواده شهید هستیم، از ایشان میخواهیم که خودشان را معرفی بفرمایند؟
ج:بسم الله الرحمن الرحیم، اینجانب سید مهدی صدیقی یکی از طلاب حوزه مقدسه علمیه اصفهان.
س ـ شنیده ایم که چند نفر از فرزندان شما به شهادت رسیده اند، لطفا اسامی و مختصری از زندگی این عزیزان را برایمان شرح دهید؟
ج ـ الحمدلله کثیرا کثیرا، شکر خدای متعال را که لیاقت اینکه فرزندام جزو شهدا اسلام باشند به من عطا فرمود، حقیر ۶فرزند دارم، یکی از آنها مریض است و یکی دیگر به نام سید علیرضا صدیقی ستوان دوم در ارتش که حدود پنج بار به جبهه رفته یعنی سه بار با موافقت ارتش و دو بار بدون موافقت و در نهایت او را اجبارا از جبهه برگرداندند که تو باید در قسمت سیاسی ایدئولوژیک مشغول فعالیت بشوی و خیلی ناراحت است که چرا به جبهه نمی رود!
و دیگری به نام شهید سید ابوالفضل صدیقی که اولین فرزند من بود که به لقاءالله پیوست. ایشان درزمان طاغوت چندین بار تحت تعقیب قرار گرفت که موفق به فرار شد ولی سه نوبت دستگیر شد و سپس آزاد گردید وقبل ا زپیروزی انقلاب گروه مخفی داشت و با دیگر برادران که اکثر آنها به لقاءالله پیوستند، فعالیت داشتند و تا بعد از پیروزی انقلاب فعالیت خود را بیشتر و گسترده تر همراه با برادران دیگرش شهید سید محمد علی (کریم) صدیقی، سید علیرضا صدیقی و سیداکبر صدیقی که مفقود الاثر است ادامه دادند. تا اینکه در تشکیل سپاه پاسداران چون در منطقۀ سیستان و بلوچستان کمتر کسی می رفت به آنجا رفت و عضو سپاه پاسداران و در مدت کوتاهی ـ چونکه به عملیات نظامی تسلط کامل داشت و در رهنان آموزش داده بود ـ به عنوان فرمانده عملیات سپاه مشغول فعالیت شد و ازابتدای جنگ تحمیلی عراق در جبهه ها بود. در جبهه الله اکبر فرمانده عملیات جبهه بود و در فتح تپه های الله اکبر نقش بسزائی داشت و بعد در عملیات آبادان درایستگاه ۷آبادان در اثر ترکش خمپاره به درجه رفیعه شهادت نائل آمد. و از خصوصیات بارز اخلاقی این شهید اینکه همیشه به بی نوایان کمک می کردو بعد از پیروزی انقلاب یک
نفر جنبشی توبه کرده بود و پو ل نداشت با اینکه خود شهید سید ابوالفضل دوچرخه نداشت و نیاز داشت، برای او دوچرخه تهیه کرد تا به مدرسه برود و درسش را ادامه دهد که وقتی شهید شد آن شخص آمد و گفت و ما بعدا خبر پیدا کردیم که این دوچرخه خریده برای آن شخص که توبه کرده و سید ابوالفضل در مسجد محل کلاس ایدئولوژی و اسلحه شناسی و سیاسی برای برادران محل داشت.
فرزند دیگرم شهید سید محمد علی صدیقی که دومین نفر از افراد خانواده بود که شهید
شد، وقتی جنازه برادرش سید ابوالفضل را آوردند خیلی ناراحت بود که من از او بزرگترم و باید من شهید میشدم، این برای من ناراحت کننده است که او برود شهید شود و من سالم باشم و تصمیم گرفت که انتقام خون برادرش را بگیرد، به جبهه رفت، چندین بار در عملیات فتح المبین شرکت کرد و در عملیات رمضان شرکت کرد و دو مرتبه زخمی شد که او را در مرتبه اول به بیمارستان آمل و درمرتبه دوم به بیمارستان بابلسر بردند. البته قبل از شهادت برادرش ۶ماه دوره احتیاط را گذراندو درجبهه فرمانده توپخانه ۱۰۶سیاه بود. شهید سیدمحمد علی ـ در میان فرزندانم ـ ازدواج کرده بود و از او دو فرزند به جای مانده است.
فرزند دیگرم سید اکبر صدیقی که خبری که بنیاد شهید به ما داده، مفقود الاثر است و لی خیلی از برادران پاسدار که همراه او بودند دیده اند که به بدنش ترکش اصابت کرده و افتاده، یعنی زیر خط آتش دشمن بوده است. ایشان قبل از شهادت شهید سید محمد علی به جبهه رفته بود، او را به اجبار برگرداندند، با او مخالفت کردند که شما ۲برادر داده اید برگردید، و بعد از مدت کوتاهی عاشقانه به جبهه رفت و در قسمت اول و دوم عملیات و الفجر شرکت کرد و در قسمت سوم به قول همرزمانش شهید شده ولی جسدش زیر آتش است و بنیاد شهید مفقود الاثر بودنش را تأئید کرده است و فرزند دیگرم سید سعید
صدیقی است که سه مرتبه به جبهه های جنوب رفته ولی اکنون به هیچ عنوان، مسئولین راضی نمی شوندکه به جبهه برود.
س ـ برادر سعید صدیقی، بااینکه شما سه برادر خود را از دست داده اید، نظرتان را راجع به جنگ تحمیلی بفرمائید؟
ج ـ بسم الله الر حمن الرحیم، من در جستجوی موقعیت جهت اعزام به جبهه هستم ولی چه کنم که مسئولین میگویند از خانواده شما سه شهید رفته کفایت است ولی اسلام این را نمی پذیرد. من جان خود راجهت احیای توحید و حق فدا می کنم. در جبهه بودن برای من آرزو است. شهادت هدف نهائی من است. مگر خون من از خون حضرت اباعبدالله حسین (ع) و علیاکبر و علی اصغر سرختر است؟ و مگر نباید از آنها درس شهادت و شهامت و شجاعت و مردانگی بیاموزیم ؟ لذا امیدوارم بتوانم مسئولین را راضی کنم و به جبهه بروم تا خدمتی به اسلام کرده باشم.