شعر

بارش تیغ کجا ، همت عشاق کجا؟

خیز و با پای سر اندرپی‌ جانانه شتاب

خونفشان ، شعله کشان سرخوش و مستانه شتاب

به کفی خنجر ایمان ، به کفی ساغر نور

بر لب آوای ظفر ، بیدل و دیوانه شتاب

بر فکن دریم خورشید، غبار از رخ جان

شانه بر شانه̾̾ مردان زن و مردانه شتاب

در خمستان فنا جام بقا می بخشند

همه تن ،‌ پاشو و شیدا سر خمخانه شتاب

مسلخ عشق ،‌تجلیگه محبوب دل است

به تماشای‌ رخ یار،‌عجولانه شتاب

می گلرنگ شهادت بچش از ساغر عشق

وانگهی در شرر شمع ،‌چو پروانه شتاب

با شهیدان زدل خاک به معراج یقین

مه صفت هاله بر افشان و شهیدانه شتاب

سینه ات گر شود آماجگه̾ خنجر خصم

خنجر از دست منه ، بر صف بیگانه شتاب

بارش تیغ کجا همت عشاق کجا ؟

زیر باران پی‌ منزلگه̾ جانانه شتاب

پگاه فتح بزرگ

چو از وصال جرسها ترانه میجوشد

شراب عشق ، در این شهد خانه میجوشد

زچشمه های شرف در پگاه فتح بزرگ

زلال خون شهید زمانه می‌ جوشد

خوش این بهار که گلهای باطراوت فجر

زخون عشق ، کران تا کرانه می جوشد

خزان اگر که برد برگ و بر چه غم که بهار

از این نهال ، هزاران جوانه می جوشد

گل دروده̾ داس ستم به همت دوست

دوباره عطر فشان زین میانه می‌ جوشد

زنای مرغ خوش الحان ، در این طلیعه فجر

هزار قصه ، هزاران فسانه می‌ جوشد

زکریا اخلاقی

حبل المتین عشق است ،‌فتوای رهبر ما

با خون گرم و سرخ جنگاوران حق جو

نقاش، مینگارد ، دیوان و دفتر ما

شرق سیاه و غرب بیداده را بکوبد

پتک گران خون پاک سمندر ما

بر قلب نیمه جان الاحاد، زد شراره

” تکبیر” کفر کوب شیران سنگر ما

***

دنیاست ، در تحیر ، از اقتدار قرآن

” ناممکن ” است ” ممکن ” ،‌اندر برابر ما

جان بر کف ایستادیم ،‌اندر خط ” اولی الامر ”

” حبل المتین ، عشق است ” فتوای ” رهبر ما

تا انقلاب ” مهدی‌ ” در نهضت و خروشیم

تا کائنات هستی ،‌آید مسخر ما

***

از ” تیرکوب ” دار صحرای‌ زندگانی‌

هر لحظه ای‌ پرستو ، می کوچد ،‌از بر ما

کی‌ چهره می نماید ، فصل بهار ” مهدی ”

تا بشکفت ، دوباره ، گلهای پرپر ما

در پیشگاه وحی‌ و ذی وحی سرفرازیم

یا فتح ، یا شهادت ، بنوشته ، بر سرما

شفیعی مازندرانی .

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *