سرگذشت های ویژه از زندگی امام

حجه الاسلام والمسلمین توسلی

نظم در امور

حضرت امام به قدری در این جهت مقید هستند که تا به حال هم تمام کارهای روزمره را طبق برنامه و وقت معین انجام میدهند . راه رفتن ، غذا میل نمودن ، مطالعه کردن و خلاصه تمام امور ایشان منظم و مرتب و در وقت های تعیین شده انجام می گیرد.

ورزی ایشان برای تدریس به مسجد تشریف آوردند ولی متوجه شدند که تمام طلاب حاضر نشده اند ، و بسیاری در اثناء درس وارد می شوند ، لذا شروع کردند قدری راجع به نظم در امور صحبت کردن ، و مخصوصا طلاب را توصیه فرمودند که در کارهای خود باید نظم را کاملا رعایت کنند .

فروردین ۴۲ که مصادف با شهادت امام صادق (ع) بود، امام عزای عمومی اعلام نمودند . خطبا در منزل معظم له صحبت می کردند . کماندوها و ماموران سری زیادی منزل را در کنترل خود داشتند . امام در حیاط منزل نشسته بودند و معلوم بود که مجلس غیر عادی است . عده ای که قصد برهم زدن مجلس را داشتند گاهی صلوات بیجا می فرستادند که از سخنرانی جلوگیری شود.

مرحوم حاج مهدی‌عراقی نشسته بودند . مرحوم آقای اشراقی به آقای‌ عراقی گفت : وضع مجلس غیر عادی است ! آقای عراقی‌به هم به امام عرض کردند که وضع عادی نیست . امام حرکت کردند برای استراحت به منزل مرحوم حاج آقا مصطفی رفته و از آنجا پیغام فرستادند :‌” اگر کسی اینجا شعار بدهد ، میروم در صحن مطهر ، و آنجا حرفهایم را با مردم می‌گویم . ” به مجردی‌که این پیام از بلندگو اعلام شد ، متوجه شدیم افرادی از گوشه و کنار حرکت کردند و از خانه بیرون رفتند . بعد امام فرمودند : ” موقعی که شما گفتید ، وضع غیر عادی است، فورا به ذهن من خطور کرد که من این پیغام را بدهم ، اینها اگر نقشه ای داشته باشند ،‌بعد از این پیام مجبورند با مرکز تماس بگیرند که آیا با چنین وضعی نقشه مان را عملی کنیم یا خیر؟ و اینها تا بروند تماس بگیرند ،‌ما کارمان را کرده ایم “. تصادفا یکی از مامورین محلی بعدا گفته بود که پس از پیام امام ما متحیر ماندیم که آیا شعار بدهیم یا نه ! چون می بایست از تهران کسب تکلیف کنیم .

آن روز در قم ، کثرت جمعیت و رفت و آمد های مشکوک ، وضع شهر را دگرگون ساخته بود ، افراد شناخته نشده ای در دبیرستان حکیم نظامی‌رفت و آمد می کردند . کماندوها با لباس عادی از تهران به عنوان دهقان وارد قم شده بودند . عصر آن روز در مدرسه̾ فیضیه مجلس عزاداری شهادت اما جعفر صادق (ع) برپا بود ، بنده همان وقت در منزل امام بودم ، خبر دادند که مامورین به مدرسه فیضیه حمله کرده و عده ای را از پشت بام به پائین انداختند . پیرمرد ها را زدند،‌حجرات را شکستند ، قرآن ها را آتش زدند ،‌همانند لشکر مغول به مردم عادی حمله کردند . نزدیک غروب آفتاب بود که مرتب خبر می دادند : الان به منزل امام حمله می‌ کنند ! یکی از آقایان دستور داد ، درب منزل را بستند . در این هنگام امام متوجه شدند ، درب منزل را بستند ، یکمرتبه از جا بلند شده فرمودند : ” طلاب و فرزندان مرا در مدرسه کتک می زنند و مدرسه را ویران میکنند و درب منزل من بسته شود ؟! ” دستور دادند فورا درب منزل را باز کنند و خودشان به طرف درب حرکت کردند و فرمودند : بگذارید هرکس می‌ خواهد بیاید.

امام و چاپ رسانه

بعد از وفات مرحوم آیت الله العظمی‌بروجردی ،‌با اینکه اولین حوزه درس در قم مجلس درس امام بود ، اما معظم له هیچگاه به فکر مرجعیت و ریاست عامه مسلمین نبودند حتی در مجالس و محافل قم که تشکیل می شد شرکت نمی فرمودند . روزی یکی‌از دوستان و شاگردان امام به بنده پیشنهاد کرد ، بروم خدمت آقا بلکه موافقت ایشان را برای‌ چاپ رساله بدست آورم . اول صبح بود وارد بیرونی امام شدیم . امام روی زیلوئی نشسته بودند . دوست بنده مطالبی راجع به اینکه جامعه امروز به شما نیازمند است ، بیان می کردند . ایشان از کثرت علاقه و اعتقاد جمله ای گفتند که شاید در آن غلوی بود . به یاد دارم که رنگ مبارک امام یک مرتبه سرخ شد ،‌فرمودند : ” خیر اینطور نیست که اسلام بستگی به من داشته باشد ” و حتی حاشیه بر عروه الوثقای ایشان را چند نفر از طلاب با خرج خودشان چاپ نمودند ولی قدری از پول چاپ کم آوردند . بنده به مرحوم آقای اشراقی‌گفتم : اگر می‌توانید تتمه̾ پول چاپ را از امام دریافت نمائید. بعد از چند روزی جواب آوردند که امام فرمودند : ” من که نگفتم چاپ کنید! : .

نفی از جسارت به علما

طلاب و محصلین یک قدری از روز و شب را در بیرونی امام به بحث اختصاص داده بودند ، و گاهی انتقاد از بعضی‌روحانیون میشد، و از این هم ناراحت بودند که چرا امام قدمی برای مرجعیت برنمی دارند ، بلکه کناره گیری هم می کنند. یک روز مرحوم حاج آقا مصطفی (ره ) پیغام آوردند که آقا فرمودند : شنیده ام در اینجا بعضی غیبت و جسارت به علما می کنند . بنده راضی نیستم کسی در این خانه غیبت یا اهانت به افراد نماید . ” و این از خصلت های ممتاز امام بود که از ابتدای‌جوانی‌هم از غیبت پرهیز می نمودند . بنده از یک دوست قدیمی شنیدم که می‌ گفت : امام دو خصلت داشت که در بین تمام دوستانش ممتاز بود :

  • در مجالس غیبت که نمی کرد ، از غیبت کردن هم جلوگیری می‌کرد.
  • مقید بود به خواندن نماز شب .

در مسجد سلماسی قم ،‌عصرها امام درس اصول می‌ فرمودند . به ایشان اطلاع داده بودند که در مجلس درس بعضی از محققین ، نسبت به ملاصدرا اهانت شده . ایشان با حال عصبانیت در مقام موعظه و نهی از جسارت کردن به بزرگان دین فرمودند : ” و ما ادراک ما ملاصدرا ! مسائلی که بوعلی سینا از او عاجز مانده ، ملاصدرا آنها را حل نموده . چرا مواظب زبانمان نیستیم ؟ ! ”

اتکای امام به خداوند

بعد از وفات آیه الله العظمی بروجردی ، عده ای از طلاب و محصلین نگران وضع آینده حوزه بودند : بعضی برای اصل حوزه و بعضی کوتاه نظر برای وضع مادی‌حوزه .

ایام مسافرت طلاب در ماه محرم فرا رسید برخی از آقایان سفارش می کردند: هنگامی که به شهرستان ها رفتید ، به مردم گوشزد کنید که حوزه احتیاج به مادیات و پول دارد ، اما امام در سخنرانی‌خودشان فرمودند : ” مبادا به شهرستان ها و بلاد که می‌ روید ، آبروی‌حوزه را ببرید و دست گدائی‌برای‌حوزه دراز کنید . خداوند ضامن روزی شما است و این حوزه را حفظ می فرماید .”

ضد وسواس

امام با اینکه اهل عبادت بودند ، اما نه به این معنی که بعضی فکر کنند ایشان افراط کاریهای علم تجوید را در نماز اعمال می‌کنند . خیر ، نماز معظم له یک نماز عادی است . یا اگر امام همیشه با طهارت و وضو بودند ،‌به این معنی‌نیست که وسواس در وضو و اسراف در آب داشته باشند. لابد شنیده اید که اما در فاصله شستن صورت و دست ها _ اگر از شیر آب وضو می گرفتند _ شیر آب را می بستند که زیاده روی در استعمال آب نشود . یادم هست روزی در درس اخلاق در محلات ، در مذمت وسواس می فرمودند : ” آقائی که در آب مجانی‌ وسواس داری‌ ( چون آن موقع آب لوله کشی نبود ) و چندین مرتبه آب بیجا استعمال می‌کنی‌و به خیال خودت اهل احتیاط هستی ، آیا هیچگاه شده است که در امور مالی‌احتیاط کنی‌و خمس مالت را در یک سال دو مرتبه ادا کنی یا زکات مال را احتیاطا یک بار دیگر هم بدهی‌؟ چطور در آب مجانی‌احتیاط می‌کنی‌ ؟!

مصداق اشداء علی الکفار رحماء بینهم :

بعدا از آزاد شدن امام از زندان رژیم شاه ،‌روزنامه اطلاعات در سرمقاله مطلبی نوشته بود که روحانیت با دستگاه سازش کردند ! ! امام سخنرانی مهیجی‌ در تکذیب این مطلب فرمودند . سرهنگ مولوی معروف رئیس ساواک تهران را برای‌ عذرخواهی خدمت امام فرستادند . او میخواست که ملاقات خصوصی باشد اما از آنجائی که دأ ب امام نبود که با هیچکدام از رجال سیاسی‌، چه دولتی‌و چه غیره ،‌در خلوت ملاقات داشته باشند ، لذا دستور فرمودند عده ای‌ در اطاقی که او می آید ،‌حضور داشته باشند . عده ای‌در جلسه حضور پیدا کردند من جمله بنده هم بودم . مولوی‌شروع به صحبت کردن و عذر خواهی کردن نمود که اشتباهی‌شده است ! دراین هنگام جمله ای‌که شاید بوی تهدید از او می‌آمد صادر شد ،‌او چنین گفت : آقا نگذارید که ما بوظیفه سربازی عمل کنیم ؟

یک مرتبه امام در حالی که انگشت سبابه خود را بر سینه مبارک می زدند ،‌با عصبانیت فرمودند : ” بنده هم سرباز اسلام هستم . نگذارید که ما به وظیفه سربازیمان عمل کنیم ! ”

اما همین امام بعد از چند روز که مجروحین ۱۵ خرداد وارد قم شدند و با عصاهای خود در کنار اطاق امام قرار گرفتند که امام را زیارت کنند . تا چشم امام به مجروحین افتاد ،‌اشک مبارکشان سرازیر شد .

امر به متانت

قبل از دستگیری امام ،‌ روزی‌شایعه رفتن شاه از ایران قوت گرفت و دستگاه های‌دولتی در قم شایعه را تقویت می کردند ، پلیسها را از مراکز گشتشان برداشتند . برقها ی قسمتی از شهر قم خاموش شد ،‌حتی‌در کوچه های قم ، مردم که به ما میرسیدند تبریک می گفتند ! آن شب جمعیت زیادی در منزل امام جمع شدند و یک نفر _ که وفات کرده است _ از روی جزم این مطلب را نقل می‌کرد و می‌گفت : من اطلاع دقیق دارم که مطلب صحیح است ! طلاب و مردم اصرار زیاد نمودند که آقا به عنوان فتح و پیروزی به حرم تشریف ببرند ! حضرت آیت الله آقای منتظری‌هم اطلاع پیدا کردند ،‌تشریف آوردند و خدمت امام عرض نمودند که مصلحت نیست . امام وقتی‌اصرار طلاب را _ از آن طرف _ ملاحظه فرمودند : ” متانت را در هیچ کاری‌از دست ندهید . اگر مطلبی‌هم شنیدید ، متین باشید . ” با همین چند جمله آقایان متفرق شدند و اگر دشمنان نقشه ای هم داشتند ، نقش بر آب شد.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *