شعر

 

عشق به سامان آمد

مژده ای دل! که دگر باره به تن جان آمد

همره باد صبا بوی بهاران آمد

صبح آزادی عشاق، در آئینه فتح

رخ نمود و شب اغیار به پایان آمد

خون رخشان سحر موج زد اندر رگ شب

اختر فجر به سیمای درخشان آمد

خرم آن روز که هنگامه هجران بگذشت

بوی پیراهن یوسف سوی کنعان آمد

کشتی نوح، ز گرداب حوادث بگذشت

فارغ از موج بلا، وز دل طوفان آمد

بر بلندای جهان بیرق توحید افراشت

دستی از نور، که از مشرق ایمان آمد

خوش بود غلغله شادی مرغان سحر

که به طرف چمن اینک گل و ریحان آمد

ساقی میکده عشق، مبارک بادت!

کز خمسٰتان خزان، بوی بهاران آمد

خاطر نازکت ای روح حق آزرده مباد

کز صفای قدمت عشق به سامان آمد

 

فواره سحر

شقایق از شرر خون تو شکوفان شد

سحر ز پرتو خشمت ستاره ریزان شد

عبور ژرف نگاهت “گلوله خورشید”

به تشنه دشت شکفتن شکوه باران شد

تو بر صحیفه تاریخ خون چه بنوشتی

که برگ برگ تن عشق، شعر طوفان شد

تو از سلاله موجی و از تبار عروج

توئی که نام بلندت کلام قرآن شد

چو از تفنگ تو طرح بلیغ آتش ریخت

شکفته در دل ظلمت چراغ تابان شد

شهید! آیه ایمان، تبلور تاریخ

عبور یاد تو در سینه، عطر ریحان شد

ز خاک گور تو فواره سحر روئید

ز سوگ سرخ تو قلب شفق در افغان شد

شهید ای جگر لاله از فراق تو خون

شقایق از شرر خون تو شکوفان شد

 

سرود سرخ انا الحق

فرود تشنگی از دشنه بهار خوش است

عبور عاطفه در متن انتظار خوش است

دلم ز زمزمه جویبار می گیرد

خروش حادثه در متن آبشار خوش است

نسیم جنگل یاد من از کرانه شعر

چو بوی حادثه می آرد این دیار خوش است

چو از نفیر زمان بوی مرگ می بارد

سرود سرخ انالحق به روی دار خوش است

کنون که همسفر از پشت می زند خنجر

فرود تشنگی از دشنه بهار خوش است

غلامرضا رحمدل

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *